تحقیر و فشار نسبت به موالی ، عرب را با ماجرای شعوبیه مواجه کرد. این شعوبیه کسانی بودند که در مقابل غرور نژادی بیش از حدی که اعراب داشتند نه فقط منکر تفوق و سیادت فطری آنها چیزی که خود اعراب ادعا می کردند بودند ، بلکه تمام اقوام عالم را مساوی می شمردند و تفاخر و تعصب عرب را مخالف اسلام و قرآن می دانستند و رد می رکدند. دعوی این قوم که « اهل تسویه » خوانده می شدند دستاویز طبقات ناراضی و پرجوش و خروش موالی گشت که نه تنها سیادت فطری عرب را انکار می کردند بلکه عرب را از اقوام دیگر هم پست تر می شمردند و در ذکر مطاعن آن قوم به افراط و مبالغه می گراییدند. چنانکه در مقابل اعراب که ایرانیها را علوج و عجم و اسراء و موالی می خواندند اینان خویشتن را فرزندان جم و خسرو و ابناء احرار نام می نهادند و چنان هر ایرانی گمنام دعوی انتساب به خاندی کسری و قباد می کرد که به قول یک شاعر عرب گیویی نبطیها هرگز در جهان نبوده اند. این جماعت که به نام شعوبیه اختصاص یافته اند مدعی شدند که عرب را نه همان هیچ مزیت بر اقوام دیگر نیست بلکه خود از هر مزیتی نیز عاری است. هرگز نه دولتی داشته است نه قدرتی. نه صنعت و هنری به جهان هدیه کرده است نه دانش و حکمتی. جز غارتگری و مردمکشی هنری نداشته است و از فقر و بدبختی اولاد خود را می کشته است. اما قرآن و آیین اسام که عربها بدان می نازند و بر دیگر مسلمانان فخر می فروشند خود هیچ اختصاص به عرب ندارد و آنگاه قرآن و آیین مسلمانی خود ازین دعویهای ناروا و تعصب آمیز بیزارند و آنرا زشت و ناروا می شمارند. شعوبیه اینگونه سخنان را با گستاخی و بیپروایی در اشعار خویش می گفتند و در کتابهای خود می نوشتند و اعراب نیز بدانها پاسخ می دادند و بدینگونه از اواخر عهد اموی معرکه شعوبیه گرم شد. شعوبیه رسوم و آداب خاص عرب را که ارتباطی به اسلام نمی داشت و بازمانده عهد جاهلی می نمود مکرر مسخره می کردند. شیوه آنها را در جنگ و در صلح و آیین آنها را در خطابه و شعر تخطئه می کردند. حتی بلاغت آنها را که اعراب آنهمه بدان می نازیدند ناچیز و کم مایه می شمردند و نشانه همنشینی و خوگری با شتر را در خشونت آواز آنها سراغ می دادند. در اشعار این قوم اعراب مورد طعنه و مسخره واقع می شدند. در باب انساب آنها ، در باب آداب آنها ، و حتی در باب اخلاص و ایمان آنها حرف به میان می آمد. زبان فارسی با ذخایر عظیم ادب کهنه آن که کلیله و دمنه ، کتاب تاج ، کتاب آئین نامه ، کتاب خداینامه ، کتاب کاروندو جاودان و ویس و رامین و هزارافسان و فلویات و ترانه های خسروانی از آن باز مانده بود مایه یی بود که می توانست شعوبیه را درین معرکه تفاخر پیش اندازد. بسیاری از اینگونه کتب عجم را شعوبیه به عربی نقل کردند و در نقل کتابهایی مثل خداینامه و امثال آن به عربی ظاهراً روح شعوبی بیش از ذوق معفت جویی تأثیر داشت. چنانکه آداب نوروز و مهرگان نیز که هرچند شاید به بوی هدایای نوروزی نزد امویان مقبول واقع شده بود از اسباب احیاء دعاوی و اقوال شعوبیه بود. در هر حال بعضی از شاعران شعوبی که همه بعربی شعر می سرودند در سخنان خویش مفاخر گذشته کسری و سابور را فرایاد می آوردند و حتی آشکارا در پیش خلیفه اموی نیز به نیاکان خویش افتخار می کردند. اسماعیل بن یسار شاعر که تفاخر او به نژاد ایرانی خشم خلیفه هشام را برانگیخت اگر چند خود از مروانیان صله شعر می خواست در دل با آنها دشمن بود و رزوز و شب آنها را لعن می کرد. بشاربن برد نیز که در عهد مهدی عباسی به زندقه متهم شد از پیشروان فکر شعوبی بود و اعراب را هجوهای تند می کرد و در اشعار خویش شتر چرانی و موش خواری آنها را مکرر گوشزدشان می کرد. دیک الجن شاعر مشهور نیز مثل بشار بر اعراب آشکارا طعنه می زد. فضیلت عرب را انکار می کرد و بهیچ روی عرب را از دیگر مردم برتر نمی شمرد. چنانکه خریمی نام شاعری دیگر که از سغد ماوراءالنهر بود به کسری خاقان که هر دو را از نیاکان خویش می پنداشت نازش میکرد و آشکارا میگ فت که اجداد وی در روزگار شرک بر جهان سروری داشته اند و در عهد اسلام نیز از پیروی رسول بازنمانده اند. درینصورت چرا باید از عرب کمتر شمرده آیند؟ یک شاعر دیگر ، نامش متوکلی ، که ندیم متوکل خلیفه عباسی بود در برابر بیدادی اعراب به شورشگری – اما فقط در عرصه شعر و سخن ، علم طغیان برداشت. وی در یک قصیده مشهور علم کاویان خویش برافراشت و میراث نیاکان خود را از بنی هاشم خواست. حتی به آنها توصیه کرد که تا مهلت دارند از ملک کناری گیرند ،به سرزمین دیرین خویش بازگردند ، و در حجاز مثل سابق به خوردن سوسمار و چرانیدن شتر بپردازند. این نیش و طعنه شاعرانه اگر در عهد حجاج گفته می آمد شاید خون شاعر و بسیاری دیگر را برخاک می ریخت اما در این دوره متوکل از قدرت و نفوذ فار و ترک کس را پروای عرب نبود. در واقع نهضت شعوبیه در روزگار عباسیان بسط و توسعه یی یافت و شاید سبب آن بود که عباسیان بر خلاف امویان چندان تعصب عربی نشان نمی دادند و دولت آنها عربی نبود و خراسانی بشمار می آمد چنانکه اگر با زنادقه مبارزه کردند از جهت تحقیر این طایفه نسبت به عرب نبود بسبب تهدیدی بود که از عقاید زنادقه متوجه دین و قرآن می شد. اما شعوبیه در زمان آنها تا به زندقه نمی افتادند می توانستند همه جا در بغداد و بصره و هرجای دیگر در شعر و سخن خویش بر اعراب بتازند و آنان را به باد ریشخند بگیرند. باری در بین احزاب و قرق اسلامی ، آنها که مخصوصاً با امویان و سیاست نژادی آنها روی موافق نشان نمی دادند مورد توجه شعوبیه واقع شدند. نه فقط شیعه در بین شعوبیه طرفداران یافت بلکه در تعالیم فرق خوارج و کسانی مثل ضراربن عمرو از معتزله نیز گاه سخنانی بود که با مقالات شعوبیه سازگار می نمود.
چنانکه این جماعت نه فقط خلافت را مخصوص قریش نمی شناختند حتی نبطیها را که خلع و عزل آنها سهلتر می نمود برای خلافت از قریش مناسب تر می دیدند گذشته از اینها اکثر پارسایان و پرهیزگاران عامه نیز که به قرآن و حدیث مشغول بودند از فرک « اهل تسویه » جانبداری می کردند و تحقیر و استخفاف ناروای اعراب را نسبت به موالی که نهضت شعوبیه در واقع عکس العمل آن بود می نکوهیدند. بسیاری از شعوبیه چنانکه از ابن قتیبه نقل است از فرومایگان نبطی یا روستاییان و بزرگان ایرانی بوده اند و بی شک سبب خشم و شور این جماعت جور و بیداد اعراب مغرور بوده است که در روز گار بنی امیه این طبقه را چون بندگان آزاد کرده خویش می شمرده اند. با اینهمه ، چنانکه از اخبار و آثار باقی مانده شعوبیه بر می اید در بین طبقات بالا نیز نشانه شعوبیت هست و وجود اینگونه فکر را حتی در بین آن طبقه از مردم که همواره در همه جا با فاتحان بیگانه می آمیزند و در می سازند نیز می توان یافت. آثار شعوبیه و کتابهایی که این قوم در ذکر مثالب عرب و در طعن بر انسان آنها تألیف کرده اند از میان رفته است. ذکر نام بعضی از اینگونه کتابها مثل آنچه سعیدبن حمید بختگان و هیثم بن عدی و علان شعوبی و ابوعبیده در مثالب عرب نوشته اند در الفهرست ابن الندیم آمده است و پیداست که شعوبیه در این کار افراط و مبالغه یی داشته اند. چنانکه در تأیید فضایل عجم گاه دست به جعل حدیث هم زده اند: کاری که اعراب نیز برای معارضه با آنها از آن خودداری نکرده اند. گذشته از این ، شعوبیه کتابهایی نیز در بیان مفاخر عجم داشته اد که آنها نیز مثل آنچه در مطاعن عرب نوشته بوده اند از بین رفته است و پیداست که تعصب عربی و شاید نیز بیم آنکه راج اینگونه آثار موجب شیوع زندقه و الحاد در بین عامه شود این کتابها را بعمد نابود کرده است. با این همه ، این حس شعوبی از بین نرفت و چندی بعد در سرگشیهای امراء دیلم و طبرستان جلوه آن آشکار شد.
این حس نفرت از عرب که نارضایی اموالی و اهل ذمه نیز آتشی تند آن را دامن می زد در اواخر عهد اموی خراسان را برای نشر عدوت سری شیعه کانون مناسبی کرد. وجود اختلافات و عصبیتها بین قبایل و طوایف عرب نیز از اسبابی بود که نشر اینگونه دعوتهای سری را در آن سامان آسان می رکد. این دعوت شیعه ، مخصوصاً در بین پیشه وران و بزرگان که آسایش دهقانان ونجبا را نداشتند و دایم عرضه جور و استحخفاف بودند توسعه می یافت. دعاه شیعه که از عراق می آمدند غالباً با جامعه بازرگانان و سودگران در شهرها و دیه های خراسان می گشتند و مردم را پنهانی دعوت به پیروی از آل محمد می کردند: پیری از آل محمد که پیشوایی و رهبری حق واقعی آنهاست. بسیاری از داعیان و یاران « آل محمد » که پنهانی برای خاندان « عباس » فعالیت و دعوت می کردند ، از طبقه پیشه وران و صنعتگران کم مایه بودند. زن سازان .کوزه گران ، آهنگران ، انار فروشان ،موزه دوزان ، بقالان ،سرکه فروشان ، باقلا فروشان ، برزگران و روستاییان و اینگونه طبقات ازین نهضت مخفی استقبالی تمام می رکدند. نهضیتهای شیعه سبائیه ،توابین ،زیدیه ، کیسانیه ، هاشمیه و غیر آنها که همه جا غالباً موالی هواخواه آن بودند در عراق پیشرفتی زیاده نیافت و بنی ایمه آن را فرومالیدند. اما دنباله دعوت کیسانیه و هاشمیه که تمایات باطنی و اعتقاد به حلول و تناسخ آن را رنگی تازه داده بود ، با شوق و همت ابراهیم اما فرزند محمد بن علی بن عبدالله که پدر و پسر خود را وصی و وارث حق ابوهاشم پسر محمد حنیفه نیز می دانستند در خراسان پیشرفتی یافت. و این دعوت را کسانی مثل بکیربن ماهان و خداش و سلیمان بن کثیر و امثال آنها در آن سرزمین که بسبب حصول اسباب مخصوصاً از آنوی که از شام و از اختلاف آن درو بود و اهل آن دلهایی از نقش هر غرض خالی داشند ،برای نشر این گونه دعوت مساعد می نمود به ثمر رسانیدند. موالی خراسان و مردم ساکن قرائ و روستاها که مبادی شیعه درباب امامت با عقاید موروث آنها: فره ایزدی ،بیشتر سازش داشت ،به این دعوت روی خوش نشان دادند. این دعوت پنهانی بود و داعیان مردم را به امامت آل محمد بی آنکه نام خاصی را ذکر کنند می خواندند و این را دعوت به « الرضا » الرضا من آل محمد می نامیدند و ظاهراً نام امام خصای از « آل محمد » را ذکر نمی کردند تانام او پیش از وقت فاش نشود و ازتعرض عمال خلفا در امان بماند بدینگونه داعیان عباسی که محمد علی آنها را به خراسان فرستاده بود در آن سرزمین کار خود را با شور شوقی تمام شروع کردند. از آنجمله یک چند داعلی پرشوری از موالی نامش خداش در آنجا پدید آمد. اما تندرویها کرد و ظاهراً سردیگر داشت به تمایلات باطنی و اباحی تسلیم شد و ازین رو به مذهب خرمدینان متهم گشت. اسدبن عبدالله قسری که والی خراسان بود او را بگرفت و به شکنجه سخت کشت. اما عباسی محمد بن علی نیز که او را گسیل کرده بود از وی و پیروانش بیزاری جست. با اینهمه ، داعیان دیگر خاصه ابن ماهان و سلیمان بن کثیر و یاران آنها همچنان دعوت سری عباسیان را در خراسان می پراکندند. در واقع عباسیان که در دل جوایای خلافت بودند در ظاهر خود را مشتاق آن نشان نمی دادند. چنان فرا می نمودند که هدف آنها فقط برانداختن مروانیان است. برای نیل بدین مراد نیز دست هرفرقه یی را که بسوی آنها دراز می شد می فشردند. نه از غلاه و اهل تناسخ صرف نظر می کردند و نه حتی ازفرقه های اباحی و مزدکی که در آن زمانها هنوز بقایایی از آنها درخراسان وجود داشت. ازین رو بود که راوندیه و هشامیه دو فرقه مشهور از هواداران آنها ازعقاید و تمایلات تناسخیه و اباحیه خالی نبودند. برای این مدعیان خلافت ،فقط جلب و جمع هواداران پرحرارت مهم بود. این که این هواداران تا چه حد به آیین عامه مسلمانان نزدیک باشند در نظر آنها چندان اهمیت نداشت. ازین رو درخراسان که تمایلات شعوبی و عقاید شیعی قوتی داشت ازین هر دو عامل برای نشر دعوت خویش استفاده کردند. دربین شیعه خود را خونخواه شهیدان آل علی نشان می دادند و نزد ناراضیان شعوبی خویشتن را دشمن عرب فرا می نمودند. اما وقتی ملتفت شدند که خداش و هاشمیه او هدفهای دیگر داشته اند خداش را ملعون شمردند و از یاران وی یزاری جستند. پیش از آن از تمایلات اباحی هاشمیه و راوندیه اظهار نگرانی نمی کردند. با اینهمه بعدها که پای بر مسند خلافت نهادند سعی کردند از انتسب به اینگونه فرقه های برکنار بمانند. از این رو بود که در خلافقت خویش شیعه را کنار زدند ،راوندیه را ریشه کن کردند و با آل علی بنای خصومت نهادند. بهرحال در دعوت سری آنها همه گونه مردم ناراضی جلب و جمع شدند. بیشترشان شیعه و موالی بودند اما ازاعراب نیز ، هرچند زیاده مورد اعتماد نبودند ،کسانی در راه نشر دعوت آنها جانفشانی کردند.
درین میان جنگهای حارث بن سریج تمیمی که بر هشام بن عبدالملک خلیفه اموی عاصی شده وبد ( 116 ه .ق ) خراسان و ماوراء النهر را باز بر امویان شورانید. این حارث که در منابع چینی قدیم او را حارث مروی نام بده اند. ظاهراً بر مبادی مرجئه تکیه داشت و « اهل تسویه » بود. مردم را به کتاب خدا و سنت رسول دعوت می کرد. وعده می داد که با اهل ذمه بروفق عهد و شرط ذمه رفتار کند و از کسانی که اسلام آورند خراج بخجور نستاند. و این وعده ها هم موالی را مجذوب او می کرد هم اهل ذمه را به او علاقه مند می ساخت. حارث برای خروج بر مروانیان علم سیاه کرد و یکچند حکام اموی خراسان اسدبن عدالله و بعد از او نصربن سیار را فرو پیچید. اما اختلافات و عصبیتهای داخلی اعراب برای او دشواریها پیش آورد و کارش از پیش نرفت و کشته شد ( 128 ه . ق ).
با اینهمه کروفری که او در خراسان و ماوراء النهر کرد راه را برای قیام شیعه خراسان که از مدتها پیش بوسیله دعاه عباسیان آماده می شدند ،گشود. خاصه که مقارن آن روزگاران از تأثیر اخبار ملاحم . ظهور مهدی موعود و بیرون آمدن علم سیاه از جانب شرق در غالب افواه جاری بود. و درآن آشوب ظلم و فساد مروانیان ، خراسان همه جا مطلع نور امید بشمار می آمد.