مقدمه نوشتن این تحقیق باعث شد که با کتابهای جدید آشنا شوم که خواندن آنها خالی از لطف نبود.
من در نوشتن این تحقیق از کتابخانه های مجتمع فرهنگی – هنری کوثر که جا دارد از مسئول آن بخاطر همکاری خوب که با بنده داشته تشکر کنم و همچنین کتابخانه ی دانشگاه ارشاد استفاده کردم.
سطح کتابخانهی مجتمع فرهنگی – هنری کوثر خوب بود اما متأسفانه کتابخانهی دانشگاه در سطح مطلوب نبود و کتابهای متنوعی نداشت.
در این تحقیق ابتدا تعاریفی از فرهنگ، انواع فرهنگ و ویژگیهای آن آمده و سپس به بحث اقتصاد و فرهنگ در کشورمان پرداخته شده است.
فصل اول تعریف فرهنگ: بنابر یک برداشت نادرست همگانی، برخی از اعضای جامعه فرهنگ دارند و برخی دیگر فرهنگ ندارند.
اما از دیدگاه جامعه شناختی، هر انسان بزرگسال عادی، از فرهنگ برخوردار است.
فرهنگ را می توان بعنوان مجموع ویژگیهای رفتاری و عقیدتی اکتسابی اعضای یک جامعه خاص تعریف کرد.
واژهی تعیین کننده در این تعریف، همان واژهی اکتسابی است که فرهنگ را از رفتاری که نتیجه وراثت زیست شناختی است، متمایز می سازد.
فرهنگ و جامعه جامعه به گروهی از افراد اطلاق می شود که مدت زمان درازی با هم زندگی کرده باشند، سرزمینی را در اشغال خود داشته باشند و سرانجام، توانسته باشند خودشان را با عنوان یک واحد اجتماعی متمایز از گروههای دیگر سازمان داده باشند.
فرهنگ و جامعه نمی تواند جدا از همدیگر وجود داشته باشند.
هیچ جامعه ای بدون فرهنگ ویژه اش نمی تواند وجود داشته باشد.
جامعهی ما نیز مانند هر جامعهی دیگر فرهنگی دارد که از نسلی به نسلی دیگر منتقل شده است.
این فرهنگ، تکنولوژی، نهادهای مذهبی، زبان، ارزشها، باورداشتها، قوانین و سنتهایمان را در بر میگیرد.
این فرهنگ هم از طریق نهادهای رسمی (مانند مدارس دولتی) و هم بوسیلهی نهادهای غیررسمی (مانند گروههای همسالان) انتقال داده می شود.
ارتباط نمادی: عاملی که در واقع انسانها را از حیوانات جدا می سازد، همان توانایی انسانها در برقراری ارتباط در یک سطح بسیار پیچیده است.
استعداد بسیار تکامل یافتهی انسانها در برقراری ارتباط نمادی، فراگیری فرهنگ را آسان میسازد و انتقال فرهنگ را از نسلی به نسل دیگر امکانپذیر میکند.
جامعهشناسان و انسانشناسان براین همداستانند که اگر انسانها توانایی پرورانیدن زبان و ارتباط را نداشتند هرگز نمی توانستند بعنوان یک نوع باقی بمانند.
انسانها با توسل به نمادها به سه شیوهی بنیادی ارتباط برقرار میکنند: نخستین شیوه زبان گفتاری است که به الگوهایی صوتی اطلاق میشود که هر یک معنایی برای خود دارد.
زبان گفتاری آموزش و ارتباط را آسان میسازد.
دومین شیوهی ارتباط، زبان نوشتاری است که همان ثبت ترسیمی زبان گفتاری است.
این زبان به حفظ آموزش و میراث فرهنگی کمک میکند.
سویم شیوه زبان جسمانی است.
این اصطلاح از ادبیات عامیانه برگرفته شده و بر مبادلهی معنایی از طریق اداها و وضعیتهای جسمانی دلالت می کند.
هنجار های فرهنگی: یک هنجار فرهنگی در واقع یکی از معیارهای تثبیت شدهی آن چیزی است که گروه از نظر فکری و رفتاری از اعضایش انتظار دارد.
این چشمداشتها و رفتارهای ناشی از آنها، از فرهنگی به فرهنگ دیگر تفاوت میپذیرند.
هنجارهای فرهنگی صورتهای گوناگونی را می پذیرند که برخی از این صورتها در زیر آورده می شوند: 1-ارزشها: احساسات ریشه داری هستند که اعضای یک جامعه در آنها سهیمند.
همین احساسات غالباً اعمال و رفتار اعضای جامعه را تعیین می کنند.
2-آداب و رسوم: به شیوههای عملکرد مرسوم و خوکرده، در داخل یک جامعه اطلاق میشود.
مثالهای آداب و رسوم رایج در بیشتر جوامع بشری عبارتند از: سلام کردن، خداحافظی کردن، دست دادن، سه یا چهار وعده غذا خوردن، انجام مراسم خاص در عروسیها و سوگواریها.
3-عرف: به رسومی اطلاق می شود که دلالتهای مهم شایست و ناشایست دارند.
عرفهای هر جامعهای غالباً در نظام حقوقی و آموزشهای مذهبی آن منسجم میشوند.
قوانین در واقع همان عرفهاییاند که اهمیت ویژهای دارند و از همین روی، به صورت مقررات قانونی رسمیت مییابند.
آنهایی که این مقررات را ندیده می گیرند.
در معرض مجازات قانونی قرار می گیرند.
در بیشترین جوامع بشری، آدمکشی، ضرب و جرح، خیانت به کشور، تجاوز به عنف، به شدت ممنوعند – گذشته از این منهیات قانونی کاملاً آشکار، عرفهایی نیز هستند که اگر کسی آنها را رعایت نکند، با واکنش شدید عامهی مردم روبرو می شود.
مانند اهانت به نمادهای مذهبی و برهنه ظاهر شدن در یک مکان.
عرفها ممکن است طی فراگردی ناخودآگاه و برنامهریزی نشده و غیرمستقیم و یا با تصویب قانونی که برنامهریزی شده و عمدی است، دگرگون شوند.
فرهنگ آرمانی و فرهنگی واقعی: برخی اعمال هستند که عموماً به شدت نهی شدهاند ولی به گونهای خصوصی رواج دارند.
فرهنگ آرمانی به الگوهای رفتاری آشکار و رسماً پذیرفته شده اطلاق میشود.
درحالیکه فرهنگ واقعی به آن چیزی اطلاق می شود که مردم عملاً انجام میدهند.
کمتر پیش میآید که عملکردهای واقعی انسانها و الگوهای آرمانی یک جامعه، طی یک مدت زمان طولانی، همچنان متفاوت باقی مانند.
در سراسر جوامع بشری، نمونههای تفاوت میان فرهنگ آرمانی و فرهنگ واقعی، فراوانند.
برای مثال از افراد جامعه انتظار میرود که در معامله با دیگران درستکاری و امانت را رعایت کنند ولی در عمل و در بسیاری از موارد تقلب و دروغگویی در بازار معاملات رواج دارد.
در مدرسه به کودکان و دانشآموزان یادداده میشود که به دیگران دروغ نگوید، ولی آنها در جامعه و در عمل میبینید که دروغگویی چندان هم نادر نیست.
سازمان فرهنگ هر فرهنگی به شیوهای سازمان می گیرد که افراد و گروهها بتوانند در چهارچوب آن با یکدیگر به گونهی موثری منش متقابل داشته باشند.
یک عنصر فرهنگی به کوچکترین واحد یک فرهنگ اطلاق میشود: این عنصر میتواند یک عبارت، یک شیئی، یک ادا یا یک نماد باشد.
مجموعهی فرهنگی به مجموعهای از عناصر مرتبط فرهنگی اطلاق میشود.
نهاد به یک نظام روابط اجتماعی الگودار و سازان یافتهای اطلاق میشود که در چهارچوب آن کارکردهای ضروری جامعه انجام میگیرد و نیازهای حیاتی فردی و گروهی برآورده میشوند.
هر جامعهای برای انجام دادن کارکردهای ضروری خود برآوردن نیازهای حیاتی اعضایش، پنج نهاد بنیادی در اختیار دارد که عبارتند از: -نهاد خانواده -نهاد آموزشی -نهاد سیاسی -نهاد اقتصادی -نهاد مذهبی فزون بر اینها جوامع نوین از نهادهای دیگری نیز برخوردارند.
برای مثال در بیشتر کشورها، نهادهای نظامی و تفریحی نیز وجود دارند.
خرده فرهنگ به گروهی کوچکتر از یک جامعه تعلق دارد که به فرهنگ بزرگتر جامعه بخاطر پذیرش بسیاری از هنجارهای آن وابستگی دارد ولی از آنجا که هر خرده فرهنگی هنجارهای ویژهی خودش را نیز داراست، از فرهنگ بزرگتر تمایز مییابد.
از خرده فرهنگ بزرگان غالباً بعنوان یک خرده فرهنگ، ذکر میشود.
افراد وابسته به این خرده فرهنگ ارزشهایی نهاده شده بوسیلهی طبقهی متوسط جامعه را که بر سختکوشی، انضباط مشخصی و آرزوهای بزرگ تاکید دارند، قبول ندارند، اما ممکن است ارزشهای دیگری چون رقابت را که در فرهنگ غالب پذیرفته شده است، بپذیرند.
اعضای یک خرده فرهنگ از جامعه بزرگتر جدا نیستند، زیرا به شیوههای گوناگون با نهادهای سنتی طبقهی متوسط در تماسند.
به احتمال زیاد، افراد وابسته به خرده فرهنگها غالباً با رد و عدم قبول کسانی روبرو میشوند که ارزشها میان فرهنگ غالب را میسازد.
ضد فرهنگ، به گروههایی تعلق دارد که هنجارها چشمداشتهای فرهنگ غالب را به شدت رد و با آن مقابله میکنند.
اگر فرهنگی، کارکرد درستی داشته باشد و نیازهای جامعه را برآورده سازد، عناصر گوناگونش باید به درستی با همدیگر همکاری داشته باشند.
یکپارچگی فرهنگی، به سازمان و عملکرد کارکردی و یکپارچهی همهی عناصر و مجموعههای یک فرهنگ اطلاق میشود.
فرهنگ یکپارچه: آن فرهنگی است که در آن عناصر و مجموعههای فرهنگی روابط متقابل تنگاتنگی داشته باشند هر تغییری در یک مجموعهی فرهنگی احتمالاً موجب تغییری در مجموعهی دیگر میشود و سرانجام تغییری در کل فرهنگ جامعه پدید میآورد.
وقتیکه سرخپوستان دشتهای بزرگ امریکا وادار به زندگی در یک منطقه محدود شدند از گوشت بوفالو که منبع غذایی مرسومشان بود محروم ماندند.
در چنین شرایطی آشکار است که رژیم غذایی و عادتهای گردآوری غذای آنها دچار اخلال شده است و در ضمن، باورداشتها و ارزشهایشان در بارهی تقدس بوفالو یا اهمیت شکار آن به هنگام آزمایش شایستگی یک پسر نوجوان نیز اعتبارشان را از دست دادند.
پس هرگونه دگرگونی در بخشی از یک فرهنگ یکپارچه میتواند موجب تغییر در بخش دیگر آن گردد.
قومپرستی: قومپرستی به گرایش افراد یک جامعه در جهت برتر پنداشتن فرهنگ ویژهشان، اطلاق می شود.
ما بر اثر سعادت و سنت و غالباً بوسیلهی رویکردهای اجتماعی تلقین شده، تحریک به قومپرستی میشویم.
برای همین، وقتی اعضای یک گروه در بارهی اعضای گروهی دیگر داوری میکنند.
کار قومپرستی غالباً به یک نوع احساس برتری میانجامد.
نمونههای قومپرستی فراوانند.
شهرنشینان روستانشینان را دهاتی میانگارند.
درحالیکه روستائیان نیز به نوبهی خود شهریها را کلاهبردار میخوانند.
جوانها از پذیرش صاحبان قدرت اکراه دارند.
حال آنکه بزرگسالان آنها را جوانکهای گستاخ میخوانند.
مبلغان مسیحی یک جامعهی قبیلهای توسعه نیافته را یک گروه کافر میانگارند، حال آنکه اعضای همین جامعهی توسعه نیافته این مبلغان را مردمی بیگانه و بد دین میپندارند.
شخصیت و قومپرستی: گرچه هر جامعهای نوعی قومپرستی را برمیانگیزانند، اما همهی اعضای جامعه به یک اندازه قومپرست نیستند.
برخی سنتهای شخصیتی بیشتر از سنتهای دیگر گرایشهای قومپرستانه دارند.
بررسیها نشان میدهند که افرادی که بر ضد یک گروه پیشداوری دارند غالباً علیه بسیاری از گروههای دیگر نیز تعصب دارند.
نتایج مثبت قومپرستی: قومپرستی برای احساس وفاداری فرد به گروه و بالا بردن سطح روحیه، میهنپرستی و ملیت گرایی، به کار میآید.
وانگهی، قومپرستی، از طریق هواداری از ابقای وضع موجود، همچون سپری در برابر تغییر، عمل میکند.
مثال: در زمان جنگ برای آنکه روحیهی مردم در سطح بالایی حفظ شود، برای آنها ضروری است که باور داشته باشند نظام اجتماعی، ارزشها، باورداشتها و سنتهایشان بهتریناند و یا دست کم بهتر از آن دشمناند.
این بسیار مهم است که آنها از نظام حکومتی و ارزشهای مردمی که با آنها در جنگند، بیزار باشند.
سطح بالای قومپرستی به طبع درجهی بالایی از میهن پرستی و ملیتگرایی را به بار میآورد.
آثار منفی قومپرستی: شاید مهمترین نتیجهی زیانبار قومپرستی این باشد که از نوآوریهایی که پیامدهای سودمندی برای اعضای یک جامعه دارند، غالباً جلوگیری میکند.
از آنجا که افکار بیگانه با بدگمانی نگریسته میشوند و نادرست خوانده میشوند، مسئلهای که در یک جامعه باید به آسانی حل شود، به علت عدم استفاده از راهحلهای خارجی، متأسفانه مدت زمان نامعلومی حل نشده بر جای میماند.
قومپرستی در افراطیترین صورت آن به طرد بیهودهی خردمندی دانش فرهنگهای دیگر میانجامد و از تبادل و غنای فرهنگی جلوگیری میکند.
نسبت فرهنگی: شناخت الگوهای رفتاری گروههای دیگر امکان ندارد، اگر که خواسته باشیم آنها را تنها برحسب انگیزهها و ارزشهای خودمان تحلیلی کنیم.
معنا و ارزش یک عنصر فرهنگی را باید در ارتباط با بافت فرهنگی خود آن سنجید.
عنصری که در یک جامعه مخل ثبات است، ممکن است مایهی استواری یک جامعهی دیگر باشد.
ارزش یک رسم را میتوان تنها از طریق نقشی که آن رسم در فرهنگ خودش دارد ارزیابی کرد.
ورزشکاران حرفهای در بازیهای ورزشیشان چون هاکی روی یخ، مبارزه با بازیکنان تیم مقابل سرشار از تنهزدنها / خشونتها و پرخاشگریها است.
با توجه به انتظارهایی که از این بازیکنان میرود، صدمهی جدی دیدن این بازیکنان پدیدهای معمول است.
اما برای تماشاگران هاکی روی یخ حرفهای که برای جان انسانها ارزش بسیار قائلند فهم رفتار این بازیکنان گهگاه امکانناپذیر میشود.
ضربهی فرهنگی: هنگامیکه یک فرد در یک محیط فرهنگی بیگانه و در میان مردمی قرار می گیرد که در باورداشتهای بنیادیشان سهیم نیستند دچار ضربهی فرهنگی میشوند.
مثلاً، اگر یک انگلیسی از گینهی نو بازدید کند و رفتار شکارگران انسان را در قبایل آنجا ببیند، به راستی دچار ضربهی فرهنگی میشود، زیرا شیوهی زندگی این قبایل با شیوهی زندگی او بسی متفاوت است.
این انگلیسی بیگمان از دیدن صحنهی شکار انسان دچار چندش میشود.
دگرگونی فرهنگی: هرچند که مردم عموماً از رهاکردن سنتها، ارزشها و رسوم کهن و پذیرش ارزشهای تازه به جای آنها کراهت دارند، اما هیچ فرهنگی نیست که طی یک دورهی زمانی هیچ گونه دگرگونی را پذیرا نشده باشد.
روشها و درجهی این دگرگونی، البته که متفاوت هستند.
هرگاه عناصر و مجموعههای فرهنگی تازهای در یک فرهنگ پدیدار شوند، و بر اثر آن محتوا و ساختار آن فرهنگ دگرگون شوند، دگرگونی فرهنگی پدید میآید.
مقاومت در اثر این دگرگونی زمانی به آشکارترین صورت بروز میکند که این دگرگونی مستلزم انحراف شدید از ارزشهای سنتی و رسوم جامعه باشد.
واپسماندگی فرهنگی: فرهنگ بشری را میتواند به عناصر مادی و غیرمادی تقسیم کرد.
برخی بر این عقیدهاند که دگرگونی معمولاً تنها در فرهنگ مادی رخ میدهد.
درحالیکه مردم احتمالاً دگرگونی در تکنولوژی (بخشی از فرهنگ مادی) را به آسانی میپذیرند، کمتر احتمال میرود که هنجارها، ارزشها، باورداشتها یا سازمان اجتماعشان را تعدیل کنند.
نتیجهی این ناهماهنگی، واپسماندگی فرهنگی است، زیرا عناصر غیرمادی نمیتوانند پابهپای عناصر مادی آن دگرگون شوند و پیش روند.
فرهنگ پذیری: گهگاه یک فرهنگ از فرهنگ دیگر عناصری را میپذیرد.
این فراگرد را فرهنگپذیری میگویند.
هرگاه چنین وضعی پیش آید هر دو فرهنگی که در تماس با یکدیگر قرار میگیرند معمولاً دگرگون میشوند گرچه ممکن است که این دگرگونی برای یکی بسیار مهمتر از دیگری باشد.
سرچشمهی دگرگونی فرهنگی و اجتماعی: تکنولوژی شاید مهمترین عامل ایجاد دگرگونی اجتماعی و فرهنگی باشد.
در یک جامعهی پیشرفته احتمال رخداد دگرگونی سریع تکنولوژیکی بیشتر است.
هرگاه دگرگونی تکنولوژیکی شتاب میگیرد، انتظار می رود که دگرگونی فرهنگی ناشی از آن نیز تشدید شود.
عوامل دیگری که بر آهنگ دگرگونی تاثیر می گذارند عبارتند از: دگرگونی در محیط طبیعی: دگرگونیهای ناگهانی در محیط طبیعی کمتر پیش میآیند، ولی اگر رخ دهند تاثیر شگرفی دارند (برای مثال یک زلزله شدید را تصور کنید).
بیشتر دگرگونیهای محیط طبیعی چندان کندند که تاثیرهای آن بر محیط اجتماعی، محسوس نیستند.
دگرگونیهای جمعیتی: هرگونه دگرگونی عمده در حجم با توزیع جمعیت، معمولاً نوعی دگرگونی اجتماعی پدید میآورد.
افزایش جمعیت میتواند به مهاجرت یا بهبود تولید بیانجامد که این امر به نوبهی خود، دگرگونی اجتماعی به بار میآورد.
نیازهای تشخیص داده شده: تشخیص یک نیاز از سوی جامعه، لازمهی دگرگونی اجتماعی است.
نیازها جنبهای ذهنی دارند و شرایط دگرگون شده نیز به نوبهی خود نیازهای تازهای را میآفرینند.
فصل دوم ویژگیها، روندها و چالشهای تولید فرهنگ پیش از پرداختن به ویژگیهای تولید فرهنگ در ایران میبایست ویژگیهای کلی فرهنگی را در جامعهی ایران امروز مشخص کرد.
این ویژگیها بدین قرارند: 1-تلاش 20 سالهی گسترده برای ساختن جامعهای دین محور یا شریعت محور با حاکمیت کامل ارزشهای دینی یا فقه از طریق ایدئولوژیک شدن دین یا فقه.
2-بدلیل در حال گذرا بودن کلیت جامعهی ایران، فرایند این گذار و توسعه، ناموزون و ناهماهنگ است.
3-جامعهی ایران در برابر تحولات دنیای بیرون نمیتواند بسته باشد و مدام در حال داد و ستد.
4-فرهنگ ملی از جانب یک فرهنگ گسترده که پشتوانهی آن صنعت فرهنگی است به چالش فراخوانده شد.
5-ضعف ساز و کارهای تولید فرهنگی و غیراقتصادی بودن آن که نتیجهی آن صنعت تولید فرهنگی حتی بر اساس فرهنگ سنتی است.
6-انباشت پیامدهای روحی – روانی و خشونت ناشی از جنگ، توسعه ی لگام گسیخته در برخی بخشها و مدیریت آرمانگرا و ناکجاآبادی.
7-دامن زدن به غرور ملی در بخش فرهنگ و ادعای برتری فرهنگی بعنوان یک سازوکار جبرانی.
پیامدهای این ویژگیها بدین قرارند: 1-نزول شأن و ممنوع شدن برخی از شاخههای هنری و محدودیت شدید برخی دیگر و درنظرگرفتن نیازهایی که از این طریق پاسخ داده میشدهاند.
2-تأکید بر ظواهر و شکاف میان اخلاق نظری و عملی.
3-عدم صمیمیت زبان رسانه ها؛ تکلف، ریا و تظاهر.
4-انفجار انتظارات فزاینده و نارضایتی از وضع موجود.
5-از بین رفتن بازار ملی برای کالاهای فرهنگی تولید شده.
6-محدود شدن تولید و مصرف کالاهای فرهنگی (مربوط به بخش خصوصی) در یک گروه خاص.
1-ویژگیها کالاهای فرهنگی تولید شده در ایران و به طور کلی شیوهی تولید فرهنگ در این کشور ویژگیهای خاصی دارند که ذکر میشوند: تکرار، بزرگداشت و تجلیل، گرایش ضد شرقشناسی، تبعید ناخواسته، آشوب، سرکوب، فقدان سطوح تولید فرهنگ، دور باطل «تولید مناسب – مصرف»، انباشت سرمایه، ابهام در مبانی تصمیمگیری و سیاستگذاری، تولید انبوه.
تقلیل فرهنگ به تبلیغات عدم استقبال تولید فرهنگ از نظام مشروعیت سیاسی.
ممنوعیت خلاف آمد عادات، عدم اطمینان، بصرفه نبودن تولید، اصولناگرایی، مشارکت اندک، غلبهی خاطرهی مصیبت، عدم توازن زمانی.
جنگ فرهنگی، تضعیف گستردهی عمومی، محوریت مناسبت، نادیده گرفتن مزیتهای نسبی، عدم استیفای حقوق تولیدکننده، مصرف کننده، ضعف نهادهای علمی.
2-روندهای فرهنگی موجود برای داشتن تصویر درستی از آنچه در عرصهی فرهنگ ایران در حال رخ دادن است و آنچه در آیندهی نزدیک باید انتظار آنرا داشته باشیم روندهای موجود را باید تشخیص داد.
هرچقدر که این روندها مؤثرتر، گستردهتر و دیرپاتر باشند ما در تشخیص خود کمتر دچار خطا میشویم.
روندهایی که ذکر میکنیم به یک جامعهی خاص محدود نیستند و برآیند تحولات گوناگون اقتصادی، سیاسی و اجتماعیاند، اما در ایران این روندها به شکل خاص خود ظهور و بروز دارند.
این روندها عبارتند از؛ محل گرایی، تکثرگرایی، نظارت قانونی و خانگی شدن مصرف کالاهای فرهنگی.
3-چالشها در ایران معاصر ما با پنج دسته چالش در حوزهی فرهنگ مواجه هستیم.
این چالشها تقریباً عموم جدالهای فرهنگی شایع، محورهای سیاستگذاری و برنامهریزی فرهنگی و مباحث مربوط به نهادها و سازمانهای دخیل را در بردارند و تدقیق در آنهاست که ما را به هدفگذاری.
تعیین راهبردها و خط مشیها و کشف فرایندها و سازوکارها میرساند.
این چالشها را میتوان در پنج مقولهی حقوقی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و رسانهای گروهبندی کرد.
در دو مقولهی فرهنگی و رسانهای، چالشهای ذکر شده مستقیماً به تولید فرهنگ مربوط میشوند در سه مقولهی حقوقی اجتماعی و سیاسی نیز چالشهایی را که فرهنگ در این بخشها به بار آوردهاند ذکر کردهایم.
الف-چالشهای حقوقی 1-نظارت فرهنگی / ممیزی فرهنگی.
2-افزایش مقررات / مقررات زدایی.
3-استیفای حقوق مؤلفان و مصنفان / نفی هرگونه محدودیت بر سر راه جریان آزاد اطلاعات.
4-نظام ارائه مجوز به موسسات فرهنگی، هنری و رسانهای بر اساس اعتماد / نظام ارائه مجوز بر اساس حقوق اساسی.
5-حقوق فرهنگی / مصلحت عام.
ب: چالشهای اجتماعی 1-خصوصیسازی / انحصار موسسات فرهنگی.
2-تنوع و تعددیابی و گوناگونی فرهنگی / همکشی فرهنگی.
3-تثبیت فرهنگی / دگرگونی فرهنگی.
4-جنگ نظامهای ارزشی موجود / همزیستی این ارزشها.
5-جهان گرایی / محلی گرایی.
پ-چالشهای فرهنگی 1-تفاخر فرهنگی / تداوم فرهنگی.
2-ارتقای فرهنگی / بسط فرهنگی.
3-فرهنگ رسمی / فرهنگ غیررسمی.
4-شادی باوری / حزن باوری.
5-زندگی باوری / مرگ باوری.
6-مشارکت فرهنگی / انحصار فرهنگی 7-آفرینش فرهنگی با دستاویز قراردادن عناصر فرهنگی گذشته / آفرینش فرهنگی با قرائت تازه از میراث.
8-رقابت موسسات فرهنگی ملی با مؤسسات فرهنگی منطقهای و بینالمللی در سطح ملی / رقابت در سطح بینالمللی.
9-مبادلهی فرهنگی / انزاوی فرهنگی.
ت: چالشهای رسانهای: 1-تقویت یک نظام ارسال و دریافت در سطح ملی تحت مالکیت متمرکز / تنوع بخشی به نظامهای ارسال و دریافت مستقل و متعدد.
2-مخاطب منفعل / مخاطب فعال 3-رسانه سالاری / دستکاری 4-جامعهی باز اطلاعاتی / جامعهی بسته اطلاعاتی.
ث-چالشهای سیاسی 1-حاکمیت ملی در سطح روابط و توزیع کالاهای فرهنگ / عدم حاکمیت ملی در این قلمروها.
2-اکثریت بجای اقلیت / اکثریت در کنار اقلیت 3-دولت سیاستگذار / دولت متصدی 4-اقتدارگرایی / قواعد بازی مشارکتی فصل سوم توسعهی فرهنگی، سیاستگذاری فرهنگی 1-تلقیها همزمان با طرح مسئلهی توسعهی اقتصادی در کشورهای پیرامونی، دو قید دیگر بر توسعه گذاشته شد: توسعهی فرهنگی و توسعه سیاسی.
مقصود از توسعه سیاسی این بود که امکان مشارکت سیاسی شهروندان در جامعه فراهم آید تا با دخالت مستقیم در تصمیمگیریها، روند تحول را شتاب بخشند و توسعهی اقتصادی به اهدافش دست یابد.
البته گروهی نیز بودند که توسعهی سیاسی را مستقل از کمک آن به توسعهی اقتصادی مطرح می کردند.
آنها با درنظرگرفتن یک نظام ارزشی یا یک نظریهی سیاسی به طرح دیدگاههای (عمدتاً آرمانی) خویش پرداخته و رسیدن به آن آرمانها را تحقق توسعه سیاسی تلقی میکردند.
توسعهی سیاسی از نظر این گروه رسیدن از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب (مورد نظر خود) بود.
وضعیت مطلوب آنان می توانست نهادینه شدن ساختارهای سیاسی، مشارکت همهی آحاد ملت در تصمیمگیریها، دمکراتیک شدن نظام سیاسی، عرفی شدن، حرکت به سوی جامعهی مدنی و مانند آنها باشد.
گروه سومی نیز حضور داشتند که تلقیشان از توسعهی سیاسی «اصول و دیدگاههای سیاسی در خلعت و متناسب با نوع توسعهی اقتصادی» مورد نظر بوده است.
2-ضرورتها چه عواملی باعث شدهاند که توسعهی فرهنگی به چهار مفهوم فوق در برنامهی کار دولتها و مورد تایید کارشناسان فرهنگی و اهل فرهنگ و هنر قرار گیرد: 1-گسترش آموزش و اهمیت یافتن رفاه برای مردن باعث شده است که مردم در کالاهای فرهنگی نیز انتظار سهمی برای خویش داشته باشند و حتی فرهنگ را بردار رشد و رفاه جمعی بدانند.
فشار از پایین، هر دولتی را مجبور میکند که برنامههایی برای تحت پوشش قراردادن افرادی با توانهای مختلف و بهرهمندی آنها از خدمات فرهنگی داشته باشد و کالاهای فرهنگی را در دسترس عموم قرار دهد.
2-جهش شگرف در امکانات تولیدی کالاهای فرهنگی و تولید انبوه آنها باعث شده است که این کالاها جزء نیازهای روزمرهی عموم مردم قرار گیرند.
3-دولتهایی که به توسعهی اقتصادی میاندیشند در کنار نیروی انسانی و منابع مالی و طرح و تشکیلات به اهمیت ایدهها و نگرشهای مردم پیبردهاند.
3-سیاستگذاری فرهنگی: کسانیکه بر توسعهی فرهنگی تاکید داشته اند از این نکته غافل نبودهاند که این امر اولاُ به یک مجموعهی راهبرد برای روشن کردن جهت گیریهای کلی و طراحی تجویزها بر اساس مقدورات و موانع، ثانیاً به مجموعهای از سیاستها برای عینی کردن اهداف توسعه و ثالثاً یک مجموعه برنامه برای پیگیری سیاستها و رابعاً یک مدیریت هماهنگ برای متوجه کردن امکانات موجود به سوی اهداف نیاز دارد.
4-واقعیات، مشکلات، انتقادات توسعهی فرهنگی در ایران به نحوی در برنامههای توسعهی ملی مطرح بوده است.
هدف از این برنامه بهبود بخشیدن به برخی شاخصهای فرهنگی بوده است.
ولی توسعهی فرهنگی به معنای مشارکت مردم در فعالیتهای فرهنگی (غیر آموزشی) موفق نبوده است.
شواهد و عللی چند برای این امر وجود دارد: 1-از اهداف مهم توسعهی فرهنگی تمرکززدایی است.
ولی این امر در ایران محقق نشده است.
بیشترین امکانات فرهنگی کشور در تهران و پنج شهر بزرگ تمرکز دارند.
در سال 1364، 7/76% از مراکز انتشاراتی کشور در تهران و 7/17 درصد در پنج شهر بزرگ قرار داشتهاند.
سهم بقیه کشور 6/4% بوده است.
همچنین در سال 1368، 90% از روزنامهها و مجلات در تهران و 10% در بقیه شهرستانها منتشر میشدهاند.
2-مسئلهی مهم در سیاستگذاری فرهنگی رسیدن به چارچوبی سازگار از تلاقی سه فرهنگ غربی، ایرانی و اسلامی است.
این چارچوب هنوز در سیاستگذاری و مدیریت فرهنگی کشور بدست نیامده است و از این جهت رفتارهای فرهنگی در کشور، نوسانی است.
3-دستگاه فرهنگی کشور نسبت به تحولاتی که در جهان رخ میدهد همیشه تاخیر عملی و اطلاعاتی دارد.
این وقفه در بلند مدت برای برنامههای توسعهی فرهنگی مضر است.
چون اولاً بخشی از نیروهای دولت را صرف بازدارندگی کرده و از مسیر توسعهی فرهنگی خارج میکند و ثانیاً دولت در آینده باید برای همین ابزارهایی که اکنون منابع آنهاست سیاستگذاری کند که این امر در فعالیت سیاستگذاری وقفه ایجاد میکند.
برخی مشکلات برنامههای توسعهی در ایران عبارتند از: 1-نگرش سنتی مسئولان کشور و مدیران فرهنگی به بخش فرهنگ.
2-کمبود منابع مالی موجود در بخش فرهنگ.
3-کمبود نیروی انسانی متخصص.
قریب به اتفاق مدیران و کارمندان بخشهای فرهنگی از تحصیلات زیر کارشناسی و نامربوط به موضوع برخوردارند.
4-ناکارایی سازمانهای مرجع.
5-عدم هماهنگی مدیران با مروجان.
6-عدم هماهنگی نهادهای فرهنگی.
7-بلاتکلیفی میان ایدئولوژی و سوداگری.
8-نابسامانی مدیریت فرهنگی.
9-قلت کارآفرینان.
10-نامشخص بودن چارچوبهای ممیزی.
11-ابهام درجهی تمرکز.
12-عدم تولید اطلاعات یا امکان دسترسی به آنها و کیفیت پایین اطلاعات تولید شده.
سخن دیگر منتقدان توسعهی فرهنگی در مقابل رقبای خویش (آنها که توسعهی فرهنگی را امری عینی و غیرجهتدار معرفی می کنند) آن است که هرگونه توسعهی فرهنگی جهتدار است و اصولاً نمیتواند بیجهت باشد.
البته در این نکته جای بحث است.
که آیا جهت این توسعه را گروه خاصی معین میکنند یا جهت آن برآیند دیدگاهها و آراء مردم، رهبران و نخبگان و امکانات فرهنگی موجود است؟
آنچه بحث توسعهی فرهنگی را به روشنی جهتدار میکند آن است که: -در بحث از توسعهی فرهنگی فرض میکنیم که وضعیت موجود، وضعیت مطلوب نیست؛ -بهتر شدن وضعیت خودبخودی نیست، برنامهریزی و سیاستگذار میخواهد.
-میتوان برای بهتر شدن وضعیت اقدام کرد.
-و برنامهریزی و سیاستگذاری در توسعهی فرهنگی با رهیافتهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و روابط بینالملل به توسعهی فرهنگی آغشته است.
فصل چهارم: فرهنگ جهانی و فرهنگی ملی چشمانداز کلی آیا چیزی به نام فرهنگ جهانی وجود دارد؟
آنها که این مفاهیم را به کار میگیرند از آنها چه تصوری دارند؟
آیا میتوان در کنار فرهنگهای ملی در هر کشور و نیز تمدنها یا فرهنگهای منطقهای که در عرض هم وجود دارند به یک فرهنگ جهانی قائل شد؟
آیا نوعی همگرایی و تجانس فرهنگی در عموم ملتهای جهان قابل مشاهده است؟
آیا شکلگیری فرهنگ جهانی به وجود یک دولت – ملت جهانی وابسته است؟
اینها بخشی از سؤالاتی هستند که در بحث از فرهنگ جهانی قابل طرح است.
فرهنگهای ملی یک واقعیت انکارناپذیر هستند.
عموم این فرهنگها مبتنی بر سنتها و شعائر تاریخی و دیرپایی هستند که با تحولات مختلف، بازسازی شده و چهرههای نوینی به خود میگیرند.
علاوه بر فرهنگهای ملی با فرهنگهای منطقهای نیز مواجه هستیم که هم بیانگر برخی حوزههای تمدنی و هم زمینهساز شکلگیری دیدگاهها و نگرشهای منطقهای هستند این فرهنگها از تلاقی فرهنگهای ملی پدید آمده و موجب جریانهای فرهنگی تازهای میشوند.
فرهنگهای منطقهای را میتوان نوعی طلیعهی فرهنگهای جهانی دانست چرا که ملتها را به یکدیگر نزدیکتر کرده و شرایط داد و ستد را مهیا میکنند.
ولی فرهنگهای منطقهای همانند فرهنگهای ملی میتوانند موجب نوعی تفرق فرهنگی نیز شوند.
یکی از عرصههایی که بحث فرهنگ را در قالبی جهانی قابل مطرح میسازد نظریهی سیستمهای جهانی است.
این نظریه مانند انواع نظریههای مربوط به روابط بینالملل مبنایی صرفاً سودانگارانه دارد و از روابط قدرت و روابط فرهنگی غفلت میکند.
دو فرایند همراه همگرایی و واگرایی گسترش ارتباطات در دهههای پایانی قرن بیستم موجب یک نگرانی و یک امیدواری شده است: نگرانی فرهنگهای کوچک و ضعیف از اینکه در فرهنگ مسلط جهانی ادغام و ضعیفتر شوند و امیدواری کسانی که همیشه آرزوی یک فرهنگ جهانی و فراگیر داشتهاند.
در جهان رقابتی امروز، در عرصهی فرهنگ نیز همانند اقتصاد هر جامعهای که کالاهای فرهنگی بیشتر، جذابتر و متنوعتری تولید کند گوی سبقت را از دیگران میرباید.
همچنین این جامعه باید بتواند به خوبی کالاهای تولیدی خویش را بستهبندی کرده و یک نظام مناسب تبلیغات و توضیح آنرا در اختیار جهانیان قرار دهد.
تلویزیونهای ماهوارهای و هویت فرهنگ ملی برای روشنتر شدن بحث، کانالهای ماهوارهای تلویزیونی را به هفت گروه تقسیم میکنیم: 1-کانالهای اجارهای تلویزیونی که فقط برای مخاطبان یک کشور پخش میشوند (Canal Plus فرانسه).
2-کانالهای ملی که برای رسیدن به نقاط دور افتاده کشورها از ماهواره استفاده میکنند (Tve اسپانیا، شبکههای چهارگانه ایران) 3-کانالهای ملی که برای شهروندان خارج از کشور پخش می شوند (RAI ایتالیا، سحر یا جام جم ایران) 4-کانالهای آن سوی مرز که برای مخاطبان یک زبان ملی و خاص پخش میشوند (TV5 فرانسه) 5-کانالهای تجاری که مخاطبانی چند ملیتی دارد ولی به یک زبان پخش میشوند (CNN و Star TV).
6-کانالهای بدون ضرر که بر اساس همکاری بینالمللی عمل میکنند.
(Euronews اروپا).
البته برخی از این گروهها با هم تداخل دارند، به این معنی که کانالی که برای رسیدن به نقاط دورافتاده از ماهواره استفاده می کند طبیعاتاً برای همسایگان نیز بخش میشود، یا یک کانال داخلی که شهروندان خارج از کشور را مد نظر دارد، برای دیگر افراد نیز قابل استفاده است.
وجود گروههای 4، 5 و 6 کانالها بیانگر چند گزارهای بنیادی در بحث از رابطهی تلویزیونهای ماهوارهای با حاکمیت ملی است: الف-مردم هر کشور، کنجکاو برنامه های تلویزیونی دیگر کشورها هستند.
ب-تلویزیون هر کشور محدودیتهایی را در تولید و پخش اعمال میکند که ارتباط مردم با تلویزیونهای دیگر از آن میکاهد.
ج-برخی دولتها امکان بیشتری از دیگر کشورها برای پخش ماهوارهای در اختیار دارند.
حضور گروههای اول تا سوم کانالها مبتنی بر سه گزارهی زیر است: الف-مردم هر کشور دارای اخلاق و سنتهای فرهنگی خاص هستند.
ب-اکثر بینندگان مایلند برنامهها را به زبان ملی خویش مشاهده کنند (حتی برنامههای دیگر کشورها را).
ج-اکثر بینندگان مایلند زندگی محلی، منطقهای یا ملی خود در برنامهها منعکس ببیند.
و اما در بحث از رابطهی تلویزیونهای ماهوارهای و هویتهای فرهنگی ملی گزارههای زیر نیز مطرح شدهاند: 1-شکاف عمیقی میان مردم کشور از حیث ظرفیت، حجم و نوع مبادلات فرهنگی وجود دارد که کانالهای ماهوارهای نمیتوانند آنرا پر کنند.
2-تنها بخش بسیار اندکی از مردم یک کشور که از هویت فرهنگی ملی خود فاصله گرفته باشند میتوانند با این کانالها ارتباط برقرار کنند.
3-دول خارجی از طریق تلویزیونهای ماهوارهای در پی کمرنگ کردن عوامل و عناصر هویت فرهنگی دیگر ملتها هستند.
چنانکه ملاحظه میشود این نوع بحث اصولاً با نوع برخورد حاکمیت ملی با این رسانهها متفاوت است.
حتی گزارههای مربوط به حضور گروههای اول تا سوم کانالها نیز با این رهیافت فاصله میگیرد چون در آن گزارهها اساس کار بر امکان مبادلات فرهنگی نظارت ناشده است درحالیکه در این رهیافت هرگونه ارتباط فرهنگی باید از مجرای حاکمیت ملی بگذرد.
بنابراین تلویزیونهای بینالمللی میتوانند ناقض حاکمیت ملی باشند به شرطی که: 1-به مقتضیات ملی هر کشور توجه داشته باشند.
2-بر مسائل و ارزشهای عام بشری (صلح، رفاه، حفظ محیط زیست، عشق و عواطف انسانی) تاکید کنند و مهمتر از همه اینکه 3-تلویزیونهای ملی نتوانند به خواستهای عام بشری و ملی مردم پاسخ دهند، ولی این کانالهای تلویزیونی در هر صورت ناقض هویت فرهنگی ملی هستند، چون بر اساس قراردادها نمیتوان هویتهای فرهنگی را در یکدیگر آمیخت.
فصل پنجم: فرهنگ سیاسی مفهوم فرهنگ سیاسی اولین ردپای این تعبیر را میتوان در عبارات گابری پل آلموند یافت: هر نظام سیاسی شامل الگوی خاصی از جهتگیریها به کنش سیاسی است.
بهتر است این الگو را فرهنگ سیاسی بنامیم و تعبیر فرهنگ سیاسی را میتوان در نوشتههای جامعه شناختی و مردم شناختی کسانی مثل روت بندیکت، مارگارت، مید کلاید کلاکهون، آبرام کاردینر، رالف اینتون و دیگرانی که بر مفاهیم فرهنگ و شخصیت کار کردهانددنبال کرد.
سخن مشترک آنها این بوده است.
که یک فرهنگ خاص دارای طرق مشترک، خاص و متمایز خود برای نگاه به واقعیت و تنظیم مسیرهای کنش اجتماعی است.
مطالعهی فرهنگ سیاسی ایران برای مطالعه و تبیین فرهنگ سیاسی ایران ابتدائاً باید به چند نکته یا مسئله توجه کرد: (1)فرهنگ سیاسی در ایران در کدام ویژگیها با فرهنگهای سیاسی دیگر مشترک و در تداوم ویژگیها متفاوت است؟
(2)چارچوبهای مطالعهی فرهنگ سیاسی ایران چیست؟
(3)مسائل کلان بررسی فرهنگ سیاسی ایران کدامند و ...
پس از این مرحله، آغاز مطالعه میتواند با یکی از موضوعات زیر باشد: الف-رهیافتهای مطالعهی فرهنگ سیاسی ایران: این رهیافتها عبارتند از: رهیافت تاریخی، رهیافت روانشناختی، رهیافت فرهنگ شناختی، رهیافت منششناسی فلسفی، رهیافت مردم شناختی و رهیافت اجتماعی.
ب-سطوح مطالعهی فرهنگ ایران که عبارتند از: 1-سطح فرهنگ سیاسی رسمی.
2-سطح فرهنگ سیاسی عملی حاکمیت.
3-سطح فرهنگ سیاسی بدست آمده از نظرسنجیها.
پ-الگوهای موجود در تحول فرهنگهای سیاسی ایران.
ت-پاره فرهنگهای سیاسی ایران.
ث-مسائل کهن.
ج-شاخصها.
فرهنگ سیاسی امروز ایران برای روشن شدن وضعیت فرهنگ سیاسی در ایران امروز باید به چهار موضوع الگوها، جهتگیریها، فرایندها و انواع صور مطرح در فرهنگ سیاسی پرداخته و با روشن کردن ابعاد این موضوعات، وضعیت جامعهی ایران را روشن ساخت.