مساجد اسلامی درسرزمین ایران،مثل همۀ ممالک اسلامی،جلوه ای اززیباییهای بصری ونمونۀ بارزی ازتلفیق وارتباط فرم های نمادین با باور-های عمیق اعتقادی است. اشکال الگویی وارتباطات سمبولیک درتمامی جوانب ونماهایشان به وضوح دیده می شود.« اساساً هنرهای دینی،به خصوص مساجد اسلامی دریک امر مشترکند وآن جنبۀ سمبولیک آنهاست،زیرا درهمۀ این هنرها،جهان سایه ای ازحقیقت ومرتبتی متعالی-ازآن است. ازاینجا درهنرهاهرگزقید به طبیعت که درمرتبۀ سایه است وجود ندارد. به همین جهت هرسمبولی،حقیقتی ماوراء این جهان پیدا می کند.سمبول ها اینجادرمقام دیداری است که از مرتبۀ خویش نزول کرده است تا بیان معانی متعالی کند. این معانی جزبا این سمبول ها وتشبیهات به بیان نمی آیند،هم چنان که قرآن ودیگرکتب دینی برای بیان حقایق معنوی،به زبان رمزواشاره سخن می گویند.»درمعماری مساجد نیز،نقوش گچبری ها،آجرکاری ها وکاشیکاری ها برمبنای معنای سمبولیک – هریک ازآنها وحس پویای زیبا پسندی مذهبی مردمان انتخاب می شوند. ختایی ها،اسلیمی ها ودیگرنقوش کاشیکاری که با رنگ های ملایم وتضادهای دلنشین کنارهم ودرلابلای هم می خزند،چشم را با منحنی های بیکران به هم بافته شان به مسیرهای بی انتهای ماًمنی نامعلوم وبهشتی گم شده سوق می دهند.بیشترین قسمت سطوح کاشیکاری به رنگ های سردی چون زنگاری ها،فیروزه ای ها ولاجوردی ها تعلق دارد. لاجوردی ها ورنگ های آبی خام ، عمق دارند که آدمی رابه بی نهایت وبه جهانی خیالی ودست نیافتنی می برند.آبی گستردگی ووسعت آسمان صاف رابه یاد می آورد. نشانۀ صلح است وبهجت وفرحناکی ورنگ بی گناهی ؛ نورآبی، کسانی راکه بی قرارند،آرام می کند. آبی همواره متوجه درون است وجنبه های -گوناگون روح آدمی را نشان می دهد، درفکروروح او وارد می شود وبا روان او پیوند می خورد، آبی معنی ایمان می دهد واشاره ای است به
فضایی لایتناهی وروح . برای مردم مشرق زمین، آبی سمبل جاودانگی است. وقتی به تاریکی تیرگی می گراید، معنی وهم،بیم، وغم واندوه، یا مرگ وفنا به خود می گیرد. مردمان آیین پردازباستان ، به قداست فیروزه ای معتقد بودند. به زعم آنها، فیروزه سوی چشم را زیاد می کرد.رنگ رویش وتعالی بود، نازایی وبی باری را ازبین می برد، عزّت وسلامت نفس می آورد،ونقشی داشت درچیرگی نوربر ظلمت .لاجورد رنگ عالم مثال است، حکمت عالیۀ عالم علوی است. تماشای این رنگ، تماشای وسعت درون است، رسیدن به شعوررازناک وشهود متعالی است. آبی لاجورد، هستۀ تمثیل مراقبه ومشاهده است. بیانگر بیکرانگی آسمان آرام وتفکربرانگیز سحرگاهان صاف وصمیمی است. درزمینۀ کاشیکاری، این رنگ به نهایت گویایی می رسد وهمچون سینۀ فراخ لاجوردین سپهر،تمامیت فضای میان نقش هارا می آکند ونقوش زیرزرد ونارنجی درمیانۀ آن، بسان ستارگانی درآسمان بیکرانۀ شب هنگام،می درخشد وبه هم پیوستن این ستارگان روشن به طریق مسیرها وخطوط باریک با رنگ های شاد وروشن، جریان وتموج بی دریغ چشمۀ نوری است که درچرخش ها ودوران های بی پایان،همچون آوندهای جاری درخت زندگی، به برگ های منتزع وختایی های رنگین می رسند که گونه های متنوع هرکدام، به منزلۀ ورق های سبزدفترهستی است که چشمه-های سرزمین نگاه را به ضیافت سفرۀ قداست می خواند.این نقش ها- که اغلب ازنقوش گیاهی،برگ ها ودرختان پیچان نشاًت گرفته اند- درخت تعالی گرا وروبندۀ زندگی را درباغ های آرمانی انسان، تداعی می کنند. جریان ورویش این درخت،درخرامش خطوط سیال ونقش های گوناگون، زایندۀ دنیایی ازرموزواسرارعمیق سر به مهری استکه درشاخه های بی شمار وسیالت امواج روان،گسترش یافته وگوشه های فراموش شدۀ خاطرآدمی را با خامۀ خیال محشون ازتصاویرپاک ورنگ های زیبا می سازد.
گل ها،برگ ها وریاحین تجرید شده،هرکدام رایحه ای پنهانی درخود دارند.رایحۀ آن بهشت ازلی، آن آرمانشهرزیبا وباغ های موعود فرحبخش خیال آدمی. عطربهشت عدن وباغ رضوان وعطرسایه سارگل ها ودرختان خم شده ونقش بسته برچشمۀ کوثر. این گل ها،برگ ها ودرختان که درفرش ها ونگارگری ایران نیز به چشم می خورد، بیانگر دنیای مثالی، وتمثیلی ازفردوس برین وماًمنی برای تجدید اشتیاق وتعلق خاطرآدمی وتداعی ذهنی لذتبخش وی به نیستان ازلی گم کردۀ اوست.
دراغلب این نقوش،نوشته نقش کارسازومهمی ایفا می کند. خطوط نسخ وکوفی، به سیالیت آب زلال وبه نرمی نسیم سحرگاهی، درلابلای نقوش،یاروی آنها می لغزند وآیات نورواشارات قداست رابرآنها می نگارند. دراکثراین گونه موارد، خط نسخ سفید رنگ ،روی نقش ها ونقش ها ونوشته های دیگرودرپردۀ نزدیک ،به چشم می خورد. بعد ازآن خط کوفی بنایی که اغلب به رنگ طلایی است، سپس نقوش درشت وروشن که با زمینۀ تضاد چشمگیزی برقرارمی سازد وآخرسرنقوش کوچک که با تضاد کم وبه حالت محو ونا مشخص، سطوح کوچک زمینه را می پوشانند وگهگاه حتی به چشم نمی آیند.وبدین ترتیب دراین نوع کاشیکاری،کلام ونقوش پرده پرده به عرصۀ عیان ومنظرچشم می رسند وبه تعبیرامروز،درچندین پلان درورای هم قرارمی گیرند واین عمل باعث توجه بیشترنگاه وتفکر بیشترتماشاگردراعجاب کارهنرمندانی می شود که نفس نفس زندگی شان شیفتۀ کلام الهی واثرشان نمونۀ مجسم خلاقیت وآفرینش به عاریت گرفته شده ازمنبع فیاض خالق مطلق است. درچنین عرصه ای، هرعاملی که به کارگرفته می شود وهر فنی که مایۀ زایش وآفرینش اثری است، نشان ازجهان علوی دارد وهرنقش ورنگ، درمقام نماد وسمبل، بیانگرچیزی از همان عالم است وهنرمند دراین فرایند،درمقام انسانی است که به صورت، دیداروحقیقت اشیاء درورای عوارض وظواهرمی پردازد.او-
صنعتگری است که هم عابد است وهم زائر؛و وجودی که با اثر این هنرمند ابداع می شود،نه آن وجود طاغوتی هنراساطیری وخدایان میتولوژی است ونه حتی خدای قهروسخط یهودیان،یعنی« یهوه»، بلکه وجود مطلق ومتعالی حق عزوشاًنه واسماء..... الحسنی است که با این هنر،به ظهورمی رسد. وبرای این است که صورت خیالی هنراسلامی متکفل محاکات وابداع نورجمال ازلی حق تعالی است؛ نوری که جهان درآن آشکارمی –شود وحسن جمال اورا چون آینه جلوه می دهد.در حقیقت بود این جهانی، رجوع به آن حسن وجمال علوی دارد وعالم فانی درحد ذات خویش،-نمودی وخیالی بیش نیست.
درواقع،هنرمند معتقد ،مجازرا واسطۀ حقیقت می بیند وفانی را مظهرباقی. به عبارتی،اوهرگزبه جهانی فانی توجهی ندارد،بلکه نقش رخ محبوب است که این جهان را برایش خوش می آراید. ونشان اوست که درقدم به قدم حرکت دستش وهرگوشه گوشۀ اثرش به عناوین وجلوه های گوناگون به ظهورمی رسد. پس اوبا رخ حق وجلوۀ رخ حق، درمجالی ومظاهراعیان ثابته- که عکس تابش حق اند ودیدار وجه الهی- سروکارپیدا می کند.
صورت خیالی دراین مرتبه برای هنرمند مشاهده ومکاشفۀ شاهد غیبی و واسطۀ حضورو تقرب به اسم اعظم الهی وانس به حق تعالی است وبدین اعتباراو،«لسان الغیب»وترجمان اسرار» الهی می شود وقطع تعلق ازماسوی ا... پیدامی کند ومقام ومنزل حقیقی یعنی توحید که مقام ومنزل – محمود انسانی است سیر می کند. هنرمند دراین مسیر،در ختایی ها، اسلیمی ها وخطوط دواروحت درنقوش منتظم که نماد تحکم وریتم مستقرند ودرسطوح رنگارنگ کاشی ،-تذهیب وحتی نقاشی – که به نحوی مانع حضور وقرب به جهت جاذبۀ خاص است- نمایش عالم ملکوت ومثال را، که عاری ازخصوصیات زمان ومکان وفضای طبیعی است، می بیند. دراین نمایش کوششی برای تجسم بعد سوم وخطاهای دید انسانی نیست .تکرارمضامین و صورت ها،همان رفتن به اصل است. هنرمند در این مضامین ازالگویی ازلی، نه ازصورمحسوس بهره می جوید، به نحوی که گویا صورخیالی او به صورخیالی اوبه صورمثالی عالم ملکوت می پیوندد.هنرمند مسلمان ازکثرت می گذرد تا به وحدت نایل آید. انتخاب نقوش هندسی واسلیمی وختایی وکم ترین استفاده ازنقوش انسانی و وحدت این نقوش دریک نقطه، تاًکیدی براین اساس است. طرح های هندسی که به نحو بارزی وحدت درکرت وکثرت دروحدت نمایش می دهد ،همراه - بانقوش اسلیمی که نقش ظاهری گیاهی دارند،آن قدرازطبیعت دور می شوند که ثبات را درتغییر نشان می دهند وفضای معنوی خاصی را ابداع می کنند که رجوع به عالم توحید دارد.تفکر توحیدی چون دیگرتفکرهای دینی واساطیری،درمعماری مساجد تجلی تام وتمام پیدا می کند.معماری مساجد وتزیینات آندرگنبد ومناره ها،موزائیک ها وکتیبه ها ونقوش مقرنس کاری، فضایی راابداع می کند که آدمی را به روحانیت فضایی ملکوتی پیوند می دهد....بهره گیری از تاق- های ضربی وگنبدها چون نشانه ای ازآسمان ها وانحناها وفضاهای چند سطحی، واین گونه تشبیهات واشارات درهنراسلامی ،عالمی پر ازرمزو راز را ایجاد می کند که باهمۀ صور وعالم ماًنوس درجهان مادی،متفاوت ومتباین است.طراحان ومعماران مساجد در دورۀ اسلامی ، سعی می کنند تاهمۀ اجزای بنا را به صورت مظاهری ازآیه های حق تعالی ابداع کنند، خصوصاً درایران که این امربه حد اعلای خویش می رسد. هنرمندان ابنیۀ دوران اسلامی درایران، درنقشۀ ساختمانی ونحوۀ آجر چینی ونقوشی که به -صورت کاشی کاری وگچ بری وآینه کاری و.....کار شده است، توحید ومراتب تقرب به حق را به نمایش می گذارند وبنا را چون مجموعه ای متحد وظرفی مطابق با تفکرعمیق اعتقادی جلوه گرمی سازند.
هنرمندان وطراحان درمساجد، چون دیگر معماری های اسلامی، به تضاد میان فضای- داخل وخارج وحفظ مراتب، توجه می کنند. هنگامی که انسان وارد بنا می شود. میان درون وبرون تفاوتی آشکار مشاهده می کند. این حالت در مساجد به کمال خویش می رسد، به این معنی که آدمی باگشت میان داخل وخارج ،سیر میان وحدت وکثرت، وخلوت وجلوت می کند. هرفضای داخلی خلوتگاه ومحل توجه به باطن، وهرفضای خارجی جلوتگاه ومکان توجه به ظاهر می شود. یا به عبارتی دیگر، فضا، اجزاء ونقوش بنا دربیرون، میدان مشاهده وسیر دراشارات ودر درون تفکر ومکاشفه در عالم درون است. بنابراین، نمایش معماری درعالم اسلام، به خصوص در معماری مساجد نمی خواهد همۀ امور را درصرف ظاهربه تمامیت رساند وازسیروسلوک درباطن چشم پوشی کند. وبه همین اعتبار،هنر وهنرمندی به معنی عام درتمدن اسلامی، عبادت وبندگی وسیرو سلوک از ظاهربه باطن است.
دردرون مسجد،برخلاف بیرون که کاشیکاری بیشتربا آجر کاری عجین شده است، نقوش کاشی با سفیدی نقوش گچبری همراه می شود. حتی در ازمساجد، فضای داخلی عاری ازکاشیکاری وسطوح رنگی بوده وهمۀ قسمت ها با گچبری ومنقرنس ها ومضرس های سفید پوشانده شده- اند، که هم چنان که اشاره شد- تضاد چشمگیری را با فضای پرنقش ورنگ بیرون برقرارمی سازد واین موضوع به فضای داخلی مسجد،آرامش وقداست خاصی می بخشد که این قداست به نسبت زیاد،ازرنگ سفید فضا وازبی رنگی وبی نقشی سطوح داخلی نشاًت می گیرد،چرا که رنگ سفید،به –خصوص وقتی با نوعی خلوت،تفکروسکوت همراه باشد، الهامگر نوعی بزرگی پاک واندیشۀ بالندگی است.
سفیدی حتی«در بسیاری ازاشیاءی طبیعی نیزبه نحو صفابخشی زیبایی را تعالی می بخشد،چنان که گویی فضیلتی ازذات خود بدان اشیاء ارزانی می دارد- چنان که درمورد مرمر ومروارید وگل یاس چنین است- بعضی از ملت های مختلف به طریقی دراین رنگ نوعی قداست وتاًثیر-- گذاری تشخیص داده اندوشاید علت این که بعضی ازسلاطین ورهبران قدیم،عنوان «امیرپیل سپید»را بالاتراز دیگرنسبت های بلند و والای قلمرو خود قرارداده بودند،همین وسعت ومهابت سفید می باشد. درفلسفۀ حیات ورمزهای مردمان،این رنگ نشانۀ بسیاری چیزهای مؤثروبزرگ بوده است همچون عصمت نوعروسان وبرکت پیری.یا مثل تقدس آتش سپید زبانه کشیده نزد زرتشتیان، ولباس روحانیان زرتشتی، که نشانه ای است از همان احساس احترام وحرمت، ونیزپاکی دورازدسترسی که برای روحانیت ومقام آن تصورشده است. جامۀ سپید ازآن«چیستا»،ایزد حکمت ونشانۀ کرامت خردمندان و وارستگان ....دراسرار اعلای مذاهب ،این رنگ نشانۀ بی عیبی الهی وقدرت پروردگارشده است.درمیان سرخپوستان باستان،دادن کمربند سفید پوست، دارای مفهوم آیینی وسیعی بوده ونشان بزرگ ترین افتخاربوده است .دربسیاری ازنقاط عالم،سفیدی درپوستی که برگردن قضات می افکنند،حاکی ازعظمت نمادین وعدالت درداوری است. هم چنین این رنگ دربسیاری از فرهنگ های ملل، خبرآورنوعی شادی وبشارت نیزشده است. چنان که درمیان رومیان،سنگ سفید نشانۀ روزخوش بود» ودرمیان قبایل- دیرین عرب وترک، پارچه وعلامت -سپید،نشانۀ صداقت وصمیمیت درون وپاکی وآرامش ضمیربود. البته همۀ این معانی ورموزرنگ سفید وخصایص آیینی آن، که به حالت خواسته یا ناخواسته درذهن معماران آثاراسلامی ودرهیئت وجامۀ درونی وگاه بیرونی این بناها(به خصوص درمناطق کویری)متجلی می گردد،علی رغم گوناگونی نظرات وتشتت اعتقادی که این رنگ درفرهنگ های قبلی داشته،درمسجداسلامی ،شکل واحد وتوحیدی به خود می گیرد،از اعتقادات ومعانی بومی وتصورات قومی فراتررفته ودرجهت بیان حالات قدسی وآن روح عبادتگرونیایشگری قرارمی گیرد که دیده برنقطه ای واحد ونوری متجلی ازمنبع فیاض وحدانیت دارد.
اما،لازم به ذکراست که رنگ سفید، هم چنان که«پرمعنی ترین رمزپدیده های روحانی است، عامل تشدید درتمامی چیزهایی نیزهست که برای بشراز همه چیزپرمهابت تر،اند یشناک ترو حتی ترساننده تر هستند. همواره هرپدیدۀ شیرین وافتخارآمیزوعالی،چیزگریزانی درمفهوم دورازذهن این رنگ نهفته است ،که بیشتر ازآن سرخی که درخون،موجب وحشت می شود،روح را می هرا ساند. دربرخی چیزها ،تجربۀ مشترک وموروثی بشریت،ازشهود فوق طبیعی بودن این رنگ بازمانده اند. نمی توان آسان شک کرد که آن یک خاصۀ مشهوردراموات،که بیش ازهرچیزبیننده را می هراساند،همان رنگ پریدگی، مرمرگون است که درظاهرمیت به جا می ماند، چنان که گویی آن رنگ پریدگی، نشان واخوردگی وحیرت آن جهان و وحشت مرگ دراین جهان است ». وازهمان رنگ پریدگی میت، ما رنگ پرمعنی وگویای کفن را برمی گزینیم ومیت را درآن می پیچیم که نشانی از مهابت جهان اخروی ونوعی سبکبالی وجداشدگی روحی ازجهان واقعی وفانی او را، درذهن اطرافیان جاری می سازد.
شاید هراس ازهمین خصیصۀ مهم ودرک ناشدنی رنگ باختگی میت و رنگ سپید کفن اوست که باعث می شود مردمان از مردگان کفن کردۀ خویش دست شویند، حتی از نزدیک شدن به آن به خصوص در تنهایی وتاریکی بپرهیزند. درواقع آنچه او راجنبۀ روحی وسلطۀ وهمناک می- بخشد، همان حالت وسفیدی روحانی وترسانندۀ اوست واین حال واجد چیزی است که افراد را مضطرب ومتحیر ساخته و وحشت بی نام ونشانی برآنان چیره می سازد. به قراری که درتدفین آن قالب وتهیگی سپید تعجیل کنند ولی درعین حال با نوعی تنبه هشدار دهندۀ آنان را درهریادی و نگاهی تکان داده ودرخود می فشاردشان ،که دقایقی سر بر گریبان تفکر واندیشۀ فرو برند.
البته این تسلط روحی ومهابت عمیق رنگ سپید درهمۀ آثار ونشانه هایی که گفته شد، ازفاصله ای مشخص وفقط به طریق نگاه به آدمی القاء شده وانسان، بیرون ازحیطه وسیطرۀ مکانی آن قرار دارد، درحالی که این سیطره درمساجد واماکن اسلامی، دورا دور- آدمی کشیده شده واو را در میانۀ این فضای روحانی واین ساحت اثرگذارقرار دارد. فردی که وارد این فضای پرمعنی وگویای بنا می شود،خود را در مرکز نوعی – بیکرانگی وقداست متعالی می بیند. وکلیت این فضا، خود شامل فضاهای متعدد فرعی دیگری است(درگاهی،گودی محراب،بالکن وضمایم دیگر)که همه حول یک محور وحیطۀ فراخ ترقرار دارند وچشم جستجوگرهر فرد وارد شده را در انحنا و خرامش خطوط و احجام بی رنگ ودرسایه- سار انواع گودی ها و حاشیه های دورا دور،که از تابش اشعۀ به هم تنیده انوار مختلف به وجود آمده اند،می چرخاند. مسئله دیگری که بر تقدس وتاًثیرگذاری حجم پردازی وسفیدی گچبری- وهم چنین در مساجد دوره های بعد برسیالیت کاشیکاری- شدت وقوت بیشتری می بخشد، شکل وکلیت ساختار بناست. درمعماری مساجد، وفرم کلی و وضع بخش های مختلف غالب ابنیه ای که برحسب معیارهای سنتی مذهبی ساخته شده اند، معنایی کیهانی نهفته است. بدین گونه که درتمامیت شکل بنا،یا لااقل درمحراب، پنجره ها و ورودی های تاقداریا گودی های گوشه ها و تاق نماهای مسجد،شکلی چهارگوش درپایین ومعمولاً قوسی یا مدوردر بالا به کاربرده شده است. این شکل درمساجد گنبددار،بیشترمشهود است. چرا که درآن بناها،گنبد که شکل وحجمی مدورداشته ونمودار تاق آسمان وبیانگرمکان متعال وجایگاه قدرت ودیموت وقداست است،حالت تعالی گر شکل بنا را کامل می کند.
دراین نوع بناها،قاعده وطرح زیرین بنا،شکلی چهارگوش دارد که متضمن تصوراستحکام،استقرارایستایی بوده ونمودگارزمین است،که دربالا به شکل مدور گنبد منتهی می شود که دایره بوده ونماد آسمان وقداست عوالم متعال است.این ساختار چهارگوش ودایره،ونهایتاً صعود وسوق نگاه به نقطۀ نهایی گنبد، مبین تعالی فکر وتغییر نظام ومرتبه است،یعنی گذار از زمین به آسمان وازنقص به کمال واز متناهی به لایتناهی. مناسبات –متقابل میان روحانیت عالم فوقانی، که بشرطالب مشتاق آن است وزمین جسمانی که وی درآن سکنی دارد،چنین بیان مکی شود.
«در،اسلام علی الخصوص،شکل مدور،تنها شکل کاملی دانسته شده که قادر به بیان جلال خداوندی است. غالباً بنایی که شکل دارد،دوگانگی –آسمان و زمین را مجسم می کند: چنان که خانۀ کعبه در مکه،مکعب عظیمی از سنگ سیاه است که درمرکزصحن مستدیرسفیدی،بنا شده است.کعبه که عبادتگاه مسلمانان است،«کعبۀ جان»و«قبلۀ عالم» نام گرفته وحاجیان باید هفت بار آن را طواف کنند. این هفت بارطواف خانۀ خدا،نماد ادوار مختلف وحی الهی ومراحلی است که برای دستیابی بدان باید پیمود»
تلفیق مربع با دایره درفرهنگ های زیادی به چشم می خورد.«درشرق دور«مینگ تانگ» که خانۀ تقویم است وکائنات را درخود دارد، قاعده اش مربع است که سمبل زمین است و بامش به شیوۀ آسمان گرد. سنتززمان ومکان است، چرا که مربع با زمین مرتبط است،نماد مکان نیزهست،و دایره هم که شکلی آسمانی است مبین زمان است....اورشلیم آسمانی بر دایره استوار بود. وقتی که در پایان دور تسلسل«ازآسمان به زمین» فرود آمد، شکل مربع به خود گرفت.شهر یاران قدیم چین برای اجرای آداب مذهبی،لباسی به تن می کردند که دربالا مدور بود و درپایین مربع،پرگار که برای ترسیم دایره به کار می رفت، با آسمان رابطه داشت و با زمان،و گونیا که به کار رسم مربع می خورد، با زمین ومکان