تعاریف غزل پیش از آغاز گفتگو در این مورد شایسته است یاد آوری شود که آنچه در این روزگار به مناسبت دگرگونی ارزش ها و پیشرعت علوم ادبی و تغییر بینش و ارزیابی مسائل، پایه و اساس داوری است با معیارها و داوری گذشتگان که در روزگاران پیشین می زیسته اند تفاوت فاحش دارد ولی از آنجا که برای بررسی هر موضوع به نظر داشتن به داوری ها و معیارهای گذشته که برخی از آن ها هنوز همچنان وجود داشته و قابل پذیرشند نیاز هست، از این رو به بررسی تعاریفی که از پیشینیان در مورد ( غزل ) موجود است مبادرت می شود: (فرهنگ اسلامی )ذیل غزل تعریف این گونه شعر را از نوشته (گارسن دوتاسی ) چنین می آورد: غزل: شعر کوتاهی است بیش از چهار و کمتر از پانزده بیت که در مصراع اول هم قافیه است و این قافیه در مصراع چهارم و ششم و تا آخر ادامه دارد و در پایان آن معمولاً شاعر نام خود را می آورد که تخلص نامیده می شود.
مضمون شعر معمولاً ( عشق- تغزلی) است ولی مضامین دیگری از گونه شراب، بهاره،سرنوشت وغیره نیز در آن وارد می شود.
شکل شعر باید بسیار ممتاز باشد وبه ویژه از نظر زبان نباید کلمات خشن و ناخوش آهنگ در آن به کار برده شود، غزل نوع شعری است که مورد علاقه بسیار زبان های پارسی و هندو ترکی است.
استاد جلال همائی درکتاب ضاعات ادبی خود می نویسد: غزل در اصطلاح شعرای فارسی اشعاری است بریک وزن و قافیه،با مطلع مصرع که حد معمول متوسط مابین پنج بیت تا دوازده بیت باشد، گاهی بیشتر از آن تا حدود پانزده و شانزده بیت، و به ندرت تا نوزده بیت نیز گفته اند، اما از پنج بیت کمتر، چون از 3 و 4 بیت باشد می توان آن را غزل ناتمام گفت و کمتر از 3 بیت را به نام غزل نشاید نامید.
کلمه غزل در اصل لغت به معنی عشق بازی و حدیث و عاشقی کردن است و چون این نوع شعر بیشتر مشتمل بر سخنان عاشقانه است آن را غزل نامیده اند.
ولیکن در غزل سرائی ، حدیث مغازله شرط نیست، بلکه ممکن است متضمن مضامین اخلافی و دقایق حکمت و معرفت باشد و از این نوع غزل های حکیمانه و عارفانه نیز بسیار داریم که نمونه آن را نقل خواهیم کرد.
فرق میان غزل با تغزل قصیده آن است که ابیات تغزل باید همه مربوط به یک موضوع و یک مطلب باشد، اما درغزل تنوع مطالب ممکن است، چندانکه آن را شرط غزل دانسته اند، غزل هر قدر لطیف تر و پرسوز و حال تر باشد مطبوعتر و گیرنده تر است و همان اندازه که درقصیده ضخامت و جزالت مطلوبست، در الفاظ و معانی غزل باید وقت و لطافت به کار برد و از کلمات وحشی و تعبیرات خشن و ناهموار سخت احتراز کرد.
غزل در لغت به مفاهیم غزل در فرهنگها توجه کنیم: فرهنگ دهخدا، ( غزل) را به نقل از برخی فرهنگ ها اسم مصدر به عربی به معنی رشتن و مغزول را لغت از آن یاد کرده است و به نقل از ترجمه علامه جرجانی صفحه 73 ریسمان رشتم و به نقل از غیاث الغات ریسیدن آورده است.
همین فرهنگ معانی دیگرغزل را با مأخذ آن به ترتیب زیرآورده است: * مصرعربی سخن گفتن با زبان و عشق بازی نمودن( منتهی الارب) * حدیث زنان وحدیث عشق ایشان کردن ( آنندراج) * محادثه با زنان ( اقرب الموارد) * بازی کردن با محبوب، حکاین کردن از جوانی و حدیث صحبت و عشق و زنان (غیاث الغات) * دوست داشتن، حدیث با زنان و صحبت با ایشان( تاج المصاد ربیهقی ) * ستایش کردن کسی، ثنای کسی ( مقدمه الادب زمحشری ) * سخنگوئی با زنان- عشق بازی ( منتهی الارب) * گفتگوی پسران و دختران جوان و گفته اند به معنی عشق بازی با زنان است( اقرب الموارد) سخنی که در وصف زنان و عشق ایشان گفته اند، ودر عرف شعرا، چند بیت مقرری است که پیش قدمه زیاده از دوازده نیست و متأخران منحصر در آن ندانند، و با لفظ خواندن و سرودن و زدن و برداشتن و طرح کردن و از قلم ریختم مستعمال است.
( آنندراج) کلام موزون و مقفی در معاشقه و وصف حال زنان، شعری با مطلع و مقطع از پنج تا پانزده بیت و بیشتر در مدح و نوازش معشوقه و مغازله با او و جز آن.
در ( کشاف اصطلاحات فنون) آمده: غزل اسم مغازله است به معنی سخن گفتن با زنان و در اصطلاح شعر عبارت است از ابیاتی چند، متحد در وزن و قافیه که بیت اول آن ابیات مصرع باشد فقط و مشروط آن است که متجاوز از دوازده نباشد، اگر چه بعضی شعرای سلف زیاده از دوازده هم گفته اند، فاماالحال آن طریقه غیر مسلوک است و اکثر ابیات غزل را یازده مقرر کرده اند و هر شعری که زیاده بر آن بود، آنرا قصیده گویند، و در غزل غالباً ذکر محبوب، وصف حال محب و صفت احوال عشق و محبت بود( کذافی مجمع الضایع ) و غزل را تشبیب نیز گویند.
و صاحب مجمع الضایع تشبیب را از انواع غزل شمرده است.
( فرهنگ معین) درمعانی غزل می نویسد: حکایت کردن از جوانی و حدیث صحبت و عشق زنان.
( اسم مصدر) : سخنگوئی با زنان، عشق بازی.
( در ادبیات ) : شعری مرکب از چند بیت ( معمولاً 7 تا 12 بیت) که وزن آن ها مساوی و مصراع اول با آخر ابیات مقفی باشد، و موضوع آن وصف معشوق و می و مغازله است.
( در موسیقی ): یک قسمت از چهار قسمت نوبت مرتب، یعنی تألیف کامل است و آن چهار قسمت عبارتند از : قول، غزل ، ترانه ، فرو داشت.
تا مطربان زشوق منت آگهی دهند قول و غزل به ساز و نوامی فرسقمت جالب اینکه در فرهنگ معین در بیشتر موارد ترکیب هائی مانند: ( غزل پرداز، غزل خوان، غزل سرای ، غزل سرائی، غزلگوی) جز معانی دیگری که به جزء اصلی کلمه مرکب یعنی ( غزل) داده شده معانی دیگری مانند: ( مطرب، در غزل- پرداز وغزل خوان و غزل سرای) و ( مطربی ، در غزل سرائی و غزل گوئی ) داده شده است که دلیل دیگری به ارتباط ادبیات غنائی به ویژه نوع غزل، با موسیقی است چنانکه اشاره شاعر ارجمند حافظ نیز در بیت: غزلیات عراقی است سرود حافظ که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد نیز گواه همین معنی ومنظور از ( عراق) راهی است در موسیقی، به این ترتیب با توجه به معانی و مفاهیمی که صاحبان فرهنگ های گوناگون برای غزل آورده اند یک زمینه کلی از مفهوم غزل که عبارت از بیان حال عشق و وصف معشوق و احوال جوانی و هم نشینی در بزم با زنان و فنون عشق بازی و گاه پیوسته با نوای مو سیقی است به دست می آید.
غزل، برجسته ترین گونه شعر غنائی فارسی با آنچه در زمینه ادبیات غنائی گفته شد مشاهده می شود که سابقه اشعار غنائی در ایران به مفهوم کلمات موزون و سرودهای هجائی و غیر مقفی که همراه با آهنگ یا نوای موسیقی خوانده شود بسیار زیاد و دیرینگی آن نسبتاً به تاریخ پیدائی این گونه ادبیات در زبان برخی اقوام و ملل بسیار بیشتر است.
اگر چه همانطور که گفته شد، آثار مکتوب بسیاری از اشعار غنائی و سرود ها جز در برخی موارد در زبان پهلوی و دری و گاه در گویش های محلی ایران در دست نیست، ولی بیشتر قراین و شواهد و آثاری که از سرودهای خسروانی و قول شاعران بزرگ و اشاره های مکرر آنان به سرود های مزبور، به ویژه در دوره ساسانیان موجود است، گواه راستینی بر وجود این گونه ادبیات در ایران کهن می تواند باشد.
باید توجه داشت که جز آنچه گفته شد در زمینه ادبیات و اشعار غنائی، تا صدر اسلام و از آن پس تا آغاز شعر فارسی دری، نمونه های دیگری از اشعار غنائی در ادبیات ایران نمی توان به دست داد، بلکه تجلی اشعار غنائی را به ویژه به مفهوم واقعی و تعاریفی که برای این گونه ادبیات باز گفته شد، در نخستین جلوه های شعر موزون و مقفای فارسی دری می توان جستجو کرد، زیرا چنان که خواهیم دید، حتی نخستین و ابتدائی ترین آثار شعر فارسی دری که بر اساس بحور عروضی و همراه با وزن و قافیه سروده شده بود از جلوه های غنائی بهره داشت و این کیفیت همراه با سیر تکامل شعر فارسی، در گونه های مختلف از نظر شکل به گونه مثنوی و غزل و مسمط و ترکیب بند وغیره، رفته رفته به مرحله کمال رسید، ولی در این میان تنها غزل فارسی را با توجه به صفات بارز معنوی آن می توان برجسته ترین نوع ادبیات غنائی ایران به شمار آورد.
تجدد ادبی وغزلواره ها در پیش دیده شد که چگونه تحولات پیاپی و عوامل سیاسی و اجتماعی آرام آرام سبب نفوذ تمدن و فرهنگ کشورهای غربی در ایران شد، ورود خارجیان به ایران، مسافرت ایرانیان به کشورهای اروپایی و آشنایی برخی بزرگان و اهل ادب به زبان های خارجی، پیشرفت فنی ترجمه و آگاهی افراد به ادبیات دیگر کشورها و اندیشه ها و افکار تازه آنان، تأسیس دارالفنون، رواج صنعت چاپ، پیشرفت وسایل صنعتی و ارتباطی و در نتیجه کوتاه شدن راهها، انتشار کتب و مجلات و مطبوعات، همه و همه در کنار ادبیات کهن و سنتی فارسی، بذر تحول چشم گیری را همگام با دیگر شوؤن اجتماعی در پهنه ادبیات می پاشید و بر این اثر، روشنفکران و آشنایان به ادبیات خارجی، که شواهدی بر تحول برق آسای زمان خویش در دست داشتند، نیاز به دگرگونی اساسی در شیوه های ادبی را بیشتر احساس می کردند.
جمال زاده پیشوا و مبتکر داستان نویسی ( رئالیسم) در دیباچه حکایت های یکی نبود خود نوشت: بد بختانه عموماً یا از شیوه برون نهاده را مایه تخریب ادبیات دانسته و عموماً همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی، که مشهور جهان است، درباره ادبیات نیز دیده می شود.
به این معنی که شخص نویسنده وقتی قلم به دست می گیرد، نظرش تنها به گروه فضل و ادباست و اصلاً التفاتی به سایرین ندارد و حتی اشخاص بسیاری را نیز که سواد خواندن و نوشتن دارند و نوشته های ساده و بی تکلف را به خوبی می توانند بخوانند و بفهمند، هیچ در مد نظر نمی گیرد، جای شک نیست که این مسئاله مخصوصاً برای مملکتی چون ایران که جهل و چشم بستگی نسبت گروه مردم مانع هرگونه ترقی است بسیار مایه تأسف است.و چند سال پس ار جنگ جهانی اول محمد ضیاء هشترودی در مقدمه منتخبات خود نوشت: شکی نیست که ادبیات امروزه ما از جهت تجدد و ترقی از کاروان ادبیات مختلف الالسته بسیار عقب است امروز دیگر غزل و قصیده سرایی، با اسلوب فکر قدیم کفایت احتیاجات ادبی ما را نمی نمایدو ...
می توانیم بگوئیم که انحطاط ادبی حکمفرمای زبان فارسی می باشد.
ابراز این عقاید نخستین نا قوسهایی بود که نیاز به دگرگونی ادبیات و همچنین شعر فارسی را هشدار می داد و واکنش اندیشه های نوینی را در راه ادبیات بازگو می کرد وم باز تابی از تأثیر تحولات اجتماعی ( قرن سیزدهم) را می نمود، ولی هنوز این فریادها، شما بی گونه می درخسید و خاموش می شد و شعر فارسی، به ویژه غزل همچنان با مختصر دگرگونی - نه در قالب- بلکه در مضامین، به راه خویش ادامه می داد، اهل شعر به ترویج ادبیات و شعر همت می گماشتند، اما نه با این هدف که در شکل شعر فارسی تغییر و تصدفی انجام دهند.
انجمن های ادبی پیاپی تشکیل می شد، اما نه آنچنان که بهره یی از آن حاصل شود، بلکه اجتماع افراد در خانه ها به این منظور آگاهانه یا نا آگاهانه به حل و فصل مسایل شخصی و مقاصد سیاسی می انجامید.
انجمن دانشکده در دی ماه ( 1294 (ه-ش)) تشکیل شد وپس از مناظراتی که با روزنامه (تجدد ) داشت، پس از چندانی از فعالیت باز ماند و در ( 1299(ه-ش)) بار دیگر انجمنی به نام انجمن ادبی ایران به همت وحید دستگردی تشکیل شد، که آن نیز با کناره گرفتن وحید متروک ماند و انجمن حکیم نظامی، باز به همت وحید در اواخر سال ( 1311ه-ش) تأسیس شد و در نشر آثار برخی استادان سخن و تصحیح و تحشیه و چاپ و انتشار آن اقدام کرد و نشر مجله ( یغما) را نیز سالیان متمادی ادامه داد.
درسال ( 1320 ه -ش) بار دیگر ( انجمن ادبی ایران) به ریاست ادیب السلطنه سمیعی، برپا شد ولی بیش از دو سال دوام نیافت و از آن پس نیز انجمن های ادبی پیاپی آمدند و رفتند بی آنکه در مسیر اندیشه های نوین و سرنوشت ادبیات روزگار، همتی ارزنده بکار برند.
در این دوران اگر اندیشه یی پرواز می گرفت و نیازی به دگرگونی شعر فارسی احساس می شد، جهش های گهگاهی بود در زمینه مضامین شعر، زیرا رعایت قوانین سنتی و موازین عروضی تا مرزهای تعصب افکار اهل ادب را به بند کشیده بود و تخلف از رسم دیرین و پایه های نموده شده ( المعجم شمس قیس) غیر ممکن می نمود و به ترتیب ( عصیان های ادبی) که میان ( انجمن دانشکده) و روزنامه ( تجدد ) و یا نظایر آن ها در نظر می گرفت، به جایی نمی رسید و این تلاش های پی گیر که یاد آوری آن ها نیازمند دفتر دیگری است انجام نمی یافت جز آنکه تجدد خواهان با جابجا کردن قوافی در شکل اشعار خود تغییری می دادند مانند قطعه زیر از جعفر خامنه یی خطاب به وطن که قسمتی از آن آورده می شود.
هر روز به یک منظر خونین به در آیی هردم متجلی تو به یک جلوه جانسوز از سوز غمت مرغ دلم هر شب و هر روز با نغمه تو تازه کند نوحه سرایی ای طلعت افسرده وای صورت مجروح آماج سیوف ستم، آه ای وطن زار هر سونگرم خیمه زده لشکر اندوه محصور عدو مانده تو چون نقطه پرگار اگر چه نمود این اشعار پدید آمدن یک دگرگونی را در ادبیات شعر آینده فارسی نوید می داد ولی نفوذ آن به گونه چشم گیره، حتی با صدور اعلامیه تجدد خواهان وسیله رفعت.
در مجله آزاد یسبتان ممکن نشد و سیراسلوب و شیوه تعبیر کن شعر فارسی با مختصر تغییری در پیوند واژه ها و ترکیب های شاعرانه همچنان ادامه داشت تا آنکه نیما یوشیج شاعر( افسانه) راهی نو در شعر فارسی گشود.
اگر چه ( نیما) نیز شاگرد مکتب شعر گذشته بود ولی جهش فکری وی به آنکه خواسته باشیم به ارزیابی آن بپردازیم راهی دیگر در شعر فارسی گشود که داوری آن با آینده است، اندیشه های ( نیما) دررهایی از قید و بند سنن و روش شعر گذشته و شکل ظاهری و سنتی آن، چنانکه می بینیم در این روزگار گروهی را به دنبال کشیده است که مانند او از بند قافیه و گهگاه اوزان عروضی گسسته، خوب یابد، به خاطر عقب نماندن از معر که و سفره شعر و شاعری، یا به خاطر اصالت اعتقاد به آن، آثاری از خویش نمایانده اند.
در برخی از این آثار، که به نظر نگارنده در حد خود و با توجه به کیفیت واقعی شعر کهک ( کلامی مخیل) است باید مورد توجه قرار گیرد، قافیه قید مسلم شعر نیست و اوزان مانند گذشته یکسان و منظم نیستند.
بلکه وزن در این اشعار شکسته و در بند گاهها تقسیم شده است.
به این ترتیب، درکنار غزلیات امروز که با شکل سنتی و رعایت موازین عروضی جلوه های جالبی دارد، گونه دیگری که با دارا بودن همان کیفیت غنایی و عاشقانه ولی فارغ از شکل باز شناخته غزلیات پیشین( غزلواره) نامیده شده است خود نمایی می کند که سرآغاز آن با ( افسانه نیما) که در زیر به قسمتی از آن توجه می شود جای خود را باز کرد: از منظومه ( افسانه) سروده نیما: ای دل من، با همه خوبی و قدر دعوی، از تو آخر چه شد حاصل من؟
جز سرشکی به رخساره غم آخر ای بینوا دل،که بر هر شاخی و شاخساری پریدی، می توانستی ای دل، رهیدن گر نخوردی فریب زمانه هر دمی یک ره و یک بهانه، تا تو ای مست با من ستیزی با فسانه کنی دوست داری.......
راهی را که ( نیما)، این شاعر به اصطلاح ( عاصی) در شعر فارسی گشود چگونه مسیر خود را ادامه داد؟
چه ثمراتی داشت؟آیا با توفیق به انجام خواهد رسید یا نه ؟
بحث دیگری است که در خود این گفتار نیست، تنها باید غافل نماند که این پایه گذاری در رشته و مسیر غزل، با تغییر شکل ظاهری و شکستن وزن در بند گاههای اوزان عروضی، مسئاله غزلواره را در این روزگار مطرح ساخته است و گروهی به پیروی از (نیما) اندیشه های غنایی خود را چنین اشعاری نموده اند که نمونه هایی از این شاعران در زیر آورده شده است: مهدی اخوان ثالث، فریدو توللی، نادر نادر پور، فروغ فرخزاد، فریدون مشیری از این گونه آثار در اشعار روزگار ما بسیاری می توان یافت، تردید نیست که این آثار به بطور کلی در کنار شعر سنتی فارسی، راهی و جایی برای خود گشوده است و به همین دلیل وجود این غزلواره ها را در کنار غزل فارسی، به ویژه آنکه در این گفتار موضوع آفاق غزل فارسی مطرح است نمی توان نادیده گرفت، زیرا چنانکه دیده می شود بیشتر این گون آثار ویژگی های شعر غنایی و غزلی را دارد، از نظر بارعاطفی و تخیل که از مشخصات واقعی شعر غنایی و عاشقانه است قوی و از نظر زبان و صور خیال، زیبا و بدیع، و از نظر آهنگ های شعر زیبا و دل انگیز است جز آنکه اوزان آن در مصرع ها مساوی نیست و از وجود در پایا ن مصرع ها ( مومسیقی کناری) شعر که از آن سخن گفتیم بی بهره است، حال تا چه اندازه می توان انی گونه آثار را از غزل فارسی جدا کرد و به گفته یی آن ها را در شمار نثر شاعرانه و منظوم دانست، داوری پیرامون آن در این زمان نمی تواند قاطع و بستده باشد، چه در کنار غزلیات سنتی نوین، که چه از نظر مضمون و چه از نظر زبان و تخیل و بار عاظفی زیبا و قابل توجه است، بذری این چنین پاشیده و شکفته شده است که دوران نو پایی خود را می گذارند و بی تردید بازمانه و آیندگان است که درباره آن داوری کنند ولی باید دید آیا این آثار جای غزلیاتی را که با سبک های گذشته و مضامین نو سروده شده و تاب تجلی اندیشه ها و عواطف این روزگار را با بیانی بدیع و دلنشین دارد خواند گرفت؟
آینده روشن خواهد کرد.
غزل فارسی پس از انقلاب چنانچکه گفته شد، اگر چه رویدادهای بزرگ نیمه دوم( قرن سیزدهم) نتوانست خیلی زود در شعر و غزل فارسی تأثیر آشکار بگذارد و غزل همچنان راه گذشته خود را به شیوه دوره بازگشت ادامه می داد و با همان زبان و تعابیر ویژه قرون ( هفتم و هشتم) مضامین عاشقانه را بیان می کرد، ولی ناگزیر و گهگاه مایه های یک دگرگونی که بی شباهت به ورود مضامین عرفانی در غزل ( قرن ششم) نبود در اشعار غنایی ایران به چشم می خورد، به این معنی که از اواسط نیمه دوم این قرن، جوانه دیگری که از عواطف بر انگیخته و احساسات پرشور وطن پرستی مایه می گرفت، درکنار غزلیات عاشقانه آنان جلوه کرد.
نباید فراموش کرد غزل این دوران نیز ادامه غزل قرن پیش است که با همان شیوه تعبیر تقلیدی، در مسایل عاشقانه و بیان وصف حال سروده می شد و تنها ورود گهگاه چنین مضامینی در برخی از غزلیات این گونه شاعران و در کنار سروده های دیگر غنایی آنان، تا مدت محدودی چهره یی دیگر از غزل را در دفتر ادبیات شعر فارسی نمودار کرد.
آقای یحیی آریان پور درباره شعر این دوران می نویسد: بدین ترتیب قرار هم شکل و هم قالب کلام منظوم و هم بیان شاعرانه به همان صورتی که سخنوران قدیم به کار بسته بودند باقی ماند و باز مانند گذشته پیش از انقلاب قصیده سازی و غزل سرایی، که چیزی جز وصله دوزی کهنه پاره های چندین بار پشت و روشده نبود، رواج یافت و اوراق جراید با قصیده و غزل پر شد و به طوری که دیدیم شعرایی مانند ادیب نیشابوری و شوریده شیرازی چنانکه گویی طوفان انقلاب از با لای سر آنها نگذشت است، همچنان به ساختن غزل در توصیف یا روبیان اندیشه های عرفانی پرداختند و آن هایی که متجدد تر بودن کاری جز این نکردند که مثلاً وطن و آزادی را در قصاید به جای ممدوح و در غزل به جای معشوق بستایند و گاهی یک مشت لغات و اصطلاحات بیگانه، مستقیماً یا از طریق ادبیات ترک، از زبان های فرنگی گرفته و به جای وبی جا در سخن خود به کار برند و چنین پنداری که با این عمل راه تجدد ادبی را هموار کرده اند.
راستی آنکه در مقام داوری ادبی پیرامون غزل، این سخن درست است، زیرا ورود مضامین ملی و میهن پرستانه در غزل، اگر چه انگیخته واکنش های عاطفی است، ولی از آن جا که روح ایرانی غزل را جلوه گاه مسایل و مضامین عاشقانه و وصفی می شناسد واز این گونه شعر بر حسب، عادت یکهزار ساله چنین انتظار دارد، گویی جایی برای این گونه افکار در غزل نمی شناسد زیرا بیان این گونه اندیشه ها در سایر انواع شعر متناسب تر به نظر می رسد.
سیر غزل فارسی تقریباً تا حدود شهریور ماه ( 1320 ه .
ش) برابر با ( 1361 ه .ق) چنین بود که در کنار مسیر معمولی غزل با شیوه تعبیر و مضامین پیشین، گونه دیگری از غزل در خدمت جامعه و مسایل سیاسی در آمد ولی رفته رفته با آرامش نسبی پهنه غزل فارسی را ترک گفت.
تأثیر این جلوه میهنی در غزل فارسی بیشتر در واژه های غزل به چشم می خورد زیرا با بیان مفاهیمی این چنین، ناگزیر واژه های مخصوص که در غزل سرایی به کار نمی رفت، مانند ( نام کشورهای خارجی، دست افزارها و وسایل جنگی، اصطلاحات سیاسی و ملی، کمیسیون عرایض، بهارستان، انجمن سری، مسلک، مرتجعین) و غیره وارد غزل شده و الحق زبان غزل از آن شکوه و ضخامت و لطافتی که شایسته آن است فرو افتاد، در حالی که در انواع دیگر غزل های عاشقانه نیز حتی آن اندازه از شکوه باز یافته غزلیات شاعران ( قرن سیزدهم ) چون نشاط اصفهانی و فروغی بسطامی و مانند آن ها دیده نمی شد.