تحقیر و فشار نسبت به موالی ، عرب را با ماجرای شعوبیه مواجه کرد.
این شعوبیه کسانی بودند که در مقابل غرور نژادی بیش از حدی که اعراب داشتند نه فقط منکر تفوق و سیادت فطری آنها چیزی که خود اعراب ادعا می کردند بودند ، بلکه تمام اقوام عالم را مساوی می شمردند و تفاخر و تعصب عرب را مخالف اسلام و قرآن می دانستند و رد می رکدند.
دعوی این قوم که « اهل تسویه » خوانده می شدند دستاویز طبقات ناراضی و پرجوش و خروش موالی گشت که نه تنها سیادت فطری عرب را انکار می کردند بلکه عرب را از اقوام دیگر هم پست تر می شمردند و در ذکر مطاعن آن قوم به افراط و مبالغه می گراییدند.
چنانکه در مقابل اعراب که ایرانیها را علوج و عجم و اسراء و موالی می خواندند اینان خویشتن را فرزندان جم و خسرو و ابناء احرار نام می نهادند و چنان هر ایرانی گمنام دعوی انتساب به خاندی کسری و قباد می کرد که به قول یک شاعر عرب گیویی نبطیها هرگز در جهان نبوده اند.
این جماعت که به نام شعوبیه اختصاص یافته اند مدعی شدند که عرب را نه همان هیچ مزیت بر اقوام دیگر نیست بلکه خود از هر مزیتی نیز عاری است.
هرگز نه دولتی داشته است نه قدرتی.
نه صنعت و هنری به جهان هدیه کرده است نه دانش و حکمتی.
جز غارتگری و مردمکشی هنری نداشته است و از فقر و بدبختی اولاد خود را می کشته است.
اما قرآن و آیین اسام که عربها بدان می نازند و بر دیگر مسلمانان فخر می فروشند خود هیچ اختصاص به عرب ندارد و آنگاه قرآن و آیین مسلمانی خود ازین دعویهای ناروا و تعصب آمیز بیزارند و آنرا زشت و ناروا می شمارند.
شعوبیه اینگونه سخنان را با گستاخی و بیپروایی در اشعار خویش می گفتند و در کتابهای خود می نوشتند و اعراب نیز بدانها پاسخ می دادند و بدینگونه از اواخر عهد اموی معرکه شعوبیه گرم شد.
شعوبیه رسوم و آداب خاص عرب را که ارتباطی به اسلام نمی داشت و بازمانده عهد جاهلی می نمود مکرر مسخره می کردند.
شیوه آنها را در جنگ و در صلح و آیین آنها را در خطابه و شعر تخطئه می کردند.
حتی بلاغت آنها را که اعراب آنهمه بدان می نازیدند ناچیز و کم مایه می شمردند و نشانه همنشینی و خوگری با شتر را در خشونت آواز آنها سراغ می دادند.
در اشعار این قوم اعراب مورد طعنه و مسخره واقع می شدند.
در باب انساب آنها ، در باب آداب آنها ، و حتی در باب اخلاص و ایمان آنها حرف به میان می آمد.
زبان فارسی با ذخایر عظیم ادب کهنه آن که کلیله و دمنه ، کتاب تاج ، کتاب آئین نامه ، کتاب خداینامه ، کتاب کاروندو جاودان و ویس و رامین و هزارافسان و فلویات و ترانه های خسروانی از آن باز مانده بود مایه یی بود که می توانست شعوبیه را درین معرکه تفاخر پیش اندازد.
بسیاری از اینگونه کتب عجم را شعوبیه به عربی نقل کردند و در نقل کتابهایی مثل خداینامه و امثال آن به عربی ظاهراً روح شعوبی بیش از ذوق معفت جویی تأثیر داشت.
چنانکه آداب نوروز و مهرگان نیز که هرچند شاید به بوی هدایای نوروزی نزد امویان مقبول واقع شده بود از اسباب احیاء دعاوی و اقوال شعوبیه بود.
در هر حال بعضی از شاعران شعوبی که همه بعربی شعر می سرودند در سخنان خویش مفاخر گذشته کسری و سابور را فرایاد می آوردند و حتی آشکارا در پیش خلیفه اموی نیز به نیاکان خویش افتخار می کردند.
اسماعیل بن یسار شاعر که تفاخر او به نژاد ایرانی خشم خلیفه هشام را برانگیخت اگر چند خود از مروانیان صله شعر می خواست در دل با آنها دشمن بود و رزوز و شب آنها را لعن می کرد.
بشاربن برد نیز که در عهد مهدی عباسی به زندقه متهم شد از پیشروان فکر شعوبی بود و اعراب را هجوهای تند می کرد و در اشعار خویش شتر چرانی و موش خواری آنها را مکرر گوشزدشان می کرد.
دیک الجن شاعر مشهور نیز مثل بشار بر اعراب آشکارا طعنه می زد.
فضیلت عرب را انکار می کرد و بهیچ روی عرب را از دیگر مردم برتر نمی شمرد.
چنانکه خریمی نام شاعری دیگر که از سغد ماوراءالنهر بود به کسری خاقان که هر دو را از نیاکان خویش می پنداشت نازش میکرد و آشکارا میگ فت که اجداد وی در روزگار شرک بر جهان سروری داشته اند و در عهد اسلام نیز از پیروی رسول بازنمانده اند.
درینصورت چرا باید از عرب کمتر شمرده آیند؟
یک شاعر دیگر ، نامش متوکلی ، که ندیم متوکل خلیفه عباسی بود در برابر بیدادی اعراب به شورشگری – اما فقط در عرصه شعر و سخن ، علم طغیان برداشت.
وی در یک قصیده مشهور علم کاویان خویش برافراشت و میراث نیاکان خود را از بنی هاشم خواست.
حتی به آنها توصیه کرد که تا مهلت دارند از ملک کناری گیرند ،به سرزمین دیرین خویش بازگردند ، و در حجاز مثل سابق به خوردن سوسمار و چرانیدن شتر بپردازند.
این نیش و طعنه شاعرانه اگر در عهد حجاج گفته می آمد شاید خون شاعر و بسیاری دیگر را برخاک می ریخت اما در این دوره متوکل از قدرت و نفوذ فار و ترک کس را پروای عرب نبود.
در واقع نهضت شعوبیه در روزگار عباسیان بسط و توسعه یی یافت و شاید سبب آن بود که عباسیان بر خلاف امویان چندان تعصب عربی نشان نمی دادند و دولت آنها عربی نبود و خراسانی بشمار می آمد چنانکه اگر با زنادقه مبارزه کردند از جهت تحقیر این طایفه نسبت به عرب نبود بسبب تهدیدی بود که از عقاید زنادقه متوجه دین و قرآن می شد.
اما شعوبیه در زمان آنها تا به زندقه نمی افتادند می توانستند همه جا در بغداد و بصره و هرجای دیگر در شعر و سخن خویش بر اعراب بتازند و آنان را به باد ریشخند بگیرند.
باری در بین احزاب و قرق اسلامی ، آنها که مخصوصاً با امویان و سیاست نژادی آنها روی موافق نشان نمی دادند مورد توجه شعوبیه واقع شدند.
نه فقط شیعه در بین شعوبیه طرفداران یافت بلکه در تعالیم فرق خوارج و کسانی مثل ضراربن عمرو از معتزله نیز گاه سخنانی بود که با مقالات شعوبیه سازگار می نمود.
چنانکه این جماعت نه فقط خلافت را مخصوص قریش نمی شناختند حتی نبطیها را که خلع و عزل آنها سهلتر می نمود برای خلافت از قریش مناسب تر می دیدند گذشته از اینها اکثر پارسایان و پرهیزگاران عامه نیز که به قرآن و حدیث مشغول بودند از فرک « اهل تسویه » جانبداری می کردند و تحقیر و استخفاف ناروای اعراب را نسبت به موالی که نهضت شعوبیه در واقع عکس العمل آن بود می نکوهیدند.
بسیاری از شعوبیه چنانکه از ابن قتیبه نقل است از فرومایگان نبطی یا روستاییان و بزرگان ایرانی بوده اند و بی شک سبب خشم و شور این جماعت جور و بیداد اعراب مغرور بوده است که در روز گار بنی امیه این طبقه را چون بندگان آزاد کرده خویش می شمرده اند.
با اینهمه ، چنانکه از اخبار و آثار باقی مانده شعوبیه بر می اید در بین طبقات بالا نیز نشانه شعوبیت هست و وجود اینگونه فکر را حتی در بین آن طبقه از مردم که همواره در همه جا با فاتحان بیگانه می آمیزند و در می سازند نیز می توان یافت.
آثار شعوبیه و کتابهایی که این قوم در ذکر مثالب عرب و در طعن بر انسان آنها تألیف کرده اند از میان رفته است.
ذکر نام بعضی از اینگونه کتابها مثل آنچه سعیدبن حمید بختگان و هیثم بن عدی و علان شعوبی و ابوعبیده در مثالب عرب نوشته اند در الفهرست ابن الندیم آمده است و پیداست که شعوبیه در این کار افراط و مبالغه یی داشته اند.
چنانکه در تأیید فضایل عجم گاه دست به جعل حدیث هم زده اند: کاری که اعراب نیز برای معارضه با آنها از آن خودداری نکرده اند.
گذشته از این ، شعوبیه کتابهایی نیز در بیان مفاخر عجم داشته اد که آنها نیز مثل آنچه در مطاعن عرب نوشته بوده اند از بین رفته است و پیداست که تعصب عربی و شاید نیز بیم آنکه راج اینگونه آثار موجب شیوع زندقه و الحاد در بین عامه شود این کتابها را بعمد نابود کرده است.
با این همه ، این حس شعوبی از بین نرفت و چندی بعد در سرگشیهای امراء دیلم و طبرستان جلوه آن آشکار شد.
این حس نفرت از عرب که نارضایی اموالی و اهل ذمه نیز آتشی تند آن را دامن می زد در اواخر عهد اموی خراسان را برای نشر عدوت سری شیعه کانون مناسبی کرد.
وجود اختلافات و عصبیتها بین قبایل و طوایف عرب نیز از اسبابی بود که نشر اینگونه دعوتهای سری را در آن سامان آسان می رکد.
این دعوت شیعه ، مخصوصاً در بین پیشه وران و بزرگان که آسایش دهقانان ونجبا را نداشتند و دایم عرضه جور و استحخفاف بودند توسعه می یافت.
دعاه شیعه که از عراق می آمدند غالباً با جامعه بازرگانان و سودگران در شهرها و دیه های خراسان می گشتند و مردم را پنهانی دعوت به پیروی از آل محمد می کردند: پیری از آل محمد که پیشوایی و رهبری حق واقعی آنهاست.
بسیاری از داعیان و یاران « آل محمد » که پنهانی برای خاندان « عباس » فعالیت و دعوت می کردند ، از طبقه پیشه وران و صنعتگران کم مایه بودند.
زن سازان .کوزه گران ، آهنگران ، انار فروشان ،موزه دوزان ، بقالان ،سرکه فروشان ، باقلا فروشان ، برزگران و روستاییان و اینگونه طبقات ازین نهضت مخفی استقبالی تمام می رکدند.
نهضیتهای شیعه سبائیه ،توابین ،زیدیه ، کیسانیه ، هاشمیه و غیر آنها که همه جا غالباً موالی هواخواه آن بودند در عراق پیشرفتی زیاده نیافت و بنی ایمه آن را فرومالیدند.
اما دنباله دعوت کیسانیه و هاشمیه که تمایات باطنی و اعتقاد به حلول و تناسخ آن را رنگی تازه داده بود ، با شوق و همت ابراهیم اما فرزند محمد بن علی بن عبدالله که پدر و پسر خود را وصی و وارث حق ابوهاشم پسر محمد حنیفه نیز می دانستند در خراسان پیشرفتی یافت.
و این دعوت را کسانی مثل بکیربن ماهان و خداش و سلیمان بن کثیر و امثال آنها در آن سرزمین که بسبب حصول اسباب مخصوصاً از آنوی که از شام و از اختلاف آن درو بود و اهل آن دلهایی از نقش هر غرض خالی داشند ،برای نشر این گونه دعوت مساعد می نمود به ثمر رسانیدند.
موالی خراسان و مردم ساکن قرائ و روستاها که مبادی شیعه درباب امامت با عقاید موروث آنها: فره ایزدی ،بیشتر سازش داشت ،به این دعوت روی خوش نشان دادند.
این دعوت پنهانی بود و داعیان مردم را به امامت آل محمد بی آنکه نام خاصی را ذکر کنند می خواندند و این را دعوت به « الرضا » الرضا من آل محمد می نامیدند و ظاهراً نام امام خصای از « آل محمد » را ذکر نمی کردند تانام او پیش از وقت فاش نشود و ازتعرض عمال خلفا در امان بماند بدینگونه داعیان عباسی که محمد علی آنها را به خراسان فرستاده بود در آن سرزمین کار خود را با شور شوقی تمام شروع کردند.
از آنجمله یک چند داعلی پرشوری از موالی نامش خداش در آنجا پدید آمد.
اما تندرویها کرد و ظاهراً سردیگر داشت به تمایلات باطنی و اباحی تسلیم شد و ازین رو به مذهب خرمدینان متهم گشت.
اسدبن عبدالله قسری که والی خراسان بود او را بگرفت و به شکنجه سخت کشت.
اما عباسی محمد بن علی نیز که او را گسیل کرده بود از وی و پیروانش بیزاری جست.
با اینهمه ، داعیان دیگر خاصه ابن ماهان و سلیمان بن کثیر و یاران آنها همچنان دعوت سری عباسیان را در خراسان می پراکندند.
در واقع عباسیان که در دل جوایای خلافت بودند در ظاهر خود را مشتاق آن نشان نمی دادند.
چنان فرا می نمودند که هدف آنها فقط برانداختن مروانیان است.
برای نیل بدین مراد نیز دست هرفرقه یی را که بسوی آنها دراز می شد می فشردند.
نه از غلاه و اهل تناسخ صرف نظر می کردند و نه حتی ازفرقه های اباحی و مزدکی که در آن زمانها هنوز بقایایی از آنها درخراسان وجود داشت.
ازین رو بود که راوندیه و هشامیه دو فرقه مشهور از هواداران آنها ازعقاید و تمایلات تناسخیه و اباحیه خالی نبودند.
برای این مدعیان خلافت ،فقط جلب و جمع هواداران پرحرارت مهم بود.
این که این هواداران تا چه حد به آیین عامه مسلمانان نزدیک باشند در نظر آنها چندان اهمیت نداشت.
ازین رو درخراسان که تمایلات شعوبی و عقاید شیعی قوتی داشت ازین هر دو عامل برای نشر دعوت خویش استفاده کردند.
دربین شیعه خود را خونخواه شهیدان آل علی نشان می دادند و نزد ناراضیان شعوبی خویشتن را دشمن عرب فرا می نمودند.
اما وقتی ملتفت شدند که خداش و هاشمیه او هدفهای دیگر داشته اند خداش را ملعون شمردند و از یاران وی یزاری جستند.
پیش از آن از تمایلات اباحی هاشمیه و راوندیه اظهار نگرانی نمی کردند.
با اینهمه بعدها که پای بر مسند خلافت نهادند سعی کردند از انتسب به اینگونه فرقه های برکنار بمانند.
از این رو بود که در خلافقت خویش شیعه را کنار زدند ،راوندیه را ریشه کن کردند و با آل علی بنای خصومت نهادند.
بهرحال در دعوت سری آنها همه گونه مردم ناراضی جلب و جمع شدند.
بیشترشان شیعه و موالی بودند اما ازاعراب نیز ، هرچند زیاده مورد اعتماد نبودند ،کسانی در راه نشر دعوت آنها جانفشانی کردند.
درین میان جنگهای حارث بن سریج تمیمی که بر هشام بن عبدالملک خلیفه اموی عاصی شده وبد ( 116 ه .ق ) خراسان و ماوراء النهر را باز بر امویان شورانید.
این حارث که در منابع چینی قدیم او را حارث مروی نام بده اند.
ظاهراً بر مبادی مرجئه تکیه داشت و « اهل تسویه » بود.
مردم را به کتاب خدا و سنت رسول دعوت می کرد.
وعده می داد که با اهل ذمه بروفق عهد و شرط ذمه رفتار کند و از کسانی که اسلام آورند خراج بخجور نستاند.
و این وعده ها هم موالی را مجذوب او می کرد هم اهل ذمه را به او علاقه مند می ساخت.
حارث برای خروج بر مروانیان علم سیاه کرد و یکچند حکام اموی خراسان اسدبن عدالله و بعد از او نصربن سیار را فرو پیچید.
اما اختلافات و عصبیتهای داخلی اعراب برای او دشواریها پیش آورد و کارش از پیش نرفت و کشته شد ( 128 ه .
ق ).
با اینهمه کروفری که او در خراسان و ماوراء النهر کرد راه را برای قیام شیعه خراسان که از مدتها پیش بوسیله دعاه عباسیان آماده می شدند ،گشود.
خاصه که مقارن آن روزگاران از تأثیر اخبار ملاحم .
ظهور مهدی موعود و بیرون آمدن علم سیاه از جانب شرق در غالب افواه جاری بود.
و درآن آشوب ظلم و فساد مروانیان ، خراسان همه جا مطلع نور امید بشمار می آمد.
مقارن این روزها بود که ابومسلم برای نشر دعوت عباسیان به مرو آمد.
پیش از آن نیز وی مکرر به خراسان آمده بود و بعضی خود او را خراسان می شمردند.
در هر حال وی از موالی بود و بریا ابراهیم امام که بعد از پدر کار دعوت را بدست گرفته بود وی بیش از یک عرب خزاعی سلیمان بن کثیر که خود یکچند رهبر هاشمینه بود و تا حدی به تمایلات خداشی منسوب می توانست در خراسان مورد اعتماد باشد.
در واقع هنگام ورود ابومسلم به خراسان کار دعوت در آنجا بر دست این سلیمان بن کثیر بود و او درین مسافر تازه رسیده که از موالی نیز بود به چشم رقیب می دید و بدواعتنایی نداشت.
این کارشکنی و سردی حتی یک بار ابومسلم را از نومیدی واداشت که میدان را برای حریف خالی کند و از مرو به کوفه بازگردد.
چنانکه تا قومس نیز رفت اما در آنجا بسبب پیام و اشارتی که از امام رسید دانست که وضع تاحدی دگرگونه گشته است.یاران سلیمان بازگشت وی را انتظار دارند و حتی بر رغم میل باطنی سلیمان حاضرند که در پیروی و فرمانبرداری وی اهتمام بجای آورند.
ازین رو از قومس به مرو بازگشت و با شور و حرارت جوانی کار دعوت را بر دست گرفت.
سلیمان و یاران او خاصه پسرش محمدبن سلیمان ازین پیروزی ابومسلم ناراضی بودند.
غالباً پیشرفت او را مایه خطر می دیدند و بشکایت می گفتند که ما با رنج بسیار جویی کندیم ، اکنون دیگری آمد تا در آن آب روان کند.
ولیکن ابومسلم را اینگونه سخنان از کار خویش باز نمی داشت.
با دلگرمی و شوری تمام همچنان به نشر دعوت پرداخت.
یک بار نیز به بهانه حج و برای آنکه مال و هدیه شیعه خراسان را برای امام عباسی ببرد از مرو بیرون آمد (جمادی الثانی 129 ) .
اما در واقع قصد حج نداشت و می خواست در شهرهای خراسان بگردد و شیعه خراسان را برای خروج بر بنی امیه آماده بدارد.
در حدود قومس ، قحطبه بن شبیب را با مالی که جهت امام همراه آورده بو دبه مکه فرستاود و خود به مرو بازگشت.
فرصت مناسبی برای این شورش و خروج پیش آمده بود.
اختلافات داخلی اعراب نصرسیار والی خراسان را از مرو رانده بود.
نصر که تازه فتنه حارث بن سریج و بنی تمیم را فرونشانده بود گرفتار فتنه جدیع کرمانی شده بود و بدینگونه در روزهایی که اعراب خراسان از اختلافات و عصبیتهای خویش مجال دفاع و حمایت از خلافت مروانیان را نداشتند ابومسمل شورش سیاه جامگان را که منتهی به سقوط خلافت اموی گشت آغاز کرد.
درین زمان بیشترینه یاران ابومسلم کشاورزان و موالی بودند.
پیشهوران و پیله وران و سوداگران نیز در آنمیان بیار وبدند.
اعراب که از اشتغال به کار و پیشه عار داشتند اینان را بدشنام سراج زادگان می خواندند.
با اینهمه از اعراب نیز ابومسلم همراهان و یاران بسیار داشت.
هاشمیه ،راوندیه ، و کفیه در بین این سیاه جامگان مخصوصاً فعالیت بسیار می کردند.
کفیه کسانی بودند که می گفتند حاضرند بکمترین قوت یک کف گندم بسازند و در پیشرفت مقصود اهتمام بجای آورند.
راوندیه و هاشمیه نیز در این کار همان اندازه شور و گرمی نشان می دادند.
اینان مخصوصاً در آغاز کار از هدف و شیوه کار ابومسلم بی خبر بودند.
در بیعت که با ابومسلم می کردند سوگند می خوردند که در پیروی از کتاب خدا و سنت پیغمبر و در فرمانبرداری از یک گزیده ناشناخت که از خاندان یغمبرست استوار باشند ،از فرماندهان خویش فرمانبری کنند ، از آنها چیزی نخواهند و جز به دستوری آنها کار نکنند.
حتی سوگند می خوردند که اگر بر دشمن دست یابند جز بدستور و فرمان فرماندهان خویش دشمن را هلاک نکنند.
این گونه بیعت البته انضباط سخت کوکرانه یی را ایجاب می کرد و افراد سپاه را چنان بار می آورد که در رای و کار فرماندها خویش اندیشه و درنگ را جایز نشمارند و دستور انها را بی چونه و چرا بجای آورند.
شعار آنها که نشانه شناخت و حلقه ارتباط آنها بشمار می امد لباس سیاه و علم سیاه بود.
پیش از آنها فرقه ها و احزاب علمهای گوناگون و رنگ رنگ بکار بده بودند چنانکه خوارج گاه رنگ سرخ و گاه رنگ سیاه را علم کرده بودند.
یاران ابومسلم جامه و علم هر دو سیاه کردند ، حتی بعضی از آنها نشان سیاه را بر پیکر خویش نیز می نگاشتند.
گویند چون علم پیغمبر ساده بود ، اینان رایت سیاه را به نشان آنکه قصدشان بازگشت به دین پیغمبرست ، که بنی امیه ان را کنار نهاده اند یا به نشان آنکه قصدشان خونخواهی و سوکواری در عزای خداندان پیغمبرست شعار خویش کردند.
در پیشگوییهایی هم که از جفر و ملاحم بر می امد در آن روزها پدید آمدن علمهای سیاه را نشانه زوال دولت جابران می شمردند و شاید به همین سبب بود که چندی پیش از این حارث بن سریج نیز علم سیاه برداشته بود.
در هر صورت ، این سیاه جامگان یا چنانکه توفانس گفته است این سیاه پوشان رنگ سیاه را همیت خاص می دادند و با جامه و علم سیاه خویش می خواسند پیشگوییهایی را که برای زوال قدرت ستمکاران در افواه بود تحقق بخشند.
در هر حال اخبار راجع به قیام این سیاه جامگان را بعهدها در دوره عباسیان و بعد از قتل ابومسلم بی شک برای مصلحت عباسیان تا حدی تعدیل کرده اند.
از روایات غیر اسلامی چنین بر می اید که در خراسان به تحریک سردار سیاه جامگان ، بندگان بر خداوند خویش شوربده انده و در یک شب همه آنها را کشته اند و اسب و سلاح و خواسته شان را برگرفته اند.
این روایات بدین گونه در طبری نیامده است اما دور نیست که دشمنی با عرب خاصه در روزایی که هنوز خون یحیی بن زید در جوزجانان می جوشیده است و مرده او بردارد بوده است موالی و غلامان را بدینگونه به شورش سخت و کینه کشیی خونین واداشته باشد.
درهر حال نظم و انضباط سختی هم که ابومسلم پیروان خویش را به پیروی از آن واداشته است از وقتی مقرر شده است که وی به مرو آمده است و اگر پیش از آن در ما خوان و سفید نج و دیگر جایها موالی و غلامان بسبب نفرت سختی که از عرب می داشته اند با انها چنین بخشونت رفتار کرده باشند عجب نیست و شاید آن انضاباط سختی که در نص بیعت ابومسلم آمده است بعد چنین واقعه یی و یا بقصد جلوگیری از تکرار نظیر آن بوده است و بهر حال این روایت تئوفانس با شور و هیجان موالی و با خشم و کینه یی که آن قوم نسبت به اعراب خراسان داشتهاند سازگار می نماید و در بیان چنین خشم و شوری بوده است که نصربن سیار در طی قطعه یی که بمناسبت سروده است این سیاه جامگان را قومی فرا می نماید که دین آنها چیزی جز کشتن عرب نیست.
با اینهمه ، و با آنکه سفارش امام عباسی به ابومسلم آن بود که به عرب اعتماد نکند و حتی اگر لازم شود عرب را از میان بردارد و تباه کند ، باز در بین یاران ابومسلم اعراب فراوان بودند.
اینها کسانی بودند که در خراسان با موالی نشوونما یافته بودند و رنگ ایرانی گرفته بودند.
بیشترشان مثل ایرانیان شلوار می پوشیدند و به فارسی سخن می گفتند.
گذشته ازین ، در مخالفت با مروانیان آنها نیز همان شور و حرارتی را داشتند که موالی و غلامان و ستمدیدگان درین مورد نشان می دادند.
چنانکه در فتح جرجان ، قحطبه بن شبیب سردار عرب ، موالی خراسان را که از عدت وعدت مروانیان شکوهیده بودند دل داد و آنها را به یاد عظمت گذشته نیاکانشان انداخت و آشکارا بر اعراب که خود وی نیز آز آنها بود ، بر اغالید.
سال صدو بیست و نه هجری ابومسلم را به هدف خویشکه قیام بر بنی امیه بود نزدیک کرد.
در بیست و پنجم رمضان این سال که از پیش برای خروج معین شده بود وی در قریه سفیدنج که از آن سلیمان کثیر و اعراب خزاعی بود بیرون آمد.
امام دو علم به نام « ظل » و « سحاب » برای یاران فرستاده بود که تا درین روز بیرون آرند.
در آن روز که ستمدیدگان آنهمه انتظارش را کشیده بودند و سرانجام فرارسید این دو علم را بیرون آوردند.
همچنین ، شورشگران برای آنکه یاران خویش را که در قریه های مجاور بودند از خروج خکود آگاه کنند آتشها برفروختند.
در طی چند روز از شصت دیه مجاور یاران سوگند خورده به سفیدنج آمدند.
این سیاه جامگان با علمهای سیاه بیرون می آمدند.
چوبدستیهای سیاه که کافر کوب می خواندند بدست داشتند.
بعضی اسب داشتند و بعضی دیگر که بر درازگوش می نشستند بر خران خویش بانگ می زدند و مروان خطاب می کردند نه آخر مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی که درین روزها فرمانروای تازیان بود مروان حمار خوانده می شد؟
در عید فطر که مردم پشت سر سلمیان بن کثیر نماز خوانددند و ابومسلم آنها را به طعام دعوت کرد بیش از دو هزار و دویست تن سیاه جامگان در سفید نج فراز آمده بودند.
هچجده روز بعد ، دستهیی سوار را که نصربن سیار والی خراسان برای دفع این سیاه جامگان فرستاده بود ابومسلم مغلوب و متواری کرد.
اما فرمانده آنها را که مجروح و اسیر شده بود تیمار کردند و بعد از بهبود رها نمودند تا برود و همه جا آوازه آزادگی و جوانمردی سردار سیاه جامگان را بپرا کند.
چند ماه بعد نیز که باز عدهیی در جنگ به اسات وی افتادند آزادی یافتند و نام ابومسلم را به جوانمردی و رادی بلند آوازه کردند.
در اندک زمانی از هرات و پوشنگ و مرورود و طالقان و مر و نیشابور و سرخس و بلخ و چغانیان و طخارستان و ختلان و کش و نخشب ، سیاه جامگان به ابومسلم پیوستند.
حتی یمانیها در آن گیرودار عصبیتهای داخلی بر رغم مضریها به یاری او برخاستند.
چند ماه بعد که ابومسلم به ما خوان مرو در آمد سیاه جامگان او خراسان را به لرزه در آوردند.
در ماخوان یکچند اقامت گزید و به تعبیه لشگر پرداخت.
برای هرجا بدست سیاه جامگان افتاده بود عاملان برگزید و لشگرگاهها تعیین کرد.
تعداد یاران اودین زمان به هفت هزارتن می رید و او برای همه ارزاق و جامگی تعیین کرد و مانند سرداری آزموده درین کار دقت و اهتمام کرد.
درین هنگام ، اعراب که خطر را حس می کردند یک لحظه کوشیدند تا ختلافات خود را به کناری نهند.
شیبان حروری به تحریک و اصرار بکریها با نصربن سیار آشتی کرد و جدیع کرمانی نیز با نصر از درآشتی در آمد.
اما چون هنوز بین انها بد گمانی و رشک همچنان مثل پیش باقی بود برای ابومسلم و یاران او ازین گرگ آشتی اعراب خطری پیش نیامد.
تنها کاری که کردند ان بود که بر آنچه در تصرف ابومسلم بود بتازند و او آنها را دفع کرد و چندی بعد کوشید در دوستی و یگانگی آنها نیز خلل بیفکند.
ازین رو بتن خویش از ما خوان به مرو رفت.
کرمانی را به عده یی از قبیله ازد واداشت ازین پیمان بیرون آید و بار دیگر با نصر و با اعراب مضر به ستیزه پردازد.
در آغز سال صدو ی از مرو به ما خوان بازگشت.
در حالی که خویشتن را از گزند اعراب ایمنی داده بود و می توانست منتظر بماند تا از ستیزگی آنها که در حکم انتخحار عرب بود بهره بردارد.
در ما خوان و فود ازد و مضر نزد او بدواری آمدند.
نزدیک شدن او با ازد مضر را بر آن داشت که برقابت ازد با وی از در دوستی در آیند و بدینگونه اعراب خراسان در حال تزلزل و تردید سعی کردند هر یک جداگانه ابومسلم را بطرف خویش بکشانند.
اما ابومسلم که نوز نمی توانست بااعراب در فاتد آنها را به بازی گرفت هر دو دسته را دربیم و امید نگه داشت و از اتحادشان مانع آمد.
هرچند درماخوان به جانبداری ازد برخاست اما با مضر نیز چنان رفتار نکرد که آنها وی را دشمن خویش بشمارند.
اما به تحریک او ، در مرو بین کرمانی با نصرسیار جنگ روی داد.
در گیرودار جنگ ابومسلم نیز سررسید و نصر که چاره یی جز تسلیم نداشت به وی تسلیم شد.
در مرو ابومسلم فکرش همه آن بود که کار لشگر خویش ساز کند.
بموجب روایت مداینی ، عده یی از پارسایان و فقیهان مرو نزد او آمدند تا بدانند این ابومسلم کیست و چه می خواهد؟
اماابومسلم آنها را نپذیرفت و گفت کارهایی در پیش هست هک ما را برای انگونه گفت و گوها فرصت نیست.
باری نصر در ورود ابومسلم به مرو تسلیم وی شد اما صبح روز بعد با پیروان خویش از آنجا بگریخت.
ابومسلم بیست و چهارتن از نام آوران عرب را که سلم بن احوز تمیمی یکی از آنها بود بکشت.
نصر نیز که خراسان را با اختلاف و عصبانیت ها و آشوبهای آن فروگذاشته بود از راه نیشابور و قومس به جانب ری گریخت.
از آن پس خراسان برای ابومسلم صافی گشت.
برای هر شهر عاملان تعیین شد و رؤساء عرب که سردار سیاه جامگان هنوز از آنها ایمنی نداشت کشته شدند.
عراق که از ستیزگیهای گذشته پریشان می بود ابومسلم را به خود می خواند.
سردار خراسان قحطبه بن شبیب را که تازه از حجاز به مرو باز آمده بود بدنبال تمیم بن نصر به آهنگ طوس و نیشابور فرستاد.
تمیم که داعیه فرمانروایی داتش در جنگ بقتل آمد و از یاران او بسیار کشته شدند.
قحطبه به نیشابور رفت و دو ماه آنجا ماند.
پس از آن به قصد جرجان بیرون آمد و عامل انجا را نامش نباته بن حنظله بکشت و کسانی را که در آنجا قصد غدر داشتند هلاک نمود.
پس از آن در دنبال نصر که هنوز بکلی مأیوس نشده بود به جانب ری آهنگ کرد.
ری را گرفت و اهل ری که بیشترشان سفیانی بودند شهر را گذاشته گریختند.
ابومسلم بفرود تا املاک آنها را بستدند اما سال بعد بدستور خلیفه سفاح آن املاک را به ایشان بازداد.
نصر سیار نیز از ری بیرون رفت اما در راه بیمار شد و عاقبت در بیابان بین ری و همدان وفات یافت.
قحطبه ازری پسر خویش حسن را به جانب همدان فرستاد و او تا نهاوند پیش رفت.
خود قحطبه نیز از راه قم بهاصفهان تاخت و بعد از فتح آنجا به سوی نهاوند شتافت که پسرش حسن بن قحطبه آنجا را در محاصره داشت.
نهاوند که در آنجا اعراب مقاومت سختی می کردند پس از سه ماه محاصره گشوده شد و آخرین ماومت اعراب خراسان در آنجا فروشکست .
قحطبه دسته یی از لشگر خویش را بجانب شهر زور و دسته دیگر را بسوی حلوان فرستاد.
بدینگونه ، سیاه جامگن خراسان اعراب را تقریباًدر همان خط سیری که صد سالی پیش اجدادشان از آناه شکست خورده بودند تعقیب کردند .
این نگ ها در حقیقت تا حدی تلافی جنگهای عهد عمر بشماره می رفت .
چنانکه فتح نهاوند برای سیاه جانمگان نیز مثل اعراب صدسال پیش فتح الفتوح بشمارآمد .در جلولاء ،اعراب ازخندقهای کهن که صدسال پیش هم ایرانیان درآنجا جنگیده بودند استفاده کردند .
قحطبه از راه کرمانشاه به حلوان وخانقین رفت وازدجله نیز گذشت .
حتی ابن هبیره والی عراق نتوانست او را در آنسوی فرات نیز متوقف کند .
با اینهمه ، بعد از آنکه از فرات نیر گذاره کرد قحطبه وفات یافت .
پس از او پسرش حسن کار پدر را دنبال و سیاه جامگان را به سوی کوفه برد .
در کوفه ،پیش از ورود وی ،مردم علم سیاه بیرون آورده بودند و عامل ابن هبیره را از آنجا رانده بودند .
سیاه جامگان همراه حسن بن قحطبه به کوفه در آمدند و چون مقارن این ایام ابراهیم امام را نیز بحکم مروان خلیفه – در شام کشته بودند بعد از اندکی تردید و تزلزل برادرش عبدالله را که ملقب به سفاح شد و باخونریزی های خویش داد این لقب را داد ، به خلافت برداشتند ( ربیع الاول 132هـ) وی در آنجا خطبه یی خواند با وعد و وعید بسیار و سپس برای مقابله با مروان حمار که لشکری گران در نزدیکی زاب فراهم اورده بود دست بکار زد .
نخست عم خویش عبدالله بن علی را با دسته های از سیاه جامگان و سرداران چند به دفع مروان گسیل کرد .
در کنار زاب بین فریقین جنگی روی داد که در آن لشکر مروان شکست خورد .
بسیاری از یاران خلیفه اموی عرضه تیغ عبسایان شدند و هر کس از دم تغی رست هنیز در زاب غرق شد .
بدینگونه ، سیاه جامگون شکست قادسیه را که صد سالی پیش برنیا کانشان وارد شده بود در کنار زاب تلافی کردند و دولت عرببی امویان را با این جنگ بسر آوردند .
با اینهمه ، مروان خود نجات یافت ولیکن نه در نصیبین جای مقام یافت نه در دمشق .
راه مصر پیش گرفت و چون دانست که سیاه جامگان هچنان در دنبالش می آیند آهنگ مغرب کرد .
فرجام کار او چنانکه در بعضی روایات آورده اند عبرت انگیزست .
در قریه یی – نامش بوصیر – که رسید ،نیمروزی به خانه رئیس آنجا در آمد وگویند در آن خانه یکی از سرداران خویش را متهم کرد که با عباسیان نوشت و خواند دارد .
بفرمود تا زبانش را از قفا برآوردند .
ناگاه گربه یی در آمد و زبان آن مرد بر گرفت .
همان شب سیاه جامگان در رسیدند و بدان خانه که مروان بود رد آمدند .
او را بگرفتند و بکشتند و زبانش را که در حق خلیفه عباسی بی ادبی کرده بود – ازقفا برآوردند و به خاک افکندند .
باز همان گربه در آمد و زبان خلیفه را در دهان گرفت و خورد !
باری ، با شکست زاب و فتح دمشق نوبت دولت اموی به سر آمد و حکومت «عربی خالص » آنها بپایان رسید .
در شام و عراق بی امیه عرضه حس انتقامجویی خشن و دردناک می شدند .
مردگانشان را ازگور بر آوردند و آتش زدند و زندگانشان را با کینه توزی بیمانندی از دم تیغ گذرانیدند .
در فلسطین یک بار عبدالله بن علی نود تن از آنها را کشت و بر روی اجساد نیمه زنده آنها که هنوز حرکت و صدایشان قطع نشده بود سفره انداخت و به طعام نشست و سپس اجساد آن کشتگان را طعمه سگان درنده کرد.
نظیر اینگونه انتقامجویی را در بصره وکوفه و حجاز نیز روایت کرده اند .
بی شک درکینه جویی از بنی امیه ، عباسیان و سیاه جامگان آنها افراط تمام کردند .
اما نسبت به رزندان علی نیز که هنوز گاه گاه از امات خویش دم می زدند خشونت بسیار نشان دادند .
شیعه آل علی در واقع عباسیان را در کار برانداختن بنی امیه یاری کرده بودند و بهمین سبب عباسیان برای آنکه مزدی چنانکه سزاست به آنان داده باشند آنها را کنار زدند و در قطع و قمع آنها نیز اهتمام واجب دیدند .
این خشونتها البته بی عکس العمل نماند .
در شام عراق مخالفتهایی از جانب هواخواهان بنی امیه پدید آمد که خلیفه «سفاح » آنهمه را در موج خون فرونشاند .
در ماوراء النهر نیز یک نهضت که ظاهراً صبغه شیعی داشت روی نمود که ابومسلم والی خراسان در فرونشاندن آن اهتمام کرد :نهضت شریک بن شیخ المهری .
این شریک که بیدادیها و نامردیهای عباسیان را – خاصه در آغاز کارشان – دید سربه شورش بر آورد (133 ) و سی هزار تن از ناراضیان بروری فراز آمدند .
حکام عرب که در بخارا و خوارزم بودند نیز به او پیوستند ،چنانکه بیشتر اهل بخارا نیز به وی گرویدند .
وی آشکارا نارضایی یاران خویشس را از آنکه خلافت از دست مروانیان به دست کسانی رسیده است که در خونریزی و ستمکاری از آنها پای کم ندارند بیان کرد و گفت ما برای این خونریزیها و بیداد گریها گردخاندان پیغمبر نیامده ایم .
دولت عباسیان به حقیقت بسیاری از نومید و ناخشنود کرده بود .ابومسلم لشکری همراه زیاد بن صالح به دفع اینها گسیل کرد و به کمک بخار خداه فتنه آنان را فرو نشاند .
درین ماجرا بخارا سه روز در آتش سوخت و گذشته از کشتگان بسیار اسیران وب ندیان نیز بر دروازه شهر آویخته شدند .
بدینگونه عباسیان نه فقط بنی امیه را نابود و تباه کردند آل علی وشیعه آنها را نیز میدان بدر کردند .
اما درحقیقت از نفوذ یاران و دعوتگران خویش نیز که خلافت خود را مرهون رحمات آنها می داشتند هیچ راضی نبودند و وجود آنها را هم برای خود موجب تهدید و خطر یا دست کم مایه دردسر می شمردند .
ازین روبدست ابومسلم و یاری او نه فقط سلیمان بن کثیر بلکه ابوسلمه خلال را نیز که وزیر آل محمد خوانده می شد و در کوفه محبوبیتی تمام داشت از میان بردند و بعد نوبت ابومسلم رسید که نفوذ و قدرت او در خراسان و نام و آوازه جوانمردی و دلاوری او در همه جا خواب را از چشم خلیفه ربوده بو د.از این رو در ماوراء النهر ،به تحریک خلیفه ، زیاد بن صالح و سباع بن نعمان شورشی برپا کردند ( 135هـ) که پیش نرفت و نقشه یی که سفاح برای کشتن ابومسلم کشیده بود بیفایده شد .
در حقیقت قدرت وحشمت ابومسلم که هر روز در خراسان افزونتر می گشت خلیفه را دربار او به رشک و بدگمانی می انداخت.
در هر حال با آنکه ابومسلم در خراسان بود – و آنجا نه فقط والی بلکه تا حدی پیشوای دینی بومسلمیه و سیاه جامگان بشمار می آمد – خلیفه در عراق بی دستوری او هیچ کاری نمی کرد .
حتی وقتی سفاح خواست ابوسلمه خلال وزیر خون را که نزد وی متهم به تشیع بود از میان بردارد ناچار شد ابوجعفر دوانقی بردار خود را از عراب خراسان فرستد و نخست از سردار سیاه جامگان دستوری بخواهد .
وقتی دیگر عامل ابومسلم – محمد بن اشعث که در فارس بود عیسی بن علی را که عموی خلیفه بود و از جانب او به و لایت فارس می رفت نپذیرفت و حتی به کشتن تهدیدش کرد و گفت برای ولایت فارس حکم ابومسلم لازم است .
عمال و سرداران ابومسلم د رماوراء النهر و ترکستان نیز نام او را بلند آوازه کردند چنانکه زیاد بن صالح و ابو داود خالد به اشارت او با ترکان وچینیان زد و خورد ها کردند وز یاد بن صالح در نزدیک نهرطراز سیاه چین را که تحت فرمان «کائوهسین – چیه » (Kao Hsien – chi) به حدود ماوراء النهر آمده بودند بشکست .
گفته اند در ین جنگ پنجاه هزار چیین کشته شد و بیست هزار تن اسیر گشت .
در صورتیکه بر حسب روایات مآخذ چینی تمام سپاه «کائوهسین –چیه » خود از سی هزار نفر در نمی گذشت .
بهرحال این پیروزی که در مشرق برای ابومسلم دست داد شهرت و اعتبار او را در تمام قلمرو خلافت افزود .
هر چه نام و آوازه سردار سیاه جامگان بلند تر می شد چشم خلیفه و نزدیکان او بیشتر خیره می گشت .
بعلاوه ، این پیروزیها که ابومسلم به یاری موالی و سیاه جامگان خویش – در شرق غرب – بدست آورده بود نگهداشتنش آسان نبود .
عناصر گوناگون که در سپاه او بهم در آمیخته بودند هدف مشترک آنها پیکان با مروانیان بود بعد از اینکه خلافت مروان برافتاد جز با انضباطی سخت دیگر ممکن نبود همچنان هم نسبت به او وفادار بمانند و این نکته را ابومسلم با هوشیاری و خردمندیی که از یک سردار بدان توقع نمی رفت .نیک در می یافت .
دولت عباسیان – چنانکه انتظار می رفت – از همان آغاز پیدایش خویش هم اعرابی را که با مروانیان در افتاده بودند مأیوس کرد ، و هم بسیاری از ایرانیانی را که امید های دیگر می پروردند ناخشنود داشت .
وسعت دامنه آرزوهائی را که این ایرانیان از یاری ابومسلم چشم می داشته اند از نهضت های گوناگونی می توان دریافت که مخصوصاً بعد از کشته شدن سردار سیاه جامگان و به بهانه خونخواهی او در بین ایرانیان پدید آمد .
مع هذا ، هم در عهد حیات او نیز بعضی از همین یاران برای او مایه درد سر شدند .
از جمله در نیشابور بهافرید نام که می خواست تجددی در آیین زرتشت پدید آورد خروج کرد .
مغان خراسان برای دفع او از ابومسلم یاری خواستند و سردار سیاه جامگان برای آنکه زرتشتیان خراسان را خشنود کند به دفع این مدعی تازه اهتمام کرد .
گذشته از آن هم نهضت شریک بن شیخ بعضی یارانش را از روی جدا کرد و هم فتنه صالح بن زیاد خزاعی و سباع بن نعمان.
با اینهمه ،قدرت و نفوذ بی نظیری که او در قلمرو امارت خویش داشت در آغاز خلافت عباسیان مانع توسعه قدرت خلیفه می نمود .
ازین گذشته ، سرداری که هواخواهانش در راه او از فداکردن جان خویش نیز دریغ نداشتند برای خلیفه که به وفا داری سردار ولشکر هیچ کدام اطمینان نداشت خطری بود .
ازین روسفاح یک بارسباع بن نعمان را بر قصد جان وی برانگیخت که پیش نرفت .
وقتی نز منصور دوانیقی از سفاح اجازت خواست تا سردار سیاه جامگان را بناگهان هلاک کند اما سفاح که از پیشرفت این نقشه مطمئن نبود اجازت نداد.