من قصد دارم تا در مورد رابطه بین اکولوژی، بقاء و جامعه شناسی صحبت کنم و امیدوارم که بتوانم به شما نشان بدهم که چرا کشاورزی و باغبانی الگوی مناسبی برای بسط و تفهیم این رابطه ها می باشند.
من همچنین قصد دارم که به شما نشان دهم که تئوری سیستمهای حیاتی، که هم اکنون در صدر موضوعات علمی قرار دارند یک محدوده مناسب نظری برای فهم روابط بین اکولوژی، بقاء و جامعه در اختیار ما قرار می دهند. نظریه سیستمها برای این شناخت، لازم نمی باشد. فرهنگهای بومی یک آگاهی سیستمیک از طبیعت و محیط زندگیشان (نوعی از آگاهی در مورد روابط و وابستگیها) در طول قرنها بدون داشتن هرگونه تصور علمی از آن، بدست آورده بودند. آنها آنچه را داشتند که گرگور پتسون آن را آزادی سیستمیک میخواند.
به هر حال مبنای صحبت ما در این جا دانش و در محدوده جامعه صنعتی میباشد. در این محدوده، تاکید بسیار برروی نظریات علمی می شود و جالب است بدانید که آخرین دستاوردهای علمی مؤید تحقیقات ما بوده است.
امروزه داشتن یک دید درست جامعه شناسی نه تنها برای یک زندگی بهتر از نظر روحی وروانی بلکه برای آینده فرزندانمان و بالخص بقاء جامعه بشری دارای اهمیت است. مهمترین وظیفه ما در این زمانه ساختن و نگهداری جوامع پابرجای (چه از نظر اجتماعی و چه از نظر فرهنگی و چه از نظر محیط پیرامون) می باشد که در آن، قادر به برآورده کردن تمام نیازها و خواسته های خودمان باشیم، بدون آنکه شانس بقاء نسلهای آینده را سلب کنیم.
از زمان آغاز این بحث در اوائل دهه هشتاد میلادی، جزئیات و موضوعات نداوم حیات و بقاء اغلب تغییر شکل یافته، بازنگری شده و حتی با استفاده نکردن از منابع اکولوژیکی صحیح که فهم درستی از آن را برسانند، بی اهمیت جلوه داده شده است. آنچه که به عنوان عامل تداوم یک جامعه پایدار نام برده می شود، رشته اقتصادی، توسعه و یا رقابتهای مؤثر اقتصادی نمی باشد بلکه آن چیزی است که تمام ابعاد زندگی بمانند یک شبکه در آن جمع شده اند. به زبان دیگر، یک جامعه پایدار به صورتی طراحی شده است که طریقه زندگی، تجارت، اقتصاد، ساختمان فیزیکی و تکنولوژی آن با پتانسیل طبیعت لازم برای بقاء آن تداخل نداشته باشد.
ما در طی تلاشمان برای ساختن یک جامعه پایدار می توانیم درسهای باارزشی از طبیعت بگیریم. زیرا اکوسیستم های طبیعی، جوامع پایداری از گیاهان، حیوانات و میکروارگانیسمها می باشند. اعضای این جوامع اکولوژیکی، در طی میلیونها سال با یکدیگر سازش پیدا کرده اند تا بتوانند به بقاء خودشان ادامه دهند.
بنابراین آنچه که ما باید بدانیم ساختار اولیه سازمان این جوامع پایدار اکولوژیکی است.
وقتی که ما به عمق اساس و پایه اکولوژی دست یابیم متوجه می شویم آن را می توانیم به عنوان اساس یک جامعه نیز بسط دهیم. حتماًَ شما خواهید گفت که اکوسیستم های پایدار هستند زیرا آنان جوامع زنده اند. پس می توانیم نتیجه یگیریم که جامعه شناسی، بقاء و اکولوژی سه جزء قابل تفکیک از یکدیگر میباشند.
اکولوژی
لغت اکولوژی، همانطور که می دانیم، از کلمه یونانی Oiks به معنای نگهداری خانه گرفته شده است. اکولوژی علم مطالعه در مورد چگونگی عملکرد سیستمهای عامل در بقاء زندگی زمین می باشد. به بیان دیگر علمی است که در مورد ارتباط بین اجزاء ابقاء زندگی در زمین به بحث می پردازد. همانطور که جان میور، طبیعی دان گفته است:
«هرگاه ما بخواهیم حزئی را بیرون بکشیم، متوجه می شویم که با تمام اجزاء در جهان گره خورده است».
سیستمهای زنده
یک محدوده نظری بسیار مناسب برای اکولوژی نظریه سیستمهای حیاتی است. این نظریه تنها اخیراً مورد توجه قرار گرفته است ولی ریشه در بسیاری از زمینه های علمی دارد که از نیمه اول قرن گسترش پیدا کرده اند (مانند بیولوژی اندامها، اکولوژی، تئوری کلی سیستمها و سیبونتیک)
در تمام این زمینه ها، دانشمندان به بررسی سیستمهای زنده پرداخته به این معنی که آنها را به اجزاء کوچکتر تقسیم کرده اند تا جائیکه به جزء غیرقابل تقسیم رسیدند. بر این اساس ما به این نتیجه در سیستمهای زنده رسیده ایم که طبیعت یک جزء همیشه متفاوت با طبیعت اجراء در کنار یکدیگر می باشد.
طرز تفکر در مورد سیستمها در طی بیست سال گذشته با گسترش علم جدیدی که شامل تمام موضوعات ریاضیات جدید می باشد و شناخت گروه جدیدی از موضوعات مربوط به سیستمهای زنده به مرحله تازه ای رسیده است.
مثالهایی از این سیستمها در طبیعت یافت می شود. هر ارگانیسم (جانور، گیاه، میکروارگانیسم و یا انسان) خودش به عنوان یک سیستم زنده هماهنگ تلقی می شود. اجزاء یک ارگانیسم مثل برگ و سلول هم خودشان یک سیستم زنده هستند. خارج از دنیای زنده، ما می توانیم سیستمهایی را پیدا کنیم که با سایر سیستمها در تعامل هستند. و سیستمهای زنده همچنین جامعه ای از ارگانیسمها به حساب می آیند. که این می تواند یک سیستم اجتماعی (یک خانواده، یک مدرسه، یک روستا) یا یک اکوسیستم باشد. تمام این سیستمهای زنده اجزایی هستند که ساختارهای ویژه از برهم کنش و ارتباط بین آنها به وجود می آیند. نظریه سیستمها به ما می گوید که تمام سیستمهای زنده هرکدام به اندازه خودشان، جزئی از خصوصیات سازمان مربوط را به نمایش می گذارند.
به طور حتم تفاوتهای زیادی بین یک اکوسیستم و جامعه انسانی وجود دارد. در اکوسیستمها هیچ گونه فرهنگ، بخشش و عدالت وجود ندارد. بنابراین ما نمی توانیم این ارزشهای انسانی را با مطالعه اکوسیستمی به دست بیاوریم. ولی آنچه که ما باید بدانیم نحوه ادامه یک زندگی پایدار است.
شبکه حیات
بنابراین اکوسیستمها چگونه خودشان را سازماندهی می کنند؟ خوب البته اولین چیزی که به نظر می رسد، زمانی که در حال بررسی یک اکوسیستم هستیم این است که آن تنها یک مجموعه ای از گونه های موجود زنده نمیباشد بلکه جامعه ای از آنها را تشکیل می دهد این بدان معنی است که تمام اعضاء آن به هم وابسته هستند. آنها همگی در شبکه ای بزرگ از ارتباطات با یکدیگر در تعامل و تقابل هستند که ما آن را به نام شبکه حیات می شناسیم.
فهم اکوسیستمها ما را به آگاهی در مورد ارتباطات متقابل بین اجزاء آن میرساند. این کلید راهگشایی چگونگی تصور در مورد سیستمها است. این از طریق نظارت داشتن هم روی اشیاء و هم برروی روابط بین اشیاء ممکن میباشد. یک جامعه پویا از تمام روابط بین اجزاء خودش آگاه می باشد و زنده نگهداشتن یک جامعه به معنای زنده نگهداشتن ارتباط بین اجزاء آن جامعه میباشد.
حال، دانستن و فهم ارتباطات متقابل بین اجزاء یک جامعه از آنجا که ما میخواهیم آن را بر اساس قواعد و قوانین علمی فرهنگ غرب بررسی کنیم دشوار می باشد. تا کنون ما به این صورت تعلیم داده شده ایم که یا چیزی را اندازه بگیریم و یا وزن آن را بسنجیم ولی روابط قابل سنجش نیستند بلکه آنها را باید به صورت نقشه درآوریم. در این صورت شما به کشف یک سری مسائلی پی می برید که بارها و بارها در طی روابط بین اجزاء تکرار می شوند. که این را ما به عنوان الگو یاد می کنیم. در حقیقت بررسی روابط ما را به کشف الگوهای ساختاری می رساند.