حق مالکیت آغاز تمامی حقوق است.
یونان تا زمانی نظامی دموکراتیک داشت که توانست هزاران خرده مالک کشاورز را حفظ کند.
تمرکز تدریجی مالکیت زمین، شکل گیری زمین داری بزرگ و نابودی خرده مالکان باعث شد که کشاورزی یونان به تدریج بر نیروی کار بردگان تکیه کند.
این در نهایت به زوال دموکراسی انجامید .
در انگلستان نیز انقلاب صنعتی بدون احترام به حقوق آریستوکراسی زمین دار، که از جنبش ماگنا کارتا magna carta نشات گرفت، اتفاق نمی افتاد.
اشراف توانستند مانع از استبداد پادشاهی شوند.
برای نخستین بار پذیرفته شد که پادشاه مافوق قانون نیست .
ویلیام برنستین، نویسنده کتاب «آغاز وفور: چگونه جهان مدرن رونق یافت»۱ معتقد است که از نیمه های قرن هجدهم تا نیمه های قرن نوزدهم تغییرات بنیادی و شگرفی رخ داد که جهان مدرن را آفرید.
این تحولات، به جهت ژرفا و اهمیت، حتی از تغییرات چند دهه اخیر دوران سازتر بوده اند.
هر چند چنان که خواهیم دید انقلاب های تکنولوژیک مهمی در این دوران روی داد، آنچه این دوران را اساسا متمایز می سازد ظهور نهادهای مدرن سرمایه داری است.
برنستین می گوید که تجارب ناموفق کشورهای جهان سوم و همچنین کشورهای کمونیستی گواه آن است که احداث کارخانه به تنهایی مدرنیته نمی آفریند.
مدرنیته مستلزم نهادهایی مانند پذیرش حق مالکیت، بینش علمی و دسترسی به سرمایه یا اعتبار است.
نقش دولت در این عرصه به راستی کلیدی است.
برنستین با انگاره «بازار آزاد» مخالف است.
دولت باید در اقتصاد مداخله کند، اما این مداخله باید در جهت ایجاد و گسترش نهادهای سرمایه داری باشد.
به عبارت دیگر دولت باید رشد اقتصادی را مقدم بر توزیع عادلانه درآمد و یا دموکراسی بداند.
دموکراسی پدیده ای است که به اعتقاد برنستین به دنبال رشد اقتصادی رخ خواهد داد .
بدین جهت او می گوید که فرانکو در اسپانیا و پینوشه در شیلی، به رغم نقض حقوق بشر، نقش مترقی داشته اند، زیرا نهادهای سرمایه داری را آفریده اند.
مهم این است که حکومت مطلقه باید از نوع دولت استبدادی غارتگر ماقبل سرمایه داری نباشد.
این دولت ممکن است در مراحل آغازین نهادهای مدرن به استثنای دموکراسی را بیافریند.
نباید فراموش کرد که ظهور سرمایه داری در اروپا نیز با حکومت های مطلقه ملازمت داشته است.
دموکراسی به سیستم عقلایی و رشد اقتصادی نمی انجامد، برعکس، تفکر عقلایی و رشد اقتصادی به دموکراسی مجال رشد خواهند داد.
به این نکته باز خواهیم گشت.
برنستین کتاب را با این سئوال آغاز می کند که چرا امپراتوری روم و یا دولت شهرهای تجاری ونیز و فلورانس نتوانستند ماشین بخار و یا برق را اختراع کنند چه عاملی در دوره معینی به اختراعات و پروژه های مهمی مانند کانال کشی مدرن، ماشین بخار و تلگراف انجامید چرا این دگردیسی بنیادی اقتصادی اجتماعی در دوره ای خاص ۱۸۵۰ ۱۷۳۰ روی داد چرا، به ترتیب زمانی، هلند، انگلستان و آمریکا پیشاهنگان این انقلاب ها بوده اند چه عاملی کشورهای توسعه نیافته را از توسعه بازداشته است برنستین می گوید که در دوره کوتاهی سرعت حمل ونقل متجاوز از ده برابر افزایش یافت و سپس، با اختراع تلگراف، ارتباط فوری و بی واسطه برقرار شد.
همزمان با افزایش سرعت، هزینه حمل ونقل به طرز محسوسی کاهش یافت.
باید به خاطر داشت که نه رنسانس و نه عصر روشنگری مستقیما به این تحولات منجر نشدند.
گرچه نمی توان منکر اهمیت تفکر و هنر شد، این سرمایه داری بود که جهان را دگرگون ساخت.
تا سال ۱۸۲۰، درآمد سرانه جهان رشد قابل ملاحظه ای نداشت.
برای چند قرن پس از سقوط روم، ثروت اروپا عملا تنزل یافت و برخی از مهارت ها و تبحرهای تکنولوژیک روم، مانند سیمان سازی، برای قرن ها به فراموشی سپرده شد.
ممکن است گفته شود که پس از سقوط روم، چین و تمدن اسلامی دستاوردهای بسیار داشته اند.
برنستین ضمن پذیرش این بحث می گوید هیچ یک از این تمدن ها نتوانستند به طور جدی سطح رفاه و درآمد سرانه اتباع خویش را افزایش دهند.
حال آنکه در دویست سال گذشته، درآمد سرانه کشورهای پیشرفته صنعتی بیش از ده برابر افزایش یافته است.
هرچند شکاف ثروت جوامع ثروتمند و فقیر در بسیاری موارد عمیق تر شده است، در غالب کشورهای کم توسعه نیز درآمد سرانه رشد قابل ملاحظه ای داشته و فقر مطلق در بسیاری جوامع ریشه کن شده است.
درآمد سرانه امروز مکزیک بالاتر از درآمد سرانه انگلستان یک سده پیش است .
چه عواملی این رشد بی سابقه را ممکن ساخته اند برنستین از چهار عامل نام می برد: «حق مالکیت»، «متد علمی و عقلایی»، «دسترسی به سرمایه و اعتبار» و «شتاب روزافزون ارتباطات».
برخی از این عوامل به تناوب در گذشته نیز وجود داشته اند.
اما مجموعه این چهار عامل، نخست برای دورانی در هلند قرن های شانزدهم و هفدهم ظاهر شد و سپس به شکلی پایدار در انگلستان قرن های هفدهم و هجدهم مستقر شد.
در قرن بیستم، کشورهای کمونیست فاقد مالکیت فردی، بسیاری از کشورهای خاورمیانه فاقد سرمایه و بینش عقلایی و مناطق بزرگی از آفریقا فاقد هر چهار عامل بوده اند .
گفته شد که جوامع پیش از عصر مدرن در رکود محض نبودند.
رنسانس هنرمندان حائز اهمیتی آفرید، اما نتوانست سطح زندگی مردم را بالا برد.
در دوران امپراتوری روم و همچنین در دوره هایی پس از آن رشد اقتصادی با افزایش جمعیت ناشی از کاهش مرگ و میر خنثی می شده است.
به عبارت دیگر تولید ناخالص ملی بیش از افزایش جمعیت رشد نمی کرده و در نتیجه درآمد سرانه راکد می مانده است.
در عصر ما توسعه به رغم نابرابری، جهانی بوده است: «جهش» انگلستان حدودا در سال ۱۸۲۰ اتفاق افتاد.
ژاپن و چین به ترتیب در سال های ۱۸۷۰ و ۱۹۵۰ به این «جهش» دست یافته اند .
فئودالیسم قرون وسطی در مجموع نظامی راکد و نافی مالکیت خصوصی بوده است.
مارکس مشاهده کرده است که زمینداران فئودال مانند رعایا به زمین وابسته بوده اند.
زمین به عنوان یک عامل تولیدی با محدودیت های فراوانی روبه رو است.
زمین را نمی توان به سهولت تقسیم و مبادله کرد و یا بهبود بخشید.
تولید کشاورزی با بازده نزولی ملازمت دارد.
علاوه بر این در دوران فئودالیسم مصرف و نه انباشت سرمایه علامت تشخص بوده است.
مالیات دوران فئودالیسم غالبا بی حساب و مخرب بوده و معمولا بر تنگدست ترین اقشار تحمیل می شده است.
نرخ جنایت بسیار بالا بوده و نیروی انتظامی و قضایی چنان ضعیف بوده است که غالب جنایتکاران مجازات نمی شدند.
شاید این یکی از عواملی است که توضیح می دهد مجازات چرا در قرون وسطی بسیار شدید بوده است.
معدود بزهکارانی که دستگیر می شدند آماج خشم افکار عمومی بودند به تعبیری مجازات نادر و شدید بوده است .
نخستین نیروی پلیس شهری در سال ۱۸۲۹ در لندن ایجاد شد و باید به خاطر داشت که کلیسای قرون وسطی زمینداری بزرگ بود که در عین حال از قدرت ایدئولوژیک بی سابقه ای برخوردار بود.
یکی از منابع مالی کلیسا فروش آمرزش بود.
دیگر اینکه در اقتصاد غیرپولی فئودالیسم بحران نقدینگی امری عادی بود.
ممانعت کلیسا از حرکت آزاد سرمایه و ناامنی اقتصادی دو عامل مهم بوده اند که سرمایه را کمیاب و نرخ بهره را بالا نگاه داشته بودند.
در مقایسه در دوران عروج روم نرخ بهره فقط چهار درصد بوده است.
تا آغاز دوران مدرن، بهترین جاده های اروپا از عصر امپراتوری روم برجا مانده بودند.
فئودالیسم نه تنها به احداث جاده توجهی نداشت، بلکه با تحمیل عوارض سنگین، تجارت را محدود می ساخت.
در سال های پایانی قرون وسطی انتقال کالا از پاریس به لیون مسافتی حدودا ۴۵۰ کیلومتر شش هفته طول می کشید.
هزینه حمل و نقل نیز بسیار بالا بوده حتی در اوایل قرن نوزدهم سفر از شرق آمریکا به مناطق میانی کشور هزینه ای معادل ۸۰ دلار داشت که برابر با دو ماه درآمد یک شهروند معمولی بود.
اما چرا برنستین از میان چهار عامل اصلی رشد مالکیت خصوصی، تفکر عقلایی، سرمایه و سیستم ارتباطات نخست از مالکیت نام می برد برنستین می داند که پذیرش مالکیت خصوصی به تنهایی متضمن صنعتی شدن نیست، همان طور که وجود مالکیت خصوصی در یونان به انقلاب صنعتی منتهی نگردید.
هر چند که دقیقا همین عامل بود که در یونان شهروند آزاد، و به تبع آن اندیشه آزاد به وجود آورد و مهم تر اینکه وجود مالکیت خصوصی باعث شد که شهروند آزاد یونانی برای حفظ موقعیت اجتماعی اقتصادی خویش در جنگ با اشتیاق بیشتری از یک رعیت فاقد مالکیت شرکت کند.
تصادفی نیست که یونان در مصاف با ارتش به مراتب نیرومندتر پارس، در مجموع کارنامه ای درخشان داشت.
به اعتقاد برنستین مالکیت خصوصی و احترام به حق مالکیت نخستین شرط لازم برای رشد است.
او به نقل از دوگلاس نورت تاریخدان معروف می گوید که مالکیت اشتراکی نافی رشد است.
او می افزاید که به همین دلیل است که کره شمالی که تقریبا بی سوادی را ریشه کن کرده است یکی از فقیرترین کشورهای دنیا است .
در انگلستان نیز انقلاب صنعتی بدون احترام به حقوق آریستوکراسی زمین دار، که از جنبش ماگنا کارتا (magna carta) نشات گرفت، اتفاق نمی افتاد.
برای نخستین بار پذیرفته شد که پادشاه مافوق قانون نیست.
به گفته فوکویاما امروز حکومت لیبرال به معنای پذیرش حقوق فردی و نخست حق مالکیت است.
سیستم لیبرال علاوه بر این مستلزم وجود نیروی قضایی مستقل است.
استقلال قضایی حتی از پارلمان آزاد مهم تر است.
تا نیمه قرن هفدهم حق مالکیت به نحوی برگشت ناپذیر در انگلستان تثبیت شد، با این حال از آنجا که سه عامل دیگر توسعه هنوز قوام نیافته بودند، انگلستان نتوانست در قرن هفدهم به سوی انقلاب صنعتی گامی قاطع بردارد .
این انقلاب تقریبا ۲۰۰ سال بعد رخ داد.
به هر تقدیر این به نظر برنستین محرز است که مالکیت حس تعلق می آفریند.
مخترعین فقط به منافع عام و جمع نمی اندیشند بلکه منافع فردی را نیز در نظر دارند.
غالب مخترعین انگیزه سودجویی داشتند.
گفته شد که شهروندان آزاد معمولا بهتر از مزدوران می جنگند زیرا می خواهند اموال خود را حفظ کنند.
از ملک اشتراکی از سوی دیگر، معمولا سوء استفاده می شود زیرا کسانی که از ملک اشتراکی بیش از سایرین استفاده می کنند از استفاده خویش بهره ای فراوان می گیرند بی آنکه متحمل هزینه ای سنگین شوند، بدین دلیل که زیان حاصل از این استفاده بی رویه میان کل اعضای گروه سرشکن می شود .
ویژگی دیگر غرب مدرن پیشرفت علم است.
علم توانست انحصار فرهنگی فکری کلیسا را در هم شکند.
این اصل پذیرفته شد که مذهب می تواند «چرایی» جهان را توضیح دهد، اما تبیین «چگونگی» جهان عرصه علم خواهد بود.
این دگرگونی اهمیتی شگرف داشت.
باید به خاطر داشت که حتی در قرن هفدهم، در دوران تحصیل جان لاک فیلسوف انگلیسی در دانشگاه آکسفورد، هنوز غالب دانشجویان به تحصیل الهیات اشتغال داشتند.
به تدریج پذیرفته شد که علم باید مبنایی تجربی و آزمون پذیر داشته باشد و بدین ترتیب روش علمی زاده شد.
نیوتن صریحا اعلام داشت که مذهب و فلسفه علم به دو عرصه متمایز تعلق دارند .
پذیرش این جدایی هم علم را از قید انحصار مذهبی رها ساخت و هم بر ارج مذهب افزود.
نیازی به یادآوری نیست که غالب دانشمندانی که خواهان جدایی علم و مذهب بودند خود افرادی متدین بودند.
تحول مهم دیگر در پهنه علم این بود که با آغاز قرن نوزدهم، ارتباط ارگانیک علم و صنعت افزایش یافت.
شرکت های بزرگ صنعتی سرمایه داری به احداث آزمایشگاه مبادرت ورزیدند .
دسترسی به سرمایه یا اعتبار عنصر مهم دیگر این تحولات است.
در این دوران هزینه سرمایه یا نرخ بهره کاهش یافت.
این تا حدی ناشی از وفور سرمایه و تا حدی حاکی از کاهش ریسک بود .
افزایش قدرت دولت مرکزی و همچنین ظهور شرکت های سهامی با مسئولیت محدود در تقلیل ریسک نقش بسزایی داشتند.
این تحول در قرن هفدهم رخ داد.
با رشد صنعت چاپ، مطبوعات در افزایش اطلاعات و در نتیجه کاهش ریسک تاثیری قاطع داشتند.
از آنجا که مدیران صنایع می توانند در بازار بورس اطلاعات را از سرمایه گذاران پنهان کنند، در گذشته دسترسی به اطلاعات بسیار دشوار بود.
این نرخ بهره را بالا می برد که متقابلا باعث می شد هزینه سرمایه گذاری تا حدی نامعقول بالا رود.
با افزایش قدرت دولت مرکزی تنبیه متخلفین تسهیل گردید و این از شدت مجازات کاست.
پیش از آن، از آنجا که دولت نمی توانست همه جا حکومت قانون را برقرار سازد همواره به اشد مجازات متوسل می شد تا سایرین درس عبرت گیرند.
به تدریج پذیرفته شد بدهکارانی که نقض قانون نکرده اند زندانی نخواهند شد.
این نیز به افزایش چرخش سرمایه مدد رساند.
در هلند قرن هفدهم دولت و بخش خصوصی هر دو با فروش اوراق بهادار و سهام سرمایه هنگفتی فراهم آوردند.
وفور سرمایه، از سوی دیگر نرخ بهره را پایین آورد.
در سال های بعد مرکزیت فعالیت های بانکی به لندن انتقال یافت.
در پایان قرن نوزدهم لندن، نیویورک و پاریس به ترتیب مراکز اصلی فعالیت های بانکی بودند.
کشورهایی که نظام بانکی پیشرفته ای نداشتند از عرصه رقابت خارج شدند.
به عنوان مثال عثمانیان تا سال ۱۸۵۶ بانک نداشتند و نخستین بانک آنان به وسیله اروپاییان تاسیس گردید .
سرانجام برنستین یادآور می شود که عامل چهارم، تکنولوژی حمل و نقل و ارتباطات نقشی قاطع در رشد اقتصاد داشته است.
ماشین بخار و تلگراف دو نمونه از اختراعات مهم این دوره اند که ارتباط را تسهیل کردند.
رویداد مهم دیگر احداث راه آهن بود که حرکت کالاها و افراد را سرعت بخشید و ارزان ساخت.
برنستین مجددا یادآور می شود که تکنولوژی معمولا در محیطی شکوفا می شود که در آن به آزادی فردی و حق مخالفت احترام گذاشته می شود .
در بخش بعدی کتاب برنستین به این پرسش می پردازد که چرا برخی کشورها توانستند از سایرین پیشی گیرند بر اساس تخمین های موجود گفته می شود که در آغاز قرن شانزدهم، دولت شهرهای ثروتمند ایتالیا و نیز فلورانس فاصله چندانی با فقیرترین جوامع آن دوران نداشتند.
درآمد سرانه این دولت شهرها حدودا سه برابر بیشتر از فقیرترین کشورها بود.
امروزه درآمد سرانه آمریکا ۵۰ تا ۶۰ برابر بیش از فقیرترین کشورها است.
رنسانس نتوانست تغییری کیفی در ساختار اقتصادی پدید آورد.
این تحولات در هلند و انگلستان طلایه داران سرمایه داری مدرن آغاز شدند که در نتیجه شکاف ثروت را عمیق تر ساختند .
آدام اسمیت مشاهده کرد که رشد هلند از قرن شانزدهم آغاز شد.
به نظر اسمیت یکی از عواملی که رشد را ممکن ساخت نرخ بهره پایین بود.
در هلند آن دوران نرخ بهره برای قرض دولتی دو درصد و برای بخش خصوصی سه درصد بود.
در پایان قرن هفدهم، درآمد سرانه هلند دو برابر بیش از همسایه شمالی انگلستان بود.
موافق با تخمین های موجود، نرخ رشد درآمد سرانه در چهار کشور هلند، انگلستان، فرانسه و ایتالیا در قرن های شانزدهم و هفدهم به این شرح است: هلند با نیم درصد رشد سالانه بیشترین تحرک را نشان می دهد، و در مقایسه افزایش درآمد سرانه ایتالیا صفر بوده است.
انگلستان و فرانسه رتبه های دوم و سوم را داشته اند.
گرچه نیم درصد رشد سالانه با ملاک های کنونی ناچیز است، برای آن دوران بی سابقه بوده است.
جمهوری هلند خود را از قید کلیسا آزاد ساخت و اقتصادی آفرید مبتنی بر سیستم خرده مالکی کشاورزی و تجارت و صناعت.
علاوه بر این احداث کانال های آبی حرکت کالاها را تسریع کرد.
شهرنشینی رشد چشمگیری در هلند داشت.
در آغاز قرن هجدهم ۳۴ درصد از اتباع هلند در شهرها زندگی می کردند، در انگلستان، در مقایسه فقط ۱۳ درصد از اهالی شهرنشین بودند.
با این همه نرخ رشد هلند نسبتا پایین باقی ماند، زیرا تکنولوژی تولید در مجموع راکد بود.
اختراعات مهمی مانند ماشین بخار و الکتریسیته سال ها بعد در انگلستان و آمریکا رخ دادند .
با آغاز قرن هجدهم انگلستان به پیشاهنگ مدرنیته مبدل گردید.
مالکیت زمین از حالت اشتراکی درآمد و این بر بارآوری کشاورزی افزود.
تقسیم کار و تخصص شیوه تولید صنعتی را عمیقا متحول ساخت.
تصادفی نیست که آدام اسمیت به تقسیم کار و تخصص توجه فراوان مبذول داشته است.
تقسیم کار بارآوری را به نحو بی سابقه ای بالا برد.
با اختراع ماشین آلات جدید در صنعت نساجی، قیمت پارچه در دوران کوتاهی از سال ۱۷۸۶ تا سال ۱۸۰۰ هفتاد درصد کاهش یافت.
البته انقلاب صنعتی برای بخش بزرگی از جامعه در کوتاه مدت فقر و سیه روزی به ارمغان آورد.
حقوق ناچیز و شرایط دهشتناک کارخانه ها وضعیتی ناگوار آفریدند.
در قرن نوزدهم فقر و بیکاری باعث شد که تعداد مستخدمین خانگی افزایش یابد به نحوی که تا پایان قرن نوزدهم حدودا ۱۵ درصد از افراد شاغل در واقع کارگر خانگی بودند.
تنها در مراحل بعدی توسعه، در پایان قرن نوزدهم، طول عمر و سطح رفاه در ابعادی بی سابقه افزایش یافت.
تاریخدان معروف، سیمون کوزنتز (Simon Kuznets) متذکر شده است که در مراحل آغازین رشد صنعتی و همچنین در غالب دوره های رشد صنعتی شتابان اقتصادی، نابرابری افزایش می یابد.
به هر تقدیر با آغاز قرن بیستم آمریکا توانست جانشین انگلستان شود برنستین معتقد است که بزرگ ترین مزیت آمریکا این بود که توانست نظامی بر پایه آزادی فردی و آزادی تجارت خلق کند .
اما چرا برخی کشور ها دیرتر به جرگه مدرنیته پیوستند در مجموع می توان گفت که طی تاریخ دولت هایی که خراج و مالیات گزاف بر ملت ها تحمیل کردند مانع از پیشرفت مردم خود شدند.
دولت هایی که با استبداد اموال صاحبان سرمایه را تصاحب کردند، در نهایت با جامعه ای متخاصم روبه رو شدند و به ناچار منابع خود را صرف سرکوب مردم و نه پیشرفت اقتصادی کردند.
باید به خاطر سپرد که در جامعه دیکتاتوری، «هزینه سرکوب» بسیار بالا است و باید بخش بزرگی از انرژی و بودجه دولتی معطوف به ایجاد نظم شود.
در این جوامع نظم پدیده ای داوطلبانه و منبعث از رضایت توده ها نیست.
نیازی به توضیح نیست که غارت و چپاول با سرمایه گذاری دراز مدت، که شرایطی امن می طلبد، در تعارض قرار می گیرد.
تصادفی نیست که دولت های قدر قدرت، مانند عثمانی، نتوانستند شرایطی امن برای سرمایه گذاری بیافرینند.
در بسیاری جوامع، مردم از غارت دولت خودی بیش از چپاول خارجی وحشت داشتند.
برای دورانی طولانی کمتر دولتی تصور می کرد که می تواند به برکت تجارت و به شیوه ای صلح آمیز ثروت کسب کند.
کسب ثروت معمولا از طریق پیروزی نظامی و غارت صورت می گرفت.
دوران مدرن، با کلنیالیسم و امپریالیسم، یقینا بدون غارت و چپاول نبوده است، اما عصر مدرن به تعبیری مبتنی بر «استثمار عقلایی» است که در آن غالبا از فقر مطلق استثمار شدگان کاسته می شود.
علاوه بر این، دولت های مدرن پذیرفتند که باید، برای شهروندان خویش، به «دولت خادم» مبدل شوند و کالا و خدمات عمومی بیافرینند.
پس از این مقدمه به چند نمونه نسبتا موفق و ناموفق از توسعه می پردازیم.
فرانسه دیرتر از انگلستان وارد مرحله مدرنیته شد.
دولت فرانسه برای دورانی طولانی نه یک دولت خادم بلکه دولتی خراج گزار بود.
افراد می توانستند با خرید عنوان و لقب از پرداخت مالیات معاف شوند، در حالی که در کشورهای پیشاهنگ سرمایه داری هلند و انگلستان افراد فراگرفته بودند که باید از طریق تجارت و صنعت و نه مقام دولتی، ثروت بیندوزند.
تنها انقلاب خونین فرانسه بود که در اواخر قرن هجدهم نظم کهن را واژگون ساخت.
مضافا بر این که فرانسه دیرتر از هلند و انگلستان قدرت انحصاری کلیسا را درهم شکست.
فرانسه تا سال ها از عدم تسامح رنج می برد.
نکته دیگر اینکه گرچه فرانسه فاقد دانشمند و مخترع نبود، طبقه صنعتگر فرانسه چندان نیرومند و نواندیش نبود که بتواند از اختراعات بهره گیرد و از آنها کالا بیافریند.
سرانجام باید افزود که وجود عوارض در جاده ها بر هزینه تجارت می افزود در آلمان تاثیر این عوارض حتی مخرب تر از فرانسه بود.
این سیستم خراج محلی فقط با انقلاب فرانسه پایان یافت .
اسپانیا حتی دیرتر از فرانسه وارد عرصه مدرن شد.
گرچه اسپانیا یکی از پیشاهنگان کلنیالیسم بود، اما نتوانست از ثروت هنگفت خود برای تغییر بنیادی جامعه بهره گیرد.
اسپانیا ثروت را در فتوح نظامی و غارت می یافت.
پس از پیروزی مسیحیان بر آخرین دولت اسلامی اسپانیا در سال ۱۴۹۲، دوران تیره انکیزیسیون آغاز شد.
اسپانیا خود را ناجی مسیحیت ناب می دانست.
برنستین می گوید که شباهت میان اسپانیای قرن شانزدهم و عربستان سعودی امروز اندک نیست.
عربستان نیز به برکت منابع طبیعی تن به تلاش و صناعت نداده است.
علاوه بر این عربستان نیز از ثروت خود استفاده می کند تا روایت ارتجاعی خود از اسلام را ترویج کند.
به هر تقدیر، دولت اسپانیا به منافع اتباع خویش توجهی نداشت و مالیاتی گزاف و بی رویه بر آنها تحمیل می کرد.
این سیستم چنان نظام اقتصادی را مختل ساخت که باعث شد در قرن هفدهم نرخ بهره به ۵۰ درصد برسد.
جالب توجه است که آن گروه از کشورهایی که در قاره آمریکا تحت سلطه اسپانیا بودند نیز از کشور متروپل تاثیر منفی پذیرفتند.
اسپانیا برای دورانی طولانی یک کشور نیمه فئودال باقی ماند.
حتی در جنگ داخلی سال های ۱۹۳۰ زمینداران بزرگ بر اسپانیا مسلط بودند.
حرکت اسپانیا به سوی مدرنیته با دیکتاتوری فرانکو آغاز، و با دموکراتیک شدن اسپانیا و عضویت در اتحادیه اروپا کامل گردید.
به اعتقاد برنستین اهمیت فرانکو و همچنین پینوشه در تثبیت حق مالکیت بود.
موافق این نظر روند دموکراتیک بیش از آنکه نفی سیاست های فرانکو باشد نتیجه منطقی آن سیاست ها بود.
در شرایطی معین دیکتاتوری به استقرار نهادهای سرمایه داری می انجامد که متعاقبا به دموکراسی منجر می شود .
ژاپن، در جمع کشورهای پیشرفته سرمایه داری، آخرین کشوری است که به این گروه پیوست.
در قرن هجدهم ژاپن فاقد اساسی ترین حقوق فردی و مدنی بود.
ژاپن نظامی به راستی فئودالی داشت.
علاوه بر این ژاپن کشوری است فاقد منابع سرشار طبیعی.
از جمله فقط ۱۶ درصد از خاک ژاپن قابل کشاورزی است.
مالیات و خراج در ژاپن بسیار سنگین و نامعقول بود.
کشاورزان موظف بودند که مقدار معینی مالیات بپردازند، ولو اینکه در آن سال محصول اندکی داشته باشند.
تا نیمه قرن نوزدهم ژاپن در مقایسه با انگلستان و حتی اسپانیا کشوری فقیر و عقب مانده محسوب می شد.
اما دولت جدید ژاپن در قرن نوزدهم پذیرفت که باید درها را بر تحصیل، تجارت و مدرنیته باز کند.
ژاپن توانست بدون رویارویی با مقاومت جدی داخلی بسیاری از ارزش های مدرن را بپذیرد.
دولت دریافت که باید دولتی خادم، و نه غارتگر، باشد.
در فاصله سال های۱۸۷۰ و ۱۹۴۰ درآمد ناخالص ملی نزدیک به دو درصد رشد سالانه داشت.
گرچه رشد ژاپن پس از جنگ دوم جهانی و «آمریکایی شدن» تحت فرمانروایی ژنرال مک آرتور به مراتب بیشتر بوده باید توجه داشت که رشد اقتصادی ژاپن مدت ها قبل از تسلط آمریکا بر ژاپن آغاز شده بود.
آمریکا پس از جنگ جهانی دوم خود را به بازسازی اقتصادی ژاپن و رفرم دموکراتیک متعهد ساخت، معهذا توجه به حق مالکیت، آزادی فردی و رفرم ارضی مدت ها پیش مستقل از آمریکا، آغاز شده بود.
برنستین سپس می پرسد که چرا برخی کشورها نتوانستند پروژه مدرنیته را با موفقیت به فرجام رسانند.
او می گوید که نمی توان مذهب از جمله اسلام را عامل عقب افتادگی دانست.
جوامع اسلامی در دورانی طلایه داران پیشرفت و روشن اندیشی بوده اند.
فقدان منابع طبیعی نیز نمی تواند عاملی قاطع باشد.
ژاپن، سنگاپور و هلند هیچ یک دارای منابع طبیعی چندانی نبوده اند.
مضافا براینکه خطر منابع طبیعی وافر در آن است که ثروتی بادآورده ایجاد می کند که با تلاش اقتصادی و جوشش فکری منافات دارد، و به مصرف لگام گسیخته و سطحی نگری مجال رشد می دهد.
سرانجام نمی توان امپریالیسم را ملامت کرد زیرا امپریالیسم به رغم خشونت و تبهکاری جوامع عقب افتاده را با صنعت و اندیشه مدرن آشنا می کند.
هنگ کنگ و سنگاپور نمونه های جالبی از موفقیت جوامع مستعمراتی اند.
کشورهای عقب مانده معمولا تصور می کنند که مشکل در عقب افتادگی صنعتی است حال آنکه عقب افتادگی صنعتی خود معلول فقدان بنیادهای حقوقی، فکری و مالی است.
تا زمانی که این کشورها نتوانند حق مالکیت را تثبیت و قدرت سلطان را محدود کنند در دور باطل عقب ماندگی محصور خواهند ماند.
متاسفانه دقیقا در دورانی که غرب از خواب غفلت و جهالت بر می خاست جوامع اسلامی در را بر اجتهاد و نواندیشی بستند.
تصادفی نیست که غرب دپارتمان های «شرق شناسی» احداث کرد اما عثمانیان و ایرانیان تا سال ها علاقه ای به «غرب شناسی» نداشتند چنان که گویی کنجکاوی و میل به یادگیری از این جوامع رخت بربسته بود.
برنستین ادامه می دهد که خاورمیانه امروز سه عنصر مهم رشد خرد علمی، سرمایه، و تکنولوژی ارتباطات را اخذ کرده است، اما فاقد مهمترین عنصر از عناصر چهارگانه یعنی حکومت قانون و پذیرش عام حق مالکیت است.
بی قانونی مهمترین عامل عقب ماندگی است.
بدین لحاظ در آمریکای لاتین نیز گاه با پدیده ای مشابه روبه رو می شویم.
برنستین تاکید می ورزد که حتی قانون غیرعادلانه مرجح بر بی قانونی است.
حکومت قانون، مطابق این نظر، مهمتر از «عدالت اجتماعی» است .