ابن جعفر عسقلانی تاریخ جمع مصحف عثمانی راتفه 25 هجری ضبط کرده و قول کسانی را که در تاریخ جمع مصحف را در حدود سال سی هجری ذکر کرده اند بر مبنای بی خبری و غفلت دانسته است بی آنکه در صف قول خود مستندی را ارائه دهد.
ابن جزری در کتاب « النشر فی القرآن العشر» راجع به تاریخ جمع قرآن می نویسد : در حدود سال سی هجری در زمان خلافت عثمان حزیفه بن الیمان که در جنگ ارمنستان و آذربایجان اختلاف مردم را در امر قرائت دیده بود ( از عراق به مدینه ) نزد عثمان آمد و به او گفت : دریاب این امت را پیش از آنکه در قرآن همان اختلافی رخ دهد که در میان یهود و انصاری روی داد. پس عثمان برای حفصه پیام پرستاد که صحف را نزد ما بفرست تا نسخه چند از آ“ برداریم و آن گاه به تو آن را باز پس دهیم .
حفصه آنرا نزد عثمان فرستاد و عثمان فرمان داد تا زید بن ثابت و عبدالله بین زبیر و سعید بن عاص و عبدالرحمن بن حارث بن هشام از آن نسخه بردارند و هر گاه اختلافی در قرائت بازدید پیش آید . به سان قریش بنویسند زیرا قرآن به زبان قریش نازل شد.
ابن فرری می نویسد : مصحف هایی که از روی صفحه بوبکری استنساخ شد همه مجرد از نقطه و شکل بودند و با همان حروف و نقطی به کتابت در آمد که پیامبر در حدیق (انزل القرآن علی سبعه (حرف ) اشاره فرموده بود و در آخرین عرضه بر رسول الله مورد قبول قرار گرفت .
اختلاف نظر ابن مسعود با عثمان در مورد جمع قرآن
و نیز ابن واضح یعقوبی در تاریخ خود درباره جمع قرآن در زمان خلافت عثمان چنین می نویسد :
« عثمان قرآن را جمع آوری کرد دویت نمود و سوره های دراز را با سوره های طویل و سوره های کوتاه را با سوره های قصار پهلوی هم قرار داد. و به اطراف و اکناف نوشت که قرآن را جمع آوری کنید تا همه جمع آوری شد. پس آن ها را با آب گرم و سرکه جوشانید و بقولی آنها را سوزانید و جز مصحف عبدالله بن مسعود با همه مصحف ها چنین کرد ابن مسعود در کوفه بود و زیر بار نرفت که محصف خود را به عبدالله بن عامر بدهدو عثمان بدو نوشت که عبدالله بن مسعود را نزد من فرست چه تباهی به این دین و فساد به این امت راه ندارد. پس در حالی که عثمان خطبه می خواند عبدالله به مسجد در آمد و عثمان گفت : اکنون جانوری سیاه بر شما در آمد . پس ابن مسعود سخنی درشت گفت و عثمان فرمود تا او را با پایش کشیدند و دو دنده او شکسته شد پس عایشه به حرف آمد و بسیار سخن گفت .
و به قولی ابن مسعود این پیشنهاد را به او نوشت ولی چون خبر یافت که عمثان قرآن ها را می سوزاند گفت این را نخواستم و به قولی حذیفه بن الیمان این پیشنهاد را به عثمان نوشت و ابن مسعود رنجور شد پس عثمان به عیادت وی آمد و به او گفت : چه سخنی است که از تو به گوشم رسیده است ؟ گفت : همان چه را با من کردی گفته ام تو فرمودی که تن مرا لگدکوب کردند و نماز ظهر و عصر را بیهوش بودم و مقرری مرا باز گرفتن .
گفت : اکنون برای قصاص آمده ام پس همان کاری که با تو انجام شده است با من انجام ده
گفت : من آن کس نیستم که به قصاص را بر خلفا بگشایم گفت این مقرری تو است آن را بگیر
گفت : آنگاه که بدان نیاز داشتم آنرا از من دریغ داشتی و اکنون که از آن بی نیازم آن را به من می بخشی نیازی بدان ندارم
پس عثمان باز گشت و ابن مسعود بر عثمان خشمناک بود تا وفات کرد و عمار یاسر بر او نماز خواند.
و عثمان نسخه های قرآن را به شهرها فرستاد ، نسخه ای بر کوفه و نسخه ای بر بصره و مصحفی به شام و مصحفی به بحرین و مصحفی به یمن و مصحفی بر جزیره
و مردم را فرمود که از یک نسخه قرائت کنند و سبب آن بود که خبر یافت که مردم می گویند : قرآن آل فلان . پس خواست که یک نسخه باشد گزارش ابن واضح در مورد این که عمثان همه مصحف ها را جز مصحف ابن مسعود از بین برد البته استثناء های دیگر هم داشته است چنانچه ابن ندیم در الفهرست از قول ابن منادی می نویسد که گفت : « من نزد ابویعلی حمزه حسنی قرآن به خط علی بن ابیطالب دیدم که چند ورقی افتاده داشت و آن قرآن در خاندان حسن به توارث مانده بود .. ) مضافا به اینکه ابن واضح خود نیز ترتیب سوره های قرآن را در مصحف امام علی قید و ثبت کرده است . ابن اشته نیز از قول ابن سیرین می گوید که امیرالمومنین علی در مصحف خود ناسخ و منسوخ را نوشته بود و من آن مصحف را خواستم و به مدینه نوشتم ولی به دستم نرسید.
عبدالله را به عنوان جانشین خود کند . عمر گفت : « نه به خدا سوگند ، دو مرد از پسران خطاب ، متصدی امر خلافت نشود . آنچه که عمر به دوش کشید بس است . » آنگاه گفت : « رسول خدا (ص ) هنگام وفات ، از شش تن از افراد قریش راضی و خشنود بود : علی ، عثمان ، طلحه ، ذبیر ، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف و نظر من این است که خلافت را بین این شش نفر به شورا بگذاریم تا این که خود یک نفر را انتخاب کنند .» سپس گفت : « اگر جانشین تعیین کنم ، کسی که از من بهتر بود ( ابوبکر ) چنین کرد ، و اگر تعیین نکنم آن کسی که از من بهتر بود ( رسول خدا (ص) نیز چنین کرد . » سپس گفت : « این چند نفر را نزد من آورید .» پس آن شش نفر هنگامی که او در حال احتضار بود ، حاضر شدند . عمر نظری بر آنها افکند و گفت : « آیا همه شما بعد از من به خلافت طمع بسته اید ؟ » آنها ناراحت شدند و سکوت کردند . عمر سخن خود را دوباره تکرار کرد ، زبیر گفت : « چرا ما شایستگی آن را نداشته باشیم . تو متصدی خلافت شدی در صورتی که سابقه و قرابت ما از تو نزدیکتر و بیشتر است .»
بعد عمر درباره سابقه هر کدام مطالبی را بیان داشت ، آنگاه گفت « ابوطلحه انصاری را نزد من آرید .» و چون او را نزد عمر آوردند ، به او گفت: « این اباطلحه ، بنگر هنگامی که از دفن من بازگشتید با پنجاه نفر از انصار که همگی مسلح به شمشیر باشند ، این شش نفر را خبر کن و در خانه ای گردآور که تحت نظر آن پنجاه نفر باشند و آنها بر در آن خانه باشند ، تا این شش نفر با یکدیگر مشورت کنند و از بین خود یکی را انتخاب کنند . پس اگر دیدی پنج نفر با هم اتفاق کردند و یکی مخالفت کرد. او را گردن بزن، و اگر دو گروه سه نفری شدند ، بنگر که عبدالرحمن بن عوف در کدام طرف است ، پس تو آن طرف را بگیر ، و اگر آن سه نفر دیگر بر مخالفت خود اصرار کردند ، گردن آنها را بزن ، و اگر بعد از سه روز آن شش نفر به نتیجه ای نرسیدند ، همگی را گردن بزن و مسلمانان را به حال خود واگذار تا یک نفر را برگزینند.»
طبق دستور عمر ، ابوطلحه بعد از دفن عمر آن شش نفر را جمع کرد و خود با پنجاه نفر شمشیر به دست پشت در خانه منتظر ماندند تا آن شش نفر به گفتگو بپردازند .
نخستین کسی که به سخن آمد طلحه بود. او حاضران را به گواهی طلبید ، و اعلام کرد که وی به نفع عثمان کنار خواهد رفت و حق خود را به او خواهد بخشید . چون می دانست تا وقتی که علی (ع) و عثمان هستند مردم زیر بار اطاعت او نخواهند رفت و با این عمل خود موضع عثمان را تقویت کرد.
علت کنار رفتن طللحه به نفع عثمان نیز به خاطر این بودکه طلحه از قبیله تیم و عموزاده ابوبکر بود و بین دوقبیله بنی هاشم و تیم به خاطر مسئله خلافت ، کدورت پیدا شده بود.
زبیر نیز به نفع علی (ع) کنار رفت و گفت : « گواه باشید که من نیز حق خود را به علی (ع) بخشیدم . » اگر زبیر همان خویشاوندی و حمیت نسبی بود، چون او پسر عمه علی (ع) بود.
بدین ترتیب از شش نفر چهار نفر باقی ماندند.
سعد بن ابی وقاص نیز به نفع عبدالرحمن کنار رفت و گفت : « من حق خود را به عموزاده ام عبدالرحمن بخشیدم . » این همه به جهت این بود که هر دو نفر از قبیله بنی زهره بودند و سعد می دانست که با خلافت وی موافقت نمی کنند.
در نتیجه سه نفر باقی ماندند . در این وقت عبدالرحمن به علی (ع) و عثمان گفت : « از شما دو نفر ، کدامیک خاضر است به نفع دیگری کنار رود ؟ » چون پاسخی از هیچ کدام نشنید، خود به سخن آمد و گفت : « من شما را گواه می گیرم که من از خلافت کنار می روم تا یکی از شما دو نفر را انتخاب کنم .» سپس رو به علی (ع) کرد و گفت : « من با تو بر کتاب خدا و سنت رسول خدا و سیره شیخین ابوبکر و عمر بیعت می کنم .»
علی (ع) فرمود : « من می پذیرم به شرط ان که بر کتاب خدا و سنت رسول و طبق نظر خودم عمل نمایم.» عبدالرحمن رو به عثمان کرد و همان سخنان را تکرار کرد و عثمان پذیرفت . عبدالرحمن برای بار دوم و سوم کلمات خود را با علی (ع) تکرار کرد و آن حضرت نیز همان پاسخ را داد و برای عثمان نیز تکرار کرد و او همه شرایط عبدالرحمن را پذیرفت .
در این وقت عبدالرحمن دست خود را به دست عثمان زد و گفت :
«السلام علیک یا امیرالمومنین »
بدین ترتیب عبدالرحمن ، عثمان را به خلافت منصوب کرد.