یک صبح نیم رنگ بهاری ناصر الدین شاه که تازه به سلطنت رسیده بود زیر چنار روی چهارپایه کوتاهی نشسته با قلم آهنی و مرکب سیاه مشغول نقاشی بود. شاه جوان که از ده سالگی عاشق هنرهای زیبا شده و به شعر و نقاشی علاقمند و از خدمت چندین استاد استفاده کرده و این ایام نزد میرزاابوالحسن خان غفاری تعلیم می گرفت در بیرون و اندرون هر وقت که شوق هنرهای زیبا به سرش می افتاد شعر می گفت و نقاشی می کرد.
در بیرون صورت وزرای درباریان و سفرا را می کشید و در اندرون شبیه خانمها و کنیزان و خواجه سرایان را می ساخت که همه در نهایت شباهت بودند و زیر هرکدام یک جمله مناسب اوضاع و احوال آن شخص و یا شعری یادداشت می کرد. مثلا زیر صورت میرزایوسف مستوفی الممالک نوشته بود: درویش است و شاهد باز. زیر صورت سامی افندی سفیر عثمانی نوشته بود: ترک و حدیث دوستی قصه آب و آتش است. زیر صورت یکی از شاهزادگان درجه اول نوشته بود دیوث است و پول پرست. صورت اغلب زنهای اندرون را هم که طرف توجه بودند سیاه قلم ساخته بود. زیر صورت جیران نوشته بود: گر کسی سرو شنیده است به رفتار این است. زیر صورت گلین خانم نوشته بود: گویند دهان غنچه تنگ است اما نه به تنگی دهانت. زیر صورت شیرازی کوچکه نوشته بود: آن سیه چرده که یرینی عالم با او است. زیر صورت دلپسند خانم نوشته بود:
یارت آمد أی عشق دین و دل مهیا کن یا به عشوه راضی شود یا به غمزه سودا کن
زیر هر کدام هم امضا کرده بودند مشقه العبد الفقیر ناصرالدین شاه قاجار از نقاشی که خسته شد با دو سه نفر از خانم های حرم که شاعره و اهل ذوق بودند به شعر خواندن مشغول شد و این غزل را که پریدوشین ساخته بود برای آنها خواند:
دل می بری و روی نهان می کنی چرا؟ خود می کشی مرا و فغان می کنی چرا؟
گر در کمین کشتن عشاق نیستی تیر کرشمه را به کمان می کنی چرا ؟
گر در خیال مرهم دلهای خسته أی آن تار طره مشک فشان می کنی چرا؟
هنوز غزل تمام نشده بود که حاجی سرورخان خواجه سرا تعظیم کرده به عرض رساند که امیرکبیر شرفیاب شده شاه به محض شنیدن این خبر غزل را نیمه کاره گذارده و از اندرون بیرون رفت.
میرزاتقی خان در عمارت کلاه فرنگی که فتحعلی شاه در وسط گلستان ساخته بود قدم می زد. رسم امیر این بود که در برابر مردم کرنش تمام می کرد و دست به سینه می ایستاد ولی همین که به اطاق خلوت می رفتند و تنها می شدند غدغن می کرد
1. این متن تلخیصی است از کتاب دست پنهان سیاست انگلیس در ایران اثر خان ملک ساسانی.
کسی وارد نشود آن وقت بدون اجازه می نشست و با شاه مثل یک استادی که با شاگردش حرف بزند صحبت می کرد و گاهی در کلام تشدد می نمود.
امیر گفت: آقاجان چه می کردی؟
شاه مشغول نقاشی بودم.
امیر کاشکی یک قدری تاریخ گذشتگان می خواندی و عبرت می گرفتی و از آیین جهانداری باخبر می شدی. شعر و نقاشی پس از خستگی دماغ خوب است.
شاه شبها کتاب هم می خوانم.
امیر چه کتابی؟
شاه تاریخ سر جان ملکم را داده ام ترجمه کرده اند و شبها می خوانم.
امیر خواندن آن کتاب برای ایرانیان سم مهلک است. مردکه خیال کرده که با این نامربوطها ممکن استبه مقدسات یک ملتی دست درازی کرد و به شرافت و افتخارات آنها دستبرد زد و به مملکت آنها دست اندازی نمود، چه کسی اصلا شما را به این خیال انداخت که بدهید آن را ترجمه کنند؟
شاه میرزاعلی (شکوه الممالک)
امیر عجب، معلوم می شود او هم با فرنگی ها مربوط است. فورا قلمدان خود را کشیده و اسم او را یادداشت و سپس گفت: آقاجان اول باید از سیاست مملکت آگاه شوی تاریخ گذشتگان و شرح حال بزرگان را بخوانی و هر وقت از اینها خسته شدی به شعر و نقاشی بپردازی. چرا شاهنامه فردوسی، جهانگشای شاه اسماعیل، عالم آرای عباسی،تاریخ نادرشاه را نمی خوانی تا از رجال ایران باخبر باشی و این مسئله را بدان برای هر ایرانی از عالی و دانی بهترین کتابها شاهنامه فردوسی است.
مطلب دیگر که می خواستم بگویم این است که وجود این اشخاصی که دور ورت هستند بسیار مضر است اولا نوکرهای ولیعهدی که از تبریز دنبالت آمده اند باید همه را برگردانی زیرا که شما را کوچک دیده اند حال آنطور که باید و شاید اعتنا نمی کنند. دوم باید اشخاصی به دور خودت جمع کنی که با اجانب سروکار نداشته باشند و تلقینات آنها را به گوش تو نکشند و تو را در امور مملکت بدبین نکنند و خود را دست نشانده اجنبی ندانند. به رعیت ظلم و ستم روا ندراند. در هر کاری رضایت خدا و ترقی و تعالی ایران را درنظر گیرند و و در کارها بصیر و بینا باشند. دیگر آنکه یک کتابچه یادداشت داشته باش همیشه از حال اطرافیانت باخبر باش، همه را به خوبی بشناس و تحقیق کن سر هر یک به کدام آخور بند است. بدون آزمایش به هیج کس اعتماد مکن، کاغذها و یادداشت هایت را محفوظ نگاهدار که دست کسی نیفتد. اسرار مملکت را با هر کسی در میان مگذار.
امیر برخاسته به شاه خدانگهدار گفته در را باز کرده و در جلو پیشخدمتها و درباریان یک تعظیم غرا کرده و بیرون رفت.
شاه که به اندرون رفت پس از ادای فریضه مغرب و عشا امر داد که از کتابخانه شاهنامه فردوسی را آوردند که از نفایس عالم بود خط جعفر بایسنقری که در سنه 835 برای بایسنقر میرزا نوشته جلد سوخته اعلا با نقاشی هایی که هر صفحه اش برای هنرمندان با خراج مملکتی برابری می کند آوردند همین باز کرد این اشعار آمد:
همه مرز ایران پر از دشمن است به هر دوره أی ماتم و شیون است
دریغ است ایران که ویران شود کنام پنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بدی نشستنگه شهریاران بدی
کنون جای آشوب و جای بلاست نشستنگه تیر جنگ اژدهاست
میرزاتقی خان که با ناصرالدین شاه به تهران آمد اوضاع بی اندازه خراب و شیرازه دولت از هم گسیخته بود. بودجه مملکت سالی دو کرور تومان کسر داشت امیر ناچار از اصلاح بودجه شروع کرد و اول از مواجب و مرسوم تمام طبقات نوکر اندرون مبلغ هنگفتی بکاست و احکام و فرامین مهدعلیا را لغو کرد و به همه دستور داد که اوامر خانم را اجرا نکنند.
مهدعلیا بدوا سعی نمود که دل امیر را به هر وسیله هست ببرد، او را دلداده خویش کند و خود را دلبر او سازد. اما امیر اهل این حرفها نبود و با عشوه و کرشمه از راه بدر نمی رفت خانم هم نمی خواست دست از فرمانروایی و خودسری بردارد لذا به خیال افتاد که ملکزاده خانم دختر شانزده ساله اش را به امیرکبیر پنجاه و چهار ساله بدهد که با او محرم شود و ازاین راه هر چه می خواهد بکند در 22 ربیع الاول 1225 ملکزاده خانم را برای “میرزاتقی خان اتابک اعظم امیرنظام عساکر منصوره“ کابین بستند.
کلیه حسابهای خانم غلط درآمد زیرا امیر بعد از این مزاوجت هم به هیچ وجه روش خود را تغییر نداد و کماکان به احکام و سفارشات و توصیه های خانم وقعی نمی گذاشت. خانم دانست که به هیچ وجه نمی تواند بر این فراهانی یک دنده مسلط شود و او را زیربار بکشد پس کینه امیر را به دل گرفت و بیست و دو رور بعد از عروسی امیر با عزت الدوله در وقتی که دولت در خراسان با سالار مشغول زدوخورد بود و مریدان میرزاعلی محمد باب در مازندران و زنجان آتش فتنه روشن کرده بودند به دستور اجانب و تحریک مهدعلیا و رفقایش روز یکشنبه یازدهم رییع الثانی 1265 چندین فوج از سربازان پادگان مرکز بدون هیچ دلیل بر امیر شوریدند و عزل او را خواستار شدند و به شاه پیغام فرستادند که اگر امیر را معزول نکند هلاکش خواهند کرد. سربازها دور خانه امیر را گرفتند که اگر استعفا ندهد به درون خانه خواهند ریخت نوکرهای امیر دو نفر را از بام زدند.
مهدعلیا و طرفدارانش فورا نزد شاه رفتند و گفتند برای خاطر امیرکبیر که نمی شود چندین فوج را مقتول ساخت چون شاه گفته بود اگر امیر را بکشند همه سربازان را به دار خواهم آویخت.
به شاه اصرار کردند که امیر را معزول کنید تا فتنه ها بخوابد. شاه گفت: “اگر امروز میرزاتقی خان را معزول کنم باید خودم هم از سلطنت دست بکشم چون هر روز عزل و نصب چاکران من به عهده لشکریان خواهد بود“. همدستان مهدعلیا که چنین دیدند ترسیدند که اگر امیر کشته شود شاه چندین صد نفر را به قتل برساند و راه اقدامات و تحریکات آتیه بسته شود.
لذا سربازها را آرام کردند در این هنگامه فقط چند نفر بیگناه تبعید شدند و صورت ظاهر آبها از آسیاها افتاد و میرزاتقی خان بیش از پیش طرف توجه شاه و در کلیه امور مستقل شد ولی درنتیجه شورش سربازها مخالفین خود را کامل شناخته و بر عده جاسوسان و خبرنگاران افزود به طوری که مخالفین نمی توانستند نه مهدعلیا را ملاقات کنند و نه با او مکاتبه نمایند در همان ایام به امر میرزاتقی خان در همه شهر قراولخانه ساختند و اسم شب گذاشتند که از عبور و مرور شبانه مطلع باشد.
چیزی نگذشت که توازن بودجه مملکت از صرف جوییها برقرار گردید راه فتنه و فساد بسته شده امنیت حاصل آمد تجارت به جریان افتاد و اقتدار دولت در داخل و خارج مسلم شد.
٭ ٭ ٭
یک روز صبح شاه مشغول گل بازی بود حاجی سرورخان عرض کرد که رئیس تشریفات پیغام فرستاده که امروز چهار از دسته گذشته سفیر عثمانی شرفیاب خواهد شد. به صندوق خانه رفته قبای صوف آبی پوشیده کمبربند زرین با یک قمه مرصع بسته کلیجه ترمه دربر کرده از اندرون بیرون رفت پس از آنکه وارد تالار شد یکی از پیشخدمتها عرض کرد قربان شنیدید که دیروز امیرکبیر چه کرده شاه پرسید راجع به چه ؟ گفت در زمان حاجی میرزا آقاسی رسم بود وقتی که سفرای خارجه پیشش می آمدند هر کس توی اطاق بود بایستی بیرون برود و اگر کسی از اطاق بیرون نمی رفت پیشخدمت کلاهش را برمی داشت و از ارسی پرت می کرد توی حیاط.
دیروز که سفیر عثمانی به ملاقات امیر رفته بود پیشخدمتها خواسته اند به طریق سابق رفتار کنند امیر نگذاشته و گفته است همه بنشینند سفیر هم دلخور شده و زود رفته است.
هنوز این صحبت تمام نشده بود که گفتند سامی افندی سفیر عثمانی شرفیاب می شود جناب سفیر س از عرض مودت و یگانگی و حفظ وحدت جامعه اسلامی اظهار داشت که روز قبل برای ملاقات جناب اتابک اعظم رفته بودیم بسیار به ما بی اعتنایی کرد اولا اطاق را چنانکه سابقا معمول بود برای پذیرایی ما خلوت نکردند، ثانیا همین که خواستیم با مشارالیه راجع به کارها وارد صحبت شویم اظهار داشت برای مذاکره کارهای دولتی وزیر خارجه معین کرده ام به او مراجعه نمایید و این رفتار به کلی برخلاف پروتکل سابق بوده است…
شاه با کمال ادب فرمود موضوع را تحقیق می کنم بعد به اطلاع شما می رسانم سفیر که رفت پیشخدمتها و درباریان هر یک برخلاف امیر حرفی زدند: یکی گفت به ما دیگر اعتنا ندارد حتی جواب سلامتان را هم نمی دهد. دیگری گفت مواجب مرا از ساله ده هزار تومان به دو هزار تومان تقلیل داده است. دیگری گفت خیالات خامی در سردارد. در این بین گفتند امیر شرفیاب می شود به عادت مالوف امیرکرنش تمام کرده و در اطاق را بستند.