و تصمیم می گیرند هیچ وقت از یکدیگر جدا نشوند اما وقتی نیما به خانه باز می گردد شاهرخ با نقشه قبلی او را فریب می دهد و عسل خانه شان در حال راز و نیاز با خداوند بوده و اشک می ریخته تلفن به صدا در می آید شاهرخ پشت تلفن می گوید. اگر تا یک ساعت دیگر به پارکینگ کارخانه نیایی نیما را می کشم عسل به نگین موضوع را می گوید و ناراحت از خانه بیرون می زند نگین سریع با آرش تماس می گیرد و ماجرا را می گوید و نیروی پلیس آماده می شود تا به پارکینگ برود. عسل داخل پارکینگ می شود همه جا تاریک بوده شاهرخ بیرون می آید و به عسل می گوید که این ها همه نقشه بوده و می خواسته او را به آن جا بکشد عسل با صدای بلند می گوید که نیما من برای تو باید حقیقتی را بگویم درست است که من برای پلیس کار می کنم اما بدان که تو را دوست دارم. ناگهان نیما از پشت جعبه ها بیرون می آید و اسلحه پدرش را می گیرد و به سمت عسل می رود عسل چند قدم به عقب می رود و باز می گوید اگر می خواهی مرا بکشی بکش اما بدان من در کشته شدن مادرت نقشی نداشتم اما می دانم چه کسی مادرت را کشت به سمت شاهرخ می رود و با صدای بلند نیما این آقا مادرت را کشت بله این. کنار دستش زخمی است این زخم برای موقعه ای است که مادرت را می خواست ته دره پرت کند نیما اسلحه را گوشه ای پرت می کند و به سمت پدرش می رود آستشن پدرش را پاره می کند و زخم را می بیند با گریه از پدرش فاصله می گیرد پدرش اسلحه سیامک(کارگرش) را می گیرد و با خنده ای رعشه آور کل حقیقت را می گوید و می خواسته به نیما شلیک کند که عسل او را به گوشه ای پرت می کند و به آرنج خودش تیر اصابت می کند نیما به بالای سر عسل می رود شاهرخ می خواسته شلیک کند که عسل سریع اسلحه ای را که روی زمین افتاده بر می دارد به سمت شاهرخ شلیک می کند ناگهان در همان حین پلیس سر می رسد و همه را دستگیر می کند عسل بعد از بهبودی تصمیم می گیرد به خارج برگردد با نامه از از نیما و آرش و بقیه خداحافظی می کند و داخل فرودگاه بوده که عسل اطرافش را نگاه می کرده که از بلنگو می شنود که صدایش می کنند عسل به راهش ادامه می دهد داخل سالن انتظار نگین، نیما، آرش و سامان مانده اند مرد بار دیگر صدا می زند این بار نیما پشت بلنگو در حالی که اشک می ریخته می گوید عسل می دانم که صدایم را می شنوی تو مال این کشور هستی من بدون تو می میرم عسل صدایش را می شنود و در حال اشک ریختن بوده و نیما ادامه می دهد خواهش می کنم نرو و پشت بلنگو آرش می گوید عسل منم آرش باشه برو اما به من بد کردی بدون خداحافظی مکه تو قسم نخوردی هیچ وقت قرآن و از خودت جدا نکنی جا گذاشتی برگرد نرو خواهش می کنم. همه چهار نفر ناامید شده بودند داشتند از فرودگاه خارج می شدند که عسل با لبخند. می خواستید بدون من برید و نگین به سمت عسل می رود و عسل چمدانش را روی زمین می اندازد و به سمت نگین می رود و هر دو در آغوش هم می گیرند و ماجرا به پایان می رسد.