در سالهای ابتدای مشروطیت از دو برادر به نامهای نریمان و فریمان نام میبرند که این دو در فصلهای مختلف سال به کارهای تقلید دست میزدند مثلاً در روزهای نخست بهار و عید نوروز، این دو با هیئت و لباسهای مخصوص در حین عبور از بازار و محلهها به خواندن شعر و وصف بهار میپرداختند گاهی این کار همراه با سازی محلی انجام میگرفت.
این دو هنگام عبور از بازار و محلهها مژده نوروز میدادند و از آمدن بهار شادی میکردند و بازیهائی در جهت تشویق مردم به آمدن عید اجرا مینمودند.
گاهی نیز یکی از آنها لباس سفید به تن میکرده و دیگری جامهای سبز رنگ، و رو در روی هم رجز خوانی میکردند.
رنگ لباس این دو تمثیل هایی از زمستان و بهار بود.
آنکه جامه سفید به تن داشته، یعنی زمستان، شرح سختیها و اتفاقاتی که به همراه زمستان و سرما بر او گذشته بازگو میکرده و دیگری با جامه سبز رنگ از طراوات و تازگی و آنچه به ارمغان خواهد آورد داد سخن میداده.
آنگاه پس از کشمکش تن به تن، بهار زمستان را مغلوب میکرد و پیروز بر جای میماند.
از بازیهای دیگری که به این دو برادر اشاره شده، مراسمی بنام عمرکشان است که هر سال در دهم ربیع الاول یعنی روز فوت عمر خلیفه دوم برگزار میکردهاند این قبیل مراسم غالباً در محلات شیعه نشین کرمانشاه برگزار میشده و محتوای آنها اسطوره غضب بوده که بازمانده از مراسم مغ کشی (مگا فونیا) در ایران باستان است.
بازی دیگری که سالخوردگان به خاطر دارند، بازی ای است شبیه میر نوروزی ( توضیح کامل در پایان مقاله) و حاکم یک شبه و آن به این صورت بوده که در جلو (حسینیه معاون الملک) - واقع در بخش دوم کرمانشاه جنب رودخانه آبشوران - که محوطهای وسیع داشت، تخت و صندلی میگذاشتند و یک رهگذر را که عموماً یک کرد روستایی بود بدون آمادگی قبلی برای احراز مقام حکومت انتخاب مینمودند سپس، لباسهای مندرس و تکههای استخوان به همراه خرمهره هایی به او میآویختند و او را به عنوان حاکم موقت بر صندلی و بارگاهی قرار میدادند او به جای پادشاه یا حاکم واقعی حکمهایی مسخره صادر میکرد، این فرمانها اگر چه غیر منطقی بودند اما برای تماشاگران خالی از تفریح نبود.
نکته قابل توجه در این نوع بازیها اشاره به ظلم و جور حکام و عدالت خواهی مردم و اینکه حکومتها دارای قدرت لایزال و ابدی نیستند بود.
ویلیام ایگلتون جونیر در کتاب خود (جمهوری 1946 کردستان) چاپ 1963 آکسفورد به قدیمیترین نمایش صحنهای به شیوه مدرن در کردستان ایران، اشارات جالبی دارد.
این نمایشنامه اپرایی بود که در ماه مارس 1945 و قبل از حوادث جمهوری مهاباد به وسیله جوانانان هنرمند کرد در مهاباد بر صحنه آمد و از لحاظ تاثیر گذاری بی مانند بود.
نمایش، دایکی نیشتمان (مام میهن) نام داشت که به زبان کردی بود و یک پیام ناسیونالیستی را تبلیغ میکرد.
مام میهن در خطر و دستهایش در زنجیر بود.
تمام تماشاچیان این تئاتر همراه با صدای حزنانگیز گریه و شیونهای فرزندان مام میهن که از پشت پرده شنیده میشد، اشک میریختند و در پایان، در حالیکه همه تماشاچیان با ابراز احساسات شدید کف میزدند، مام میهن به مدد فرزندانش رهایی مییافت.
برای اولین بار در منطقه کردستان، به وسیله این اپرا، افکار شدید ناسیولیستی مردم بیدار گردید.
در ماه جولای 1945 که این نمایشنامه در منطقه اشنویه که تحت تسلط نظامیان روس بود به صحنه آمد، یک افسر روسی که مسئول آن نواحی بود از اجرا به شدت انتقاد کرد و گفت که پیام آن کاملاً ضد ایرانی است و باید از این پس نقش منفی و شیطانی اپرا را یک نفر با لباس افسری المانی اجرا کند و در پایان، فرزندان مام میهن با کمک چند افسر روسی، وطن را از خطر تیره روزی برهانند و بدین ترتیب تغییرات کلی در متن وارد شد.
نقش مام وطن را مرحوم عبدالله نهری شمزینی بازی میکرد که صورت بسیار خوب و گیرایی داشت و در پائیز سال 1360 فوت نمود.
همچنین سیروس حبیبی و سید عبید الله ایوبیان مرکزی نقش دو تن از فرزندان را بر عهده داشتند.
اشعار این اپرا را مرحوم استاد عبدالرحمن شرفکندی (هه ژار) سروده بودند.
همین نویسنده در دنباله به نمایش سنتی میر نوروزی اشاره میکند و مینویسد: در مدت زمانی که این نمایشنامه تأثر عمیق خود را میکرد یکی دیگر از رسوم عجیب مردم مهاباد ظاهر شد و توانست به طور چشمگیری تاثیرات ملی بر جای بگذارد.
آن زمان رسم بر این بود که اگر کسی میتوانست مدت مدیدی قیافه و حالت جدی بخود بگیرد و نخندد او را میر و یا شاهزاده میکردند که در آن صورت کلاه و لباس ویژهای میپوشید و همراه عدهای از جمله یک دلقک، در خیابانهای شهر راه میافتاد و بر همه کاملاً فرمانروایی و حکومت میکرد.
میر میتوانست به یک ثروتمند دستور دهد که فلان مقدار از اموالت را به فلان آدم فقیر بده و یا هر دستور دیگری که حتما قابل اجرا بود.
هنگامیکه میر در کوچه و خیابانهای شهر میگشت، مردم با انواع حرکات مضحک و گفتههای خنده آور سعی در خنداندن او داشتند شاید میر بخندد و آنان تا حد مرگ او را کتک بزنند و از قدرت ساقط کنند.
ریشههای این کار بیشتر به آداب و رسوم ما اروپائیها شباهت دارد تا به آداب اسلامیولی اینکه سرچشمه اصلی آن کجاست مشخص نیست.
در سال 1945 دستورات و فرامین میر، به ویژه در مورد جمع آوری قوای نظامیو مسلّح از طرف مردم، ارزش خاصی در تاریخ ناسیونالیسم کرد به دست آورد.
2- نمایش رادیویی دکتر عزّالدین مصطفی رسول (نویسنده، منتقد و محقق مشهور کردستان عراق) میگوید: در اواخر سال 1948 اوّلین گروه نمایش رادیویی کردی در عراق به سرپرستی و محوریت بازی شمال صائب، کارگردانی عبدالله عزّاوی، چند خواننده مرد و زن از جمله علی مردان، نازدار و اسمر فرهاد و چند نوازنده و چندین بازیگر از جمله خود ایشان به نویسندگی و اجرای نمایشهایی رادیویی که بیشتر شامل توصیههای بهداشتی و تشویق به تحصیل و سواد آموزی و سایر موارد اجتماعی بود، پرداختند و این قدیمیترین سابقه مدون درباره نمایش رادیویی کردی در تمام کردستان است.
اکنون تمام مراکز رادیو تلویزیونی مناطق کرد نشین در عراق و بویژه ایران، دارای گروههای نمایش رادیویی و تلویزیونی میباشند و حتی سالهاست به دوبله کردی فیلمهای سینمایی میپردازند در مراکز ارومیه - مهاباد - سنندج - کرمانشاه - مشهد و برونمرزی تهران، البته باید اضافه کرد که به تازگی نیز فعالیتهای گستردهای در ارتباط با رادیو و نمایش رادیویی در کشورهای اروپایی و توسط کردهای مهاجر صورت گرفته که تاثیر به سزایی در معرفی ادبیات و هنر کردها به دیگران دارد.
3- تئاتر در سنندج الف - سابقه تاریخی نمایش در سنندج در اواسط زمامداری ناصرالدین شاه قاجار اخباری به دربار رسید مبنی بر تمرد حکمران سنندج از فرامین صادره از سوی شاه این اخبار بر شاه قاجار گران آمدسریعاً پیکی را روانه سنندج گردانید.
امان الله خان اردلان حکمران سنندج اخبار را شایعه و طرح آن را به دشمنان کشور نسبت داد و به جهت رد هر گونه اتهام و اثبات وفاداری خود و مردم سنندج به دربار، از شاه دعوت نمود که شخصاً از سنندج دیدن نماید.
شاه نیز پذیرفت و همراه تنی چند از درباریان و تعدادی مفتش کار کشته راهی سنندج گردید.
قریب به یک ماه در استراحت گاه امانیه واقع در دامنه کوه زیبای آبیدر اقامت گزید در این مدت مفتشان را به اطراف گسیل داشت تا تحقیقات لازمه را به عمل آورند.
مفتشان هر چه جستجو و تحقیق نمودند سندی جز وفاداری امان الله خان اردلان به شاه نیافتند.
شاه جهت رفع کدورت پیش آمده و دلجویی از والی سنندج هدایایی چشمگیر از جمله یک شنل زربافت طلا به وی هدیه نمود و با اطمینان خاطر همراه ملازمان به تهران بازگشت.
سفر شاه قاجار به سنندج در تاریخ این شهر از دو نظر حائز اهمیت بود: 1- شکست پهلوان غلام سیاه «پهلوان دربار» به وسیله پهلوان نادر سنندجی.
2- اجرای تعدادی نمایش روحوضی به وسیله کریم شیرهای و اسماعیل بزار در چند محفل اربابی که به مناسبت ورود شاه ضیافت داده بودند.
اجرای همین چند نمایش رو حوضی را میتوان سر آغاز نمایش مدرن در سنندج دانست.
نقل میکنند که پس از بازگشت کریم شیرهای و اسماعیل بزار همراه شاه به دربار علاقمندانی به تقلید از آن دو، نمایش رو حوضی را گسترش دادند و آن را به فرزندان خود انتقال داده و به ارث گذاشتند؛ (سال 1314 ه.ش).
اجرای این گونه نمایشهای رو حوضی تا آمدن اربابی نیا به سال 1315 ادامه داشته است در اوایل 1315 فردی به نام جمشید اربابی نیا از تبریز به سنندج منتقل و در انبار دخانیات به کار مشغول گردید.
اربابی نیا از تئاتریهای بنام تبریز بوده است که در پی یک سری ناآرامیدر تبریز، او را به سنندج تبعید میکنند.
اربابی نیا به خاطر علاقهاش به تئاتر به سراغ عبدالله مسیحی میرود و به او پیشنهاد ساختن یک سالن تئاتر را میدهد عبدالله مسیحی از هنرمندان خوشنام روزگار نمایشهای رو حوضی بوده است که شهرت کارهای او به سایر بلاد همجوار نیز رسیده بود، از پیشنهاد اربابی نیا خرسند میشود و با سرمایه یکدیگر در یکی از کاروانسراهای شهر سالنی دایر و آن را محل اجرای نمایشهای خود قرار میدهند.
چون از طرف دولت به آنها کمک نمیشد جهت هزینه نگهداری سالن و تامین هزینه نمایش به ناچار گاه گاهی فیلمی نیز به نمایش میگذاشتند.
همین سالن اگر چه در محل مناسبی نبود اما میتوان آن را اولین سینمای شهر نیز به حساب آورد.
در اواخر سال 1315 ه.ش موج اعتراض و ناآرامیعلیه حکومت رضا خانی سر تا سر کشور را در بر گرفته بود.
در سنندج نیز شب نامه هایی را در سطح شهر پخش میکردند و از مردم میخواستند که جهت همراهی با سایر شهرهای دیگر با حکومت، مخالفت بورزند.
اربابی نیا و مسیحی نیز نمایش دو رفیق را به عنوان پشتیبانی از شب نامهها به صحنه آورند اجرای دو شبه این نمایش چنان به موج ناآرامیدر شهر دامن زد که ماموران حکومتی را غافل گیر نمود!
آنان را که تا آن زمان نمایش را وسیلهای برای سرگرمیو تفریح میدانستند چنان به وحشت انداخت که ناچار سراسیمه به کاروانسرا ریختند و ضمن ضرب و جرح تماشاگران، اربابی نیا و مسیحی را کتف بسته با خود بردند!
مسیحی بعد از چندی به قید ضمانت آزا شد و اربابی نیا به شهری دیگر تبعید گردید و طی اطلاعیهای سالن نمایش را محل اسبان خود خواندند!
مسیحی که تازه طعم شیرین و دلچسب تئاتر را تجربه کرده بود در منزل خود به شکل مخفی نمایش مذهبی عبرت را کار کرده بود و برای اجرا به سراغ روحانیون با نفوذ شهر رفت بعد از کسب اجازه با همکاری شخصی که از کارمندان اداره فرهنگ بود به نام حسین شکیبا در شبستان مسجد والی آن را به اجرا در آورد.
استقبال مردم بی نظیر بود.
در سومین شب اجرای نمایش، ماموران در اطراف مسجد، دست به تحریکاتی زدند که نتیجه آن بسته شدن مسجد به روی مسیحی و یارانش بود!
به این نیز بسنده نکردند؛ شبانه به منزل مسیحی ریختند و او را با خود به نظمیه بردند و قریب به دو ماه او را در آنجا نگه داشتند هنگام آزاد کردنش از وی التزام گرفتند که بدون کسب اجازه از مقامات نظامیشهر، حق اجرای هیچ گونه نمایشی را ندارد!
مسیحی بعد از آزادی از پای ننشست در منزل خود هنرکدهای دایر نمود از دانش آموزان آموزش دیده این هنرکده در دبیرستان هدایت گروهی را تشکیل داد و اولین نمایش این گروه را که کاری بوده تجربی به نام (به من بگو دکتر) به صحنه آورد بعد از اجرای این نمایش چندین کار تجربی دیگر نیز به وسیله همین گروه به صحنه آورده شد اگر چه بیشتر اجراها را مسیحی رهبری میکرد اما کار به اسم آقای غنیمی سرپرست گروه موسیقی دبیرستان به صحنه میرفت.
زیرا با توجه به حساسیتی که به کارهای مسیحی داشتند در صورت اطلاع کار را تعطیل میکردند!
سال 1316 سال فرار سربازان از پادگانها بود و فرماندههان چون دلیل موجهی برای این گونه فرارها نداشتند این فرارها را به گروه های نمایشی نسبت دادند زیرا طی نامهای محرمانه که به مرکز فرستادند علناً گروههای تئاتری را مسببین فرار سربازان از پادگانها معرفی کرده بودند و گفته بودند که تمام نمایش هایی که به وسیله این گروهها به صحنه برده شده هدفی جز کمک به ناآرامیها و اغتشاش و فرار سربازان از پادگانها نداشته است.
سال 1316 سال فرار سربازان از پادگانها بود و فرماندههان چون دلیل موجهی برای این گونه فرارها نداشتند این فرارها را به گروههای نمایشی نسبت دادند زیرا طی نامهای محرمانه که به مرکز فرستادند علناً گروههای تئاتری را مسببین فرار سربازان از پادگانها معرفی کرده بودند و گفته بودند که تمام نمایش هایی که به وسیله این گروهها به صحنه برده شده هدفی جز کمک به ناآرامیها و اغتشاش و فرار سربازان از پادگانها نداشته است.
پیشنهاد داده بودند که در صورت کسب اجازه و موافقت مرکز برای جلوگیری از رفتن سربازان به داخل شهر و فرار آنان، خود لشگر 28 یک گروه نمایش تشکیل بدهد و وسایل سرگرمینظامیان از جمله سربازان را در داخل پادگانها فراهم نماید.
در سال 1317 ارتش به آرزوی خود رسید و اولین گروه تئاتر خود را به سرپرستی آقایان عبدالرحمان بالداری و صدر الدین صبری تشکیل داد و بعد از دو ماه اولین اجرای خود را با نام حاج محمد دیلمقانی به روی صحنه آورد.
اگر چه نمایش پر خرج بود اما استقبال از آن دلسرد کننده بود!
به ناچار برای متن نمایشی تماشاچی پسند دست به دامن تهران شدند.
بعد از ارسال متنهای خواسته شده چندین نمایش دیگر نیز از جمله سرباز وطن دوست، مرزدار همیشه بیدار، بیدار باش به وسیله این گروه به صحنه آمد اما باز هم دریغ از تماشاچی!
ناکامیگروه در جذب تماشاچی آنان را بر آن داشت تا چارهای بیندیشند صلاح کار را در آن دانستند که گروههای شهری را تعطیل کنند یا به طریقی چوب لای چرخ آنها بگذارند تا سرخورده شوند و از کار کردن منصرف شوند!
طی اعلامیهای به تمام گروهها گفته شد که هیچ نمایشی بدون باز بینی و باز خوانی متن آن حق به صحنه رفتن را ندارد و اخطار داده شد که با متخلفین بر خورد قانونی خواهد شد.
این ترفند کار ساز شد.
زیرا گروههای تئاتری دست از کار کشیدند!
اگر نمایش هم به صحنه برده میشد،آن را مخفیانه کار میکردیند و برای اشخاصی که قبلاً از آنها دعوت به عمل آمده بود در منزلی اجرا میشد.
سال 1320 سنندج پاتوق اجانب شده بود هر چند ظاهراً عوامل حکومت شهر را در سیطره خود داشتند اما زمامداری شهر در دست روسها و انگلیسیها بود و ماموران حکومتی بدون کسب اجازه از آنان حق هیچ کاری را نداشتند!
رضا خان که رفت، پسر دست آموزش برای نشان دادن اقتدار خود دستور داد به مناسبت به تخت شاهی رسیدن وی در سر تاسر کشور جشن هایی بر پا گردد در سنندج نظامیان شهر را آذین بندی کردند و مردم روستایی را به زور به خیابانها کشانده تا به جانبداری حکومت، شعار دهند و در جشن شرکت کنند.
گروه تئاتر ارتش نیز از قافله عقب نماند و نمایش سلطان محمود غزنوی را به صحنه آورد و ورود را برای علاقمندان رایگان اعلام داشت.
بعد از دو سال راکد ماندن کارهای نمایشی در شهر، سال 1322 به گروهها اجازه کار دادند اما به شرطی که با دولت ضدیت نداشته باشند!
از طرف گروه نمایش ارتش نادر فاتح بغداد و از طرف گروههای نمایش شهر کاوه آهنگر کار شد و هر دو نمایش به فاصله دو روز از اجرای یکدیگر، به صحنه آمد.
استقبال از نمایش کاوه آهنگر بی نظیر ولی اجرای نمایش نادر فاتح بغداد حتی نظامیان را هم راضی نکرد؛ و این به مذاق نظامیان خوش نیامد!
بر نمایش تاختند و آن را تعطیل نمودند.
آقای مسیحی به سال 1327 به خاطر کهولت سن و از دست دادن بینایی در منزل خانه نشین شده بود.
اما رابطه خود را همچنان با گروهها حفظ کرده بود به همت او تا سال 1331 نمایشهای زیر به صحنه آورده شد : 1- به خاطر وطنت 2- هتل بین المللی 3- داش آکل4- آرش کمانگیر، و همزمان با این نمایشها در دبیرستان نوبنیاد، نمایشهای 1- ویلون ساز کرمونا2- گورستان مردگان 3-رمّالباشی 4- استفراق 5- خانه از پای بست ویران بود به نمایش درآورد.
بعد از کودتای ننگین 1332 مرداد دولت سفیرهایی به نام پیک آشتی روانه شهرها کرد، تا ضمن دلجویی و جلب جانبداری مردم، جشن هایی به پا کنند سنندج هم از این امر مستثنی نبود.
در مهر ماه سال 1332 اولین گروه آشتی در سالن باشگاه افسران که بعداًهمین سالن به سینما فردوسی شهرت یافت، سکنی گزیدند.
این گروه که متشکل از معاون فرهنگی و هنری و تعدادی از هنرمندان تئاتر بود دو نمایش «آرشین مالالان و مشهدی عباد» را در این سالن اجرا کردند و در پایان هر اجرا، جلساتی را به نام نقد و بررسی نمایش بر پا میکردند که بیشتر تعریف و تمجید از دولت بود تا نقد و بررسی نمایش و وعده اعزام کارشناس هنری و دایر نمودن سالن تئاتر را به خود مردم میدادند.
اما آمدن پیک آشتی هر چه که بود، در تاریخ نمایش سنندج جای بس ویژه دارد.
زیرا مردم شهر برای اولین بار زن بازیگر را از نزدیک به روی صحنه دیدند و انعکاس این حرکت سبب آن شد که زنانی علاقهمند حصار تعصبات شهر را شکسته و تا به امروز حامیان واقعی تئاتر باشند نمایش هایی که زنان بازیگر تا سال 1336 در آن ایفای نقش کردند: 1- خواستگاری مرد مفلس 2- طاهره زن آزاده 3- آدم و حوا4- دخترک یتیم و زن پدر بدجنس 5- عشق زن، بالاتر 6- عروسی اجباری 7- داروغه و زن آقای هالو 8- پهلوان خانه دار.
در این سالها آرامش نسبی بر گروههای تئاتری حاکم بود که با اجرای نمایش ضحاک مسخره در دبیرستان هدایت این آرامش بار دیگر به مخاطره افتاد.
زیرا بعد از اجرای نمایش، تعدادی از دانش آموزان از دبیرستان اخراج، رئیس دبیرستان تبعید، و گروه نیز منحل گردید.
در سال 1346 به همت آقای ایازی مسئول و نماینده روزنامه اطلاعات در سنندج، به مناسبت فرا رسیدن سالگرد روزنامه از گروههای از هم پاشیده تئاتر در سطح شهر دعوت به عمل آمد و ضمن توافق با آنان نمایش نادر، فرزند شمشیر که پر هزینهترین و پر پرسوناژترین نمایش آن روزگار بود به کارگردانی جواد موذن به صحنه رفت.
پس از اجرای موفق آرش کمانگیر سروده سیاوش کسرایی و با کارگردانی بهروز غریب پور با اجرای نمایش قرعهای برای مرگ گروه نمایش «شهاب» به سرپرستی بهروز غریب پور به عنوان اولین گروه نمایشی فعالیت خود را آغاز کرد سپس پهلوان اکبر میمیرد در شهریور ماه همان سال به صحنه آورده شد.
اما همین گروه تا سال 1349 به جز چند نمایش کار دیگری به صحنه نیاورد گروههای دیگر نیز چندین نمایش به صحنه آوردند از جمله 1- آخر خط 2- مادر بلهوس 3- سرزمین دور 4- سکوت بلبلان 5- جاهل 6- دنیای مرده 7- یاغی به سال 1349 بهروز غریب پور نمایش زاویه را انتخاب و به تمرینات لازمه پرداخت در همین سال اطلاعیهای از طرف ساواک صادر و نمایش زاویه نوشته غلامحسین ساعدی به خاطر مضمون سیاسیاش ممنوع الاجرا اعلام گرید و این بخشنامه به آقای غریب پور و گروهش ابلاغ گردید و از آنها خواسته شد که از اجرای نمایش خودداری نمایند.
اما آقای غریب پور بدون توجه به این بخشنامه نمایش خود را به صحنه آورد .استقبال از نمایش با توجه به جوی که در رابطه با ممنوع الاجرا بودن نمایش در شهر شده بود کم نظیر و باور نکردنی بود ارتش نیز به توصیه ساواک برای کم جلوه دادن کارهای آقای ساعدی نمایش دست بالا دست بسیار است را به صحنه آورد اما این کار فقط مردم را خنداند و دیگر هیچ ساواک بعد از اجرای نمایش زاویه آشکارا به گروه غریب پور اخطار داد.
با آغاز سال 1350 اداره تئاتر وابسته به وزارت فرهنگ و هنر کارشناسی را از تهران اعزام و به اداره فرهنگ و هنر ابلاغ شد که کلیه اجراهای نمایشی را در سطح شهر به کمک کارشناس اعزامیباز خوانی و باز بینی نماید.
فرهنگ و هنر از گروه منحل شده شهاب گروهی به نام هیوا (امید) تشکیل داد از سال 50 تا 57 نمایشهای زیادی به وسیله گروههای تئاتری و گروه فرهنگ و هنر به صحنه آمد که تعدادی از آنها عبارت بودند از: (سال 1350) 1- نمایش پلنگ نیمروز نوشته: سلحشور و کارگردان: پرند 2- نمایش آشتی نوشته: بهرام بیضایی و کارگردان بهروز غریب پور.
(سال 1351): 1- نمایش گریه کن و دیگران را بخندان نویسنده و کارگردان علی شرف خواه 2- افعی طلایی نویسنده: علی نصیریان و کارگردان قطب الدین صادقی (سال 1352): 1- چهار صندوق نویسنده: بهرام بیضایی و کارگردان نعمت الله اسداللهی 2- پلههای یک نردبان نویسنده: بهمن فرسی و کارگردان شهریار عرشی 3- خواستگار، نویسنده: آنتوان چخوف و کارگردان منوچهر بابا شهابی 4- خون سیاووش کارگردان: نجمالدین شهبازی 5- بامها وزیر بامها به کارگردانی قطب الدین صادقی (سال 1353): 1- چاق و لاغر / عاقبت قلم فرسایی نویسنده: غلامحسین ساعدی، کارگردان: محمد خلیلی فرد 2- بلبل سرگشته نویسنده: علی نصیریان و کارگردان رضا خضرائی (سال 1354): 1- قصه و غصه لیلا نویسنده و کارگردان: نعمت الله اسداللهی 2- پلههای یک نردبان نویسنده: بهمن فرسی و کارگردان: شهریار عرشی.
(سال 1355): 1- افسانه ترس نویسنده و کارگردان: بهروز غریب پور 2- در انتظار کور نویسنده: نادر ابراهیمی و کارگردان: صدیق تعریف 3- مسافر نویسنده: محمود دولت آبادی و کارگردان: ابراهیم مطیعی 4- اردشیر بابکان نویسنده: موحد دیلمقانی کارگردان: شهبازی (سال 1356): 1- سفر سبز در سبز نویسنده: بهروز غریب پور و کارگردان: سهراب اعزاز همزمان با انقلاب گروههای نمایشی حرکتهای تازهای را شروع کردند و نمایش کاوه آهنگر را در گوشه و کنار شهر به اجرا در آوردند.
(سال 1357):1- نمایش هایی که در این سال به پشتیبانی مردم به صحنه آمد: چوب به دستان ورزیل نویسنده: ساعدی و کارگردان: حمید لبخنده 2- چشم در برابر چشم نویسنده: ساعدی کارگردان: امجد علیمرادی کاری از واحد نمایش سقز 3- سیزیف و مرگ 4- لال بازی، 5- پهلوان اکبر میمیرد، 6- جانشین کارگردان: محمد خلیلی فر 7- عروسکها نویسنده و کارگردان: صدیق تعریف 8- آرش کمانگیر نویسنده و کارگردان: خضرایی 9- استثنا و قاعده نویسنده: برشت کاری از واحد نمایش مهاباد.
(سال 1358): 1- کاوه آهنگر نویسنده: شیرکوبیکهس کارگردان: حاج رسولی 2- شب شیطان کارگردان: رضا سعیدیانی 3- شتیله نویسنده و کارگردان: توفیق ملکی 4- ماهی سیاه کوچولو نویسنده: صمد بهرنگی و کارگردان: رضا سعیدیانی (سال 1359): به خاطر ناآرامیهای موجود در شهر، نمایش کمتری به صحنه رفت مم و زین نوشته: پیرمرد کارگردان مرحوم محمد خلیلی فرد تا شب اجرا کار شد، اما به خاطر نبود امکانات اجرایی و ناامنی شهر نمایش به صحنه نرفت.
تعزیه و نقالی در کردستان تعزیه به عنوان یک پدیده مذهبی و آئینی نمایشی از قرنهای گذشته در کشور ما رواج داشته است تعزیه به معنای سوگواری و بر پا داشتن عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع) و نمایش دادن حوادث کربلا است.
معزالدوله دیلمی در سال سیصد و پنجاه و دوی هجری پس از فتح بغداد دستور داد: مردم در عاشورا گرد هم آیند و اظهار حزن کنند بازارها بسته شود و خرید و فروش نکنند قصابان گوسفند ذبح نکنند و مردم آب نخورند مردم ضمن رعایت فرامین داده شده در بازار خیمه به پا کردند و لباس عزا بر تن نمودند زنان و مردان به سر و روی خود میزدند و دور شهر میگشتند و بر حسین (ع) ندبه میکردند.
در ایران صوفیان کهزا فرزندان شیخ صفی الدین اردبیلی بودند که به خاطر مبارزه با ترکان عثمانی و ازبکها و به دلیل علاقه باطنی مردم به خاندان پیامبر (ص) با رسمیت دادن به مذهب شیعه و ایجاد وحدت بین مردم به تحکیم استقلال داخلی که در معرض خطر بود پرداختند و مراسم روضه خوانی و عزاداری به مرور با مراسم دیگری همراه شد و سینه زدن، نوحه خوانی، پرده خوانی، به راه انداختند.
این مراسم پایگاه مردمیتعزیه را هموار کرد در دوره قاجار به خصوص در زمان ناصرالدین شاه تعزیه با حمایت دربار رشد کرد و با اجراهایی که در تکیه دولت تهران برای خود نمایی و چشم و هم چشمی از شاه پیروی مینمودند و با کمکهای مالی و غیر مالی در راه اندازی تعزیه کمک میکردند.
امانالله خان اردلان والی سنندج در سفری که به دعوت شاه به تهران داشت.
نمایش تعزیه را در تکیه دولت دیده بود دیدن این نمایش تاثیر زیادی در او ایجاد کرد همان جا از ناصرالدین شاه اجازه گرفت که هنگام بازگشت به سنندج حسینه بسازد شاه از این پیشنهاد استقبال کرد و از امیر ابوطالب حسینی که از سادات اصیل اصفهان بوده است خواست تا همراه امان الله خان به سنندج برود در ساختن حسینیه به او کمک کند وی نیز از این امر خرسند شد و چند روز بعد همراه خانواده راهی سنندج گردید که با همت و یاری وی اولین حسینه در سنندج ساخته شد.
ماه محرم از راه رسید.
نوحه خوان با سوز و گدازی خاص میخواند.
مردم که حسینیه برایشان تازگی داشت.
بیرون حسینیه گرد هم آمده بودند دسته در داخل محوطه حسینیه آماده بود تا از حسینیه خارج شود و مراسم را در خیابان به اجرا در آورد.
گروهی از سینه زنان میترسیدند که مورد تهاجم مردم قرار گیرند به همین علت از بیرون آمدن خود داری مینمودند گویا تمامی سینه زنان از افراد غیر بومی و احتمالا سربازهای ارتش بودند امیر ابوطالب حسینی برای خاتمه دادن به این ترس و تو هم درب حسینیه را گشود و خود به عنوان جلودار دسته سینه زنان از حسینه خارج شد.
تعدادی از مردم شهر به او پیوستند گروهی که از ترس هنوز در حیاط حسینیه مانده بودن با مشاهده شور و شوق مردم، بیرون زدند و به صف ابوطالب حسینی پیوستند.
بعد از ماه محرم آن سال آدمهای خیری به پیروی از امان الله خان حسینیههای دیگری ساختند و نسل به نسل آن را به عنوان میراثی گرانبها به ارث گذاشتند از جمله این افراد میتوان صدر اشراف ابوطالب / سید محمد ملک التجار کاشانی / محمد علی خان اردلان، سردار مکری / مرتضی خان اردلان (شاه شجاع) / خانم وجیه الملوک اردلان و دیگران را نام برد.
اشاره کوتاه به زندگی سه تن از نقالان در سنندج 1- استاد محمود جهان بین: در خانوادهای مذهبی به سال 1275 در اصفهان دیده به جهان گشود دوران کودکی به تشویق پدر در مکتب قران علم و معرفت آموخت در جوانی به خاطر صدای خوبی که داشت مورد توجه فامیل و مرشدان محل قرار گرفت علاقه محمود به نقالی وی را بر آن داشت تا برای یادگیری فنون نقالی به شاگردی مرشدان بنام آن روزگار اصفهان برود دیری نگذشت که محمود خود مرشدی بنام شد.
محمود جوان بود و عاشق سفر در هر دیاری که سخنی از مرشدی بنام بود.
محمود کوله بار خود را میبست و به آن دیار میشتافت و پس از تجربه اندوزی راهی دیاری دیگر و خدمت مرشدی دیگری میشد.
سنندج تا سال 1355 جایگاه مرشدانی بنام بوده است که آوازه آنان به خارج مرزها رسیده بود وهمین باعث شد که محمود راهی این شهر زیبا و کوهستانی شود.
محمود از مردانگی و مهمان نوازی مردم آن دیار خوشش آمده؛ به نقالی و آموزش مرشدان جوان پرداخت و آنقدر در آنجا ماند تا به دیار حق شناخت.
2- مرشد محمد ملقب به ممد همدانی: به سال 1280 در همدان در خانوادهای کم بضاعت پا به عرصه وجود گذاشت.
پدر و مادر مرشد هر دو اهل سنندج بودند که به علت نا آرامیهای سنندج ترک دیار نموده و در همدان ساکن شدند ولی در تمام عمر بر این مرام بودند که روزی به زادگاه خود بازگردند.
ممد دومین فرزند خانواده بود.
ایام کودکی را با نقلهای زیبای کردی پدر، سر کرد.
در جوانی به خاطر علاقه بیش از حدش به نقالی نوچه گی مرشدان بنام همدان را پذیرفت تا که خود مرشدی بلند آوازه از کار در آمد ممد به دو گونه نقالی مینمود: به زبان شیرین کمدی و به زبان مرشدان دیگر در نقالی کمدی تماشاچیان از فرط خنده به دل درد شدیدی میافتادند روز به روز بر مشتاقان او افزوده میشد.
عدهای از مرشدان که بازار کار خود را کساد دیدند ؛ جوی برایش فراهم نمودند که ناچار به سنندج نقل مکان نمود.
در سنندج استقبال شایانی از کار او به عمل آمد.
15 سال در سنندج به نقالی پرداخت.
در سن 40 سالگی به مریوان رفت و تا پایان عمر در آنجا نقالی میکرد تا سرانجام در سن 75 سالگی چشم از جهان فرو بست و در همان جا بنا به وصیت خودش به خاک سپرده شد.
3- مرشد باقر محمد نژاد، از شاگردان مرشد محمود جهان بین: در کودکی به خاطر عدم بضاعت مالی از کسب سواد بازماند و به شاگردی گماشته شد هوش و درایت محمد خیلی زود اسم او را بر سر زبانها انداخت، در ده سالگی از طریق شنیدن، قران را حفظ نمود و در نوجوانی شاهنامه را به همین طریق از حفظ کرد پدر و اقوام وقتی استعداد پسر را دریافتند وی را به شاگردی استاد مرشد محمود جهان بین گماشتند.
دیری نگذشت که از این نوجوان بی سواد چنان مرشدی بار آمد که آوازه او به همه بلاد رسید.
سرانجام پس از 60 سال نقالی در سن 85 سالگی به سال 1355 دنیای فانی را وداع و به دیار حق شتافت.
ادامه دارد ....
پیوست بررسی ساختار و سیر تحول نمایش (بخش دوم) سابقه نمایش در کردستان عراق 4- تئاتر در عراق تئاتر عراق از نظر پیدایش تاریخی اش به اواخر سده نوزدهم بر میگردد بویژه سال 1880 که اولین حرکتها در شهر موصل شروع شد از عوامل موثر در پیدایش تئاتر امروزی در این شهر (موصل) را میتوان اینگونه نام برد: 1- وجود کلیساها و مدرسههای وابسته به این کلیسا: محصلین ممتاز از طریق این کلیساها موفق به اخذ بورسیه برای ادامه تحصیل در کشورهای اروپایی میشدند کشورهایی چون لبنان، فرانسه و ایتالیا عهدهترین میزان دانشجویان این مدارس را جذب میکردند و همین قشر تحصیل کرده بعد از بازگشتشان با خود مظاهری از هنر این کشورها از جمله تئاتر را به عراق میآورند.
دقیقا مثل تاثیر تحصیل کردگان فرنگ رفته در ایران بر هنر نمایش کشورمان.
2- موصل مکانی بود برای تجمع رهبران مذهبی مسیحی اروپایی برای اشاعه فرهنگ مسیحیت و از جمله کارهای این راهنماهای مذهبی ترتیب دادن مجالس نمایشی بود در مورد تولد و عروج مسیح و آلام او که با اعمال صحنهای و داستانهای مذهبی همراه بود.
3- شهر موصل چهار راهی بود که تقریباً در خود همه مذاهب را جای داده بود و از آن روی که کاروانسراهای این شهر محلی برای مهمانپذیری بازرگانان و مسافرانی بود که از شام و ارزروم یا از استانبول و حلب به آن دیار میآمدند، و اکثراً گروههایی که برای نمایش به حلب میآمدند سری هم به موصل میزدند و در آنجا نیز به اجرای نمایش میپرداختند.
به جز موارد ذکر شده بالا عوامل دیگری هم از جمله مهاجرتها و نمایشگران محلی دوره گرد هم تاثیر بسزایی در این روند رو به رشد داشتند.
در همین سالها بود که فعالیتهای جدیای نیز در امر ادبیات نمایشی و نمایشنامه نویسی شروع شد که از مهمترین آنها نمایشنامههای سه گانه حنا حبش به نامهای آدم و حوا و یوسف الحسن و طوبیا است که هر سه در قالب نمایشهای کمدی عرضه شدند این فعالیتهای پراکنده همچنان ادامه یافت تا اینکه موج جدیدی از روشنفکران و تحصیل کردگان آن دوران که به زبانهای اروپایی و انگلیسی تسلط کافی داشتند پی بردند که با وجود پیشرفتهای شگرف در ادبیات نمایشی کشورهایی چون انگلیس، فرانسه و ایتالیا در کشور عراق هنوز حرکت جدیدی در این مورد شروع نشده است لذا تصمیم گرفتند که به ترجمه تعدادی از این آثار بپردازند لذا موج جدیدی از ترجمههای نمایشی، رمانها و داستانها در کتب و مجلات مختلف بوجود آمد که گاهاً ترجمهها عیناً مطابق با اصل نمایش و بعضاً تعدادی از نمایشنامه هابه ضرورت با فرهنگ و پیشینه تاریخی عرب آمیخته و یا به عبارتی آدابته میشد و یا گاهاً برای اسامیشخصیتهای نمایش از نامهای عربی استفاده میشد.
این حرکت با هر انگیزه و با هر کیفیتی شروع شده باشدبدون شک بیشترین تاثیر را بر جنبش تئاتری عرب در عراق گذاشت.