مقدمه در این نوشتار، خواهم کوشید تا با ارایهی تحلیلی از جنبش زنان در ایران، نسبت و رابطهی میان این جنبش و جنبش دموکراسیخواهی را روشن سازم.
پرسش از وجود یا عدم وجود هر کدام بحثی است و رابطهی میان این دو بحثی دیگر.
از اینرو ابتدا به این پرسش خواهم پرداخت که آیا در ایران جنبشی تحتعنوان جنبش اجتماعی زنان وجود دارد یا خیر؟
و ویژگیهای آن کدامند؟
فرض بر آن است که بررسی هر نوع رابطهای میان این دو پدیده، باید مسبوق به پاسخ به این پرسشها و نظایر آن باشد.
از این رو در بخش نخست این نوشته به بررسی اجمالی مطالبات زنان در ایران و در قالب جنبش اجتماعی پرداخته خواهد شد و سایر بخشها به بررسی رابطهی میان این دو پدیده اختصاص خواهد داشت .
جنبش زنان در ایران بهعنوان یک جنبش اجتماعی جدید با پیدایش و طرح مطالبات زنان در ایران به ویژه در چند سال اخیر، به کرات با این پرسش مواجه بودهایم که آیا اساساً میتوان به وجود جنبش زنان در ایران متعهد بود؟
این پرسش بارها به صور گوناگون در محافل مطرح شده است.
پرسش را میتوان از دیدگاههای گوناگون به بحث گذاشت.
در اینجا نخست به این موضوع پرداخته میشود که جنبشهای اجتماعی چههستند؟
و چهگونه میتوان مطالبات گروهی از افراد را در قالب یک جنبش تعریف نمود .
در واقع در میان نظریهپردازان علوم اجتماعی، در مورد ویژگیهای دقیقی که جنبشهای اجتماعی را مشخص میکنند، (همچون سایر موارد) اتفاق نظر چندانی وجود ندارد.
این همه مطابق تعریف اجمالی یک جنبش اجتماعی، عبارت است از بیان ترجیحات اعضای یک یا چند گروه اجتماعی بهمنظور ایجاد تغییر در وضعیت موجود .
جنبش های اجتماعی جنبشهای اجتماعی به لحاظ گستردگی حمایت، پشتوانههای مادی و معنوی، اهداف، تعدد هواداران و فعالان، استراتژیها و تاکتیکهای اتخاذ شده جهت ایجاد تغییر، جایگاهشان در ساختار اجتماعی، نحوهی شکلگیری رشد و افول و نیز میزان موفقیت در دستیابی به اهداف با یکدیگر تفاوت دارند.
این تفاوتها گاه تا حدی است که بعضاً اصل وجود یک جنبش اجتماعی ممکن است محل تردید و پرسش باشد.
همچنین مطابق برخی دیگر از نظریهها، میتوان میان جنبشهای اجتماعی قدیم و جدید قایل به تمایز بود.
منظور از جنبشهای اجتماعی قدیم، آن دسته جنبشهایی هستند که در آنها گروهی از افراد جهت ایجاد تغییر به تجهیز و بسیج امکانات، منابع، نیروی انسانی و راهکارهایی میپردازند که ایجاد تغییر در مناسبات قدرت در یک جامعه را هدف میگیرد.
در این موارد، آنچه حایز اهمیت است، وجود عنصر آگاهی هویت بخشی است که اعضای گروه هم مسلک را بهرغم تفاوتها به یکدیگر پیوند میزند برای مثال در جنبش زنان آمریکا در موج اول که از اواسط قرن 19 آغاز شد، آگاهی از اینکه زنان بهواسطهی جنسیت خود در مبارزات ضد بردگی راه ندارند، به شکلگیری نوعی آگاهی هویتبخش انجامید که متعاقب آن بسیج سیاسی و اجتماعی پدیدار شد.
آگاهی هویتبخشی بدان معنا است که گروهی دریابند که به واسطهی تعلق داشتن به یک هویت خاص (جنسی، نژادی، طبقاتی، قومی، زیستمحیطی) بهقدرت (در معنای موسع آن) دسترسی نابرابر دارند.
این موضوع احساس نظم و تبعیض را بهدنبال میآورد که در صورت پدید آمدن شرایط دیگر که بهآنها پرداخته خواهد شد)، شکلگیری یک جنبش اجتماعی امکانپذیر میشود.
اغلب جنبشهای اجتماعی در گذشته، جنبشهایی چون جنبش مدنی سیاهان، جنبشهای کارگری، دانشجویی، اقلیتهای مذهبی، نژادی، قومیتی و ...
با ابتنا بر این عنصر هویت بخش و تجهیز کننده شکل گرفتهاند.
آگاهی از اینکه شخص یا اشخاص دیگری وجود دارند که درست از همان شرایط تبعیض آمیز رنج میبرند، از شروط لزوم ایجاد یک جنبش اجتماعی است.
علاوه بر آگاهی هویتبخش، در جنبشهای اجتماعی قدیم و جدید (نوع اول و دوم) شرط لازم دیگری وجود دارد که شکلگیری و بقای جنبش منوط به آن است.
این شرط عبارت است از عدم امکان شکلگیری سیاستهای جایگزین از جمله لابیکردن، مذاکرهی مستقیم با نخبگان و نیز عدم امکان خروج از سیستم.
از این رو از لوازم ایجاد یک جنبش، وجود حداقلی از تصلب سیاسی غیر دموکراتیک عام (غیر دموکراتیک بودن سیاسی بهطور کلی) و خاص (غیر دموکراتیک بودن در موردی خاص مثل تبعیض نژادی یا قانون خانوادهی تبعیض آمیز) است بهگونهای که نه امکان تحمل شرایط تبعیضآمیز باشد و نه امکان خروج از سیستم موجود و چنانچه در شرایط غیر دموکراتیک عام و خاص تغییر و تحولی ایجاد شود که وضعیت برای گروه هدف مناسب بهنظر برسد، امکان شکلگیری جنبش منتفی است.
نیز ممکن است وضعیت تصلب سیاسی بهگونهی باشد که معترضین ترجیح دهند به کودتا یا مهاجرت جمعی بپردازند.
در این هنگام جنبشهای اجتماعی به ندرت مجال بروز خواهند یافت.
بنابراین جنبشهای اجتماعی را در شرایطی میتوان باز جست که امکان خروج از سیستم یا وفاداری به آن محتمل نباشد.
انواع جنبش اجتماعی و شرایط آن علاوه بر شروط لازم برای شکلگیری یک جنبش اجتماعی شکلگیری یک جنبش اجتماعی از نوع اول منوط به شرایط کافی نیز هست.
این شرایط اگر چه به قدر شروط لازم از اهمیت برخوردار نیستند، اما در مواردی میتوانند از تعیین کنندگی برخوردار باشند.
این شرایط را بهطور کلی میتوان در دو مورد خلاصه کرد.
وجود رهبری، وجود حداقلی از آزادی سیاسی و مدنی برای ایجاد یک ارتباط هویت بخش میان اعضای هم گروه در جهت انجام کنش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی رهایی بخش، و نیز وجود حداقلی از منابع انسانی و مادی در جهت تجهیز و بسیج نیروها.
بهنظر میرسد که امکان شکلگیری یک جنبش اجتماعی با وجود شرایط لازم برای آن، در مواقعی که سیستم در حالت تصلب کامل است امکانپذیر باشد.
برای مثال در دوران جنگ سرد اول میان دو ابرقدرت، بسته بودن فضای سیاسی حاکم بر ایالات متحده، سانسور شدید و تفتیش عقاید از طریق رشد مککارتیسم، عملاً امکان رشد جنبشهای اجتماعی تا حدود زیادی منتفی بود.
همچنین است در مواقعی چون حکومتنظامی و سرکوب و سانسور شدید سیاسی، ترس از شکنجه، زندانی شدن، از دست دادن دارایی، تهدیدهای جنسیتی و ...
که هزینهی عمل سیاسی و اجتماعی را ممکن است چنان بالا ببرد که انگیزههای آن را کمرنگ کند، گرچه این شرایط میتواند رشد یک جنبش اجتماعی را با کندی و کمون روبهرو سازد، اما دستکم در کوتاه مدت منجر به نابودی آن نمیشود.
نیز همچنان که خواهیم دید، در چنین شرایطی امکان آن وجود دارد که یک جنبش اجتماعی از نوع اول به جنبشی از نوع دوم مبدل شود.
وجود حداقلی از امکانات مادی و انسانی نیز از شروط کافی شکلگیری یک جنبش اجتماعی از نوع نخست محسوب میشود در جنبشهای نوع نخست، تخصیص منابع مادی و انسانی لازمهی بسیج آگاهی هویت بخش است و گاه در پروسهای ایجاد این آگاهی نقشی تعیین کننده دارد.
مواردی وجود دارند که نشان میدهند یک جنبش با تخصیص منابع و نیروی انسانی توانسته، تماشاگران منفعلی را جذب کند.
اینجا بهویژه عنصر دیداری از اهمیتی تعیین کننده برخوردار است.
منظور از عنصر دیداری، امکان حضور به هم رساندن افراد در فضای عمومی (اعم از حقیقی یا مجازی) است.
بدین وسیله امکان دارد که برخی از تماشاچیانی را که در غیر اینصورت احتمال اندکی وجود داشت که به یک جنبش بپیوندند، نسبت به آن علاقهمند کرد.
جنبش های اجتماعی قدیمی چه در گذشته و حال در واقع از عنصر دیداری منفعت بردهاند.
برای مثال در تظاهرات دانشجویی در ایران در سال 78، صرف حضور دانشجویان درخیابانهای منتهی به سوی دانشگاه، رهگذرانی را که شاهد ماجرا بودند، جلب کرده و حتی مشارکت نسبی (بهصور گوناگون) آنها را در اعتراضات آن روزها بهدنبال داشت .
از اینرو در میان منابع مادیای که برای جنبشهای اجتماعی از نوع اول از اهمیت برخوردارند، فضای عمومی از اهمیت ویژهای برخوردار است.
جنبشهای اجتماعی قدیمی چه در گذشته و حال در واقع از عنصر دیداری منفعت بردهاند.
فضای عمومی از نوع مجازی (فضای رسانهای برای مثال از نوع فضای عمومی موجود در اینترنت) و واقعی (خیابان، رستوران، کافیشاپها، مدارس دانشگاهها، پارکها، سالنها، خانههای محل تجمع و ...) جایی است که در آن عنصر دیداری جنبش اجتماعی از نوع اول امکان ظهور دارد.
در شرایطی چون رکود اقتصادی شدید به کمبود و یا تسخیر فضاهای عمومی توسط حاکمیت، عنصر دیداری غایب خواهد بود و این موضوع میتواند روند یک جنبش اجتماعی را با اختلال و پراکندگی مواجه سازد از این رو یکی از راههای مقابله با جنبش و سرکوب آن تسخیر فضاهای عمومی بهنحوی است که امکان تجمع، برپایی تظاهرات و ...
نا ممکن شود.
با اینحال حکومتها در سرکوب جنبشهای اجتماعی تنها به تغییر فضاهای عمومی و حذف عنصر دیداری دست نمیزنند، بلکه مجموعهای از تاکتیکهای همزمان سرکوب را اتخاذ میکنند که شامل طیف وسیعی از فعالیتها میشود.
از دستگیری فعالان یک جنبش اجتماعی گرفته تا ایجاد مانع و اختلاف در منابع قابل دسترس، تسخیر فضاهای عمومی، سانسور، و یا حتی در صورت امکان کاهش انگیزهی فعالان و حامیان از طریق بهبود نسبی در شرایط غیر دموکراتیک عام و خاص.
در مقابل، در جنبشهای اجتماعی جدید، شرایط میتواند بهکلی متفاوت باشد.
جنبشهای اجتماعی جدید (و نوع دوم) بنابر ماهیت خود با نوع اول متفاوتاند.
اطلاق لفظ جدید به این جنبشها به آن معناست که این جنبشهای کنونی بهجای جنبشهای قدیم ظهور کرده و جای آنها را اشغال کرده باشند.
از اینرو اطلاق لفظ قدیم یا جدید در واقع بر نوعی تقدم و تاخر زمانی دلالت نمیکند.
هنوز هم امکان شکلگیری یک جنبش اجتماعی از نوع اول همانقدر است که امکان شکلگیری آنها در گذشته برعکس، شکلگیری جنبشهای اجتماعی در معنای جدید و نوین همانقدر در گذشته.
امکان داشته است که اکنون وجود دارد.
اطلاق لفظ جدید و قدیم به این جنبشها را میتوان بیش از هرچیز کاربردی جامعهشناختی دانست.
در واقع جامعهشناسی سیاسی بهطور عام، جنبشهای اجتماعی را تنها در صحنهای اول به رسمیت میشناخت، حال آنکه وقوع پدیدههای جدید اجتماعی همچون انقلابات غیر خشونتآمیز در اروپای شرقی (رومانی، آلمان شرقی)، انقلابات مخملی در برخی دیگر از کشورها (اوکراین، قزاقستان) و ظهور انواع و اقسام حرکتهای اعتراض آمیزی که از شکل و شمایل عموماً متعارف و شناخته شده در جامعهشناسی سیاسی تبعیت نمیکنند.
و امکان مطالعهی آنها در شکل جنبشهای اجتماعی نوین فراهم آمده است.
حرکتهای زنان دیدگاه غالب، اذعان داشت که تا زمانی که امکان و بسیج سیاسی مبتنی بر آگاهی هویت بخش غایب باشد، نمیتوان انواع حکومتهای اعتراضآمیز را بهوجود یک جنبش اجتماعی تاویل نمود.
شبیه این انتقاد نیز بر حکومتهای اعتراضآمیز زنان در ایران وارد شده است.
زیرا این حرکتها در وهلهی نخست با فقدان تشکیلات، فقدان بسیج عمومی و غیبت آگاهی هویت بخشی مواجهاند که عموماً از عوامل اصلی بروز جنبشهای اجتماعی محسوب میشوند.
اطلاق لفظ قدیم و جدید همچنین اشاره به تغییر در شرایطی دارد که جنبشهای اجتماعی نوع اول و دوم را تا حدودی از یکدیگر متمایز میکند.
در این میان بهویژه شکلگیری و ظهور فضاهای مجازی از جمله اینترنت و تغییر شکل فعالیتهای سیاسی در قالب فعالیت نهادهای غیر دولتی NGO)ها( که از سوی بسیاری از حکومتها به رسمیت شناخته میشوند، ابعاد جدیدی را به فعالیت مدنی و سیاسی میافزاید که جامعهشناسی جنبشهای اجتماعی را محتاج تحولی در نگرش نسبت به جنبشهای اجتماعی میکند.
در این میان بهویژه عنصر دیداری از اهمیت ویژهای برخوردار است.
در حالیکه در جنبشهای اجتماعی از نوع اول عنصر دیداری (تغییر فضای عمومی مجازی و حقیقی) از اهمیت فراوانی برخوردار بود و حتی بعضاً وجود یک جنبش اجتماعی منوط به آن دانسته میشد، بهنظر میرسد که در جنبشهای اجتماعی از نوع جدید، فقدان عنصر دیداری در حیات یک جنبش خللی ایجاد نکند.
عنصر دیداری در گذشته عمدتاً در قالب گردهمآیی و تجمع خیابانی مسالمتآمیز یا رادیکال به شکل آتشزدن، اشغال، تخریب، خشونت و ...
ظهور مییافت، حال آنکه فضای مجازی بعد دیگری بر عنصر دیداری میافزاید که ضرورتاً مسالمتآمیز است (یا لااقل تاکنون چنین بوده است، چون در فضایمجازی نمیتوان به خشونتی غیر از خشونت کلامی دستیازید.) وجود عنصر دیداری میتواند بعد جدیدی را به جنبشهای اجتماعی بیفزاید، اما در جنبشهای جدید عنصر دیداری بعضاً بهکلی غایب است.
زیرا اصولاً در این جنبشها حرکتهای تجمعی اعتراضآمیز و تسخیر جمعی فضاهای عمومی از نوع مجازی و حقیقی عاملی حیاتی در شکلگیری و بقای یک جنبش محسوب نمیشود لذا علاوه بر آنکه اکنون درک از فضای عمومی تغییر یافته است و دیگر صرفاً به مکانهای عمومی اطلاق نمیشود، بلکه حیات یک جنبش اجتماعی ضرورتاً وابسته به تسخیر جمعی فضاهای عمومی نیست.
از اینرو برخی بر آن هستند که جنبشهای اجتماعی جدید تا حدود زیادی با ورود به عصر جهانی شدن و انقلاب رسانهای مرتبطاند، زیرا این جنبشها از تکثیر و در عینحال تراکم فضایی بهره میبرند.
(برای مثال تلاشهای صورت گرفته در اعتراض به وضعیت اکبر گنجی که شاید بدون وجود اینترنت و دیگر رسانهها دشوار بهنظر میرسید) با اینحال این به آن معنا نیست که این جنبشها جای جنبشهای اجتماعی نوع اول را اشغال میکنند، زیرا این همهی داستان نیست.
آگاهی هویت بخش در واقع در جنبشهای اجتماعی جدید عناصر دیگری نیز وجود دارند که آنها را از انعطاف به مراتب بیشتری نسبت به جنبشهای نوع اول برخوردار میکند .
برای شروع، لازم است از پیش شرطها و لوازم ضروری یک جنبش اجتماعی یعنی آگاهی هویت بخش و تصلب سیاسی از نوع غیر دموکراتیک عام و خاص آغاز کنیم.
درواقع در بسیاری از جنبشهای اجتماعی جدید، از آگاهی هویت بخش خبری نیست.
به عبارت دیگر، آگاهیای که در آن، یک شخص پیمیبرد که دیگری درست در شرایط تبعیضآمیزی قرار دارد که خود او از آن رنج میبرد، ضرورتاً مشکل نمیگیرد.
برعکس، افرد بهصورت مستقل و جدا جدا از یکدیگر نسبت به وضعیت تبعیضآمیزی که در آن واقعاند، به نهادهای گوناگون از جمله خانواده، دولت و نهادهای مدنی تظلم میبرند.
نمونهی گویا در این مورد، مورد طلاق در ایران است .
مطابق آمارهایی که طی سالهای اخیر در مورد رشد طلاق منتشر شده (و بعضاً با یکدیگر، اختلاف فراوان دارند)، مدعی آن هستند که آمار طلاق در سالهای اخیر به طرز حیرتانگیزی رشد یافته است (بنابر برخی آمار رشدی معادل 11% در سالهای اخیر در مقایسه با سالهای پیش.) رشد این شاخصآماری نشان از تحولی جدی در بنیانهای خانواده و حرکت و جنبش زنان دارد.
بر اساس همین آمار در اکثر موارد این زنان بودهاند که تقاضای طلاق میدادهاند؛ نه مردان.
در کنشی از این نوع درواقع وجود یک آگاهی سازماندهی شده و بسیج متعاقب آن منتفی است.
زیرا برای اغلب زنانی که در پیچوخم دادگاههای خانواده گرفتار میآیند، چیزی جز منفعت شخص و خلاصی از وضعیتی غیر قابل تحمل متصور نیست.
این بدان معنی نیست که القائات گروهی یا فردی را در رفتار شخصی که اقدام به تقاضای طلاق میکند، منتفی بدانیم.
بحث بر سر آن است که تقاضای طلاق مبتنی بر عمل فردی و شخصی عامل، بدون توجه به خواست افراد هم گروه است؛ نه بر یک بسیج همگانی متکی بر آگاهی هویتبخش.
در واقع در جنبشهای اجتماعی از نوع دوم، با فقدان آگاهی هویت بخش مواجهیم.
در این موارد، قرار گرفتن گروه زیادی از افراد در شرایط مشابه تبعیضآمیز، بدون آنکه ضرورتاً از وضعیت یکدیگر مطلع باشند، منجر به اتخاذ اقداماتی برای خلاصی از آن وضعیت میشود.
اما نتیجه، به هیچ رو فردی نیست، بهعبارت دیگر، در مدتزمان مشخص با افزایش بیسابقهی آمار طلاق مواجه میشویم که اگرچه مجموعهای از اقدامات فردی بوده است، اما نتیجهای اجتماعی را بهدنبال داشته است.
در واقع اینجا ضرورتاً عنصر خودآگاهی بهعنوان یک نوع آگاهی هویت بخش در کار نیست بهعبارت دیگر، برای زنانی که برای تقاضای طلاق به دادگاه خانواده مراجعه میکنند، ضرورتاً آگاهی از اینکه بهعنوان جنس زن به آنها ظلم میشود و آنها را در شرایط ناعادلانه قرار میدهد،موضوعیت ندارد آنچه انگیزهی اصلی بهشمار میرود، خواست فرد برای خلاص شدن از شرایطی است که اتفاقاً افراد را نخست بر آن میدارد که به کانالهای قانونی و دولتی مراجعه و تظلم خود را به آنها منتقل کنند؛ نه پیوستن به یک جنبش اجتماعی فمینیستی برای ایجاد و تغییر در قوانین و ساختارهای پدرسالار.
نه تنها آگاهی هویتبخش و بسیج کننده در اقدامی از نوع طلاق در ایران وجود ندارد، بلکه حتی انبوه کثیری از افراد تلاش میکنند تا از یکسو نخست به نهادهای قانونی حاکمیت رسمی مراجعه کنند و دوم آنکه اقدام و خواست خود را حتیالمقدور از سایرین (شامل سایر همجنسان خود) پنهان کنند.
برحسب اتفاق مورد طلاق در ایران از مواردی است که در آن شخصی عامل، نیت خود را حتی تا آخرین مراحل از دیگران پنهان میکند و حتی اگر چنین نکند، این حرکت را میتوان بیشتر رازگویی تلقی کرد و نه اقدامی در جهت ایجاد آگاهی هویت بخش گروهی .
بر خلاف جنبشهای اجتماعی نوع نخست، در جنبشهای اجتماعی نوع دوم علاقه به منفعت شخصی و اقوام رهایی بخش فردی جای علاقه به امر عمومی و اقدام رهایی بخش جمعی را میگیرد.
علاقه به منفعت شخصی، انگیزهی نخست عامل در یک کنش فردی است که بهعنوان برآیند، پیآوردی سیاسی و اجتماعی بهدنبال دارد؛ زیرا انبوهی از افراد بهصورت مستقل وجداگانه و تکبهتک درست به اقدامیمشابه میپردازند که در آن هیچ نوع نفعی مگر منفعت شخصی ندارند، اما برآیند این اقدامات شخصی، افزایش چشمگیر در مطالبات مشابه از سوی افرادی از اجتماع است که به مسوِولان و سیاستگذاران هشدار میدهد.
چنین امکانی در گذشته نیز متصور بوده است.
به عنوان نمونه میتوان به پیدایش موج دوم زنان در آمریکا در دهههای 50 و 60 و 70 اشاره کرد که تا حدودی از شرایط فوق تبعیت میکند.
گفته میشود یکی از جرقههایی که موج دوم فمینیسم را پدید آورد، کتاب بسیار پر فروش "راز زنانگی" اثر بتی فریدان، فمینیست لیبرال آمریکایی بوده است.
زیرا فریدان در این کتاب در واقع پرده از وضعیتی برمیدارد که در آن اغلب زنان وضعیت خود را وضعیتی مشخص میپنداشتند و نه وضعیتی عام.
راز زنانگی در کنار سایر عوامل از جمله عوامل فراهم آمدن شرایط جدید سیاسی و اجتماعی برای ایجاد جنبش (از جمله تنشزدایی در روابط شرق و غرب، شکوفایی اقتصادی و پیدایش دولت رفاه، آماده بودن افکار عموی و نیز رشد جنبشهای اجتماعی همزمان از جمله جنبشهای مدنی سیاسی فعال، جنبشهای دانشجویی و جنبشهای ضد استعماری و ...) امری شخصی را تبدیل به امری سیاسی کرد.
فریدان در این کتاب به توصیف وضعیت زنان آمریکایی سفید پوست طبقهی متوسط پرداخته و اعلام میکند که آنها از یک ناراحتی بهنام "ناراحتی زن خانه" رنج میبرند.
بهنظر فریدان اغلب آنان این ناراحتی را عمدتاً مسالهای شخصی تلقی میکنند.
حال آنکه او متعهد است که ناراحتی زن خانه، احساس نارضایتی ناشی از شرایط فردی برای گروهی کثیر از زنانی است که بهرغم تلاش فراوان در تبدیل شدن به زن مثالی و نمونه، عمدتاً ناکام، سرخورده، ناراضی و افسردهاند برای زنانی که این احساس را دارند، مساله به عدم توانایی، کمبود لیاقت، هوش و ظرفیت برای غلبه بر مشکلات شخصی باز میگشت.
فریدان وپژگیهای ناراحتی زن خانه را با ایجاد وسواس در نظافت، تشویش و اضطراب دایمی و مفرط، میل به خودکشی، گریز و ترک خانه، احساس بیزاری از همسر و فرزندان و ...
توصیف میکند که عمدتاً برآیند نامولد بودن است.
این ناراحتی زنان را وامیداشت تا با تلاشهای طاقتفرسا اما مذبوحانه در تبدیل شدن به زن مثالی و دستیابی به راز زن بودن بر آن فایق آیند.
گروه کثیری از زنان بدون آگاهی از شرایط یکدیگر، به اقدامات مشابهی دست زدند.
اعمالی مانند فرورفتن هرچه بیشتر در کارهای خانگی، تلاش برای دستیابی به حداکثر مهارت در شیرینیپزی، آشپزی، خانهداری و همسرداری، ابداع روشهای نوین و بعضاً پیچیده در نظافت، و رتقوفتق امور منزل، متوسل شدن به انواع و اقسام لوازم مصرفی و تکنولوژیهای خانگی که کار خانه را به امری پیچیده تبدیل کرده و از اینرو نوعی توهم مولد بودن را در عاملان پدید میآورد، از این دست بودند.
راز زنانگی افشای این وضعیت بود فریدان بر آن بود که هیچ یک از این تلاشهای قرین موفقیت نیست، زیرا هرگز کار خانگی با کار مولد قابل مقایسه نیست.
چرا که بقا ندارد، تکراری است، خلاق، بارور و ماندنی نیست و تلاش برای پیچیدهتر کردن آن صرفاً یک توهم کاذب است.
راز زنانگی شبکهای منفعل از زنانی را که برای رهایی از وضعیت غیر قابل تحمل، هر یک بهصورت جداگانه و منفعل به تلاشهای گوناگون دست میزند، به شبکهای فعال تبدیل ساخت که در آن بسیاری از زنان دریافتند که دیگری درست در موقعیت مشابه آنها قرار دارد.
از اینرو امر شخصی به مسالهای سیاسی تبدیل شد و معلوم شد مسالهای که تصور میشد به فقدان توانایی و لیاقت فرد باز میگردد، باید راهحل خود را در شرایط عامی جستوجو کند که بر نهاد خانواده و ساختارهای تبعیضآمیز جنسیتی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی استوارند.
در واقع در ایران حتی با فرض نبود جنبش اجتماعی زنان از نوع نخست، با چنین شبکهای انفعالی مواجهیم که کارکردهای یک جنبش اجتماعی از نوع اول را به خوبی ایفا میکند.
در واقع میان زنان ایرانی نیز گرایشاتی از نوعی که فریدان تشریح میکند، یافت میشود.
صرف نظر از عواملی چون رشد مصرفگرایی در جامعهی ایرانی و رشد تقاضا برای زندگیهای تجملی و لوکس، اکنون نشانههایی از وجود ناراحتی زن خانه را میتوان مشاهده کرد.
گروه زیادی از زنان ایرانی این ناراحتی را در تمایل به پیچیدهتر کردن خانهداری از طریق مصرف انواع و اقسام وسایل الکترونیکی از خود بروز میدهند.
نیز کار تهیهی جهیزیه برای دختران به امری بسیار پیچیده و به لحاظ اجتماعی و روانی پرهزینه و انرژیبر تبدیل شده است که میتوان آن را حاکی از فقدانی دانست که رشد بیکاری در میان زنان (با نرخی حدود )30% سویهی دیگر آن است.
مصرفگرایی، رشد بیکاری در میان زنان، رشد طلاق و ...
حکایت از آن دارد که افراد بدون آنکه چندان دغدغهای در مورد وضعیت و شرایط دیگر داشته باشند، برای غلبه بر رنجوری بهگونهای مجزا دست به سلسله اقدامات مشابهی میزنند؛ اقداماتی که برآیند جمعی دارد و حاصل آن رشد ناگهانی در تمایل به زندگیهای لوکس، بالارفتن آمار طلاق، خودکشی و افسردگی در میان زنان (مطابق آمارها )14% افزایش تعداد قتلهای ناموسی، است تقاصای کثیر برای ورود به دانشگاه، روی آوردن زنان به شغلهای پایین و متوسط و ...
برآیند همهی اینها شکلگیری شبکهای انفعالی از افراد است که در آن تورم انبوه مطالبات گروه کثیری از افراد، آنها را با دغدغهی حل مشکلات شخصی به طرف نهادهای رسمی و غیر رسمی سوق میدهد و در عینحال میان آنان نوعی توافق اعلام نشده پدید میآورد.
چنین توافقی بهصورت انفعالی این قابلیت را نیز در خود پدید میآورد که به شبکهای فعال از نوعی که در جنبشهای اجتماعی نوع اول ایجاد میشوند، تبدیل شود.
در این هنگام، جنبش از نوع دوم به نوع اول تبدیل میشود، زیرا امکان شکلگیری آگاهی هویتبخش (جنسیتی) در آن افزایش مییابد.
این تحول در جنبش زنان را میتوان در هجوم جمعی آنها برای گشودن درهای استادیوم ورزشی فوتبال و نیز حضور در فضای عمومی فعال دانشگاه تهران برای احقاق حقوق سیاسی و مدنی خود مشاهده کرد.
با اینحال شرط جنبش بودن همچنان که ذکر شد ابتنا بر عنصر آگاهی هویتبخش نیست.
زیرا آگاهی هویت بخش تنها میتواند پدید آورنده جنبش اجتماعی به شکل نخست آن باشد.
جنبشهای اجتماعی جدید در جنبشهای اجتماعی جدید، عنصر دیداری بعضاً به کلی غایب است.
به عبارت دیگر افراد نه تنها به اعتراض جمعی در فضاهای عمومی واقعی و مجازی روی نمیآورند؛ بلکه اساساً ممکن است هیچ نوع حرکت اعتراضآمیز جمعی را دنبال نکرده و نسبت به آن رغبت نشان ندهند.
بر عکس، افراد به صورت مجزا از یکدیگر در صدد کسب امتیازات به نفع خود و ایجاد تغییر در مناسبات قدرت فعلی هستند بهگونهای که مناسبات تازه عادلانهتر باشد.
(مورد طلاق در ایران.) نیز در وهلهی نخست در چنین شرایطی افراد عموماً تمایل دارند که مشکل خود را از طریق مراجع قانونی و رسمی بهجای قرار گرفتن در موقعیت تقابلی و تخالفی (سیاسی، اجتماعی و فرهنگی) حل کنند.
آنچه در اینجا از اهمیت برخوردار است.
وجود شرایط و لوازم دیگری از جمله قرار گرفتن کثیری از افراد در وضعیت تظلمآمیز است که آنها را بر آن میدارد که راه حلهای جایگزین را انتخاب و از آن طریق موقعیت خود را بهبود بخشیده و اصلاح کنند (برای مثال ناگهان تقاضای دختران برای ورود به دانشگاه افزایش مییابد.
اکنون اکثریت دانشجویان دانشکدهی علوم اجتماعی تهران را دختران تشکیل میدهند.) فقدان آگاهی هویتبخش، در شرایطی که امکان شکلگیری آن (یا به دلیل کمبود انگیزه یا عوامل دیگر) منتفی است، هم میتواند نقطه ضعف یک جنبش محسوب شود و هم نقطهی قوت آن.
نقطهی ضعف از آن رو که مجموعهای از تلاشهای فردی و جداگانه ممکن است در کوتاه مدت نه تنها به ایجاد دگرگونی در وضع موجود و رهایی بخشی نیانجامند، بلکه برعکس یک سیستم را وادارد که در مواردی شرایط غیر دموکراتیک عام و خاص را متصلبتر کند (برای مثال در ایران افزایش آمار طلاق هرگز بهطور جدی به تغییرات ساختاری در قانون خانواده و ایجاد برابری بیشتر در فرصتها نیانجامیده است، بلکه اغلب به زیان خواهی زوجه و عدم پایبندی او به حدود مقرر شده توسط عرف و آیین تعبیر شده است) و نیز ممکن است سیستم را به دخالت بیشتر و عریض و طویل کردن روندهای بورو کراتیکی وا دارد که افراد از آنها در جهت نیل به منفعت شخصی استفاده میکنند (در ایران برای مثال تعین سقف برای مهریه) در موارد دیگر قضیه از این نیز دامنهدارتر میشود.
برای مثال صرف حضور تکتک اما جمعی زنانی که میخواهند در پوشش خود از آزادی بیشتری برخوردار باشند، منجر به دغدغهها و نگرانیهای جدی برخی از قانونگذاران میشود و متعاقب آن طرح پوشش ملی در مجلس شورای اسلامی مطرح میشود.
وجود چنین عملها و عکسالعملهایی، بر وجود جنبش زنان حکایت دارد، جنبشی که در ایران عمدتاً بر فقدان آگاهی هویتبخش (جنسیتی) متکی است.
با اینحال فقدان اینعنصر، میتواند در جای خود حاوی نتایج مثبت نیز باشد.
از جمله در شرایط غیردموکراتیک عام و خاص، انبوهی از تلاشهای فردی برای چانهزنی با نهادهای قدرت بهوجود میآیند که به نوبهی خود فضاها را تسخیر میکنند و بهگونهای ناخواسته شکلگیری عنصر دیداری را ممکن میسازند (برای مثال ظهور انواع و اقسام پوششهای نا منطبق با قوانین در فضاهای عمومی واقعی در شهرهای بزرگ) در چنین شرایطی با وجود تصلب بیشتر فضا از سوی نهادهای رسمی قدرت، جنبش به لحاظ برخورداری از سیاست و انعطاف، بهجستوجوی راههای بدیل خواهد پرداخت.
از این رو گمان میرود که در جنبشهای اجتماعی از نوع دوم فقدان سازماندهی و نیز آگاهی هویت بخش، شاید حتی نقطه قوتی در مقابل بسته شدن هرچه بیشتر فضای غیر دموکراتیک عام و خاص باشد و لذا فرض بر آن است که در چنین شرایطی، اغلب آن کسی که پیروز نهایی میدان است، ناراضیان هستند نه دولتها.
این پرسش که چرا این نوع اقدامات تکتک، منجر به شکلگیری نوعی اقدام جمعی سازماندهی شده و بسیج کننده نمیشود یا پرسش از اینکه چرا جنبش اجتماعی زنان در ایران در شکل جدید ظاهر میشود نه در شکل قدیم، یا اگر در شکل قدیم ظاهر میشود، از تعیین کنندگی چندانی برخوردار نیست، پرسشی است که پاسخگویی به آن مجالی دیگر را میطلبد.
برای مثال میتوان پرسید که چرا فقدان شرایط دموکراتیک در نوع پوشش هرگز اعتراض جمعی سازماندهی شده را از سوی زنان در سالهای اخیر بهدنبال نداشته است؟
در اینجا تنها به این نکته اشاره میشود که در کنار سایر عوامل چون فقدان حمایت، فقدان منابع مالی کافی، فقدان انگیزش و ...
گاه هزینههای کنش اعتراض از نوعی که در جنبشهای اجتماعی نوع نخست مشاهده میشود فراتر از توان کارگزاران آن است، از اینرو افراد گزینههای بهینه برای چانهزنی را بر میگزینند؛ نه لزوماً گزینههای پرهزینه به لحاظ سیاسی، فر هنگی و اجتماعی را.
همچنین باید یادآور شد که در تلاشهای فردی از این نوع که پیآمدهای اجتماعی و سیاسی وارد، رگههایی قوی از فردگرایی و استقلال را میتوان مشاهده کرد که در مقایسه با جنبشهای اجتماعی از نوع نخست، عمدتاً بر مطالبات دموکراتیک از نوع لیبرال تکیه میزنند؛ تا مطالبات دموکراتیک از نوع جمعگرایانه (کالکتیویستی.) در این مورد منظور از مطالبات فردگرایانه و دمکراتیک لیبرال، سلسله اقداماتی است که در آن افراد بهصورت فردی برای بازسازی زندگی و سرنوشت خویش مطابق با طرحها و سلیقههای شخصی به آن مبادرت میکنند.
بسیاری از زنان ایرانی در شرایط کاملاً متفاوت فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بهسر میبرند.
این امر نه تنها مانع از بسیج همگانی و فراگیر آنها تحت یک جنبش اجتماعی از نوع نخست میشود، بلکه هم زمان رشد، آگاهی از شخصیت، برمداری فردگرایانه را موجب میشود که آنان را وا میدارد که زندگی و سرنوشت خود را بهگونهای مستقل رقم زنند.
ممکن است این تلاشها برای عاملان آن هزینههای گزافی را به دنبال داشته باشد (در واقع هر نوع رشد شخصیتی ملتزم به پرداخت هزینهاست) اما در عینحال میتواند به شکوفایی توانمندیها، خودسازی، آموختن نحوهی کنار آمدن با مصائب و مشکلات و بهطور عامتر، به تکامل روند اجتماعی شدن عاملان بیانجامد.
از اینرو رشد فراگیر در زنان ایرانی بهویژه در سالهای اخیر را میتوان تا حدود زیادی معلول شرایط تبعیضآمیزی دانست که آنها برای رهایی از آن به تلاشهای فردی و مجزا و اغلب بی علاقه به منافع عمومی کلیت زنان روی میآورند.
آن عامل خود شکلگیری آگاهی هویتبخش فمینیستی را تا حدود زیادی منتفی میکند، اما به هیچ روی دال بر فقدان جنبش زنان نیست.
علاوه بر فقدان آگاهی هویتبخش، در جنبشهای جدید میتوان تفاوتهای دیگری را نیز در مقایسه با جنبشهای نوع نخست مشاهد کرد از جمله از آنجا که بسیج و سازماندهی مبتنیبر آگاهی هویت بخش در این جنبشها منتفی است، بنابراین ضرورت وجود رهبری، حداقلی از منابع مادی و انسانی در تجهیز و بسیج نیروها و نیز حداقل آزادی سیاسی برای فعالیت و کنش رهایی بخش بهصورت جمعی منتفی خواهد بود، میتوان گفت جنبشهای جدید صرف نظر از وجود شرایط تبعیضآمیز، با جنبشهای نوع نخست تنها در تصلب سیاسی از نوع غیر دموکراتیک عام و خاص و نیز عم امکان شکلگیری راهحلهای بدیل نقطهی اشتراک دارند.
در سایر موارد میان آنها ضرورتاً اشتراکی وجود ندارد.
نوع جنبش در ایران جنبش دموکراسی خواهی در ایران بهعنوان یک جنبش اجتماعی از نوع قدیم جنبش زنان ایران بهدلیل پیش گفته از جمله ناهمگونی زنان، دسترسی نا برابر آنها به منابع مادی و انسانی برای بسیج و سازماندهی افکار عمومی و هزینههای گزاف، جنبشی با ویژگیهای جنبشهای جدید است؛ حال آنکه جنبش دموکراسیخواهی در ایران را میتوان در ذیل جنبشهای اجتماعی از نوع نخست جای داد.
زیرا اولاً، این جنبش برعناصری چون آگاهی هویتبخش و تبعیض از یکسو و سازماندهی و بسیج منابع مادی و انسانی، و حداقلی از آزادی سیاسی از سوی دیگر بهعنوان شرط بقا و حیات جنبشهای اجتماعی نوع نخست تکیه میکند.
علاوه بر این بهنظر میرسد که جنبش دموکراسیخواهی برخلاف جنبش زنان که در برگیرندهی طیفهای گوناگون زنان متعلق به طبقات، شوِون و قدرتهای اجتماعی متفاوت است، عمدتاً بر منابع و خواستههای طبقات متوسط در ایران تکیه زده است؛ طبقهای که در بیشتر کشورهای دارای پیشینهی قوی دموکراتیک، از ثبات، وسعت جمعیت و استقرار قابل قبولی برخوردار است.
در واقع همچنان که پیشتر عنوان شد، و بر خلاف تمایل برخی از نظریهپردازان فمینیست که خواهان طبقهبندی زنان تحت عنوان طبقهی جنسیتی یا دیالکتیک جنسیتاند دستکم در ایران زنان را نمیتوان تحت مقولاتی چون طبقه، منزلت و شان اجتماعی و احدی گنجاند.
زیرا کاربرد واژهی طبقه یا شان و منزلت اجتماعی در وهلهی نخست، نوعی خودآگاهی را به ذهن متبادر میکند که همچنان که پیشتر به آن اشاره شد عمدتاً غیبت آن از ویژگیهای جنبش زنان در ایران محسوب میشود.