مقدمه:
مصدق در سال 1261 در خانواده ای متمکمن و با نفوذ ودیوانی به دنیا آمد. پدرش میرزا هدایت الله وزیر دفتر بود پسر عموی میرزا یوسف مستوفی الممالک که زمانی صدراعظم ایران بود. وزیر دفتر از اخلاف بلافاصل آقامحسن آشتیانی بزرگ ”خاندان“ آشتیانی بود, که در دو قرن اخیر خاستگاه مردانی بوده است با استعدادی چشمگیر در عرصه سیاست و امور اجرایی و علمی.
مادر مصدق ملک تاج خانم نجم السلطنه بود, از طرف پدر نتیجه فتحعلی شاه, خواهر عبدالحسین میرزافرمانفرما, و دختر عموی ناصرالدین شاه قاجار, پادشاه وقت در زمان تولد و جوانی مصدق. برادرش عبدالحسین میرزا فرمانفرما-بزرگ خاندان فرمانفرمائیان وفیروز- چه قبل وچه پس از انقلاب مشروطه درسال 1284, در جای خود سیاستمداری متمول و متنفذ بود. سالها بعد مصدق درنطقی در مجلس در مخالفت با درالاشرف,نخست وزیر وقت و معلم سابق سالارالسلطنه,پسر تاصرالدین شاه, ذکر می کند که سالار السلطنه همبازی کودکیش بوده است.
مصدق همواره از پدرش که در ده سالگی اورا از دست داده بود, با عطوفت و احترام یاد می کرد. اما تأثیر مادرش در زندگی او ژرف وپایدار بود. او زنی بود با اراده ی قوی و علاقه مند به کارهای عام المنفعه, مصدق دربسیاری از اوقات- حتی در نطقها و مذاکرات رسمی خود- پند واندرزهای او را نقل می کرد. درسال 1293, زمانی که مصدق از نشر شایعه ای کذب درباره خود سخت افسرده و نومید شده بود, مادرش به او پند داد که ”وزن اشخاص در جامعه به قدر شدائدی است که در راه مردم تحمل می کنند“- واین پند در تمام طول زندگی او, هرگاه که زمانه با او سر ناسازگای داشت, به یاریش می آمد. مادر مصدق تا زمان مرگش به سال 1312درتمام تصمیم گیریهای مهم مصدق بر سر مسائل سیاسی و شخصی دخالت داشت. پس از مرگ وزیر دفتر, دوبار دیگر ازدواج کرد, و فرزندان دیگری آورد که هر یک در زمینه ای نام آور شدند.
مصدق در سن نوزده سالگی با خانم ضیاءالسلطنه ازدواج کرد. او دختر سید زین العابدین و خواهر سیدابوالقاسم و سید محمد وعمه سیر حسن(دکتر امامی) بود که همگی از اواخر قرن پیش تا سال 1357 امام جمعه تهران بودند. اوزنی بود زیباروی و با وقار و همسری بغایت فداکار.
مصدق در رثای مرگ او, تقریباً دوسال قبل از مر گ خودش, نوشت که پس از مادر, همسرش مهمترین فرد زندگیش بوده؛ دوستی وفادار که”با همه چیز من ساخت“ (ن.ک:فصل17) .
این زوج صاحب شش فرزند شدند, ضیاء اشرف, احمد(در قید حیات نیست), دکتر غلامحسین, منصوره(در قید حیات نیست) و خدیجه(دختر کوچکتر که از بیست سالگی تا کنون در آسایشگاههای مختلف روانی سوئیس به سربرده است). یکی از پسرانشان, یحیی, نیز در کودکی از دست رفت.
نماینده ناکام
قیام تنباکو-رژی علیه اعطای انحصار تنباکو به شرکتی خارجی نقطه اجماعی برای همه نیروهایی شد که بالفعل و بالقوه مخالف حکومت استبدادی ریشه دار وخطر روزافزون سلطه قدرتهای اروپایی بر کشور بودند. موفقیت این قیام دستاوردی بی سابقه در تاریخ ایران بود. در تاریخ این کشور دسیسه های درباریان وترور و کودتاها ونیز تغییرات خونین از سریق شورشهای قبیله ای ونظامی فراوان بود. اما این نخستین باری بود که یک جنبش ملی سازمان یافته(ومنظم) موفق شده بود دولت خودکامه رابرسر مسئله ای مهم به زانو در آورد.
توفیق این نهضت راه را برای نهضتهای فراگیر با هدف محو حکومت استبدادی و ایجاد حکومت مشروطه قانونی باز کرد. این نهضتها آغاز نهضت ملی ایران بودند. نزدیک به بیست سال طول کشید تا نهضت توانست اهداف خود را مشخص کند و خواستار حکومت دمکراتیک مدرن به سبک کشورهای اروپای غربی شود, اما از همان ابتدا معلوم بود که با حکومت استبدادی یا حکومت زور مخالف است و به دنبال نظامی است مبتنی بر حکومت قانون(ن.ک:فصل18) ترور ناصرالدین شاه در سال 1275 به دست یکی از مریدان سید جمال الدین اسدآبادی(افغانی) یکی از اقدامات تعیین کننده در دوره بین قیام تنباکو- رژی و انقلاب مشروطه بود.درسال 1284, به دنبال شلاق زدن خودسرانه یکی از تجار معتبر قند وشکر به اتهام گران فروختن قند, نهضتی برای تأسیس عدالتخانه به راه افتاد. سردمداران گروههای هوادار استبداد وهوادار حکومت قانون در شهرها در برابر هم صف آرایی کردند. حکومت برای خاتمه دادن به تحصن طلاب در مسجد جمعه در بازار تهران به خشونت متوسل شد. همین سبب شد که این نهضت, چون همه نهضتهای ملی ایران,”شعار“ی و”شهید“ی پیدا کند. مردم بلافاصله جسد طلبه مقتول را-که سید عبدالحمید نامی بود- به دوش گرفتند ودر حالی که شعار زیر را یکصدا فریاد می زدند, آن را دور تا دور بازار چرخاندند:
از نو حسین کشته زجوریزیدشد
عبدالحمید کشته عبدالمجید شد
برخی از اقوام نزدیک مصدق- مهمترینشان فرمانفرما, دایی او, و برادرزنش,سید ابوالقاسم امام جمعه- از جمله سردمداران جنبش بودند؛ البته برادر زنش کمی بعد, پس از”سازش“ با عین الدوله, صدراعظم وقت, به جناح مخالف پیوست.
پس از پذیرش حکومت مشروطه از جانب مظفرالدین شاه به سال 1285, مجمعی از این رهبران وجیه المله, مقررات انتخابات مجلس شورای ملی, مجلس اول, را تودین کرد.
این مقررات(که از مجلس دوم به بعد به حق رأی عموم افراد ذکور تغییر یافت) بر اساس نعلق به اجتماعات اجتماعی(وبه اصطلاح”صنفی“) بود. مصدق به نمایندگی”طبقه“ اعیان و اشراف انتخاب شد اما نتوانسشت در مجلس شرکت کند چون سنش به حد تصاب لازم(سی سال) برای نمایدگی مجلس نرسیده بود.
نخستین دکتر حقوق
در اواخر سال 1326ه..ق,نزدیک به یک سال پس از کودتای ضد مشروطه محمدعلیشاه, مصدق تصمیم گرفت تابرای ادامه تحصیلات به فرانسه برود. مصدق در سرتاسر زندگیش هر زمان که لازم بود به استقبال خطر می رفت و هر زمان که می دید خطر کردن حاصلی به بار نمی آورد,کاملا عقب نشینی می کرد. شاه که از ارتباط مصدق با مشروطه خواهان با خبر بود, روزی از او خواست کاری کند که میانه بهبهانی با شاه خوب شود. مصدق هم به صراحت تمام-که باز از ویژگیهای برجسته ای بود که تا پایان عمر از دست نداد- پاسخ داد که بازار گرم بهبهانی از آنجاست که متاعی می فروشد که نامش مشروطیت است. اگر خود شاه هم چنین دکانی باز کند دیگر احتیاجی به حمایت بهبهانی نمی ماند. شاه هم پاسخ داده بود:« حالا فهمیدم که سر شمت هم بوی قرمه سبزی می دهد,» بعد هم خود بهبهانی تصدیق کرد که مطلب همانی است که مصدق گفته است. به همین دلیل هم به وقت عظیمت به فرانسه به شدت نگران بود که به او تذکره داده نشود, اما سرانجام همه چیز به خوبی پیش رفت.
چگونه باید دزد نگرفت
مصدق در سال 1296, در زمانی که هنوز عضویت کمیسیون تطبیق ر ابر عهده داشت, در بیمارستانی در بادکوبه(باکو) به علت آپاندیسیت تحت عمل جراحی قرار گرفت.
زمانی که در تفلیس دوران نقاهت را می گذراند تلگرافی از تهران به دستش رسید به این مضمون که هر چه زودتر برگردد و معاونت قوام السلطنه را در وزارت مالیه در کابینه وثوق ، برادر قوام ، بر عهده بگیرد . او به اصرار مادرش و خود قوام که از خویشاوندان پدری او بود و زمانی هم با هم دوست بودند این مقام را پذیرفت . در این زمان بود که دریافت قوام در انجام وظایفش تنبل و راحت طلب و اهمال کار است .
درشت ترین پندی که مصدق از دوران تصدی معاونت وزیر مالیه گرفت زمانی بود که تلاش کرد در این وزارتخانه « دزدها را بگیرد » ، او بر حسب اتفاق شبکه ای از کلاهبرداران را کشف کرد که از کارمندان بلند پایه وزارتخانه بودند و توانست مستوفی را که باز رئیس الوزرا شده بود علی رغم میلش قانع کند تا به او اجازه ادامه تحقیقات رسمی را بدهد . قضیه ماهها به طول انجامید و مخالفان انواع ترفندهای بی شرمانه – از جمله « تکفیر » - را برای بازداشتن او از تعقیب بی امان متخلفان به کار گرفتند . اما او حاضر به مصالحه نبود و سرانجام کمیسیون تحقیقی که از سوی دولت تعیین شده بود دو نفر از مدیران و دو نفر از روسای ادارات را محکوم کرد. اما خود مصدق هم بی نصیب نماند. متهمان به مصدق اتهام تخطی از مقررات تشکیلاتی زدندواو نیز به جریمه نقدی محکوم شد. وقتی از یکی از اعضای کمیسیون سؤال شده بود که چرا خود مصدق هم جریمه شد, در جواب گفته بود:«ازاین جهت که دزد گرفته بود». این ماجرا برای تاریخنگاران حائز اهمیتی دیگر هم هست: این واقعه نخستین گواه مهم و صریح سازش ناپذیری مصدق در مسائل اصولی است. سرانجام هم بر سر همین ماجرا مقامش را از دست داد.
کودتای 1299 و پس از آن
واقعه ای که در بالا گفتیم در فروردین 1300, چند هفته پس از کودتای اسفند1299 به سر دمداری سید ضیاء و رضاخان رخ داد. هویت طراحان کودتای 1299 معمایی است که هنوز به طور قطع حل نشده است. شکی نیست که افسران ارتش انگلیس-بویژه اسمایث و آیرونساید-در تدارک آن نقش داشته اند. در ضمن این وسوسه هم وجود دارد که کودتا را تاوان شکست کرزن در قرارداد 1919 تلقی کنیم, بویژه آنکه کولچاک و دنیکین نیز در این زمان در جنگ داخلی روسیه از لنین و تروتسکی شکست خورده بودند. اما در اسناد موجود دولت بریتانیا مدرکی در تأیید این گمان وجود ندارد. از سوی دیگر, درایران اسناد کافی دال بر دخالت اسمارت و هاوارد, اعضای هیئت نمایندگی انگلیس در تهران, در سازماندهی کودتا وجود دارد, گرچه از نورمن, وزیر مختار انگلیس, در این اسناد نامی برده نشده است. نامه ای که ژنرال دیکسون(عضو هیئت نمایندگی نظامی انگلیس) برای یکی از اعضای سفارت آمریکا در تهران نوشته شده است(مورخ 6ژوئن1921)این را تأیید می کند. او نوشته است که کلنل اسمایث نزد او «اذعان کرده» که مسئول تدارک نظامی کودتا بوده است:«در ضمن برایم گفت که این کار را با هیئت نمایندگی انگلستان در تهران انجام داده است. حرفی از دخالت آقای نورمن نزد اما گفت که اسمارت در این ماجرا دست داشته است. بنده بشخصه فکر می کنم که اسمارت, هیگ و شرکا بدون اینکه نورمن را در جریان بگذارند, دست به این کار زده اند». فرماندهی کودتا را رضاخان فرمانده هنگ قزاق برعهده داشت که هنگ را از قزوین به طرف تهران حرکت داد. روز قبل از ورود به تهران,سید ضیاء 2هزار تومان به رضا خان داده بود و 20 هزار تومان هم بین افراد تحت فرماندهی او که بالغ بر 20 هزار نفر بودند پخش کرد. هیچ ایرانی نمی توانست در آن زمان چنین مبلغ گزافی را در مدتی موتاه تهیه کند.