ابن جعفر عسقلانی تاریخ جمع مصحف عثمانی راتفه 25 هجری ضبط کرده و قول کسانی را که در تاریخ جمع مصحف را در حدود سال سی هجری ذکر کرده اند بر مبنای بی خبری و غفلت دانسته است بی آنکه در صف قول خود مستندی را ارائه دهد.
ابن جزری در کتاب « النشر فی القرآن العشر» راجع به تاریخ جمع قرآن می نویسد : در حدود سال سی هجری در زمان خلافت عثمان حزیفه بن الیمان که در جنگ ارمنستان و آذربایجان اختلاف مردم را در امر قرائت دیده بود ( از عراق به مدینه ) نزد عثمان آمد و به او گفت : دریاب این امت را پیش از آنکه در قرآن همان اختلافی رخ دهد که در میان یهود و انصاری روی داد.
پس عثمان برای حفصه پیام پرستاد که صحف را نزد ما بفرست تا نسخه چند از آ“ برداریم و آن گاه به تو آن را باز پس دهیم .
حفصه آنرا نزد عثمان فرستاد و عثمان فرمان داد تا زید بن ثابت و عبدالله بین زبیر و سعید بن عاص و عبدالرحمن بن حارث بن هشام از آن نسخه بردارند و هر گاه اختلافی در قرائت بازدید پیش آید .
به سان قریش بنویسند زیرا قرآن به زبان قریش نازل شد.
ابن فرری می نویسد : مصحف هایی که از روی صفحه بوبکری استنساخ شد همه مجرد از نقطه و شکل بودند و با همان حروف و نقطی به کتابت در آمد که پیامبر در حدیق (انزل القرآن علی سبعه (حرف ) اشاره فرموده بود و در آخرین عرضه بر رسول الله مورد قبول قرار گرفت .
اختلاف نظر ابن مسعود با عثمان در مورد جمع قرآن و نیز ابن واضح یعقوبی در تاریخ خود درباره جمع قرآن در زمان خلافت عثمان چنین می نویسد : « عثمان قرآن را جمع آوری کرد دویت نمود و سوره های دراز را با سوره های طویل و سوره های کوتاه را با سوره های قصار پهلوی هم قرار داد.
و به اطراف و اکناف نوشت که قرآن را جمع آوری کنید تا همه جمع آوری شد.
پس آن ها را با آب گرم و سرکه جوشانید و بقولی آنها را سوزانید و جز مصحف عبدالله بن مسعود با همه مصحف ها چنین کرد ابن مسعود در کوفه بود و زیر بار نرفت که محصف خود را به عبدالله بن عامر بدهدو عثمان بدو نوشت که عبدالله بن مسعود را نزد من فرست چه تباهی به این دین و فساد به این امت راه ندارد.
پس در حالی که عثمان خطبه می خواند عبدالله به مسجد در آمد و عثمان گفت : اکنون جانوری سیاه بر شما در آمد .
پس ابن مسعود سخنی درشت گفت و عثمان فرمود تا او را با پایش کشیدند و دو دنده او شکسته شد پس عایشه به حرف آمد و بسیار سخن گفت .
و به قولی ابن مسعود این پیشنهاد را به او نوشت ولی چون خبر یافت که عمثان قرآن ها را می سوزاند گفت این را نخواستم و به قولی حذیفه بن الیمان این پیشنهاد را به عثمان نوشت و ابن مسعود رنجور شد پس عثمان به عیادت وی آمد و به او گفت : چه سخنی است که از تو به گوشم رسیده است ؟
گفت : همان چه را با من کردی گفته ام تو فرمودی که تن مرا لگدکوب کردند و نماز ظهر و عصر را بیهوش بودم و مقرری مرا باز گرفتن .
گفت : اکنون برای قصاص آمده ام پس همان کاری که با تو انجام شده است با من انجام ده گفت : من آن کس نیستم که به قصاص را بر خلفا بگشایم گفت این مقرری تو است آن را بگیر گفت : آنگاه که بدان نیاز داشتم آنرا از من دریغ داشتی و اکنون که از آن بی نیازم آن را به من می بخشی نیازی بدان ندارم پس عثمان باز گشت و ابن مسعود بر عثمان خشمناک بود تا وفات کرد و عمار یاسر بر او نماز خواند.
و عثمان نسخه های قرآن را به شهرها فرستاد ، نسخه ای بر کوفه و نسخه ای بر بصره و مصحفی به شام و مصحفی به بحرین و مصحفی به یمن و مصحفی بر جزیره و مردم را فرمود که از یک نسخه قرائت کنند و سبب آن بود که خبر یافت که مردم می گویند : قرآن آل فلان .
پس خواست که یک نسخه باشد گزارش ابن واضح در مورد این که عمثان همه مصحف ها را جز مصحف ابن مسعود از بین برد البته استثناء های دیگر هم داشته است چنانچه ابن ندیم در الفهرست از قول ابن منادی می نویسد که گفت : « من نزد ابویعلی حمزه حسنی قرآن به خط علی بن ابیطالب دیدم که چند ورقی افتاده داشت و آن قرآن در خاندان حسن به توارث مانده بود ..
) مضافا به اینکه ابن واضح خود نیز ترتیب سوره های قرآن را در مصحف امام علی قید و ثبت کرده است .
ابن اشته نیز از قول ابن سیرین می گوید که امیرالمومنین علی در مصحف خود ناسخ و منسوخ را نوشته بود و من آن مصحف را خواستم و به مدینه نوشتم ولی به دستم نرسید.
عبدالله را به عنوان جانشین خود کند .
عمر گفت : « نه به خدا سوگند ، دو مرد از پسران خطاب ، متصدی امر خلافت نشود .
آنچه که عمر به دوش کشید بس است .
» آنگاه گفت : « رسول خدا (ص ) هنگام وفات ، از شش تن از افراد قریش راضی و خشنود بود : علی ، عثمان ، طلحه ، ذبیر ، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف و نظر من این است که خلافت را بین این شش نفر به شورا بگذاریم تا این که خود یک نفر را انتخاب کنند .» سپس گفت : « اگر جانشین تعیین کنم ، کسی که از من بهتر بود ( ابوبکر ) چنین کرد ، و اگر تعیین نکنم آن کسی که از من بهتر بود ( رسول خدا (ص) نیز چنین کرد .
» سپس گفت : « این چند نفر را نزد من آورید .» پس آن شش نفر هنگامی که او در حال احتضار بود ، حاضر شدند .
عمر نظری بر آنها افکند و گفت : « آیا همه شما بعد از من به خلافت طمع بسته اید ؟
» آنها ناراحت شدند و سکوت کردند .
عمر سخن خود را دوباره تکرار کرد ، زبیر گفت : « چرا ما شایستگی آن را نداشته باشیم .
تو متصدی خلافت شدی در صورتی که سابقه و قرابت ما از تو نزدیکتر و بیشتر است .» بعد عمر درباره سابقه هر کدام مطالبی را بیان داشت ، آنگاه گفت « ابوطلحه انصاری را نزد من آرید .» و چون او را نزد عمر آوردند ، به او گفت: « این اباطلحه ، بنگر هنگامی که از دفن من بازگشتید با پنجاه نفر از انصار که همگی مسلح به شمشیر باشند ، این شش نفر را خبر کن و در خانه ای گردآور که تحت نظر آن پنجاه نفر باشند و آنها بر در آن خانه باشند ، تا این شش نفر با یکدیگر مشورت کنند و از بین خود یکی را انتخاب کنند .
پس اگر دیدی پنج نفر با هم اتفاق کردند و یکی مخالفت کرد.
او را گردن بزن، و اگر دو گروه سه نفری شدند ، بنگر که عبدالرحمن بن عوف در کدام طرف است ، پس تو آن طرف را بگیر ، و اگر آن سه نفر دیگر بر مخالفت خود اصرار کردند ، گردن آنها را بزن ، و اگر بعد از سه روز آن شش نفر به نتیجه ای نرسیدند ، همگی را گردن بزن و مسلمانان را به حال خود واگذار تا یک نفر را برگزینند.» طبق دستور عمر ، ابوطلحه بعد از دفن عمر آن شش نفر را جمع کرد و خود با پنجاه نفر شمشیر به دست پشت در خانه منتظر ماندند تا آن شش نفر به گفتگو بپردازند .
نخستین کسی که به سخن آمد طلحه بود.
او حاضران را به گواهی طلبید ، و اعلام کرد که وی به نفع عثمان کنار خواهد رفت و حق خود را به او خواهد بخشید .
چون می دانست تا وقتی که علی (ع) و عثمان هستند مردم زیر بار اطاعت او نخواهند رفت و با این عمل خود موضع عثمان را تقویت کرد.
علت کنار رفتن طللحه به نفع عثمان نیز به خاطر این بودکه طلحه از قبیله تیم و عموزاده ابوبکر بود و بین دوقبیله بنی هاشم و تیم به خاطر مسئله خلافت ، کدورت پیدا شده بود.
زبیر نیز به نفع علی (ع) کنار رفت و گفت : « گواه باشید که من نیز حق خود را به علی (ع) بخشیدم .
» اگر زبیر همان خویشاوندی و حمیت نسبی بود، چون او پسر عمه علی (ع) بود.
بدین ترتیب از شش نفر چهار نفر باقی ماندند.
سعد بن ابی وقاص نیز به نفع عبدالرحمن کنار رفت و گفت : « من حق خود را به عموزاده ام عبدالرحمن بخشیدم .
» این همه به جهت این بود که هر دو نفر از قبیله بنی زهره بودند و سعد می دانست که با خلافت وی موافقت نمی کنند.
در نتیجه سه نفر باقی ماندند .
در این وقت عبدالرحمن به علی (ع) و عثمان گفت : « از شما دو نفر ، کدامیک خاضر است به نفع دیگری کنار رود ؟
» چون پاسخی از هیچ کدام نشنید، خود به سخن آمد و گفت : « من شما را گواه می گیرم که من از خلافت کنار می روم تا یکی از شما دو نفر را انتخاب کنم .» سپس رو به علی (ع) کرد و گفت : « من با تو بر کتاب خدا و سنت رسول خدا و سیره شیخین ابوبکر و عمر بیعت می کنم .» علی (ع) فرمود : « من می پذیرم به شرط ان که بر کتاب خدا و سنت رسول و طبق نظر خودم عمل نمایم.» عبدالرحمن رو به عثمان کرد و همان سخنان را تکرار کرد و عثمان پذیرفت .
عبدالرحمن برای بار دوم و سوم کلمات خود را با علی (ع) تکرار کرد و آن حضرت نیز همان پاسخ را داد و برای عثمان نیز تکرار کرد و او همه شرایط عبدالرحمن را پذیرفت .
در این وقت عبدالرحمن دست خود را به دست عثمان زد و گفت : «السلام علیک یا امیرالمومنین » بدین ترتیب عبدالرحمن ، عثمان را به خلافت منصوب کرد.
بدین ترتیب عبدالرحمن ، عثمان را به خلافت منصوب کرد.
اظهارات عقیده یکی از نویسندگان مصری درباره ترکیب شورا در اینجا نظر یکی از نویسندگان اهل سنت نقل می گردد ، تا به ماهیت این شورا بهتر پی برده شود.
عبدالفتاح عبدالمقصود در این باره چنین می نویسد : آن علم هوشیاری در میان رویای بیهوشی به هم پیچیده شد و از میان رفت ..
عمر بر طبق خواست خواب ( نه تجربه و معرفت ) وصیت کرد و انچه از نزدیک در شخصیت پسر ابی طالب دیده و سنجیده بود ، نادیده گرفت .
گرچه در این وصیت شخص معینی را بر نگزید ، ولی با نقشه ای که رسم کرد خلافت را انچنان در میان شش نفر محدود ساخت ، که از آنها تجاوز نکند و به یکتن از آن جمع تعلق گیرد .
با این نقشه آیا می توان گفت که علی (ع) را محدود نساخته بود ؟
اگر صریحا دستور نداد، ولی به طر غیر مستقیم راه او را برای زمامداری بست ، و با دیگران ، برای از بین بردن حق این مرد هاشمی که مورد حسد بود ، همسدت شد .
او اعلان نکرد که باید علی (ع) از خلافت بر کنار باشد ، ولی با قرین ساختن او با آن اشخاص نشان داد که از نظر او علی (ع) با آنها یکسان است و از نظر مقاو شان بر آنها برتری ندارد.
با این انتخاب و اعلام بسی واضح بود که باز دست علی (ع) از خلافت کوتاه می ماند.
اکنون بگذریم نام این چند تنی که قرین هم قرار داد ، به زبان آریم و ضع آنها را در صف کینه توزان بشناسیم ..
تردیدی نیست که این چند تن ، یا از شاخه ای درخت کینه و حسد بودند ، یا در سایه این درخت شوم پرورش یافته بودند.
بهترین این شش نفر ـ بر حسب خویشاوندی ـ زبیر پسر عمه آن حضرت بود.
با این نسبت نزدیک ، خوش قلبی او با علی (ع) پیوسته آلوده به حسد و بد دلی بود.
گفتار و رفتار گذشته اش با آن حضرت معروف ، و آینده اش با معرکه خون و کشتار دیده می شود.
عمر عمدا یا بدون تدبیر ، کینه های دیرینه قریش را بر سلاله هاشم بر انگیخت و با قرار دادن شورا در بین این پنج نفر راهی پیش آورد که پایان آن شکست دادن و عقب راندن علی (ع) بود ، چگونه بنی تمیم دل با آن حضرت پاک می داشت و به خلافت او تن می داد ، با آن که علی (ع) معارض مقام شیخ آنها ، ابوبکر بود.
این طلحه تمیمی است که اکنون برای انتخاب خلیقه حق رای دارد ، با این احتساب ، آیا او از این حق رای برای تلافی استفاده نمی کند ؟
مگر کینه های اموری از میان رفتنی بود.
آن کینه هایی که در سالیان دراز ریشه دوانیده و از پدر به اولاد به ارث رسیده بود .
آنها همیشه منتظر فرصت بودند تا از سلاله هاشم خونخواهی کنند .
و برای شکست دادن سلاله هاشمی در این شورای عمری همین بس که طلحه تمیمی و عثمان اموی صاحب رای بودند.
این خلیفه زخم خورده و در بستر مرگ خفته ، نقشه شورا را چنان طرح کرد که قوای عصبیت های قومی یکسره در برابر علی (ع) بسیج شد.
او سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف را هم از اعضای این شورا قرار داد.
این دو نفر از قبیله بنی زهره بودند و نسبتشان به بنی امیه می رسید.
سعد از جانب مادرش «حمنه » دختر سفیان ، و عبدالرحمن از جانب همسرش ام کلثوم دختر عقبه خواهر عثمان ، با این شورا آیا دیگر فرصت و امیدی بر خلافت علی (ع) باقی بود؟..
کدامیک از تیره های قریش در ـ حالی که در داوران ، این انجمن ساختگی دشمنان او بودند ـ با او با عدالت و انصاف رفتار می کرد؟
وصیت عمر بدین شورا مانند قراردادی رسمی بود که با استناد به آن مرد مظلومی مانند علی (ع) باید مغلوب می شد.
این تجلیل و قضاوت یکی از دانشمندان و نویسندگان سنی مذهب معاصر درباره ترکیب شورا و توطئه کنار زدن علی (ع) از مقام الهی خود بود .
قضاوت به خوانندگان گرامی واگذار می شود تا با وجدان بیدار خود ببینند که مردمان دنیا طلب با آن یگانه مظلوم تاریخ و افتخار بشریت چگونه رفتار کرد!
نقش علی (ع) در خلافت عثمان به دستور عمر و تشکیل شورای فرمایشی و حضور پنجاه نفر شمشیر به دست ، عثمان به عفان برای اداره امور اسلام و حکومت اسلامی انتخاب شد.
او به شهادت تاریخ در روشن ترین مسائل تاریخی و واضح ترین احکام الهی و قرآنی دچار اشتباه می گردیدو علی (ع) همواره در مورد خلاف کاریهایش به او تذکر می داد .
این کار علی (ع) نه به عنوان راهنمایی ، بلکه برای جلوگیری از تخلفات خلیفه و هواخواهان خلافت بود که به چند نمونه از آنها اشاره می شود.
1 .
داستان «ولید بن عتبه » مورخان نوشته اند ، با روی کار آمدن عثمان و زمامداری او بنی امیه که سالهای مترصد بودند تا راهی به زمامداری و حکومت پیدا کنند و شعارهای عربیت و قومیت را دوباره زنده نمایند ، و به هر نحوی برگرده مردم سوار شوند ، با بدست آوردن این فرصت مهره های خود را در پستهای حساس گماردند و زمام امور را در دست گرفتند.
از جمله این موارد ، حکومت و استانداردی ولید بن عتبه در کوفه بود.
او به زناکاری و شراب خواری مشهور و معروف بود .
روزی ولید ، پس از نوشیدن شراب ، نماز صبح را به جای دو رکعت چهار رکعت خواند و به جای ذکر رکوع می گفت : «اشرب واسقنی » شراب بنوش و به من هم بنوشان !
این خبر به مدینه رسید و علی (ع) و طلحه و زبیر و دیگران به خلیفه اعتراض کردند .
در نتیجه عثمان به جای وی «سعید بن عاص » را با حکومت کوفه برگزید.
بعد از عزل ولید ، علی (ع) فرمود که باید او را تازیانه بزنند و چون عثمان حاضر به انجام این کار نشد، آن حضرت شخصا حاکم را جاری کرد و فرمود : « نباید از حدود الهی عدول شود » هنگام اجرای حد ، ولید علی (ع) را دشنام می داد و علی (ع) فرمود : « قریش پس از این امر جلاد خود خواهند خواند !» 2 .
از «عبدالله بن حارث بن نوفل » چنین نقل کرده اند که عثمان عازم مکه شد و در منزل در حال احرام فرود آمد.
اهل آن محل برای او شکاری را که خود صید کرده بودند بریان کردند و نزدش آوردند.
همراهان عثمان از خوردن آن خودداری کردند ، ولی عثمانگفت : « شکاری است که ما صید نکرده ایم و دستور صید آن را هم نداده ایم .
مردمانی که محرم نبودند آن را صید کرده و ما را به خوردن آن دعوت کرده اند .
و کیست که بدان ایراد بگیرد ؟» گفتند : « علی بن ابیطالب (ع)» پس کسی را نزدآن حضرت فرستاد.
هنگامی که عثمان جریان را برای علی (ع) تعریف کرد ، آن حضرت این آیه را برای وی قرائت کرد که خداوند می فرماید : « و حرم علیکم صید البر ما دمتم حرما» شکار صحرا تا هنگامی که محرم هستید بر شما حرام است .
سپس کسانی را که در زمان رسول خدا (ص) حضور داشتند و شاهد جریانی مشابه آن بودند که طی آن برای حضرت در حال احرام شکاری آوردند و رسول خدا (ص) از خوردن آن خودداری کرد ، به گواهی خواست و دوازده نفر شهادت دادند که رسول خدا (ص) فرمود : « ما محرم هستیم و آنها را به کسانی که اهل حرم و محرم نیستند بدهید .» چون عثمان این استدلال و سپس آن گواهان را دید ، از خوردن شکار خودداری کرد و دستور داد ان را به دیگران که محرم نبودند بدهند.
3.
در روایت دیگری نقل شده است که مردی در زمان خلافت عثمان بن عفان ، در حالیکه جمجمه مرده ای در دست داشت ، نزد او رفت .
و گفت : « شما می پندارید که این جمجمه در آتش می سوزد و در قبر عذاب می شود ، حال اینکه من دستم را به آن گذارده ام و هیچ حرارت آتش از آن احساس نمی کنم.» عثمان که نمی توانست پاسخ او را بدهد ، ساکت شد و کسی را نزد علی (ع) فرستاد .
آن حضرت در حضور جمعی که در اطراف آن مرد بودند ، فرمود : « سئوال خود را تکرار کن .» چون آن مرد سوال خود را تکرار کرد ، عثمان به علی (ع) گفت : « ای ابالحسن پاسخ او را بده .» علی (ع) دستور داد یک سنگ چخماق و زند و پازندی آوردند ، و در برابر دید آن مرد و حاضرات آن را به هم زدند ، آتش از آنها پدید آمد.
آنگاه رو به آن مرد کرد و فرمود : « دستت را بر این سنگ بگذار.» سپس فرمود : « دست خویش را بر این پازند بگذار.»چون دست خود را گذارد علی (ع) فرمود : « آیا از این دو احساس حرارت کردی ؟
» آن مرد مبهوت شد و نتوانست سخنی بگوید و عثمان نیز بی اختیار گفت : «لولا علی لهلک عثمان » اگر علی (ع) نبود عثمان هلاک می گردید.
خلافکاریهای روز به روز زیادتر شد..
از عثمان خلافهای بسیاری مانند : تمام خواندن نماز در سفر و تعطیل اجراء حد درباره ولید بن عتبه و حکم قصاص در مورد قتل «هرمزان » که به دست «عبیدالله بن عمر انجام شده بود، و کتمان حدیث رسول خدا (ص) به خاطر پراکنده نشدن مردم از اطراف وی ، و بخشیدن فدک به «مروان بن حکم » با این که به گفته خود آنها صدقه رسول خدا (ص) بود و همچنین صدقات دیگر ، و بخششهای بی شمار ، و بذل اموال بسیار به خویشاوندان نزدیک خود مانند «حارث بن ابی العاص » و دیگران ، و تبعید «ابوذر » ـ صحابی بزرگوار ـ به «ربذه » به خاطر انتقاد از رفتار خلافت وی و کارهای ناشایست دیگر مشاهده شد.
گذشته از همه اینها ، او بر خلاف شیوه رسول خدا (ص) و حتی دو خلیفه پیش از وی ، منصبهای حکومت و اداره شهر ها و استانها را به بنی امیه که خویشان وی بودند واگذار کرد و این شجره ملعونه را بر مسلمانات مسلط نمود .
کسانی که هیچ گونه امتیازی جز خویشاوندی با خلیفه نداشتند ، و همین موضوع سبب شد که افراد فاسقی مانند «ولید بن عتبه » ، « مروان حکم » ، « حکم بن ابی العاص ، ، « معاویه بن ابی سفیان » و امثال آنها را که هر کدام پرونده های قطوری از خلاف کاری داشتند ، بر مردم بگمارد.
او از طرفی دیگر به بذل و بخشش بیت المال به نزدیکان و خویشاوندان خویش پرداخت چنانکه درباره بذل و بخششهای بی جا و بی حساب او می نویسند: یکصد هزار درهم به سعید بن عاص بخشید و چون مورد اعتراض قرار گرفت ، گفت : « به خاطر خویشاوندی دادم .» پولی را که به عنوان قرض از بیت المال گرفته بود ، به ولید بن عتبه که برادر مادری وی به شمار می رفت ، بخشید .
به ابوسفیان صد هزار درهم داد.
تمام خمس غنائم آفریقا را که یکصد هزار دینار بود ، به عبدالله بن ابی سرح ( که برادر رضاعی او بود ) بخشید و هیچ کس را با وی شریک نساخت .
در همین باره علی (ع) می فرماید : « ..
و اسرع معه بنوابیه یخضمون مال الله خضم الابل نبته الربیع ان انتکث علیه فتله و اجهز علیه عمله و کبت به بطنته ..» ..
و پسران پدرش ( بنوامیه ) به همدستی او شتافتند ، و مال خدا را چنان ( با اشتها ) خوردند ، همچون شتری که گیاه باری را می خورد تا اینکه پرخوری اش او را بر زمین افکند و کردارش سبب قتل او گردید..
مقدمات قتل عثمان ابن ابی الحدید می نویسد : پس از انقضای داستان شورا و استقرار امر خلافت برای عثمان ، وی بنی امیه را بر مردم مسلط کرد ، شهرها و استانها را به آنها سپرد و عطایا را به ایشان بخشید .
پس از فتح «ارمینیه » در زمان عثمان ، او خمس غنایم آنجا را گرفت و همه را به مروان بخشید .
و «عبدالله بن خالد بن اسید» از او عطایی طلب کرد و عثمان نیز چهارصد هزار درهم به او داد.
«حکم بن ابی العاص » را که رسول خدا (ص) تبعیدش کرده بود ، و ابوبکر و عمر حاضر نشدند ، او را به مدینه بر گردانند ، به مدینه آورد و هزار درهم نیز به او داد .
محلی موسوم به «تهروز » را که رسول خدا (ص) به مردم داده بود ، از آنان باز گرفت و به «حارثت بن حکم » برادر مروان داد ، فدک را که فاطمه (ع) پس از رحمت پدرش رسول خدا (ص) مطالبه می کرد و گاهی به عنوان ارث و گاهی به عنوان بخشش به او ندادند ، آنجا را به مروان بخشید .
مراتع مدینه را بر مواشی مسلمانان ممنوع ساخت و تنها به بنی امیه اجازه داد که مواشی خود را در آن مرتع بچرانند .
همه آنچه را که از غنائم آفریقا در مغرب برای او آورده بودند به عبدالله بن ابی سرح بخشید و به احدی از مسلمانان دیگر چیزی نداد و کسی را با او شریک نساخت .
به ابوسفیان دویست هزار درهم داد و در همان روز صد هزار درهم از بیت المال به مروان بخشید ، زیرا مروان دختر خود « ام ابان » را به همسری او درآورده بود.
روزی « زید بن ارقم » ـ خزانه دار عثمان ـ کلیدهای خزانه را نزد او آورد و با گریه استعفا داد.
عثمان نیز پذیرفت .
پس از اینکه ابوموسی اشعری اموال بسیاری از عراق برای او آورد ، همه آنها را میان بنی امیه تقسیم کرد .
بعد از ازدواج «عایشه » دختر عثمان با حارث بن حکم صد هزار درهم از بیت المال به او بخشید.
کارهای خلاف دیگر او مانند مضروب ساختن «عبدالله بن مسعود » تا جایی که استخوان دنده اش شکست ، نصب دربان و حاجب ، عدول از طریقه عمر در اقامه حدود و رد مظالم ، نوشتن نامه به معاویه و دستور قبل جمعی از مسلمانان و دیگر موارد ، مسلمانان را به شورش وادار کرد و آناناز مصر و بصره و کوفه و دیگر مناطق گرد هم آمدند و مدت دو ماه خانه عثمان را محاصره کردند و عاقبت وی را به قتل رساندند و در محلی به نام «حش کوکب » که یهودیان مردگان خود را در آنجا دفن می کردند ، به خاک سپردند.
دوران خلافت عثمان قریب به سیزده سال بود .
ماجرای قتل او در اواخر ماه ذی حجه سال 35 هجری اتفاق افتاد ، و در تحریک مردم به قتل وی ، جمع زیادی شرکت داشتند ، از آن جمله عایشه و طلحه و زیبر و معاویه بودند که بعدها به بهانه خونخواهی او بر ضد امیرالمومنین علی (ع) جنگهای خونینی به راه انداختند.