حق مالکیت آغاز تمامی حقوق است. یونان تا زمانی نظامی دموکراتیک داشت که توانست هزاران خرده مالک کشاورز را حفظ کند. تمرکز تدریجی مالکیت زمین، شکل گیری زمین داری بزرگ و نابودی خرده مالکان باعث شد که کشاورزی یونان به تدریج بر نیروی کار بردگان تکیه کند. این در نهایت به زوال دموکراسی انجامید .
در انگلستان نیز انقلاب صنعتی بدون احترام به حقوق آریستوکراسی زمین دار، که از جنبش ماگنا کارتا magna carta نشات گرفت، اتفاق نمی افتاد. اشراف توانستند مانع از استبداد پادشاهی شوند. برای نخستین بار پذیرفته شد که پادشاه مافوق قانون نیست .
ویلیام برنستین، نویسنده کتاب «آغاز وفور: چگونه جهان مدرن رونق یافت»۱ معتقد است که از نیمه های قرن هجدهم تا نیمه های قرن نوزدهم تغییرات بنیادی و شگرفی رخ داد که جهان مدرن را آفرید. این تحولات، به جهت ژرفا و اهمیت، حتی از تغییرات چند دهه اخیر دوران سازتر بوده اند. هر چند چنان که خواهیم دید انقلاب های تکنولوژیک مهمی در این دوران روی داد، آنچه این دوران را اساسا متمایز می سازد ظهور نهادهای مدرن سرمایه داری است. برنستین می گوید که تجارب ناموفق کشورهای جهان سوم و همچنین کشورهای کمونیستی گواه آن است که احداث کارخانه به تنهایی مدرنیته نمی آفریند. مدرنیته مستلزم نهادهایی مانند پذیرش حق مالکیت، بینش علمی و دسترسی به سرمایه یا اعتبار است. نقش دولت در این عرصه به راستی کلیدی است. برنستین با انگاره «بازار آزاد» مخالف است. دولت باید در اقتصاد مداخله کند، اما این مداخله باید در جهت ایجاد و گسترش نهادهای سرمایه داری باشد. به عبارت دیگر دولت باید رشد اقتصادی را مقدم بر توزیع عادلانه درآمد و یا دموکراسی بداند. دموکراسی پدیده ای است که به اعتقاد برنستین به دنبال رشد اقتصادی رخ خواهد داد .
بدین جهت او می گوید که فرانکو در اسپانیا و پینوشه در شیلی، به رغم نقض حقوق بشر، نقش مترقی داشته اند، زیرا نهادهای سرمایه داری را آفریده اند. مهم این است که حکومت مطلقه باید از نوع دولت استبدادی غارتگر ماقبل سرمایه داری نباشد. این دولت ممکن است در مراحل آغازین نهادهای مدرن به استثنای دموکراسی را بیافریند. نباید فراموش کرد که ظهور سرمایه داری در اروپا نیز با حکومت های مطلقه ملازمت داشته است. دموکراسی به سیستم عقلایی و رشد اقتصادی نمی انجامد، برعکس، تفکر عقلایی و رشد اقتصادی به دموکراسی مجال رشد خواهند داد. به این نکته باز خواهیم گشت. برنستین کتاب را با این سئوال آغاز می کند که چرا امپراتوری روم و یا دولت شهرهای تجاری ونیز و فلورانس نتوانستند ماشین بخار و یا برق را اختراع کنند چه عاملی در دوره معینی به اختراعات و پروژه های مهمی مانند کانال کشی مدرن، ماشین بخار و تلگراف انجامید چرا این دگردیسی بنیادی اقتصادی اجتماعی در دوره ای خاص ۱۸۵۰ ۱۷۳۰ روی داد چرا، به ترتیب زمانی، هلند، انگلستان و آمریکا پیشاهنگان این انقلاب ها بوده اند چه عاملی کشورهای توسعه نیافته را از توسعه بازداشته است برنستین می گوید که در دوره کوتاهی سرعت حمل ونقل متجاوز از ده برابر افزایش یافت و سپس، با اختراع تلگراف، ارتباط فوری و بی واسطه برقرار شد. همزمان با افزایش سرعت، هزینه حمل ونقل به طرز محسوسی کاهش یافت. باید به خاطر داشت که نه رنسانس و نه عصر روشنگری مستقیما به این تحولات منجر نشدند. گرچه نمی توان منکر اهمیت تفکر و هنر شد، این سرمایه داری بود که جهان را دگرگون ساخت. تا سال ۱۸۲۰، درآمد سرانه جهان رشد قابل ملاحظه ای نداشت. برای چند قرن پس از سقوط روم، ثروت اروپا عملا تنزل یافت و برخی از مهارت ها و تبحرهای تکنولوژیک روم، مانند سیمان سازی، برای قرن ها به فراموشی سپرده شد. ممکن است گفته شود که پس از سقوط روم، چین و تمدن اسلامی دستاوردهای بسیار داشته اند. برنستین ضمن پذیرش این بحث می گوید هیچ یک از این تمدن ها نتوانستند به طور جدی سطح رفاه و درآمد سرانه اتباع خویش را افزایش دهند. حال آنکه در دویست سال گذشته، درآمد سرانه کشورهای پیشرفته صنعتی بیش از ده برابر افزایش یافته است. هرچند شکاف ثروت جوامع ثروتمند و فقیر در بسیاری موارد عمیق تر شده است، در غالب کشورهای کم توسعه نیز درآمد سرانه رشد قابل ملاحظه ای داشته و فقر مطلق در بسیاری جوامع ریشه کن شده است. درآمد سرانه امروز مکزیک بالاتر از درآمد سرانه انگلستان یک سده پیش است .
چه عواملی این رشد بی سابقه را ممکن ساخته اند برنستین از چهار عامل نام می برد: «حق مالکیت»، «متد علمی و عقلایی»، «دسترسی به سرمایه و اعتبار» و «شتاب روزافزون ارتباطات». برخی از این عوامل به تناوب در گذشته نیز وجود داشته اند. اما مجموعه این چهار عامل، نخست برای دورانی در هلند قرن های شانزدهم و هفدهم ظاهر شد و سپس به شکلی پایدار در انگلستان قرن های هفدهم و هجدهم مستقر
شد.
در قرن بیستم، کشورهای کمونیست فاقد مالکیت فردی، بسیاری از کشورهای خاورمیانه فاقد سرمایه و بینش عقلایی و مناطق بزرگی از آفریقا فاقد هر چهار عامل بوده اند .
گفته شد که جوامع پیش از عصر مدرن در رکود محض نبودند. رنسانس هنرمندان حائز اهمیتی آفرید، اما نتوانست سطح زندگی مردم را بالا برد. در دوران امپراتوری روم و همچنین در دوره هایی پس از آن رشد اقتصادی با افزایش جمعیت ناشی از کاهش مرگ و میر خنثی می شده است. به عبارت دیگر تولید ناخالص ملی بیش از افزایش جمعیت رشد نمی کرده و در نتیجه درآمد سرانه راکد می مانده است. در عصر ما توسعه به رغم نابرابری، جهانی بوده است: «جهش» انگلستان حدودا در سال ۱۸۲۰ اتفاق افتاد. ژاپن و چین به ترتیب در سال های ۱۸۷۰ و ۱۹۵۰ به این «جهش» دست یافته اند .
فئودالیسم قرون وسطی در مجموع نظامی راکد و نافی مالکیت خصوصی بوده است. مارکس مشاهده کرده است که زمینداران فئودال مانند رعایا به زمین وابسته بوده اند. زمین به عنوان یک عامل تولیدی با محدودیت های فراوانی روبه رو است. زمین را نمی توان به سهولت تقسیم و مبادله کرد و یا بهبود بخشید. تولید کشاورزی با بازده نزولی ملازمت دارد. علاوه بر این در دوران فئودالیسم مصرف و نه انباشت سرمایه علامت تشخص بوده است. مالیات دوران فئودالیسم غالبا بی حساب و مخرب بوده و معمولا بر تنگدست ترین اقشار تحمیل می شده است. نرخ جنایت بسیار بالا بوده و نیروی انتظامی و قضایی چنان ضعیف بوده است که غالب جنایتکاران مجازات نمی شدند. شاید این یکی از عواملی است که توضیح می دهد مجازات چرا در قرون وسطی بسیار شدید بوده است. معدود بزهکارانی که دستگیر می شدند آماج خشم افکار عمومی بودند به تعبیری مجازات نادر و شدید بوده است .
نخستین نیروی پلیس شهری در سال ۱۸۲۹ در لندن ایجاد شد و باید به خاطر داشت که کلیسای قرون وسطی زمینداری بزرگ بود که در عین حال از قدرت ایدئولوژیک بی سابقه ای برخوردار بود. یکی از منابع مالی کلیسا فروش آمرزش بود. دیگر اینکه در اقتصاد غیرپولی فئودالیسم بحران نقدینگی امری عادی بود. ممانعت کلیسا از حرکت آزاد سرمایه و ناامنی اقتصادی دو عامل مهم بوده اند که سرمایه را کمیاب و نرخ بهره را بالا نگاه داشته بودند. در مقایسه در دوران عروج روم نرخ بهره فقط چهار درصد بوده است. تا آغاز دوران مدرن، بهترین جاده های اروپا از عصر امپراتوری روم برجا مانده بودند. فئودالیسم نه تنها به احداث جاده توجهی نداشت، بلکه با تحمیل عوارض سنگین، تجارت را محدود می ساخت. در سال های پایانی قرون وسطی انتقال کالا از پاریس به لیون مسافتی حدودا ۴۵۰ کیلومتر شش هفته طول می کشید. هزینه حمل و نقل نیز بسیار بالا بوده حتی در اوایل قرن نوزدهم سفر از شرق آمریکا به مناطق میانی کشور هزینه ای معادل ۸۰ دلار داشت که برابر با دو ماه درآمد یک شهروند معمولی بود. اما چرا برنستین از میان چهار عامل اصلی رشد مالکیت خصوصی، تفکر عقلایی، سرمایه و سیستم ارتباطات نخست از مالکیت نام می برد برنستین می داند که پذیرش مالکیت خصوصی به تنهایی متضمن صنعتی شدن نیست، همان طور که وجود مالکیت خصوصی در یونان به انقلاب صنعتی منتهی نگردید. هر چند که دقیقا همین عامل بود که در یونان شهروند آزاد، و به تبع آن اندیشه آزاد به وجود آورد و مهم تر اینکه وجود مالکیت خصوصی باعث شد که شهروند آزاد یونانی برای حفظ موقعیت اجتماعی اقتصادی خویش در جنگ با اشتیاق بیشتری از یک رعیت فاقد مالکیت شرکت کند. تصادفی نیست که یونان در مصاف با ارتش به مراتب نیرومندتر پارس، در مجموع کارنامه ای درخشان داشت. به اعتقاد برنستین مالکیت خصوصی و احترام به حق مالکیت نخستین شرط لازم برای رشد است. او به نقل از دوگلاس نورت تاریخدان معروف می گوید که مالکیت اشتراکی نافی رشد است. او می افزاید که به همین دلیل است که کره شمالی که تقریبا بی سوادی را ریشه کن کرده است یکی از فقیرترین کشورهای دنیا است .
حق مالکیت آغاز تمامی حقوق است. یونان تا زمانی نظامی دموکراتیک داشت که توانست هزاران خرده مالک کشاورز را حفظ کند. تمرکز تدریجی مالکیت زمین، شکل گیری زمین داری بزرگ و نابودی خرده مالکان باعث شد که کشاورزی یونان به تدریج بر نیروی کار بردگان تکیه کند. این در نهایت به زوال دموکراسی انجامید .