کشف راز قالیچه های پرنده یک نشریه استرالیایی ادعا کرد: در افسانه های اروپایی، ساحران معمولاً سوار بر دسته جارو حرکت می کردند و مسافت های طولانی را طی می کردند.
در فیلم ها و کارتون هایی که در این مورد ساخته شده است، چنین تصویری آشناست.
اما در همین فیلمها و کارتون ها، همتایان شرقی ساحران را سوار بر قالیچه پرنده نشان می دهند.
سند باد کارتونی گاه سوار بر قالیچه پرنده به نقاط مختلف می رود.
اما واقعیت چیست؟
آیا قالیچه پرنده ای در کار بوده است؟
یا اصولاً قالیچه می تواند از زمین بلند شود؟
فصلنامه ادبی - فرهنگی مین جین (Meanjin) در شماره اخیر مطلبی را درباره راز قالیچه های پرنده درج کرده است که به گفته نویسنده از خلال مطالبی که در قلعه الموت ایران کشف شده است، روشن می شود.
طبعاً درج این مطلب به معنی تأیید تمام مندرجات آن نیست، بلکه صرفاً اطلاع از روایتی در زمینه یکی از نمادهای اساطیری شرق است.
مدت ها پیش از آنکه دسته جارو در اروپا با ساحره ها مترادف و معروف شود، در شرق سارقان و افراد مجنون از قالیچه های پرنده استفاده می کردند.
اکنون شواهد واقعی از آنچه افسانه ای دیرینه ای محسوب می شود، توسط یک محقق فرانسوی به نام هانری باک در ایران به دست آمده است.
باک طومارهایی دست نویس در زیرزمین های دژ قدیمی حشاشین در الموت نزدیک دریای خزر کشف کرده است که به خوبی حفظ شده است.
این دست نوشته ها که در اوایل قرن سیزدهم میلادی توسط یک عالم یهودی به نام ایزاک بن شریرا تهیه شده است، حقایق تازه ای را در مورد ماجرای واقعی قالیچه پرنده هزار و یکشب ارائه می کند.
کشف این اشیاء تاریخی جهان علم را دچار ستیز شدید کرده است.
پس از ترجمه این طومارها از فارسی به انگلیسی توسط زبانشناس مشهور پروفسور جی دی سپتیموس، کارشناسان برجسته از سراسر جهان در یک گردهمایی شتابزده در مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی لندن به تبادل نظر در این زمینه پرداختند.
کشف باک از سوی بسیاری ازمورخان که معتقد بودند این دست نوشته ها قلابی است، مورد حمله قرار گرفت.
باک به خاطر تولد فرزندش نتوانست در این گردهمایی شرکت کند، اما پروفسور سپتیموس به دفاع از وی برخاست و گفت باید در مورد یافته های جدید به دقت تحقیق شود.
اکنون مؤسسه لئوناردو داوینچی در شهر تریسته در ایتالیا در حال تعیین قدمت این طومارها با استفاده از کربن است.
بنابرنوشته شریرا، حکمرانان مسلمان قالیچه های پرنده را اسباب شیطانی می دانستند.
وجود آنها انکار می شد، دانش ساخت آنها سرکوب می شد، سازندگان آنها آزار می دیدند و هر گونه شواهد در مورد وقایع مربوط به آنها به طور نظام مند نابود می شد.
با وجودی که قالیچه های پرنده تا اواخر قرن سیزدهم بافته و فروخته می شد، مشتریان آنها را غالباً افرادی تشکیل می دادند که جزو طبقه محترم به شمار نمی رفتند.
بن شریرا می نویسد در حدود سال ۱۲۱۳ میلادی حکومت نظر مساعدی نسبت به قالیچه های پرنده پیدا کرد، یعنی زمانی که یک شاهزاده تورانی کاربرد آنها را در حمله به قلعه دشمن نشان می داد.
وی گروهی از کمانداران را روی آنها نشاند و نوعی سواره نظام هوابرد، ایجاد کرد.
بعد از آن هنر ساخت این قالیچه ها تضعیف شد و نهایتاً در تهاجم مغولان از بین رفت.
بنابر نوشته بن شریرا، نخستین ذکر نام قالیچه پرنده در دو متن باستانی دیده می شود.
نخستین متن کتاب حاوی گفتگو هایی قدیمی بود که توسط شخصی به نام جوزفوس گردآوری شده بود.
بقایایی از هیچکدام از این دو کتاب در دست نیست.
با این حال، بن شریرا توانست با کمک این دو متن داستان مربوط به ملکه صبا و سلیمان را بازسازی کند که در جای دیگری دیده نمی شود.
سرزمین صبا در دماغه جنوبی عربستان در جایی قرار داشت که امروزه یمن قرار دارد، هر چند که گروهی از جغرافی دانان ادعا می کنند اتیوپی یا حبشه قدیم نیز بخشی از قلمرو آن بود.
این سرزمین تحت حکمرانی ملکه ای قدرتمند و زیبا بود که در تاریخ به نام صبا یا بلقیس شناخته می شود.
در مراسم به تخت نشستن وی در سال ۹۷۷ قبل از میلاد، کیمیاگر دربار فرش های قهوه ای رنگ کوچکی را به وی نشان داد که یکی، دو متر بلند می شدند.
سال ها بعد وی یک قالیچه پرنده باشکوهی برای سلیمان فرستاد.
این قالی که نشانه عشق بود، از جنس ابریشم سبز بود که پود طلا و نقره در آن به کاررفته و به سنگ های گران قیمت مرصع شده بود.
طول و عرض آن به اندازه ای بود که تمام خدم و حشم سلیمان می توانستند روی آن جا بگیرند.
سلیمان که سرگرم ساخت معبد خود در بیت المقدس بود، نتوانست هدیه را بپذیرد و آن را به درباریان داد.
وقتی خبر این برخورد سرد به ملکه رسید، دلش شکست.
هنرمندان سازنده قالیچه را مرخص کرد و دیگر گرد قالیچه پرنده نگشت.
سلیمان و ملکه بالاخره آشتی کردند اما هنرمندان آواره سال ها بی کاشانه بودند و نهایتاً ناچار شدند در سال ۹۴۳ قبل از میلاد در اطراف بغداد در بین النهرین ساکن شوند.
در نوشته های بن شریرا، متونی وجود دارد که کارکرد قالیچه پرنده را تشریح می کند.
متأسفانه بیشتر واژگان به کار رفته در این بخش های غیرقابل رمزگشایی است و در نتیجه اطلاعات زیادی در مورد شیوه دانش آنها در دست نیست.
آنچه معلوم شده این است که قالیچه پرنده مانند یک فرش عادی روی دار بافته می شد.
فرق اصلی در فرآیند رنگرزی آن بود.
در اینجا هنرمندان فرشباف ماده خاصی کشف کرده بودند که «از چشمه هایی در کوهستان به دست می آمد که دست بشر به آن نرسیده بود.
وقتی این ماده در دیگی از روغن یونانی جوشان به شدت داغ می شد، در دمایی که بیشتر از حلقه هفتم جهنم بود، خواص ضدمغناطیسی پیدا می کرد.» زمین خود یک مغناطیس است و میلیارد ها خط مغناطیسی از شمال آن به جنوب امتداد می یابد.
عالمان این ماده را تهیه می کردند و پیش از شروع بافت، پشم را به آن آغشته و با آن رنگ می کردند.
در نتیجه وقتی فرش آماده می شد، از زمین بلند می شد و بسته به غلظت ماده به کار رفته، بین چند متر تا چند ده متر از زمین فاصله می گرفت.
نیروی رانش در جهت خطوط مغناطیسی بود که به مانند ریل هوایی عمل می کردند.
با وجودی که دروئیدهای (Druids) انگلیس و اینکاها در آمریکای جنوبی خطوط فی (fey-lines) را می شناختند، دانشمندان اخیراً دست به کار کشف خواص ویژه این خطوط شده اند.
بن شریرا می نویسد در کتابخانه بزرگ اسکندریه که توسط بطلمیوس اول تأسیس شد، تعداد زیادی قالیچه پرنده برای مراجعان نگه داری می شد.
آنان با گرو گذاشتن کفش های خود، این قالیچه ها را به امانت می گرفتند و در میان قفسه های دستنوشته های پاپیروس بالا و پایین و جلو و عقب می رفتند.
این کتابخانه در زیگوراتی قرار داشت که حاوی چهل هزار طومار از این دست اشیاء قدیمی بود.
کاتبان در طول سه نسل این طومار ها را نوشته بودند، گاه بدون آنکه از چیزی که می نویسند سر در آورند.
سقف این ساختمان به قدری بلند بود که مطالعه کنندگان اغلب ترجیح می دادند حین معلق بودن در فضا کتاب بخوانند.
تعداد دست نوشته ها به قدر زیاد بود که می گفتند اگر هر سه نفر شب و روز و به مدت ۴۰ سال آنها را بخوانند، تمام نمی شود.
با وجودی که این کتابخانه در زمان جنگ داخلی در دوران زمامداری اورلین (Aurelian) امپراتور روم آسیب دیده بود، نابودی نهایی آن را به یک سردار مسلمان منسوب می کنند.
وی الواح پاپیروس را برای گرم کردن ششصد حمام در اسکندریه سوزاند و قالیچه ها را که باعث وحشت اعراب بدوی شده بود، به دریا ریخت.
قالیچه های پرنده به دو دلیل در سرزمین های اسلامی منع شده بود.
موضع رسمی آن بود که قرار نیست انسان پرواز کند و قالیچه پرنده اهانت به نظام اشیاء بود، استدلالی که عاملان دینی در انتشار آن کوشا بودند.
دومین دلیل اقتصادی بود.
برای نظام حکومتی، لازم بود که اسب و شتر را به عنوان وسیله اصلی حمل و نقل حفظ کند.
دلیلش این بود که برخی خانواده های عرب که به اندرونی های زمامداران متوالی دسترسی داشتند، از طریق پرورش اسب پولدار شده بودند.
آنها هر سال صدها هزار اسب را برای سپاهیان، تجار و پیشه وران تربیت می کردند.
در مورد شتر هم همین امر صادق بود.
برخی خانواده های پادشاهی مصر (که به گفته بن شریرا شامل حاتمی ها، زاهدی ها و آل ابوحنیفه دوم بودند) پرورش شتر داشتند و انحصار کامل عرضه شتر را در کل امپراطوری اسلامی به دست داشتند.
هیچکدام از این خانواده های قدیمی نمی خواستند شاهد غصب امتیازات خود توسط گروه کوچکی از هنرمندان تهیدست باشند که می توانستند قالیچه های پرنده را جا بیندازند و بازار آنان را از بین ببرند.
در اثر تبلیغ عالمان دینی، طبقه متوسط مسلمان تا اواسط قرن هشتم تدریجاً شروع به چشم پوشی از قالیچه های پرنده کرده بود.
در عوض بازار اسب های عربی پررونق بود.
شترها هم به بهای گزافی به فروش می رفتند.
بن شریرا می نویسد: در این زمان، حادثه ای عجیب رخ داد که شهرت قالیچه های پرنده را خراب کرد، تا به آن پایه که غیرقابل ترمیم بود.
در یک بعد از ظهر جمعه آفتابی که قرص خورشید در آسمان می درخشید و بازار پر از کسانی بود که میوه و لباس می خریدند و شاهد حراج برده های روشن پوست بودند، از سوی خورشید شبح مواج مردی دستار به سر پدیدار شد که به سوی بلند ترین گلدسته قصر پادشاه پرواز می کرد.
این شیطان کسی جز سرباز بیچاره ای نبود که زمانی در قصر خدمت می کرد.
خواجگان وی را پس از اینکه دست شاهدخت جوان را گرفته بوده بازداشت و با بی حرمتی زیاد از قصر بیرون کردند.
وقتی خبر این ماجرای به خلیفه رسید، خشمگین شد و دستور داد شاهدخت را در برجی محبوس کنند و برای تحقیر وی تصمیم گرفت او را به عقد جلاد پادشاهی که یک برده سیاهپوست قد بلند از زنگبار بود، درآورد.
سرباز یاد شده که جوان کردی به نام مصطفی بود، حالا بازگشته بود.
وی به سوی گلدسته پرواز کرد و دختر را از پنجره آن بیرون آورد.
آنگاه در برابر دیدگان همگان، پرواز کرد و رفت.
بازاری ها غریو شادی برآوردند.
در این زمان گروهی از نگهبانان نخبه سوار بر اسب های سیاه عرب از قصر بیرون زدند و به تعقیب آنان برآمدند.
اما قالیچه پرنده در ابرها گم شد.
حکومت بعداً هر کس را که کمترین سروکار با قالیچه های پرنده داشت، شناسایی کرد.
سی هنرمند با خانواده شان در میدانی در شهر گردآورده شدند.
جمعی هم به دورشان حلقه زدند.
این مردان به لاقیدی متهم شده و سرشان توسط همان برده اهل زنگبار از بدن جدا شد.
بعد، خلیفه جاسوسان خود را به تمام نقاط امپراتوری فرستاد و دستور داد هر قالیچه پرنده ای را که باقی مانده بود، به همراه هنرمندان فرشباف به بغداد بیاورند.
گروه کوچک هنرمندان که چندین قرن در کنار دجله زندگی کرده بودند، اسباب خود را جمع و فرار کردند، در حالی که فقط سه مرد در میان آنان باقی مانده بود.
پس از ماه های بسیار سرگردانی در ایران، آنان خسته و کوفته به شهر بخارا رسیدند که امیر آن از بغداد دستور نمی گرفت.
وی به آنان پناه داد .این مهاجرت در سال ۷۷۶ میلادی رخ داد، یعنی یک دهه پیش از حکومت هارون الرشید که داستان هزار و یکشب در زمان وی نوشته شد.
بن شریرا معتقد است: واقعه دو عاشق در آن بعد از ظهر آفتابی در بغداد الهام بخش دست کم یکی از داستان های هزار و یکشب بود.
بن شریرا نسب شناسی این هنرمندان را با جزئیات زیاد شرح می دهد.
برخی از این خانواده ها بعداً به افغانستان مهاجرت کردند و در پادشاهی غور ساکن شدند.
مشهورترین خانواده فرشباف به نام هالوی ها در شهر مرو سکنی گزیدند و در این شهر بودند که نقش و نگارهایی را وارد فرش های خود کردند.
چهارگوشه مرکز اثر استاد یعقوب یهودهالوی است، همان یعقوبی که در تاریخ به عنوان آموزگار ابن سینا ظاهر می شود.
این هنرمندان در اروپا نیز سرگردان شدند و در اینجا بود که یک انجمن سری زنان یعنی انجمن ساحران دستور العمل های آنان را به کار برد.
آزار این ساحران از سوی کلیسا نیز به سرعت صورت گرفت.
در ماورا لنهر، قالیچه پرنده به مدت کوتاهی رونق پیدا کرد تا اینکه لشکریان چنگیزخان آن را کاملاً منقرض کردند.
دو حادثه در اینجا شایان ذکر است: در سال ۱۲۱۳، شاهزاده بهروز از ایالت خراسان در شرق ایران به یک یهودی جوان به نام عشیره دل باخت که پدرش یک فرشباف موفق بود.
بهروز برخلاف خواست خانواده با عشیره ازدواج کرد و از پدرزنش خواست با بهترین پشم و بهترین ماده ۲۴ قالیچه پرنده ببافد.
وی خواست تا این قالیچه ها روی چارچوب بامبو ساخته شود تا محکمتر از آب درآید.
وی ۴۸ نفر از کمانداران را که توسط یک استاد ژاپنی به نام رایو تارو کویکه آموزش دیده بودند، برگزید.
وقتی کمانداران آماده شدند و قالیچه ها تحویل شد، مردان را به صف کرد و به هر کس سلاحهایش را داد .
بیست تیر نوک فولادی آغشته به زهر مارزنگی، کمانهای بلند از جنس سرو و با زه و خنجرهای ارمنی.
دو مرد روی قالیچه قرار گرفتند، یک نفر در پیش و یک نفر در پس.
برخی گویهای آتشین حمل می کردند.
به این ترتیب بهروز چهار اسکادران از نخستین سواره نظام هوابرد جهان را طراحی کرد.
وقتی پدرش با خوارزمشاه وارد جنگ شد، آنها را وارد عمل کرد.
این کمانداران پیشتاز حمله بودند.
آنان به قصر حمله کردند، وارد شدند و بیرون آمدند.
مدافعان را از پا درآوردند و گویهای آتشین را داخل آن انداختند و قصر را به آتش کشیدند.
فرماندهان سپاه تورانی متوحش شدند.
آنان احساس کردند این شاهزاده تهدیدی برای الیگارشی آنان می شود و با جلب رضایت پدرش، او را نابینا کردند.
همسر باردار وی و پدر بیمارش از این پادشاهی نفی بلد شدند.
در این دوران، عباسیان دیگر قدرتی را که در زمان هارون الرشید داشتند، از دست داده بودند.
بسیاری از امیران و شاهان محلی خودمختار شده بودند.
همزمان با آنکه تسلط امپراتوری بر ایلات تضعیف می شد، استفاده از قالیچه پرنده رونق گرفت.
ناراضیان جوان، پناهندگان سیاسی، عارفان منکر خدا و زاهدان از آن برای فرار استفاده می کردند.
تاجران نیز فواید قالیچه های پرنده را متوجه شدند.
قالیچه پرنده نه فقط شکل سریعتری از حمل و نقل نسبت به شتر داشت، بلکه مطمئن تر نیز بود؛ چرا که راهزنان در کمین کاروان تجاری پرنده نبودند - مگر آنکه خودشان سوار قالیچه های پرنده باشند.
هنرمندان شروع به بافت قالی های بزرگتری کردند، اما سوار شدن تعداد زیادی برآنها سبب می شد تا کند شوند و کمتر ارتفاع بگیرند.
اما در یک مورد که بسیاری روی زمین شاهد آن بودند، گروهی از مردان دستار بر سر با سرعت زیاد از سمرقند به اصفهان رفتند.
در نسخه ای از یک متن نادر دیگر که در قرن هفدهم هم نوشته شد، یک شاهد درباره این حادثه چنین می گوید: «ما صفحه گردان عجیبی را در آسمان دیدیم که برفراز دهکده ما (نیشابور) پرواز می کرد و دنباله آن آتش و گوگرد بود.» واقعه بعدی پیش از حمله مغولان آخرین فصل از تاریخچه قالیچه های پرنده را رقم زد.
در سال ۱۲۲۳، دیلماجی اهل گرجستان با زنان خود وارد بخارا شد تا ابریشم چینی بخرد.
منبع مورد نظر بن شریرا نگهبان گلدسته کالایان است که واقعه را اینگونه توصیف می کند: در غروبی دل انگیز که بازار پر از مردم بود؛ زنان محجبه گرجی از تخت روان پیاده شدند و به طرف بازار ابریشم حرکت کردند.
در این حال مجنونی از پشت گنبدی پدیدار شد و به طرف آنان رفت.
در کنار قالیچه پرنده وی، عقابی نیز در حال پرواز بود.
چشمان سبز رنگ وی می درخشید موی بلندش در باد پریشان شده بود.
زنان گرجی با وحشت سرجای خود میخکوب شده بود.
این مرد کسی نبود جز ریاضی دان دربار سمرقند به نام کریم بیگ اصفهانی که معشوق گرجی اش به او خیانت کرده و باعث جنون وی شده بود.
در همهمه ای که بر اثر حادثه برپا شد، نیزه ای به طرفش پرتاب شد که به سینه اش اصابت کرد.
وی فرو افتاد، به یک درخت نخل خورد و جان باخت.
هنرمندان فرشباف از ترس قتل عامی دیگر، کارگاه های خود را آتش زدند، دارایی های خود را رها کردند و به هر جهت گریختند.
بن شریرا می نویسد در آن روز همگی هم قسم شدند که دیگر قالیچه پرنده نبافند.
داستان تقریباً در این جا به پایان می رسد.
در سال ۱۲۲۶، چنگیزخان بیشتر شهرهای آسیای مرکزی را نابود کرد.
سکنه آنها قتل عام و گنجینه آنها غارت شدند.
برجهایی که از جمجمه در بیرون شهرهای هرات، بلخ و بخارا ساخته شد، شامل جمجمه هنرمندان فرشباف نیز بود.
در این هنگام مغولها به قالیچه پرنده برخورد کردند.
یک اسیر به آنان گفت این وسیله سریعتر از اسب های کوچک مغول است.
این امر خشم خان بزرگ را برانگیخت.
وی دستور داد گردن آن اسیر را زدند و از جمجمه اش پیمانه درست کردند.
سپس دستور داد تمام قالیچه های پرنده ضبط شود.
یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۳ روزنامه ی همشهری