آینده مقوله درد[1] این مقاله بر اساس ارایه مطالب ملاقات انجمن در نیوانگلند در فوریه 2000 میلادی نگارش شده است.
سالهای قبل از 1960، تا قبل از 1960 میلادی هیچ متخصص دردی وجود نداشت.
در زمینه درد فقط یک کتاب مرجع منتشر شده بود که چاپ اول کنترل درد توسط Bonica است که در سال 1953 به انتشار رسیده است.
این کتاب تقریباً حاصل فعالیتهای یک نفر بود.
در آن زمان هیچ ژورنالی در زمینه درد یا آزمایشگاههای مختص مطالعات روی مسأله درد، و یا برنامههای تأمین هزینه جهت انجام تحقیقات بیشتر در این زمینه و یا برای آموزش پزشان وجود نداشت.
تحقیقات فیزیولوژیک اکثراً روی داوطلبان سالم و فقط تعداد اندکی از آنها روی بیماران انجام میشد.
آنچه به عنوان درد از آن ذکر میشود در واقع درک حس ناخوشایند[2] بود.
تعداد کمی از پیشروهای این معلم مانند Leniche، Noordeubos و Liringston از سایر همکاران خود جلوتر بودند.
این افراد همگی جراح بوده اند.
Liringston که دارای یک آزمایشاه درد بوده است و بررسیهای بالینی و مطالعات و فرضیات خود را در 1943 منتشر ساخت.
Beecher روی پاسخ به دارونماها تحقیق کرده است.
Bonica خود را فردی خود آموخته، در دوران سربازی عنوان کرده است.
مراجع مختلف پزشکی، جراحی و یا سایر تخصصها مسأله کنترل درد را ندرتاً عنوان و یا مطرح میکردند.
درد همیشه جزو محصولات جانبی حالات مرضی و بیماریها شاخته میشد و باور بر این بود که درمان مناسب بیماری باعث تسکین درد خواهد شد.
سیستم عصبی حسی نیز به مانند یک سیستم حاوی سیمهای ارتباطی پالیو که فقط الیپالسها را به مغز منتقل مینمایند شناخته میشد.
سالهای 1960 تا 1970 .
در سال 1960 بونیکا به عنوان رئیس هیأت مدیره بیهوشی در دانشاه واشنگتن شروع به کار کرده و بدنبال آن فعالیتهای بینالمللی خود را در زمینه تحقیقات روی درد و کنترل آن آغاز کرد.
چنین حرکتی درست در زمانی اتفاق افتاد که دانشکدههای پزشکی و مراکز بهداشتی درمانی دانشگاهی رشد سریعی داشته و مؤسسه ملی سلامتی[3] سریعاً در حال گسترش بود.
اینها همه باعث راحتی و کثرت بودجه در دسترس جهت انجام تحقیقات شد.
برنامههای تحقیقاتی اختصاصی در زمینه درد بطور گستردهای در سرتاسر جهان انجام میشد.
در سال 1965 فرضیه دریچه ای[4] Melzack-wall در مجله علم منتشر شد.
تأثیر این فرضیه روی فعالیتهای بالینی و تحقیقاتی بسیار وسیع و گسترده بود.
سیستم عصبی به عنوان محل پرورش اطلاعات حسی چه در محل سیناپس اولیه و چه در مغز شناخته شد.
تعداد مقالات ژورنالها که به مقوله درد میپرداختند شروع به افزایش نمود اما کتب مرجع همچنان به درد به عنوان یک مشکل و مسأله با اهمیت بالینی نگاه نمیکردند.
سالهای 1970 تا 1980.
در ماه می 1973 بونیکا اولین سمپوزیوم بین المللی درد را در واشنگتن برگزار کرد.
حرکتها و فعالیتهای مربوط به مسأله درد که در آن سالها شروع شدند همگی تا حد بسیار زیادی در اثر فعالیتهای وی صورت گرفتند.
انجمن مطالعه و بررسی جهانی درد در واقع از این سمپوزیوم زاده شد.
علاوه بر آن، در این سمپوزیوم سایر مسایل مربوط به این انجمن از جمله ژورنال درد و گروههای همکار آن، کمیتههای مختلف، کنگرههای سه سالانه و گزارشات ملی نیز مشخص و راهاندازی شدند.
مجلات دیگری نیز توسط افرادی با اطلاعات تخصصی لازم و یا امکانات منطقهای شروع به انتشار کردند.
برخورد بیولوژیک – روان شناختی – اجتماعی جایگزین برخورد بیومدیکال با مسأله درد شد و نیاز به برخورد چند رشتهای و همه جانبه با درمان درد به صورت اصول اولیه و پایه کنترل درد در آمد.
پرورش و تحلیل اطلاعات آوردن به عنوان یک اصل و نه یک استثناء بطور گستردهای تحت توجه قرار گرفت.
پژوهشها روی مسأله درد سریعاً رو به افزایش گذاشند ولی مدلهای حیوانی جهت بررسی دردهای مزمدن که مهم ترین مشکل بیماران بود هنوز ابداع نشده بودند.
مؤسسه ملی سلامتی نهایتاً متوجه شد که تحقیق روی مسأله درد در حیطه فعالیتهای آن قرار گرفته و لذا شروع به پشتیبانی از چنین مطالعاتی نمود.
آموزش و نیز برنامههای بازآموزی مداوم بطور شایعتری بزگزار میشدند.
مقالات تحقیقاتی در زمینه درد سریعاً از نظر تعداد و نیز کیفیت پیشرفت کرده، نهایتاً تعداد معدودی از کتب مرجع نیز درد را به عنوان یک موضوع مهم بالینی مورد توجه قرار دادند.
سالهای 1980-1990.
مانند تمام سایر جنبههای علوم اعصاب[5] ، تحقیقات مربوط به درد در این دهه بطور انفجارآمیزی افزایش یافتند.
استانداردها و خطمشیهای مشخصی برای آموزشهای بالینی و مواظبت از بیماران طرح شد.
تعداد کتب و مقالات علمی در زمینه درد افزایش یافته و ترمینولوژی درد به حالت استاندارد درآمد.
امکان بررسیهای بالینی چند مرکزی فراهم شده و خدمات تسکینی به صورت تخصصی مجزا در آمده و به خاطر افزایش روز به روز جمعیت افراد مسن در اکثر کشورها چنین خدماتی بیشتر مورد توجه قرار گرفتند.
در ایالات متحده در ابتدا چنین طرز تفکری به خوبی از استقبال برخوردار شد.
در ایالات متحده، خدمات بهداشتی و نیز هزینهها و توجیهات مربوط به خدمات بهداشتی به صورت موضوعاتی شایع برای ژورنالیستها و سیاستمداران درآمد.
این سرویس خدمات ارایه شده به بیمار نبود که احتیاج به بررسی و مدیریت داشت بلکه هزینههای ارایه چنین خدماتی بود که تحت بررسی و کنترل قرار گرفتند.
کشورهای دیگر به روشهای مختلفی روی این مسایل کار کردند.
چنین مسایلی قبل از این که اطلاعات کافی در مورد نتایج آنها در دسترس باشد مورد بحث و مجادله قرار میگرفتند.
بهمین دلیل ما میدانیم که ارایه خدمات بهداشتی همیشه یک پروسه کاملاً منطقی نبوده است.
شهروندان بعضی از کشورها تحت پوشش بیمههای خصوصی قرار گرفته و یا اینکه به کشورهای دیگری مسافرت میکردند که اینها در موارد شدید منجر به بحث توجیه اقتصادی و بررسی هزینههای بیش از حد و ناعادلانه شد.
بسیاری از پزشان از سیستم سهمیه بندی یا طبابت تحت مدیریت تخلف میکردند.
مسأله کنترل درد دردگیر مشکلی بزرگتر شد که عبارت بودند سیاستی شدن خدمات بهداشتی درمانی.
مؤسسات درد جدید زیادی پایه گذاری شدند که متشکل از ارایه کنندگان خدمات بهداشتی درمانی و بیماران بودند.
تعداد مقالاتی که در رسانههای عمومی به مقوله درد میپرداختند افزایش یافت.
تدبیرهای جایگزین بطور گستردهای برای کنترل درد مورد استفاده قرار میگرفتند.
رویکردهای بیولوژیکی مولکولی به مقوله درک حس ناخوشایند و تعدیل مرکزی درد، اطلاعات ما در رابطه با جزئیات بیولوژیک درد را افزایش دادند.
حال 1990 تا 2000- بیولوژی مولکولی درد در این دهه شکوفا شده و شاخت حیرتآوری در رابطه با اصول سلولی و پایههای غشایی انتقال اطلاعات احساس ناخوشآیند در اختیار ما گذاشته است.
همزمان، روشهای تصویربرداری قدرتمند (fMRI و اسکن PET) روشهای جدید برای بررسی و مطالعه فعالیت مغز در سطوح روان شاختی و شاختی فراهم کرده اند.
متخصصین علوم پایه معتقدند که مطالعات آنها روی مکانیزمهای درک احساس ناخوشآیند، نهایتاً به درک کافی از نحوه تولید درد منتهی خواهد شد.
مطالعه مکانیزمهای تعدی پایین دستی[6] و روشهای شناختی و خلقی در این رابطه به علت دلایل اقتصادی، روش تحقیقی و عقلی با سرعت کمتری انجام میشود.
مدل بیولوژیکی روان شناختی اجتماعی[7] به عنوان روشی برای متصور کردن مشکلات بالینی درد، مورد استقبال قرار گرفت.
«جنگ مخدر» از چین به آمریکای شمالی منتقل شد که در آن مجادله بر سر استفاده از مخدرها در بیماران مبتلا به درد مزمن بیشتر بر پایه گرایشهای محققان بود تا اطلاعات علمی، ما همچنان بدنبال رویکردی متعادل هستیم و ابداع دستورالعملهای بر بر اساس نتایج مطالعات همچنان جزو اهداف آینده هستند.
درد، تألم، رفتارهای مربوط به درد، اختلال و ناتوانی همگی به صورت مباحث داغ روز در آمده اند.
ارتباط بین این مقولات بیشتر از آنچه خیلی متمایلند ما باور کنیم گسسته[8] میباشد.
سیستمهای تخمین و برآورد میزان ناتوانی غیر قابل درمان امروزه یکی از مشکلات جهانی علتهای پیشرفته میباشند.
تلاشهای انجام شده برای توجیه و منصفانهتر کردن شبکههای حمایتی اجتماعی برای افرادی که نمیتوانند و یا نمیخواهند کار کنند توسط گروهی که اهداف خود را در حفظ وضع موجود میدیدند مورد مخالفت قرار گرفت.
خیلی از مسایل مربوط به این وجه از مقوله درد و بررسی و اندازهگیری آن شامل قواعد هوشمندانهای میشوند که برای کسب مهارت توسط یک فرد بسیار گسترده میباشند.
عقیده نگارنده بر این است که افرادی که در ارایه خدمات بهداشتی درمانی و قضاوت در مورد مسایل مربوط به مقوله درد و اختلاف و ناتوانیهای همراه آن مؤثرند همچنان اهمیت و تأثیر موضوعاتی مانند خلق، محیط و پیرامون، و پیآمدهای قابل پیشبینی روی بیماران را مورد نظر قرار نداده اند.
آینده علوم پایه.
علوم اعصاب به پیشرفتهای تصاعدی خود ادامه خواهند داد چون توسط شرکتهای دارویی تحت فشار هستند تا داروهای جدید ابداع نمایند.
بعضی زمینههایی که پیشرفت خواهند کرد عبارتند از مکانیزمهای محیطیای که جراحات بافتی را تبدیل به حسن ناخوشایند مینمایند، هدف گیریکانالهای غشایی گیرندههای مختص به سیستم درک احساس ناخوشآیند، و تغییرات سیستم عصبی که درد نوروپاتیک بوجود میآیند.
تعدیل کنندههای جدیدی در رابطه با ارتباطات بین و یا درون اعصاب کشف خواهند شد.
مسأله مشکل بررسی و مطالعه نخاع و مغز در رابطه با کنترل و تعدیل اطلاعات حسی شامل درد میباشد.
روشهای تصویربرداری شناخت جدیدی در رابطه با ارتباطات مغزی – رفتاری ارایه خواهند نمود.
درد به عنوان حاصلی از یک ذهن هوشیار در نظر گرفته خواهد شد تا بعنوان پاسخی منفصل از مغز در برابر تحریکات بیرونی.
مدلهای بهتری برای شرایط مختلف درد انسان طراحی خواهند شد و مطالعات حیوانی باعث خواهند شد تا محققان روشهای درمانی جدیدی ابداع نمایند.
علوم بالینی: مهم ترین گام بالینی تنظیم و ارایه قواعد بالینی بر اساس نتایج مطالعات و تحقیقات میباشد.
دستورالعملهای سنتی قدیمی امروزه کافی نمیباشد.
حجم زیادی از حرکت و فعالیتهای مربوط به مقوله درد باید در این زمینه انجام شود چون این موضوع مهم ترین راهکاری است که موضوع کنترل و برخورد با درد را ممکن و عملی مینماید.
در واقع ما باید به سمت انجام تحقیقات بر اساس چهارچوبهای مشخصی گام برداریم تا مقایسه بین تحقیقات در مراکز مختلف امکانپذیر شود.
تعیین و تعریف نتایج معنیدار مبحت قابل بحث و مجادله دیگری است.
روشن است که اظهارات شخصی بیمار در رابطه با تجریهای که از درد دارد دارای اهمیت میباشد ولی کافی نیست.
وضعیت فعالیتی بیمار، میزان استفاده و مصرف خدمات بهداشتی درمانی و شرایط و وضعیت کاری بیمار نیز باید بررسی شوند.
با این وجود ما باید انعطاف کافی جهت جبران عدم توانایی تشخیص درست علت بوجود آورنده شرایط دردناک را در تنظیم دستورالعملها و قواعد داشته باشیم.
بیماران مختلف میتوانند حتی با وجود تشخیصهای مشابه و یا دقیقاً یکسانی احتیاج به روشهای درمانی بسیار متفاوتی داشته باشند.
در واقع، مکانیزمهای مختلفی برای ایجاد درد حتی در یک گروه طبقهبندی بالینی درد وجود دارند.
قضاوتهای تخصصی باید همواره پشتوانهای برای دستورالعملهای درمانی باشند.
این موضوع هیچ جا اهمیتی به اندازه اهمیت آن در وضع دستورالعملهای مناسب جهت مصرف داروهای مخدر برای درد مزمن نخواهد یافت.
معضل جهانی است در رابطه با مسأله کنترل و برخورد، با درد این است که هر کشور چقدر برای خدمات بهداشتی درمانی خود هزینه کرده و این هزینهها در کدام راهها و روشهای درمانی مصرف میشوند.
اگر ما خودمان را با کسانی که چنین تصمیماتی را اتخاذ مینمایند مطابق ننماییم.
متخصصین درد ممکن است خارج از دایره تأمین بودجه و هزینه قرار بگیرند.
باید با اثبات نتایج مثبت و نیز حفظ نیاز بیماران به خدماتی که ارایه میشوند، ارزش چنین مقولهای را نشان داد.
البته چنین گفتاری در واقع ما را در برابر این سؤال قرار میدهد که «ما» چه کسانی هستیم؟
کنترل باید بیش از تجویز دارو، انجام اعمال مختلف، و یا تأمین بیوفیدبک معنا داشته باشد.
این تکنولوژیها همگی جزء منطقی و معقول آنچه که ما میخواهیم به بیماران ارایه کنیم هستند، اما پزشکانی که فقط چنین خدماتی را ارایه میکنند باید در مواردی که احتیاج به آنها ایجاد میشود به عنوان متخصصین این زمینه برخورد شود.
این افراد نباید در شرایط مدیریت خدمات ارایه شده به بیمار قرار بگیرند.
به کلامی دیگر برخورد با درد خیلی بیش از کنترل علایم بوده و شامل حفظ و باز گرداندن فعالیت طبیعی نیز میشود.
درد و مقوله ناتوانی.
تخمین و اندازهگیری اختلال و ناتوانی ناشی از درد در اجتماعات پیشرفته مقوله بسیار مهمی است.
سیستم ناتوانی برای جراحت و واضح و علنی طراحی شد.
آسیب به بدن قابل مشاهده و اندازهگیری بوده و پس از تخمین و برآورد توسط پزشکان و بر اساس میزان اختلال میزان ناتوانی مشخص میشد.
«دستورالعملهایی برای تخمین اختلالات و ناتوانیهای پایدار» که توسط انجمن پزشکی آمریکا که بهترین سیستم منتشر شده برای درجه بندی ناتوانی است هرگز تعبیر نشده و کاملاً اختیاری و ساختگی است.
مبحث مربوط به درد این دستورالعمل و مبهمتر از آن است که جهت معین کردن اختلال مورد استفاده قرار بگیرد.
در واقع، دستورالعملها فقط در صورتی وجود اختلال را در نظر میگیرند که قسمتی از بدن و یا فعالیت قسمتی از بدن از دست رفته باشد.
ما احتیاج به پایههای ادراکی بهتری برای برخورد با جنبههای اجتماعی و اقتصادی درد داریم.
در کشورهای پیشرفته، بیماران گرفتار جراحات ناچیزی هستند که میزان اختلال در آنها قابل اندازهگیری نمیباشد.
تعالیم پزشکی به پزشکان یاد نمیدهند که چنین بیمارانی را چگونه ارزیابی کنند.
البته چنین تعالیمی واجب نیز نیستند چون همگی در واقع ناشی از مسایل و مشلات سیاسی میباشند.
این مسأله مثال خوبی از طبزدگی زندگیهای مدرن است که بطور شایستهای توسط Illich در 20 سال قبل توصیف شده است.
شناخت این مسأله که ناتوانی یک فاکتور همراه اکثر بیماریهاست باید منجر به تغییر در نحوه تفکر و برخورد ارایه کنندگان خدمات بهداشتی و سیاستمداران با مسأله ناتوانی باشد.
اهداف خدمات بهداشتی درمانی: روشهای درمانی مانند استفاده از زالو و داروهای پالاینده که توسط همکاران ما در قرون 18 و 19 استفاده میشد.
امروزه بیشتر موجب استهزا و تمسخر و ریشخند میباشد.
با این وجود بیماران در آنزمان هزینه و حقالعمل خود را با تشکر و قدرشناسی میپرداختند.
ولتر و شاو در آثار خود به تمسخر چنین روشهای درمانی بدون فایدهای پرداختهاند.
برای جلوگیری از این که پزشکان قرن بیست و یکم سعی و کوشش ما برای مفید واقع شدن را مورد تمسخر قرار ندهند چه راهکاری در اختیار است؟
بسیار روشن است.
ما باید درمانهای انسانی و مراقبتی و بر پایه بهترین اطلاعات موجود ارایه کرده، همزمان بطور مداوم بدنبال بهبود میزان دانش و آگاهی خود از طریق انجام تحقیقات بالینی طراحی شده بطور مناسب باشیم.
بسیار مهم است که نقش خدمات رسانی خود را حفظ کنیم چون این نقش در واقع تنها شاخص معرف طبابت بالینی است.
مطمئناً این تکنولوژی ما نبوده است که تخصصهای مربوط به خدمات بهداشتی درمانی را از ابتدای تاریخ مدون تاکنون سرپا نگهداشته است.
ما باید برای حفظ و تأمین بودجه لازم جهت کنترل جامه درد و نه فقط برای روشهای درمان درد افرادی که از آن رنج میبرند، تلاش کنیم.
کنترل درد باید جزو نوع برنامه سلامتی که توسط هر کشور و یا مؤسسه بیماهای تنظیم میشود گنجانیده شده باشد.
دستورالعملها و چهارچوبهای درمانی باید بر اساس نتایج، هزینهها و خطرات تهیه شوند.
محققاً هیچ روش درمانیای که همه بیماران را درمان کند وجود ندارد اما طی مراحل منطقی و موجه به سمت یک نتیجه اعلام شده باید جزو قواعد استاندارد باشد.
نهایتاً، آموزش و تعلیم باید جزو تلاشهای اصلی و عمده قرار داشته باشند.
شروع این مسأله با آموزش بیماران در ارتباط با خدمات بهداشتی درمانی و اصول و قواعد منطقی و عقلانی میباشد.
آنگاه باید تمام مدارس و آموزشگاههای متخصصین خدمات بهداشتی درمانی را متقاعد کنیم تا مفاهیم علوم پایه را که با مقوله درد مرتبط هستند در تقویم کاری و آموزشی خود قرار دهند.
آموزش بالینی همچنین باید درحدی تقویت شود که کنترل درد را به جایگاه بارزی که دارد برساند.
بعلاوه هر برنامه آموزشی برای پزشکان باید حاوی قواعد استاندارد برای آموزش کنترل درد باشد.
نهایتاً ما احتیاج به تعدادی فوق تخصص عالی برای آموزش نسل بعد جهت کنترل درد داریم.
تمام این تلاشها محتاج مدیریتی قوی در دنیای مربوط به درد میباشد.
به عنوان متخصصین درد باید تصویری همگام و منظم به افرادی که درک درستی از فعالیتهای ما ندارند ارائه کنیم.
آیا درد ریشه کن خواهد شد؟
یک نتیجه قابل انتظار از انفجار اطلاعاتیای که در زمینه دانش موجود در رابطه با مکانیزمهای درد، توانایی از بین بردن درد حاد پس از اعمال جراحی و یا تروما میباشد.
مشکل ما احتیاج به ابداع روشی برای کنترل موقتی درد میباشد چون از دست رفتن دائمی احساس و ادراک مربوط به آسیب و تخریب بافتی مدتهاست که بعنوان یک عامل کشنده بالقوه از نظر اجتماعی برهم زننده شاخته شده است.
کودکانی که بطور مادرزاد فاقد توانایی درک آسیبهای بافتی هستند معمولاً دچار مفاصل شارکوت انواع عفونتها، خراشیدگی فرینه و راهکارهای خود آزاری جهت دستکاری و تأثیر روی والدین و محیط اطراف خود هستند.
این افراد اکثراً به سنین بزرگسالی نرسیده و اگر هم برسند معمولاً از نظر فیزیکی و اجتماعی ناقص و معلول میباشند.
برای کسانی که تمایل به خواندن یا مطالعه داستانی در رابطه با این موضوع دارند کتاب در اخلاق اثر A.Miller توصیه میشود.
بلوک موضعی گذرای درک درد و یا فعالیت شاخ خلفی امیدهای زیادی برای بهبود وضعیت سلامتی افرادی که جراحی شده و یا دچار تروما میشوند ایجاد کرده است.
موادی که بطور اختصاصی کانالهایی را که فقط روی فیبرهای و C وجود دارند را بلوک مینمایند یا موادی که توسط غشاءهای این اکسونها منتقل شده و نهایتاً ترجمه و مدل برداری از روی RNA را مختل میکنند در آزمایشات و بررسی اجرائی مورد مطالعه قرار گرفته اند.
ممکن است داروهایی در دسترس قرار بگیرند که پردازش مرکزی را تعدیل کرده و یا انتقال شاخ خلفی را مهار کنند.
استاده از روشهای روان شاختی گستردهتر جهت کاهش ترس و اضطراب نیز میتوانند تجزیه درد ناشی از جراحی و یا تروما را کاهش دهند.
چنین رویکردهایی معمولاً توسط متخصصان درد ارایه میشوند اما تمام پزشکانی که با مقوله درد سر و کار دارند به سرعت در حال ارایه چنین رویکردهایی میباشند.
استفاده مداوم ازا ین چنین مجموعه رویکردهایی هیچ ارتباطی به میزان تخصص در کنترل درد نخواهد داشت اما تولید و تنظیم و آماده سازی آن در آزمایشگاههای تحقیق درد متمرکز خواهد بود.
نحوه برخورد با درد مزمن نیز دچار پیشرفت خواهد شد.
در ابتدا، ما همچنان با پزشان، وکلا، ارایه کنندگان خدمات و اعضاء اجتماع ناآگاه و غیر مطلع زیادی روبرو هستیم که باید با ایشان مشاجره کنیم گاهاً متخصصین درد نیز میتوانند در چنین گروهی قرار بگیرند.
در مورد ماهیت درد مزمن اختلافات زیادی موجود است بطوری که بسیار ساده انگارانه است اگر تصور کنیم که پیشرفت علم و افزایش آگاهی در این زمینه باعث از بین رفتن این اختلالات خواهد شد.
چنین مسألهای یادآور ایالت کاتراس است که در آن سیستم آموزشی تصمیم به حذف آموزش نظریه تکامل وکیهان شناسی گرفت.
پیشنهاد این که چنین مباحثی جزو پیش شرطهای لازم برای ورود به تمام دانشگاهها باشد در واقع تنبیهی است که دانش آموزان کاتراس برای رفتار غیر مسئولانه و جاهلانه هیأت تصمیمگیری ایالت خود باید به آن تن در دهند.
ماهیت پیچیده درد مزمن که متناسب با میزان تخریب بافتی، آسیب سیستم عصبی، وضعیت خلقی و میزان و نحوه ارتباط با محیط میباشد مطمئناً مانع از تقسیم آن به اجزائی میشود که قابل کنترل و درمان توسط مداخلات دارویی، روان شناختی و یا فیزیکی باشند.
مسأله مهم دیگر لزوم تداوم در کار ارایه کنندگان خدمات بهداشتی درمانی حتی در صورت عدم وجود شواهدی غیر قابل انکار برای تأثیرگذاری فعالیتهای آنهاست.
عدم اطلاع ما از سیر طبیعی درد مزمن انجام مطالعات روی نتایج را مشکل میسازد.
نهایتاً همچنان مشکل نظریه شناختی در رابطه با ماهیت ذاتی درد و نحوه ایجاد آن وجود دارد.
با توجه به این که چنین مسألهای بیشتر مشکل جوامع صنعتی است درمان آن نمیتواند روی فرد متمرکز شود و باید به خصوصیات ساختمانی و محیط فیزیکیای که فرد در آن زندگی و یا کار میکند معطوف شود.
این در واقع یک دستور بسیار بزرگ و جامع است که بیرون از محدوده عملی طب بطور اعم و متخصصین درد بطور اخص قرار میگیرد.
این که پیشبینی کنیم درد مزمن به عنوان یک محصول جانبی جوامع صنعتی در قرن 20 و احتمالاً سالهای بدنبال در خواهد آمد بسیار وسوسهانگیز است بطوری که Fordyce میگوید در یک پدیده ترانس درمان است.
روشن است که بعضی موارد درد مزمن مانند درد مزمن ناشی از سرطان و یا آسیبهای مشخص به سیستم عصبی، دارای کانون اولیهای در بدن بیمار میباشند.
توسط انجام مطالعات پژوهشی و تحقیقات بالینی یا علوم پایه میتوان به بررسی چنین مسایلی پرداخت.
رویکردهای بیولوژیکی مولکولی پاتوژنز این دردها را مشخص و روشن کرده و منتهی به ابداع و کشف روشهای درمانی موفق تری خواهند شد.
متخصصین درد در تمرکز دادن توجه به این بیماران نقش پر اهمیتی دارند.
همچنین این متخصصین در ابداع روشهای درمانی جدید بر پایه پیشرفتهای علوم پایه نیز نقش مؤثرتری دارند.
آیا متخصصین درد حذف خواهند شد؟
با وجودی که این سؤالی پیش پا افتاده و بیاهمیت برای اعضاء یک انجمن درد نمیباشد، از نقطه نظر سیستم ارایه دهنده خدمات بهداشتی درمانی یک کشور ظهور و یا افول متخصصین درد خیلی توجه برانگیز نخواهد بود.
این مسأله خصوصاً در مورد ایالات متحده آمریکا صدق میکند که اکثر افرادی که تخصص درد دریافت میکنند متخصصین بیهوهشیای هستند که در صورت از بین رفتن شخه مربوط به مقوله درد در طب به کار در اتاقهای عمل باز خواهند گشت.
شکاف عمیق بین متخصصین دردی که معتقدند با انجام اعمال مختلف و یا درمانهای متنوع باید با درد مزمن برخورد کرد با آنهایی که اعتقاد دارند باید با درد مزمن با یک رویکرد همه جانبه و جامع برخورد نمود باعث بروز سردرگمی و بینظمی در جامعه شده است.
در اکثر کشورها سیستم ارایه خدمات بهداشتی درمانی بر اساس انجام عمل و پروسههای متعدد ومختلف بنا شده است و تغییر دادن و گسترش دیدگاه افرادی که هزینهها را تأمین کرده و یا تصمیمات سیاسی میگیرند کار مشکلی است.
علاوه بر این، منابع اقتصادی تأمین کننده هزینههای صنعت تولید دارو و وسایل مربوطه تأثیر زیادی در تصمیم گیریهای قانونی و اجرایی اعمال میکنند.
طب برخورد چند جانبه با درد در این بین از قدرت خودنمایی کمتری برخوردار است.
ممکن است براحتی اهمیت این مسأله را که پزشک معالج ممکن است تخصصی در زمینه برخورد با درد نداشته باشد نخواهد شد نادیده بگیریم.
یک متخصص رادیولوژی که بررسیهای تصویری بیمار را مطالعه و تفسیر میکند به عنوان فردی با تخصص در زمینه درد شناخته نخواهد شد.
تا زمانی که جامعه درد به صورت متحد و واحد در نیایند، ما در سیستمهای خدمات درمانی مدیریتی و یا سیستمهای پرداخت هزینههای خدماتی در معرض خطر بسیار جدی قرار خواهیم داشت.
مسایل سیاستی مربوط به این مقوله سالهاست که شناخته شده اند اما هیچ راه حل قریبالوقوعی برای آن وجود ندارد.
تلاشهای جدی و سختی جهت مطرح کردن مقوله برخورد با درد به عنوان یک شاخه از پزشکی باید صورت پذیرند.
ابتدا ما باید اهداف خود را تعریف کرده و محدودیتها و حدود فعالیتهای خود را مشخص نمائیم.
دوم اینکه اگر قرار است ما خودمان را به عنوان بخش مکمل سیستم خدمات بهداشتی درمانی قرن بیست و یکم مطرح کنیم باید اطلاعات مربوط به نتایج فعالیتهای خود را در اختیار عموم قرار دهیم.
سوم، باید به جامعه نشان دهیم که چرا خدماتی که توسط ما ارایه میشوند نتایجی بهتر از خدماتی دارند که توسط دیگر ارایه دهندگان سرویسهای مربوط به کنترل درد انجام میشوند.
نهایتاً باید مشخص کنیم که برای خدماتی که انجام میدهیم چقدر هزینه دریافت میکنیم.
پزشکان هزاره قبلی را به مثل افراد روحانی و کشیش آغاز کردند در حالی که آنرا بصورت کشیشهای غیر حرفهای در رابطه با رفاه اجتماعی ترک کردند.
امروزه طب بصورتی تفکیکی و غیر انسانی که فاقد یک زبان فرهنگی، فلسفهای منسجم و به نظر نگارنده بزودی بدون هرگونه کتاب مرجع در آمده است.
با وجودی که احتمالاً طب در قرن بیست و یکم شکوفا خواهد شد، به احتمال زیادی پزشکان توسط تکنسینهای بهداشتی درمانی جایگزین خواهند شد.
با این وجود بیماران همچنان محتاج یک پزشک دلسوز که تقویت جنبههایی مانند استقامت، تهور، امیدواری و اعتماد و اطمینان آنها را یاری دهد خواهند بود.
نگارنده امیدوار است که مقوله درد و برخورد با آن نیز جزو مجموعه ارایه شده توسط ارایه دهندگان خدمات سلامتی و بهداشتی گنجانیده شود.