سلطنت مهرداد اول در تاریخ ایران یکی از سلطنت هایی است که نتایجی مهم بخشید. قبل از مهرداد، پارت دولت کوچکی بود که از ولایت ماردها و ری تا هریرود امتداد می یافت و دو دولت قوی را از پیش و پس داشت. این دولت در واقع امر در اقصی کنار دولت سلوکی از طرف مشرق به وجود آمده بود و می بایست موافق وضع جغرافیایی خود در گمنامی امرار حیات کند، تا طعمه یک همسایه قوی گردد. ولی برخلاف انتظار مهرداد در مدت سلطنت 37 ساله خود پارت کوچک را مبدل به دولتی کرد که بعدها رقیب و همسر دولت جهانی روم گردید و جریان تاریخ را در آسیای غربی تغییر داد. باید دید که جهات این واقعه مهم چه بوده و بنابراین مقتضی است قبل از ذکر وقایع شمه ای از اوضای آسیای آن روز بگوییم.
دولت سلوکی
بعد از فوت سلکوس چهارم، آنتیوخوس چهارم اِپی فان به تخت نشست و جلوس او به تخت سلوکی یکسال قبل از جلوس مهرداد به تخت اشکانی بود (175 ق.م) در ابتدای سلطنت تمامی حواس او به طرف مصر متوجه گشت؛ زیرا بطلیموس پنجم سِل سوریه را به سان جهیز زنش کلئوپاتر، دختر آنتیوخوس سوم مطالبه می کرد. این وضع بالاخره به جنگ انجامید و بعد از دو سال فلسطین هم بر آنتیوخوس یاغی شده علم مخالفت برافراشت. جنگ با مصری ها چهار سال طول کشیده در سال 168 ق.م خاتمه یافت ولی فایده ای برای دولت سلوکی نبخشید؛ زیرا رومی ها دخالت کرده تمامی فتوحات آنتیوخوس را عقیم گذاردند یعنی او مجبور گردید ولایات مسخره را رد کند بعد جنگ با یهودی ها به طول انجامید؛ زیرا آنتیوخوس نه فقط معبد یهود را غارت کرد بل خواست مذهب این ملت را هم از میان ببرد و فلسطین را یونانی کند. از این جهت یهودی ها پا فشردند و در دور قائدین خود جمع شده به قدری برای حفظ مذهب و ملیت خود کوشیدند که بالاخره بهره مند شدند استقلال وطنشان را تامین کنند. ولی باید دانست که این جنگها محدود به سلطنت آنتیوخوس اِپی خان نبود بل در زمان جانشینان او هم در مدت پنجاه سال منازعه و زد و خورد یهودی ها با سلوکی ها دوام داشت و اهالی فلسطین از هر حادثه سوئی که برای سلوکی ها روی داد استفاده کرده به مقصود خود رسیدند. آنتیوخوس در ارمنستان، در مقابل آرتاکسیاس، بهره مندی داشت ولی اینجا هم از حیث شقاوت و عدم تساهل و تسامح در امور مذهبی ارامنه و پادشاه آنها را دشمنان خونین خود گردانید. بعد او کاری کرد که در زمان اسکندر و جانشینانش روی نداده بود؛ یعنی طمع به ذخایر معابد ملل تابعه اش ورزید و خواست از این راه اندوخته ای تحصیل کند. با این مقصود با قشونی حرکت کرده به خوزستان یا اِلی ماایس[1] این زمان رفت. ولی اهالی جمع شده سخت پافشردند و آنتیوخوس با شرمساری به طرف محل تابه[2] رفت و در آنجا مریض گشته در 164ق.م درگذشت (پولی بیوس کتاب 31، بند 11).
آپ پیان گوید که مقصود خود را اجرا و معابد را غارت کرد، ولی پولی بیوس این خبر را تایید نمی کند و روایت او صحیح تر به نظر می آید. به هرحال مرگ او را اهالی از اثر خشم آسمان نسبت به او دانستند(پولی بیوس، همان کتاب). معلوم است که این وقایع رشته های اتصال ایالات را به دولت سلوکی گسیخت (آنتیوخوس سوم هم چنانکه گذشت، معبد همدان را غارت کرد).
بعد از آنتیوخوس اوضاع دولت سلوکی بهتر نشد : تخت نصیب آنتیوخوس پنجم اِوپاتٌر که به قول آپ پیان 9 ساله و به روایت دیگر 12 ساله بود گردید. نایب السلطنه که لیزیاس نام داشت و حکومت را به دست گرفته بود، مجبور گردید با یهودی ها جنگ کند زیرا آنها بعد از فوت آنتیوخوس چهارم قوت قلب یافته بودند. ولی طولی نکشید که برای لیزیاس1 رقیبی پدید آمد. توضیح آنکه فیلیپ نامی را آنتیوخوس چهارم قبل از مرگش قیم پسرش قرار داده بود. او قسمتی را از قشون به طرف خود جلب کرده بر لیزیاس قیام کرد و بدین ترتیب جنگ خانگی شروع شد. این جنگ بالاخره به شکست و مرگ فیلیپ خاتمه یافت. ولی پس از آنهم دولت سلوکی قرین آرامش نگردید؛ زیرا پسر سلکوس چهارم که در روم مانند گروگان اقامت داشت دعوی سلطنت کرده از روم مخفیانه از راه دریای مغرب به سوریه رهسپار شد و موفق گردید که برای چند ماه بر تخت سلوکی نشیند.
شرحی که از اوضاع دولت سلوکی گفته شد روشن می رساند که این دولت گرفتار کشمکش های داخلی یا جنگ با همسایگان غربی خود یعنی مصری ها و رومی ها و ملل تابعه نزدیک خود بوده و مجالی نمی یافته که به فکر ایالات دور دست خود باشد. اکنون مقتضی است نظری هم به باختر بیفکنیم
دولت باختر
بالاتر گفته شد که دولت باختر را در 256 ق.م دیودوت اول تاسیس کرد و بعد از او دیودوت دوم به تخت نشست. در زمان اِوتی دِموس جانشین دیودوت دوم، آنتیوخوس سوم سلوکی به باختر قشون کشید و پس از فتحی اِوتی دِموس را به پادشاهی ابقا کرد تا جلو مردمان شمالی را که به باختر هجوم می آوردند بگیرد. در زمان این پادشاه و پسرش دِمِتریوس باختر از طرف جنوب پاراپامیز و مغرب و شمال توسعه یافت و دولتی بزرگ گردید چنانکه از سغد تا رخج و از هریرود تا دهنه رود سند و پنجاب هند عرض و طول این مملکت بود.
ولی وسعت مملکت باختر دوام نیافت؛ زیرا در زمان دِمتریوس، اِوکراتید نامی در باختر بالاخص قوت یافت و دِمتریوس در جنوب و مغرب کوههای پاراپامیز. ولی بعد از چندی اِوکراتید به خیال تصرف رخج و زرنگ (سیستان) و پنجاب هند افتاد و کارهای باختر و صفحات شمالی آنرا رها کرده تمامی حواس خود رابه تسخیر این ممالک مصروف داشت. بعد با دِمتریوس که پنجاب هند را داشت در جنگ شد و او را شکست داده پنجاب هند را به مملکت خود ضمیمه کرد. وقتی که او از این سفر جنگی برمی گشت چنانکه ژوستن گوید (کتاب 41 بند 6) پسرش که در اداره کردن مملکت شریک اِوکراتید بود پدرش را در راه کشت (147 ق.م) و بی اینکه پدرکشی خود را پنهان دارد چرخ های ارابه اش را با خون پدر رنگین کرد؛ مثل اینکه دشمنی را کشته باشد و حتی جسد پدر را دفن نکرد. معلوم است که تقسیم دولت باختر به دو قسمت و جنگهای خانگی در دولت یونانی و باختری مبانی این دولت را سست کرد و از طرف دیگر مردمان شمالی که سغد را گرفته همواره به باختر هجوم می آوردند از موقع استفاده کرده باختر را در فشار گذاردند. حتی ظن قوی این است که این مردمان سکایی بعض ولایات شمالی یونانی و باختری را در آن طرف جیحون در تصرف خود داشتند (استرابون، کتاب 11، فصل 8، بند2). این بود احوال باختر در زمان اِوکراتید که به قول ژوستن (کتاب 41، بند 6) معاصر مهرداد اول پارت بود و حتی هر دو موافق نوشته مورخ مزبور در یک وقت به تخت باختر و پارت نشسته بودند. کلیتاً راجع به باختر باید گفت موافق آنچه از وقایع این دولت بر می آید اینجا از ابتدا مرکزیتی چنانکه در پارت وجود داشت دیده نمی شود و از سکه های باختری معلوم است که شاهزادگانی نیز حکومت می کردند و سکه به نام خود می زدند، مثلاً در زمان دیودوت دوم اسم دو پادشاه دیگر را می یابیم؛ یکی آنتی ماخوس است و دیگری آگاتوکل. اینها در ابتدا دست نشانده ولی بعد مستقل بوده اند.
چنین بود احوال باختر در زمان مهرداد اول. اکنون باید دید که این شاه چگونه از اوضاع همسایگان خود یعنی دولت سلوکی و یونانی و باختری استفاده کرده.
حمله به باختر
از شرحی که راجع به احوال دولت سلوکی و باختر گفته شد معلوم است که در سلطنت مهرداد اول به موقع برای توسعه پارت از طرف مغرب و مشرق مناسب بود. چنانکه وقایع می نماید از این موقع استفاده کرد و بدواً توجه خود را به طرف صفحات مُردها و ری متوجه داشته بود پیروی نکرد و نظر خود را به مشرق افکند. باید از اینجا باشد که او چون نقشه های پر عرض و طول در طرف مغرب داشته خواسته است اول از پشت سر خود مطمئن باشد. به هر حال محقق است در زمانی که اِوکراتید مشغول تسخیر پنجاب هند بود و به دست پسرش نابود می شد مهرداد به باختر تاخته این مملکت را به پارت ضمیمه کرد. استرابون گوید که دو ایالت را ضمیمه کرد. اولی را نویسنده مزبور توریئوآ و دومی را آس پیونوس می نامد (کتاب 11، فصل 11، بند 2). ولی محققاً معلوم نیست که این دو ایالت در کجا واقع بوده. حدس می زنند که مقصود از توریئوآ توران است و از آس پیونوس مردمی که بالاتر ذکرش گذشت و موسوم به آسپاسیاک بودند. در همانجا گفته شد که مساکن این مردم بین جیحون و سیحون بود. بعید نیست که این حدس صحیح باشد؛ زیرا معلوم است که مردمان شمالی را که در زمان ساسانیان به ایران حمله می کردند ایرانی ها تورانی می نامیدند و شاید در این زمان هم به مردم سکایی و غیره که از طرف سغد یا ماوراء سیحون به باختر حمل می کردند همین اسم را می داده اند ولی از جهت اجمال مدارک چیزی که محقق باشد در این باب نمی توان گفت.