پیش سخن تاریخ در واقع ، علم کشف رویدادهای به وقوع پیوسته در جامعه های گوناگون وشناخت نهادهای متفاوت وساخت یا ساختواره های اجتماعی است .
رویدادهای گذشته حیات انسانی به لحاظ موضوعی ، اجتماعی و فرهنگی واقتصادی وسیاسی هستند ، به لحاظ زمانی ، هر واقعیت تاریخی متعلق به دوره ای مشخص و شرایط منبعث از آن است .
افزون بر این ها ، هر جامعه ای دارای ویژگی هایی است که ازدگرگونی های درونی ودادوستدها وتعامل وگفت وگوهای برونی ،نشأت گرفته است .
از این رو ، جامعه ها ، جماعت ها ، فرهنگ ها، پاره فرهنگ ها و تمدن های متعدد به وجودآمده و هیچ گاه،هیچ یک از آنها کاملاً منزوی و جدا از هم نبوده اند .
تاریخ ایران را می توان ، به لحاظ مکانی ، سرگذشت مردمی دانست که در سرزمینی گسترده – که بعدها «ایران زمین » نامیده شد و پشته یا فلات یا نجد ایران (به مساحت 000/600/2 کیلومتر مربع ) بخشی از آن به شمار می رفته است – زندگی خود را آغاز کرده اند .
ایران زمین یا سکونتگاه ایرانیان از شرق ، تا رودسند و کوه های پامیر و کرانه های سیر دریا ؛ ازغرب، تاجلگه های میان رودان (= بین النهرین ) و آسیای صغیر ؛ از شمال ، تادریای خوارزم وبلندی های قفقاز و رود کورا؛ و ازجنوب ، تا آن سوی خلیج فارس و دریای عمان ، ادامه داشته است .از این سرزیمن وسیع ، اکنون ، تنها 000/648/1 کیلومتر مربع باقی مانده که مساحت کشور ایران است .
این سرزمین طی قرون واعصار ، دگرگونی های طبیعی وجغرافیایی بسیاری یافته است .
امابه لحاظ زمانی ، از دیرباز ، تاریخ ایران به هفت دوره تقسیم شده است که در هر دوره سلسله هایی بربخش هایی از آن فرمانروایی کرده اند .
این هفت دوره عبارت است از :1)دوره پیشاز تاریخ ، از آغاز زندگی انسان در این سرزمین پهناور تا تشکیل منسجم ترین پادشاهی ایران (=ماد ها)؛ 2)دوره باستان ، از پادشاهی مادها تا چیرگی اعراب بر ایران و پذیرش اسلام در میان ایرانیان (عصر مادها و هخامنشیان ، سلطه اسکندر و سلوکیان ، عصر اشکانیان (=پارت ها)، عصر ساسانیان )؛ 3) دوره اسلامی ، از فتح ایران تا پایان خلافت عباسیان در بغداد (دوره خلفای راشدین وبنی امیه ونهضت هاوحکومت های ایرانی و امیران منطقه ای وسلطنت ترکان غزنوی وسلجوقی و خوارزمشاهی ؛ 4) تاریخ میانه ، از حمله مغول تا استقرار سلسله صفوی (ایلخانان و حکومت های منطقه ای ملوک الطوایف ، تیموریان ، آق قویونلو و قراقویونلو ) ؛ 5) تاریخ جدید ، از آغاز عصر صفویان تا حمله افغان ها و نیز دوره افشاریه و زندیه ؛ 6) تاریخ معاصر ، از تشکیل سلسله قاجاریه تا انقلاب مشروطیت و نیز کودتای 1299 ش و مقدمات تشکیل سلطنت پهلوی ؛ و 7) تاریخ کنونی ایران ، از وقوع کودتای سیاه وتمهیدات برای سلطنت جدید و دوره پادشاهی سردار سپه ومحمدرضا شاه تا وقوع انقلاب اسلامی ملت ایران .
فصل اول خاستگاه نخستین با رویش گیاهان ودرختان درمحدودهای که بعدها «ایران زمین »نامیده شد ، «حیات » و زندگی جانوران از دوران سوم زمین شناسی آغاز گردید .
در دوران چهارم ، جانورانی انسان نما پیدا شدند ونخستین نشانه های زندگی انسان کنونی – اگر متعلق به دوران چهارم یخ بندان ، شناخته شود – از000/75 سال قبل از میلاد (دوره کهن سنگی یا حجر قدیم ) آغاز شده و باعبور از عهد انتقالی 000/10 سال قبل از میلاد (میانه سنگی یا حجز وسطی) و دوره تازه تر 5000 سال قبل ازمیلاد ،(نوسنگی یا عصر باران یا حجرجدید ) به عصر فلزات رسیده و با گذر از دروه مس (5000 ق.م) ومفرغ (4500 ق .م) و آهن (1450 ق .
م) اندک اندک به مرز عصر تاریخی نزدیک شده است .
در روند این دوران طولانی ، انسان های ساکن دراین سرزمین گسترده ، زندگی خود را باخوردن میوه و ریشه درخت وگوشت خام وبرخی از حشرات آغاز کرده و پس ازشناخت رمز شکار حیوانات وآتش ، به پخن غذا پرداخته به مرور ، به تولید انواع خوراک وپوشاک ،وسکونتگاه های نخستین دست یافته اند .
انسان های آن روزگار به تدریج از زندگی در شکاف کوه ها و غارها و پناهگاه های طبیعی دردشت و درختستان ها دست کشیده و به دوره جدید قدم نهاده و پس از اختراع خشت وآجر ، خانه های کوچک ساخته اند.
فرهنگ ها(و تمدن ها ) ی کهن از پنج هزار سال قبل از میلاد ، زندگی غارنشینی و دشت نشینی متحول شد و در پی آن ، فرهنگ ها (=تمدن ها) و پاره فرهنگ های گوناگونی پدیدآمد .
در پهنه جغرافیایی دشت ها و بیابان های وسیع و کوه های مرتفع سبب می شد که مراودات وروابط میان آنها ، به سختی صورت گیرد .
با این همه ، آثار متقابل فرهنگی ونوعی هماهنگی وهم سانی نیز در روابط آنها مشاهده شده است .
باستان شناسان درباره «ایران زمین» و ایران امروز ، به لحاظ منطقه بندی های باستان شناختی، اظهارنظرهایی کرده اند.
و اندنبرگ منطقه های باستان شناسی ایران را بدین گونه متمایز کرده است :1)گیلان ومازندران ؛ 2)گرگان و استرآباد ؛3)خراسان و سیستان ؛4)بلوچستان و کرمان ؛5)لرستان ؛ 6)فارس ؛7)خوزستان ؛8)لرستان ؛9)کردستان؛10)آذربایجان؛و11)عراق عجم (واندنبرگ ؛ 1348،ص8).
دکتر ملک شهمیرزادی ، باستان شناس ایرانی و متخصص دوره پیش از تاریخ ایران ، منطقه های مزبور را به شرح زیر تقسیم کرده است :1)منطقه جنوب غرب و شمال جنوب غرب ؛2)منطقه کرمانشاه وغرب ؛3)منطقه آذربایجان وشمال غرب ؛4)منطقه شمال ایران ؛5)منطقه فلات مرکزی ؛6)منطقه شمال شرق ؛7)منطقه شرقی؛8)منطقه جنوب شرق؛و9)منطقه جنوب(ملک شهمیرزادی ، 1378،ص100-101).
دراین منطقه بندی ها ، منطقه های دیگری از « ایران زمین » را ، که به لحاظ باستان شناسی ، با منطقه های یاد شده اشتراک فرهنگی دارند، در نظر نگرفته اند.
مسئله دیگری که اهمیتی خاص دارد ، تقدم وتأخر فرهنگ ها و چگونگی پیدایش آنها در منطقه های پراکنده یادشده است .
برخی از دانشمندان ، ازجمله گیرشمن ، خاستگاه نخستین تمدن کهن ساکنان ایران زمین را در مناطق مرکزی فلات (سیالک) و درکنار رودخانه (یادریاچه خشک شده) وبرخی چون برایدوود در مناطق غربی فلات (=کرمانشاه) و درکوهستان و گروهی درشمال فلات ایران (= غارهای واقع درکنار دریای مازندران) و جز اینها دانسته اند.
در کاوش های باستان شناسی آینده مسائل جدیدی مطرح خواهد شد ، به هیمن دلیل اکنون در این باره به طور قطع نمی توان اظهار نظر کرد .
با این همه ، تمدن ها یا فرهنگ های شناخته شده سیالک (کاشان )، چشمه علی (ری) ، گیان(نهاوند) ، آنو(مرو) ، حسنلو(آذربایجان) ، حصار(دامغان) ، زاغه (قزوین)،حاجی فیروز(دشت گلدوز)،مارلیک(رودبارج)وباکون(نزدیک تخت جمشید)وجعفرآباد وشوش (خوزستان )از هزاره ششم تا چهارم قبل از میلاد ، چگونگی زندگی مردم آن روزگار وحتی ارتباطات آنهارا با یکدیگر (سیالک وشوش ، و شوش و موهنجودارو)ونیز آثار مدنیت «سومری وبابلی وعیلامی وکاسپینی ها » را بر یکدیگر نشان می دهند.
در درون منطقه (غرب ایران زمین) امپراتوری عیلامی را می نمایاند که یکی از معتبرترین تمدن های باستانی بشربوده است .
این امپراوری «در نهایت گسترش تاریخی خود از اوایل هزاره سوم تا اواسط هزاره اول قبل از میلاد بخش بزرگی از مناطق غربی وجنوبی سرزمین امروزی ایران را در برمی گرفت » و به گونه ای می توان « سرزمین های خوزستان ، فارس و بخش هایی از استان های کرمان و لرستان و کردستان را» در زمره ایلام [= عیلام ]دانست (یوسف زاده ، 1370، ص1).
در این دوران که حیات اجتماعی پدرسالاری ، اندک اندک جای خود را به نظام مادرسالاری می داد و تقسیم کار اجتماعی ، مطرح می شد ، و مردم به شهرنشینی رو می آوردند و زبان و هنر وزبان شناسی وجهت یابی و پاره ای باورهای مذهبی ظاهر می شد ، بزرگ ترین رویداد تاریخی آسیا ، یعنی کوچ «آریایی ها » به سوی سرزمین های غربی وجنوب غربی این قاره آغاز شد .
کوچ آریایی ها و ادغام تاریخی – فرهنگی بر پایه نظریه های باستان شناسان و پژوهشگران دوران پیش از تاریخ ، مردم حد جنوبی سیر دریا (سیحون )، در زمانی که به مرحله زندگی مبتنی برشکار رسیده بودند، به فکر کوچ واسکان در سرزمین های جدید افتادند .
در هزاره سوم قبل از میلاد ، گروه هایی ازآنان از راه شمال دریای خزر ، به سوی اروپا مهاجرت کردند.
برخی از آنان به احتمال زیاد به قفقاز رفتند و بازگشت هایی هم در این کوچ روی های بوده است.
درمیانه هزاره سوم ، گروه های دیگری به سوی سرزمین کاسپین ها سرازیرشده اند- که گویا چندان درخور توجه نبوده است – اما ، از پانصد تا هزار سال بعد ، به دلایل گوناگون و ازجمله به منظور دست یابی به مراتع مناسب و همین طور به سبب فشار وکشمکش های اقوام شمالی منطقه ، مهاجرت های دیگری هم از دو سوی دریای خزر وهم زمان به سوی سرزمین های جنوبی مانند سیستان (= سگستان ) وهند صورت گرفته است .
مهاجران جدید سرزمین خود را ائیرینه وئجه (=سرزمین ویژه آریایی ) نام نهادند و آنهایی که به سوی هند رهسپار شده بودند، اقامتگاه خود را آریاورته (= میهن آریایی ) نامیدند .
پروفسور ریچارد فرای نوشته است : «آریایی که تقریباً به معنی « اشراف یا سالار» است گویا نامی بوده است که بر همه مردمی که به لهجه یا زبان های شرقی هند واروپایی سخن می گفته اند ، اطلاق می شده است .این مردم در اواخر هزاره دوم و اوایل هزاره اول پیش از میلاد مهاجرت کردند وسرزمین های واقع درمیان گنگ وفرات راجایگاه خویش ساختند »(فرای ،1368،ص2).
این سرزمین پربرکت (= ایران شهر ) که به مرور ، ائیرنا (=آریانا)و ایران نامیده شد ، به سبب داشتن وسعتی بیش ازایران کنونی ، گاه درمتن های ایران شناسی ، به زبان انگلیسی ، به نام ایران بزرگ یا ایران بزرگ تر و به زبان فرانسه ایران برونی یا خارجی از آن یاد شده است.
مهاجران آریایی و ساکنان کهن «ایران زمین » در مسیر تاریخی ادغام های اجتماعی و فرهنگی ، پاره ای از خصیصه ها و پاره فرهنگ های یکدیگر را پذیرفتند .
باورهای آنان دریکدیگر اثر گذاشت و در روند پدید آمده ،اندک اندک جامعه جدیدی به وجود آمد و هم زمان با پیدا شدن شهرها و رشد نظام پدرسالاری ، و تحول در حیات اجتماعی ایالت ها(=قوم ها) و پدید آمدن نوعی منازعات درون جامعه ای ، مقدمات هم بستگی های حکومتی شکل گرفت .
طایفه های گوناگون آریایی تحت رهبری «دهیوپد»ها و «زنتوپد» ها و «ویسپد» ها و «مانپد» ها زندگی شبانی خود را به مرحله اقتصاد روستایی رساندند و همه آنان ، پس از تشکیل اتحادیه های قومی ، تحت اقتدار شاه (= خشایثیه ) قرار گرفتند .
4.باورهای دینی درجامعه بزرگ پدید آمده در ایران زمین ، نبرد ساکنانش ، طبیعت و قدرت های برون جامعه ای ، حالتی را به وجود آورد که نیروهای دوگانه خوبی وسودمندی از یک سو و بدی و ویرانگری از سوی دیگر بیشتر ، مشخص و متمایز بشوند و نبرد بر دوام آنها با یکدیگر انواع داوری های ما بعدالطبیعی را پدید آورد .
در نظام هستی اهوره مزدا به مثابه خیر مطلق وروشنایی و اهریمن به مثابه شر مطلق وتاریکی است و در درون هر انسان سپنته منیو ، نفس خیر وسعادت وانگره منیو عامل گمراهی وشر است ، و هرکدام جداگانه با اهورا مزدا و اهریمن ارتباط دارند و درحیات فردی واجتماعی انسان نقش ایفا می کنند.
ایرانیان دراین جامعه و در رویارویی با قبایل و تیره های غیر ایرانی (= انیران ) هویت وهستی مستمر معنوی واخلاقی خود را پاسداری می کنند .
حالت مذهبی پدید آمده ، حاکی از گرایش های آریایی است اما چنین می نماید که اعتقادات پیش از مهاجرت خود را نیز ،کم وبیش ، به یادگار نهاده اند.
گیرشمن در این باره نوشته است : «دین ابتدایی آریایی مبتنی برشرک که در آن همه قوای طبیعت پرستیده می شوند ، نمی توانست تحت تأثیر خدایان سکنه آسیایی نجد ایران قرار نگیرد .
همان گونه که در یونان ، یونانیان تحت تأثیر اقوام گوناگون قرار گرفتند ، ایرانیان هم همین راه را رفتند .
در این اختلاط نژادها که درشرف تحقق بود ، دین وتمدن هم همان سرنوشت را داشته است »(گیرشمن ، 1368،ص173).
دکتر عبدالحسین زرین کوب درباره درهم آمیختگی عقیدتی و انسجام جدید اجتماعی ، بر پایه باورهای دینی نوشته است: «البته انتقال آریاهای ایرانی ، از معیشت شبانی به اقتصاد روستایی و پیوند با کشت و زمین ، نه فقط در عقاید واساطیر بلکه در مراسم و آداب دینی قوم هم می بایست تأثیر قاطعی کرده باشد .
عجب نیست که تدریجاً در مقابل خدایان بیابانی مثل میترا خدای گله ها و چراگاه ها و آپم نپات خدای آب ها ، که در نزد دو قوم هندی و ایرانی با زندگی کوچ نشینی و شبانی ارتباط داشت ، اهورا مزدای خدای «کلیم » که نظم و انضباط اقتصاد روستایی به حکمت و قدرت او حاجت داشت ، غلبه بیابد و شرک و ثنویت دیرینه را تدریجاً به سوی نوعی توحید و وحدت وجود سوق دهد » (زرین کوب ، 1364 ، ص 28-29 ) درباره ریشه اعتقاد به دو قدرت (نیکی و بدی) در جهان ، با توجه به وحدت ونیز پیدایش دیانت زرتشت ، گیرشمن براین عقیده است که : « مقتضیات وشرایطی که قوم خانه نشین ایران شرقی درآن زندگی می کرد و دایماً درمعرض حمله بدویان مهاجم و مخرب بود، در زرتشت این اندیشه را ایجاد کرده که جهان را دو اصل اداره می کند ، نیک و بد ، نخستین ، شخصیتی نامش از اهورامزدا است و دوم از اراده شر اهریمن ، نشأت گرفته است .
در گرد اهورامزدا موجودات الهی قراردارند که بعضی از آنان محتملاً خدایان قدیم هستند که دراصل به صورت قوای طبیعی پرستیده می شوند نزاع بین این دو روح که نماینده مخالفت بین اندیشه وهوش است ، در پایان به فتح روح خیر خاتمه می یابد .
بنابراین دوگانگی ظاهری است و آیین زرتشتی « توحیدی ناقص » می باشد » ( گیرشمن ، همان ، ص179 ) .
درباره ثنویت و توحید در باورهای ایرانیان و نقش آن در دیانت زردشت و تحول آن در دوره های باستانی بسیار سخن گفته اند .
کریستین سن عقیده دارد : « تحلیل دین زردشت ، یکتا پرستی ناقص است .
در این دین ایزدان بسیار وجود دارند ولی می توان گفت که همه آنها تجلیات ذات مزدا و درعین حال اراده اویند که یگانه « خواست خدایی » است .
ثنویت و دوگانگی این دین یک امر ظاهری بیش نیست چه نبرد بین دو گوهر نیک و بد ( دواصل جهانی ) به پیروزی گوهر نیک پایان خواهد یافت » ( کریستین سن ، 1345 ، ص 50 ) .
همو درباره تحول و تطور اعتقادات ، که هم زمانی آن با تغییرات اجتماعی محسوس است ، در اثر دیگر خود آورده است : « عناصر اصلی دینی که در گاتاها دیده می شود ، ظاهراً پیش از آن که زردشت به ایجاد آیین کاملاً مشخصی اقدام کند، وجود و تکامل یافته بود و ما نمی توانیم به تفصیل و تصریح عناصر تازه ای را که او برآیین اهورایی افزوده است ، معلوم داریم ولی این نکته را می توان باور داشت که او با اندیشه فلسفی خود طبقه ای جدید از خدایان مجرد ایجاد نکرده است .
علاوه براین ، اگر چه در ارباب انواع گاتایی جنبه معنوی ملاحظه می کنیم و آن ها را چون اشباحی دور از جسمیت می یابیم ، لیکن باید بدانیم که زرتشت آنها را بدین صورت در نیاورده است ، بلکه این کیفیت معلول افکار و اندیشه های کهن است که ما از آن ها اطلاع نداریم .
همین افکار و اندیشه های کهن است که خدایان مجرد را در نظر گردندگان زرتشت قابل قبول ساخت » ( کریستین سن ، 1345 ب ، ص 45 ) تجلی خدایی در انسان ( = سپنته منیو ) ودخول اندیشه های پلید ( = انگره منیو ) در آدمی و نبرد دایمی میان آن دو ، عالم کبیر و عالم صغیر را به هم پیوند داده و خوبی و بدی را در سازوکارهای مادی و معنوی متحقق دانسته است و از لحاظ اجتماعی نیز ، همین امر به صورت مردم (= آدمی یا انسان با خصلت سپنته منیو ) ودیو (= آدمی با انسان با خصلت انگره منیو ) در داخل جامعه و ایرانی (= مردم ساکن در ائیرنه وئجه با خصلت اهوارایی ) و انیرانی(= مردم برون از ایران و دارای خصلت اهریمنی و نابودکنندگی ) در کل جهان رویاروی هم قرار دارند و تلاش بردوامی را بنیان می نهند که سرانجام به پیروزی نور بر ظلمت ، حق بر باطل و نیکی بر بدی می انجامد و درروز رستاخیز ، نیکان را به بهشت می برد و بدان را گرفتارآتش سوزان می سازد .
فصل سوم ایران عصر اسلامی دیانت اسلام در سرزمین خشک و لم یزرع ودور از مدنیت های پیش رفته آن روزگار ، ظهور کرد و اعراب پراکنده و کافر و مشرک و اهل نفاق را به ایمان و اتحاد فراخواند .
این امر به آسانی تحقق نیافت .
غزوه های بدر و احد و خندق و خیبرودرگیری های دیگر در درون جامعه عرب ، موجب قوی شدن دین جدید در مکه و مدینه پس از هجرت (622 م ) گردید و رسول اکرم (ص) را بر آن داشت تا در سال ششم هجری ، نامه هایی به خسروپرویز (پادشاه ایران) و هراکلیوس ( امپراتور روم ) و نجاشی (پادشاه حبشه) ارسال دارد و آنان را به اسلام فرا خواند.
جذابیت دیانت توحید جدید ، سهل و آسان و بی غل وغش بودن آن را از یک سو، و مراعات عدل و انصاف و دعوت مردم به مساعدت با یکدیگر و توجه به اخلاق حمیده از سوی دیگر ، سبب گردید که اعراب جزیره العرب به آن بگروند و چون پایه و اساس آن آیین مقدس برگرایش های قومی و سرزمین مشخصی نهاده نشده بود ، و هم چنین فتح سرزمین های آباد و با برکت بین النهرین و ایران ، فقر و ناتوانی آنان را پایان می داد ، پس از رحلت حضرت رسول (ص ) و پدید آمدن انسجام مجدد ، در سراسر عربستان اندک اندک شرایط حمله به سرزمین های دیگر در لوای توسعه اسلام پدید آمد .
ناگفته نماند که اعراب ، به ضعف و ناتوانی سیاسی و نظامی ایران آگاهی داشتند و این خود برقدرت روحی و ایمانی آنان می افزود وشرایط پیشرفت و پیروزی را فراهم می ساخت .
فتح ایران خبر ضعف و انحطاط ایران را مثنی بن حارثه ( رئیس طایفه بنی شیبان ) به اطلاع ابوبکر صدیق ، خلیفه مسلمین ، رساند .
اونیز خالدبن ولید را مأمور جنگ با ایران کرد .
اما ، در گذشت نخستین خلیفه پس از دو سال و سه ماه خلافت ، در سال 13 ق /635 م ، و به خلافت رسیدن عمربن خطاب ، جریان تسخیر ایران را جدی تر کرد .
خالدبن ولید که تا حیره و ابله و انبار پیشروی کرده بود ، راه شام را در پیش گرفت و فرمان دهی نیرو را به مثنی سپرد .
یزدگرد سوم – که از ماجرای دست اندازی های اعراب باخبرشده بود – لشکری به سرکردگی رستم فرخ زاد برای گوش مالی اعراب اعزام کرد که این موضوع سبب ترس و وحشت اعراب شد .
اما خلیفه با تشویق و ترغیب و وعده دادن «تملک کنوز الاکاسره »، لشکری به سرکردگی ابوعبید ثقفی به سوی ایران روانه کرد .
در نخستین رویارویی ، اعراب از رود فرات گذشتند و لشکریان رستم فرخ زاد را شکست دادند .
با آن که ابوعبید از پای درآمد ، اما ، مثنی و قبیله اش جنگ را ادامه دادند .
سراسر دجله نیز سعد بن ابی وقاص را به سرداری سپاه اسلام برگزید .
او در قادیسه فرود آمد و به آخرین گفتار مثنی بن حارثه ، گوش فراداد و منتظر ماند که پیش از حمله اعراب ، ایرانیان حملات خود را آغاز کنند .
پس از مدتی گفت و گو میان فرستادگان ایران و اعراب که بی نتیجه بود ، جنگ قادیسه آغاز شد .
درآن نبرد نه تنها ایرانیان شکست خوردند ، بلکه رستم فرخ زاد نیز به قتل رسید (14 ق /636 م ) و درفش کاویانی ایران زمین به دست اعراب افتاد و بنابراین آماده شدند که به مداین حمله کنند .
پس از قتل وکشتار فراوان ، غارتگری نیزآغاز شد .
طبری شرح آن واقعه و غنائم «غنائم مکتسبه » را ثبت کرده و در پایان نیز به سان دیگر مورخان یادآور شده است که چیزهای دیگری نیز فرستاده شد که شرح و تفصیل آن میسور نیست .
« به غیر این ، چیزها بسیار بود که فرستاده و این کتاب را قوت شرح آن نیست » .
پس از ورود لشکریان عرب به اطراف مداین ، یزدگرد و زنان حرم سرا و برخی از نزدیکان او بخشی از گنج های ساسانی را برداشتند و فرار کردند و اعراب پس از زد وخوردهایی نه چندان سخت ، در ماه صفر سال شانزدهم قمری (637 م ) ، تکبیر گویان وارد تیسفون ، پایتخت دولت بزرگ ساسانیان شدند .
پس از مدتی کوتاه ، جنگ جلولا ، نیز به سود اعراب مسلمان پایان یافت .
در سال هجدهم قمری (639 م ) ، اهواز هم فتح شد .
شوشتر و خوزستان در سال نوزدهم قمری (640 م ) به دست اعراب افتاد و آخرین جنگ بزرگ در نهاوند بود که فتح الفتوح نامیده شده است .
با آن که لشکریان اعزامی یزدگرد را000/150تن نوشته اند ، اما، پیشرفت نصیب اعراب شد .
هرچند در برابر پیشرفت های اعراب ، گاه در پاره ای نقاط ، ایرانیان مقاومت می کردند ، اما با قدرت تمام سرکوب می شدند و منطقه های مختلف یکی پس از دیگری زیر سلطه اعراب قرار می گرفت .
یزدگرد سوم ، که خود را به مرورسانده بود، و در پی فراهم آوردن سپاه ، حتی از ساکنان شرق ایران و « فغفورچین » هم کمک خواسته بود ، به دست آسیابانی –که طمع در لباس های زربفت او کرده بود – کشته شد و به قول ثعالبی : « جسد این شهریار بخت برگشته را در رود مرغاب انداختند ، آب او را همی برد تا به جدولی که زریگ نام داشت به شاخه درختی گیر کرد .
اسقف این شهر جسد او را ازآب گرفت ودر طیلسانی مشک آلود پیچیده و در باغی به مرو به خاک سپرد » (مشکور ،1357 ،ص488 ) .
یزدگرد در سن پانزده سالگی به تخت شاهی نشست .
در سال وقوع جنگ نهاوند او فقط بیست و چهار سال داشت و هنگامی که در مرو ، به سال 652 م /31ق – در هشتمین سال خلافت عثمان – به قتل رسید ، سی و چهار سال بیشتر نداشت .
با آن که پس از او فغفوران چین از بازماندگانش ( فیروز سوم) حمایت کردند ، اما دیگر اقبالی برای ساسانیان باقی نمانده بود و سرانجام ایران زمین در زمره سرزمین های « مفتوحه » مسلمانان درآمد و بخش های شمالی آن ( خراسان بزرگ و ماوراءالنهر ) نیز نتوانستند مقاومت کنند و تسلیم شدند .
اسلام در ایران با ورود اعراب مسلمانان به ایران و فرو ریختن نظام سیاسی و حکومتی ، مردم یک باره مسلمان نشدند .
اسلام آوردن ایرانیان ، برخلاف آنچه نوشته اند ، همه جا به ضرب شمشیر و زور نبوده است .
در پاره ای نقاط ، درگیری هایی پدید آمده است .
اما ، در زمان هایی هم مردم به دلیل تحمل نکردن ظلم و ستم حکام و امیران ساسانی ، با رضا و رغبت به اسلام گرویده اند .
هم چنین ، گروه های بسیاری از مردم تا چند قرن در نظام « جزیه » ، دیانت و آتشکده های خود را نگهداری کرده و به مرور، به دیانت جدید روی آورده اند .
تاریخ فتوحات اسلامی نشان نداده است که آیین قرآنی با زور و قدرت و تعذیب بر مردم تحمیل شده باشد .
پذیرش حکومت و فرمان برداری با گرایش دینی ، متفاوت بود .
این برداشت هرچند به طور کامل نمی تواند مورد قبول قرار گیرد ، اما از نبودن فساد و پذیرش سهل دیانت جدید حکایت دارد .
ایرانیان اندک اندک به اسلام ، به معنای « اعتقادی » روی آوردند .
گرایش آنان به دیانت و به عبارت دیگر ، « پذیرش دینی » آنان ، جدای از قبول یا رد حاکمیت سیاسی خلفای بنی امیه یا بنی عباس بود .
بسیاری از دانشمندان جهان اسلام ، از ایران برخاستند و در رشته های علوم دینی و فقهی ، آثار ارزنده ای خلق کردند .
در دانش های فلسفی و تاریخ و جغرافیا وجادبیات و شعر و نیز در طبیعیات و ریاضیات به نوآوری هایی دست زدند که به آن ها در تاریخ علوم و معارف بشری ثبت شده است .
خلافت و حکومت های ایرانی عرب ها که زمام امور سرزمین های « مفتوحه » را دردست گرفتند ، بی کمک و معاضدت ایرانیان ، قادر به حکومت و برقراری نظم سیاسی نبودند .
از این رو ، از همان آغاز ، ایرانیان در امر حکومت و مالیه و کارهای « دیوانی » نقش داشتند .
لسترانج نوشته است : « چون ایران یکباره تحت فرمانروایی مسلمانان در آمد و خلفا به اوضاع بلاد که زیر نظر آن ها می زیست آشنا گردیدند ، اصول ایرانیان را در اداره کردن کشور پسندیده و راه و رسم سلاطین ساسانی را در سیاست داخلی پیش گرفتند » (لسترانج ، 1364 ، ص56 ) این امر در دوره خلفای اموی ، به دلیل اقتباس از بیزانس و وابستگی تمدنی به آن با آرامی ، تحقق نمی پذیرفت و حتی واکنش هایی سیاسی و دینی در درون جامعه ایران پدید می آورد .
از طرفی ، شهر نظامی کوفه شهری نبود که مرکز حکومتی سراسر ایران زمین در آن متمرکز شود .
اما ، در دوره خلفای عباسی ، که ایرانیان خود به سرداری ابومسلم خراسانی با از میان برداشتن مروان بن محمد آخرین خلیفه بنی امیه و جانشین کردن عبدالله سفاح ، درروی کارآوردن آنان سهم داشتند ، وضع تغییر کرد و بغداد در کنار تیسفون ، (مرکز حکومتی ساسانیان ) پایتخت شد و گویی به شیوه دیگر ، نظام ساتراپی احیاء شد و هر منطقه از ایران زمین ، چون آذربایجان ، اران و شروان ، گیلان و طبرستان ، جرجان و توس ، ایالت جبال ، خوزستان ، فارس و کرمان ، مکران ، سیستان ، قهستان ، خراسان ، خوارزم ، سند و ماوراءالنهر و ایالات رود سیحون وبخش های داخلی آن ها ، به فرمان خلیفه دارای امیر و حاکم جداگانه ای بودند .
این وضع ، یک پارچگی گذشته را به نوع دیگری در آورد و به قول لسترانج مملکت ساسانی « رسماً در اطاعت عباسیان باقی ماند » ( همان ، ص2 ) ایرانیان در آغاز به لحاظ حکومتی شکست خوردند اما ، از جنبه حکومت گری ، اندک اندک جای خود را در نظام سیاسی و دیوانی به دست آوردند حتی در دیوان های خلافت ، دفاتر مالی و اداری تا زمان حجاج بن یوسف ، به زبان پهلوی نگاشته می شد .
در سال 132 ق ، ابومسلم خلافت اموی را از میان برداشت و در سال 198 ق ، طاهر ذوالیمینین بغداد ، مرکز عباسیان ، را محاصره کرد .
در فاصله این دو واقعه مهم تاریخی ، جنبش هایی بر ضد سلطه اعراب در سراسر ایران پدید آمد که مشهورترین آن ها ، قیام های اسپهبد فیروز ( سنبادگبر ) در ری به سال 137 ق ، استاذسیس در خراسان به سال 150 ق و المقنع در ماوراءالنهر ، به سال 159 ق است که هر یک به صورتی از قدرت خلافت می کاست .
هم زمان با استقلال طلبی های طاهریان ، قیام بابک خرم دین درآذربایجان به سال 201 ق ، قیام مازیاربن قارن در مازندران به سال 224 ق و جنبش های دیگر در سیستان (= خوارج ) و خراسان (حمزه پسر آذرک ) وجز این ها، شرایطی پیش آورد که خلیفگان بغداد نتوانند با اقتدار تمام ، بر بخش های شرقی خلافت حکمرانی کنند .
قیام های دینی ، فرهنگی ، سیاسی و نظامی و شیوه های مبارزاتی مردم زیر عنوان « نهضت شعوبیه » ، استقلال ایران را در پی داشت و ایرانیان مسلمان با گرایش های خاصی به خاندان علی (ع) با حفظ هویت قومی خود، حکومت های مستقل ایرانی را پدید آوردند .
سلسله های ایرانی ( طاهریان ، صفاریان ، سامانیان ، آل زیار ، آل بویه ) نخستین خاندان حکومتی که در برابر خلافت عباسیان ، قد برافراشت ، طاهریان بود .
طاهربن حسین (= ذوالیمینین ) درآغاز ، هواداری مأمون را پذیرفت و در برابرلشکریان امین (به سرداری علی بن عیسی) در سال 195 ق ، مقاومت هایی از خود نشان داد.
در سال 198 ق ، پس از چند نبرد محلی ، بغداد را محاصره کرد و پس از کشته شدن امین ، خلافت مأمون را مسلم گردانید .
طاهر حکمرانی خراسان ، خوارزم و فرغانه را ، تا سال 207 ق ، به عهده داشت .
به سبب مخالفت هایی با مأمون ، گویا خلیفه قصد عزل او را داشت که او دست از جهان شست .
سپس ، پسرش طلحه ، هفت سال حکومت کرد و پس از او ، عبدالله بن طاهر به حکومت خراسان و طبرستان و ری منصوب شد .
پس ازدرگذشت او در سال 230 ق ، پسرش طاهربن عبدالله به جای او نشست وپس ازدرگذشت او مستعین ، خلیفه عباسی ، پسر او محمدبن طاهر را به سال 248 ق ، به حکمرانی خراسان منصوب کرد .در سال 259 ق ، یعقوب لیث صفاری نیشابور را تسخیر کرد و با دستگیری محمد بن طاهر ، سلسله مزبور را برانداخت .
خاندان بنی دلف با آن که با مأمون سر عناد نداشتند ، اما در همدان ، از سال 210 ق ، حاکمیت نیمه مستقلی داشتند .
ابودلف تا سال 225 ق ، حکمران منطقه بود و پس از مرگ او ، پسرش عبدالعزیز به جای او نشست و از لشکریان بغداد ، شکست خورد و پسرش – که نام دلف را داشت – در سال 265 ق ، در اصفهان کشته شد .طرفداران او بر اتباع قاتلان شوریدند و احمد بن عبدالعزیز را به امارات پذیرفتند .
معتضد خلیفه عباسی ، در سال 279 ق ، او را مأمور کرد تا به جنگ رافع بن هرثمه – که پیشتر، از اتباع طاهربن عبدالله بود – برود .
ولی پس از پیروزی در جنگ با او در سال 280 ق، از دنیا رفت .
تنی چند از فرزندان بنی دلف – که در اصفهان قدرت داشتند – با انحلال کامل در نظام حکومتی صفاریان ، از میان رفتند .