مقدمه : هنر قالی بافی از سالیان پیش در این سرزمین وجود داشته و همچون قلب تپنده ای ، گوهر صنعت و هنرایران بوده است قالی باف با خلق نقش و نگار های گوناگون قدم در کوچه خیال می گذاشت .
صحبت و گفتگو از این هنر بسیار است .این هنر که نه تنها در کرمان بلکه در بعضی از استان های کشورمان مطرح بوده است ، کوچه پس کوچه های فراوانی دارد.
البته پرداختن در باب قالی و قالی بافی وقت بسیار می خواهد و مطالب بسیار گسترده و وسیع است .
در این زمینه اهل فن و کارشناسان تحقیقات فراوانی انجام داده اند .
بنابراین بر آن شدم با توجه به شرایط و گستردگی مطالب ، موضوعی جزئی را برگزینم و حول همان به جمع آوری داده ها و اطلاعات بپردازم که البته کار را کمی مشکل می کرد.
از طرفی تصمیم گرفتم موضوع انتخابی ، جذاب ، خیال انگیز و .....باشد تا از تکرار مکررات و خسته کننده بودن آن کاسته شود .
بدین صورت بود که این متن پدید آمد .
متن حاضر شامل مطالب جسته و گریخته ای است حول و حوش موضوع انتخابی که گرد هم آمده است تا بلکه بتواند دید جدیدی نسبت به آن به خواننده بدهد.
امید آنکه مثمرالثمر واقع گردد.
قالی ایرانی پازیریک با قدمت ترین قالی باقیمانده از گذشته فرش پرنده و ملکه سبا: سرزمین سبا که در قسمت جنوبی عربستان واقع است، منطقه یمن کنونی را میپوشاند، هر چند برخی جغرافی دانان ادعا میکنند که اتیوپی یا حبشه باستانی نیز بخشی از قلمروی آن بود.
حکمران این سرزمین، ملکهای زیبا و قدرتمند بود که در تاریخ به نام سبای بابل از او یاد میشود، سبا یا Makeda (ماکدای) حماسه اتیوپیایی Kebra Negast و بلقیس اسلام.
کیمیاگر سلطنتی او به قالیهای قهوهای رنگ کوچکی اشاره داشت که میتوانستند چند پا بالای زمین شناور و آویزان بمانند.
سالیان بعد او یک فرش پرنده با شکوه به شاه سلیمان فرستاد.
نشانی از عشق که از سندل سبز دوخته شده با طلا و نقره و گوهرنشان بود و طول و پهنایش طوری بود که تمام شاهان میزبان میتوانستند روی آن بایستند.
سلیمان نتوانست پیشکش را بگیرد و آن را به درباریان خود داد.
زمانی که اخبار چنین پذیرایی سردی به ملکه رسید، قلبش شکست.
او هنروران خود را بیرون کرد و دیگر کاری با فرشهای پرنده نداشت.
شاه و ملکه سرانجام صلح کردند، اما هنروران سالیان طولانی سرپناهی نداشتند و بالاخره مجبور شدند نزدیک شهر بغداد در بینالنهرین در 934 پیش از میلاد مستقر شوند.
فرش پرنده و قلعه الموت : اکنون مدارک واقعی در ایران برای آنچه که مدتها افسانه بود، به دست یک کاوشگر فرانسوی، Henri Baq یافت شده است.
Baq ، طومارهای نسخههای خطی خوب حفظ شده ای را در سردابهای زیر زمینی یک قلعه قدیمی در الموت در ایران و نزدیک دریای خزر کشف کرده است.
این نسخههای خطی که در اوایل قرن سیزدهم توسط یک محقق یهودی به نام Isac Ben Sherira نوشته شدند، داستان واقعی پشت فرش پرنده هزار و یکشب را روشن میکنند.
فرش پرنده افسانه یا واقعیت : کشف این آثار جامعه علمی را درگیر کشاکش کرده است.
به دنبال آن، برگردان آنها از فارسی به انگلیسی توسط پروفسور G.D.Septimus، زبانشناس مشهور و کنفرانس سازماندهی شده محققان مشهور سراسر دنیا در دانشکده مطالعات شرقی و آفزیقایی فراخوانی شد.
کشف Baq از سوی بسیاری از تاریخ نگاران که اصرار بر جعلی بودن نسخهها داشتند، مورد انتقاد شدید قرار گرفت.
Baq که به دلیل به دنیا آمدن فرزندش نتوانست در کنفرانس شرکت کند، از طرف پروفسور Septimus حمایت شد و مورد دفاع قرار گرفت.
پروفسور استدلال میکرد که یافتههای جدید باید به خوبی بررسی شوند.
نسخهها اکنون در Trieste, Istituta Leonardo de vinci تاریخگذاری میشوند.
به گفته Ben Sherira، فرمانروایان وقت فرشهای پرنده را تدابیر اهریمنی میپنداشتند.
وجود آنها انکار میشد، علم آنها سرکوب میشد و سازندگان آنها مورد آزار قرار میگرفتند.
و هرگونه نشان درباره رویدادهای در بردارنده آنها با روشی معین پاک میشد.
اگر چه فرشهای پرنده تا اواخر قرن سیزدهم بافته و فروخته میشد، مشتریان آنها عمدتاً در حاشیه جامعه قابل احترام بودند.
Ben Sherira مینویسد که فرشهای پرنده از زمان ساخت در حدود 1213 AD مورد توافق قرار گرفتند، زمانی که یک شاهزاده تورانی به استفاده از آنها در حمله به قلعه دشمن با قرار دادن گروهی از کمانداران روی آنها اشاره کرد تا بتواند نوعی سواره نظام هوابرد تشکیل دهد؛ این هنر در غیر این صورت با چالش روبرو شد و در نهایت با حمله مغولها نابود شد.
مطابق با شرح وقایع Ben Sherira، ابتداییترین نام فرش پرنده در دو متن تاریخی بود.اولین کتاب، کتاب ضربالمثلها است که توسط وزیر شاه Nebuchadnezzar بابلی جمعآوری شد و دیگری کتاب گفتگوهای باستانی که توسط Josephus گردآوری شد.
هیچ یک از این کارها امروز موجود نیست.
در تحولات ژئومرفولوژیک تاریخ طبیعی شهر اصفهان در دوران چهارم نیز این گونه آمده است: داستان عبور قالیچه پرنده حضرت سلیمان از کوههای زاگرس، هر چه باشدحقایق و نکات جالبی را بویژه در زمینه ترسیم چشمانداز طبیعی دشت اصفهان دربردارد.
عبور قالیچه پرنده از میان دو کوه سفید (کوه دنبه) بهخوبی نشان میدهد که پروازبا قالیچه پرنده، یک پرواز کمارتفاع بوده، زیرا کوه دنبه حداکثر 200 متر از سطح اراضیاطراف خود بیشتر ارتفاع ندارد.
چشماندازی که در این داستان از دشت اصفهان ، کوهکرکس و دامنههای برفی آن ترسیم شده، در روزهای آفتابی بدون غبار زمستانی امروزنیز، قابل مشاهده است، اگر چه دریاچه بزرگ را نمیتوان دید، ولی بر اساس شواهدییعنی بالاترین پادگانه دریاچهای (1500متر) موجود در حاشیه فرودگاه شهید بهشتیاصفهان بهخوبی میتوان چنین تصویری را در ذهن تصویر نمود.
فرش پرنده در اسکندریه : کتابخانه بزرگ Alexandria که توسطPtolemy اول تاسیس شد، موجودی عمدهای از فرشهای پرنده را برای خوانندگان خود نگه میداشت.
آنها میتوانستند این فرشها را با پاپوشهای خود مبادله کنند تا بدون نیروی موتور جلو و عقب، بالا و پایین، میان قفسههای نسخههای پاپیروس به پرواز درآیند.
کتابخانه در یک برج بلند بابلی قرارداشت که شامل چهل هزار طومار عتیقهای بود که به دست سه هزار نسل کاتب رونوشت شده بودند و بسیاری از آن کاتبان الفبای مردهای که آنها داشتند را نمیشناختند.
سقف این ساختمان چنان بلند بود که خوانندگان اغلب ترجیح میدادند هنگامی که در هوا شناور هستند بخوانند.
نسخههای خطی چنان متعدد بودند که گفته میشد حتی اگر هزار نفر شبانهروز برای پنجاه سال انها را میخواندند، نمیتوانستند همه آنها را بخوانند.
اگر چه در جنگ داخلی امپراطوری روم به کتابخانه خسارت وارد شده بود، یکی از فرماندهای پاپیروسها را برای گرم کردن ششصد حمام Alexandria سوزاند و فرشها را داخل آب انداخت.
نماهایی از کتابخانه باستانی اسکندریه تصاویری بازسازی شده از کتابخانه باستانی اسکندریه فرش پرنده و نجات پرنسس : در یک بعد از ظهر باز روز جمعه در بغداد، زمانی که حلقه سفید خورشید در سومین ربع آسمان میانی می درخشید، و بازار پر از هیاهوی مردم در حال خرید میوه و جامه و در حال تماشای حراج بردگان بود، در میان خورشید، منظرسوسوزن یک مرد عمامه به سر پدیدار شد که به سبکی به طرف بلندترین مناره قصر سلطنتی میرفت.
شیطان، کسی جز یک سرباز بیچاره نبود که زمانی در قصر خدمت کرده بود.
او در حالی که دست جوانترین پرنسس را نگه داشته بود، گرفته شده بود و توسط خواجهها بیرون انداخته شده، خوار شده و شکست داده شده بود.
زمانی که اخبار این ماجرا به خلیفه رسید، خشمگین شد.
او پرنسس را در یک برج قفل کرده بود و برای اینکه او را تحقیر کند، تصمیم گرفته بود او با جلاد سلطنتیش، یک برده سیاه از زنگبار ازدواج کند.
سرباز، یک جوان کردی با نام مصطفی، اکنون بازگشته بود.
او به نرمی به طرف مناره رفت و به دختری کمک کرد تا از پنجره بیرون برود.
سپس در دید کامل حاضران پایین به دور دست پرواز کرد.
بازاریها به وجد آمدند.
وقتی دو دلداده جوان سوار بر فرش خود گریختند، گارد ممتاز بر اسبهای نر عربی سیاه سوار شدند و به بیرون از قصر یورش بردند و به دنبال آنها رفتند.
اما فرش پرنده آن بالا در ابرها ناپدپد شد.
فرش پرنده و بهروز شاهزاده پارسی : در 1213، شاهزاده بهروز از قلمروی خراسان در شرق پرشیا (ایران) به یک زن یهودی جوان، اشیرا، دل بست.
پدر دختر، قالیباف کارآزمودهای بود.
بهروز بر خلاف خواست خانوادهاش با اشیرا ازدواج کرد و از پدرزنش درخواست کرد دوجین فرش پرنده با استفاده از بهترین پشم و رس ببافد و آنها را روی چارچوب بامبو بزند تا محکمتر شوند.
سپس او چهل نفر از کمانداران دست چین خود را برای آموزش به دست یک استاد ژاپنی با نام (1240 1153) Ryutaro Koike سپرد.
زمانی که کمانداران آماده شدند و فرشها تحویل داده شد، مردان خود را جمع کرد و به هر یک از سلاحهای خود داد: بیست نیزه نوک فولادی با سرهای آغشته به زهر مار زنگی، کمانهای بلند ساخته شده از لایههای سرو هندی و زه و خنجرهای ارمنی.
برای هر فرش، دو نفر گمارده شدند: یکی جلو، دیگری عقب.
برخی گویهای آتشین حمل میکردند.
بنابراین بهروز شاهزاده ایرانی چهار گروه از نخستین سوار هوابرد جهان را با خود حمل میکرد که این چهار گروه زمانی که پدرش جنگی مقابل شاه همسایه خود ( خوارزمشاه) داشت، وارد عمل شدند.
کمانداران حمله را رهبری میکردند: آنها به قلعه حمله کردند، داخل و بیرون پریدند، مدافعین را انداختند و گویهای آتشین را داخل ترکیب آن انداختند و برای برافروختن آماده کردند.
نظامیان تورانی ترسیده بودند.
آنها حس میکردند که شاهزاده پارسی میتواند تهدیدی برای حکومت خاص آنها شود، او را کور کردند.
همسر شاهزاده، که به خاطر بچه سنگین شدهبود، و پدر ناخوشش از قلمرو پادشاهی به دور دست فرستاده شدند.
فرش پرنده وریاضیدان دیوانه : در یک عصر دلپذیر زمانی که خانمهای نقابدار (پوشهدار) اهل گرجستان از تختهای روان خود پیاده و به سمت تاجر ابریشم همراه میشدند، مردی دیوانه از پشت گنبد پیدا شد و به سرعت پایین آمد.
مرد در حال پرواز، درشت با ریش سیاه پر و موی بلند بود که پشت سر او درباد رد به جا میگذاشت.او لنگیبرتن داشت، چشمانش سبز براق بودند، عقابی کنارش پرواز میکرد و دیوانه وار میخندید.
زن این هیبت را دید که به طرف آنها میآید و وقتی مرد آن بالا کار ناشایستی انجام داد، از وحشت یخ زد.
آن مرد ریاضیدان سلطنتی سمرقند بود.
او که به خاطر خیانت معشوقه گرجستانی خود، یک جام انگور مخمر سر کشیده بود، دیوانه شده بود.
این حادثه غوغایی به وجود آورد.
نیزهای به سینه او خورد و او به سوی یک درخت نخل روی زمین افتاد.
اما هتک حرمت به وجود آمده در بخارا قابل درک بود.
هنروران که از کشتار دیگری میترسیدند، آزمایشگاههای خود را سوزاندند، داراییهای خود را گذاشتند و به هر طرف گریختند.
Ben Sherira میآورد که در آن روز شوم، آنها سوگند خوردند که دیگر با هم فرش پرندهای نسازند.
شل سیلور استاین در رویای فرش پرنده : چشم هایت را ببند،خیال کن قالیچه ی پرنده داری که در یک چشم به هم زدن می تواند تورا به اسپانیا و آفریقا وآمریکا ببرد یا هر کجا که دلت بخواهد حالا راستش را بگو،با این قالیچه به سرزمین هایی که ندیده ای سفر می کنی یا می اندازیش کف اتاق وچند پرده هم می خری که بارنگ آن جور در بیاید؟
قالیچه پرنده شل سیلور استاین طرز ساخت و کار فرش پرنده : متون خاصی طرزکار فرش پرنده را توضیح میدهندو متاسفانه، بخش زیادی از واژگان به کار رفته در این بخشها غیر قابل کشف است، بنابراین مقدار بسیار کمی از روش نیروی رانش آنها شناخته شده است.
آنچه شناخته شده این است که یک فرش پرنده مانند یک فرش عادی روی یک دار نصب میشد؛ تنها تفاوت در مرحله رنگرزی است.
هنروران نوع خاصی از گل رس را کشف کره بودند که از چشمههای کوهی تهیه میشد و دست انسان به آن نرسیده بود و وقتی که گرمای زیادی به آن داده میشد تا دماهایی بیش ار طبقه هفتم جهنم در پاتیل روغن یونانی جوشان، خواص ضد مغناطیسی پیدا میکرد.
خود زمین حالا یک آهن ربا است و تریلیونها دارد که از قطب شمال تا جنوب آن رد میشوند.
دانشمندان این رس را آماده کردند و پشم داخل آن را پیش از بافتن روی دار خشک میکردند.
بنابراین، زمانی که فرش آماده میشد، از زمین دور می شد، و بنابر غلظت رس به کار رفته، چند پا یا چند صدپا بالای زمین شناور میماند.
نیروی رانش در راستای خطوط مغناطیسی بود که مانند ریلهای هوایی عمل میکرد.
اگر چه اینها برای اقوام سلتی انگلیس و اینکاههای آمریکای جنوبی شناخته شده بود، تنها اخیراً فیزیکدانان شروع به کاوش دوباره خصوصیات ویژه این به اصطلاح خطوط مرموز کردند.
فرش پرنده قرن 21 : شاهکار سیدعلوی مانند دیگر قالیچه های پرنده، چیزی جادویی در خود دارد.
این هنرمند آمریکایی ایرانی الاصل با استفاده از تصاویر هوایی، محوطه 80 کیلومتری ریوروالی ساکرامنتو را در فرش 50 متری خود تصویر کرده است.
این فرش در مسافت پیاده رو بین ترمینال و پارکینگ ماشین ها در فرودگاه بین المللی ساکرامنتو کالیفرنیا قرار دارد.
مراجعین این فرودگاه هنگام رفت و آمد بین ترمینال و پارکینگ، خود را در حال عبور از روی دشت ها و تپه ها، خانه ها و بزرگ راه ها و رودخانه بزرگ ساکرامنتو می بینند.
این فرش حالتی جادویی شبیه به حس پرواز را در بیننده ایجاد می کند، حالتی که گویی انسان مانند یک پرنده برفراز این مناطق پرواز می کند.
شاهکار سیدعلوی مانند دیگر قالیچه های پرنده، چیزی جادویی در خود دارد.
علوی می گوید:" این فرش علاوه بر ایجاد احساس پرواز، با ترسیم جغرافیای منطقه کالیفرنیا نوعی احساس تعلق و وابستگی به کالیفرنیا را در انسان به وجود می آورد." از زمان نصب این فرش در سال 2005، مسافران بسیاری آن را تحسین کرده اند.
کارن دوران افسر ارتباطات رسانه ای فرودگاه ساکرامنتو می گوید :" به نظر می رسد هرکس که این فرش را می بیند از آن خوشش می آید." اما آیا می توان آن را یک کار هنری نامید؟
این پرسشی است که خود هنرمند چندان فکرش را با آن مشغول نمی کند.
علوی که متولد تهران است، می گوید :" من میخواهم که بیننده پیش از آن که به جنبه هنری بودن یک اثر فکر کند، از زیبایی آن لذت ببرد." این دیدگاه نامتعارف و جسورانه به هنر و یا آن طور که علوی بیان می کند، " تلاش برای آوردن هنر به زندگی روزانه " ممکن است دلیل موفقیت علوی در طراحی و اجرای شمار قابل توجهی از کارهای هنری اماکن عمومی در چند سال گذشته باشد.
او علاوه بر قالیچه پرنده، برای شهرها و مدرسه های سراسر کالیفرنیا نیز کارهای هنری زیادی را انجام داده است، مانند جاده های روستایی و یک مرکز علمی- بهداشتی در ژاپن.
تمامی طرح های علوی نوعی سرزندگی در خود دارند و جنبه دیگری از محیط پیرامون ما را نمایش می دهند؛ کیفیتی که در قالیچه پرنده به وضوح قابل مشاهده است.
علوی می گوید:" آنچه که مرا به سمت کارهای هنری در اماکن عمومی می کشاند این است که می خواهم هنر را به زندگی روزانه مردم بیاورم و آن را از موزه ها خارج کنم.
من نمی خواهم کارهایم به عنوان یک اثر هنری بزرگ، دست نیافتنی باشند." دیدگاهی زودگذر به معنویتی جاودانی در حقیقت بعضی از کارهای علوی تفاوتی با نقاشی های روی دیوار ندارند.
یک سری 24 تایی از دیوارنوشته های رنگی علوی در سانفرانسیسکو که " شما چه فکر می کنید ؟
" نام گذاری شده اند، حاوی مفاهیم و معانی عمیقی مانند " از خود بیرون آیید و بر ستاره ها قدم بگذارید.
" و یا " ظاهر ما ممکن است با یکدیگر تفاوت داشته باشد، اما روح و جوهراصلی همه ما یکسان است.
" می باشند.
ایده و جملات " شما چه فکر می کنید ؟
" از دانش آموزان دبیرستانی که علوی مدیریت آن را بر عهده داشت گرفته شده است.
آن ها نمادی از معنویت و پالودگی عمیقی هستند که در کارهای علوی به چشم می خورد.
اما او چندان مایل نیست درباره این جنبه از کارش صحبت کند و می گوید که این بی میلی او بیشتر از آنکه ناشی از خجالتی بودن او باشد به دلیل ترس او از بیش از حد جدی گرفتن خویش است.
او می گوید :" برای من معنویت به معنای تلاش برای درک فلسفه وجودی حیات است.
من خیلی دوست دارم که بدانم تمامی این هستی چگونه پابرجا می باشد.
زندگی چیست و من اینجا چه می کنم؟" نابود کنندگان فرش پرنده : بعد از ماجرای نجات پرنسس ، تمامی کسانی که در کار ساخت فرش پرنده بودند حتی آنهایی که بسیار کم درگیر بودند، پیگری شدند.
سیهنرور با خانوادههایشان در یک میدان عمومی جمع شدند.
جمعیتی که به آنها پول داده شده بود، گرد آورده شد.
مردان متهم به آزادی بردگان بودند، و سرهایشان در خاک غلتید، همه سرها به دست جلاد اهل زنگبار قطع شد.
سپس، خلیفه عرب جاسوسان خود را به هر گوشه امپراطوری خود فرستاد و به آنها دستور داده بود هر فرش پرنده باقیمانده و هنروری را به بغداد برگردانند.
جامعه کوچک هنروران که چندین قرن نزدیک Tigris زندگی کرده بودند، داراییهای خود را برداشتند و تنها با سه مرد بازمانده گریختند.
پس از ماهها سرگردانی، آنها با حالتی مندرس و نزدیک به مرگ به شهر درخشان بخارا در مرزهای شرقی ایران رسیدند، جایی که امیرش از بغداد دستور نمیگرفت و به آنها پناه داد.
Isaac مینویسد که این مهاجرت در 776AD ، یک دهه پیش از سلطه هارونالرشید، زمانی که هزارویکشب نوشته شده بود، اتفاق افتاد و Isaac بر این باور است که الهام حداقل یکی از داستانهای هزارویکشب از واقعه دلدادگان گریزان در آن جمعه روشن در بغداد میآید.
Ben Sherira شجرهنامه هنروران را با جزییات کامل توصیف میکند.
برخی از این خانوارها بعدها به افغانستان مهاجرت کردند و در قلمروهای غور مستقر شدند.
پرآوازهترین خانوادههای قالیبافان، Halevisها، در شهر مرو مستقر شدند، محلی که طرحها را به فرشهای خود وارد کردند.
Mandala (عکسی دایرهای از جهان در مذاهب شرقی) نشان تجاری استاد Jacob Yahud Halevi ـ همان جاکوب آموزگار Avicenna در تاریخ ـ بود.
هنروران به اروپا هم گریختند و پس از آن به دستورالعملهایشان توسط جامعه فمینیست (مدافع حقوق زنان) پنهان، جادوگران به کار رفت.
شکنجه آنها، که توسط کلیسا تعیین شد، به همان نسبت سریع بود.
از طرفی فرشهای پرنده به دو دلیل در سرزمینهای عربی در دوره خلفای فاسد طرد شدند.
خط قانونی آن بود که انسان هیچ گاه قصد پرواز نداشت و فرش پرنده توهینی به مقدسات نظم اشیاء بود، بحثی که با شور توسط یک فرد روحانی پخش شد.
دومین دلیل، اقتصادی بود.
برای ساخت، ضروری بود که اسب و شتر، وسایل استاندارد حمل و نقل نگه داشته شوند.
دلیلش آن بود که خانوادههای عرب خاصی که دسترسی به تالارهای داخلی سلسله فرماندهان داشتند به خاطر زمینهای محل نگهداری حیوانات خود ثروتمند شده بودند.
زمینهایی که در آنها صدها هزار اسب را سالیانه برای ارتش، بازرگانان و کارگران پرورش میدادند.
در مورد شترها هم همینطور بود.
افراد خاص مصری موثر در انتخاب پادشاه صاحب زمینهای پرورش شتر بودند و از تک قطبیت مطلق ذخیره شتر در کل امپراطوری اسلامی بهرهمند میشدند.
هیچ یک از این خانوادهها نمیخواستند امتیازهایشان به دست گروه کوچکی از هنروران که توان خراب کردن بالقوه بازارهایشان را با ساخت فرشهای پرنده داشتند، تضییع شود.
بنابراین آنها را ضعیف کردند.
با توجه به تبلیغات مذهبی، طبقه متوسط مسلمانان در نیمههای قرن هشتم از فرشهای پرنده اجتناب کردند.
در عوض بازار برای اسبهای عربی شکوفا شد.
شترها هم با قیمتهای بالایی به فروش میرفتند.
داسان تقریباً در اینجا پایان میپذیرد.
در 1226، چنگیزخان ویرانهای از بیشتر شهرهای آسیای مرکزی به جا گذاشت.
ساکنان آنها قتل عام شدند.
برجهای جمجمه بیرون از هرات، بلخ و بخارا ـ آنچنان گسترده که کل حومه شهر بوی زننده آنها را میدادـ جمجمههای هنروران بودند.
مغولها در چپاول خود فرشهای پرنده را یافتند.
زمانی که یک زندانی به آنها گفت این تدابیر سریعتر از اسب بود (کفرگویی در نظر مغولها)، خان بزرگ سرش را جدا میکرد و از جمجه اش لیوانی برای آشامیدن میساخت.
او دستور داد تمام فرشهای پرنده در امپراطوری گستردهاش مصادره شوند.
منابع و ماخذ ها : http://historymedren.about.com http://www.keelynet.com http://ltr.ui.ac.ir شماره ۳۴۶۰ روزنامه همشهری مورخ ۱۸ مرداد ۸۳ http://www.qudsdaily.coml شعرقالیچه پرنده شل سیلور استاین http://www.rugart.org + نوشته شده در شنبه بیست و یکم اردیبهشت 1387ساعت 11:32 توسط مهرداد | نظر بدهید معراج رسول خدا(ص) کتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 196 نویسنده: رسولى محلاتى داستان معراج رسول خدا(ص)در یک شب از مکه معظمه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمانها و بازگشتبه مکه در قرآن کریم در دو سوره به نحو اجمال ذکر شده، یکى در سوره«اسراء»و دیگرى در سوره مبارکه«نجم»، و تاویلاتى که از برخى چون حسن بصرى، عایشه و معاویه نقل شده مخالف ظاهر آیات کریمه قرآنى و صریح روایات متواترهاى است که در کتب تفسیر و حدیث و تاریخ شیعه و اهل سنت نقل شده است و هیچ گونه اعتبارى براى ما ندارد (1) ، و ایرادهاى عقلى دیگرى را هم که برخى کردهاند در پایان داستان پاسخ خواهیم داد، ان شاء الله.
اما در کیفیت معراج و اینکه چند بار بوده و آن نقطهاى که رسول خدا(ص)از آنجا به سوى مسجد الاقصى حرکت کرد و بدانجا بازگشت آیا خانه ام هانى بوده یا مسجد الحرام و سایر جزئیات آن اختلافى در روایات دیده مىشود که ما به خواستخداوند در ضمن نقل داستان به پارهاى از آن اختلافات اشاره خواهیم کرد و آنچه مشهور است آنکه این سیر شبانه با این خصوصیات در سالهاى آخر توقف آن حضرت در شهر مکه اتفاق افتاد، اما آیا قبل از فوت ابیطالب بوده و یا بعد از آن و یا در چه شبى از شبهاى سال بوده، باز هم نقل متواترى نیست و در چند حدیث آن شب را شب هفدهم ربیع الاول و یا شب بیست و هفتم رجب ذکر کرده و در نقلى هم شب هفدهم رمضان و شب بیست و یکم آن ماه نوشتهاند.
و معروف آن است که رسول خدا(ص)در آن شب در خانه ام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتى که آن حضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانها رفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید به طورى که صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسیر عیاشى است که امام صادق(ع)فرمود: رسول خدا(ص)نماز عشاء و نماز صبح را در مکه خواند، یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد و در روایات به اختلاف عبارت از رسول خدا(ص)و ائمهمعصومین روایتشده که فرمودند: جبرئیل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مرکبى را که نامش«براق» (2) بود براى او آورد و رسول خدا(ص)بر آن سوار شده و به سوى بیت المقدس حرکت کرد و در راه در چند نقطه ایستاد و نماز گزارد، یکى در مدینه و هجرتگاهى که سالهاى بعد رسولخدا(ص)بدانجا هجرت فرمود، یکى هم مسجد کوفه، دیگر در طور سینا و بیت اللحم - زادگاه حضرت عیسى(ع) - و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق روایاتى که صدوق(ره)و دیگران نقل کردهاند از جمله جاهایى را که آن حضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین مشاهده فرمود سرزمین قم بود که به صورت بقعهاى مىدرخشید و جون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد: اینجا سرزمین قم است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد مىآیند و انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نیز در روایات آمده که در آن شب دنیا به صورت زنى زیبا و آرایش کرده خود را بر آن حضرت عرضه کرد ولى رسول خدا(ص)بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید، آن گاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان بر آن حضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند، و بر طبق روایتى که على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق(ع) روایت کرده رسول خدا(ص)فرمود: فرشتهاى را در آنجا دیدم که بزرگتر از او ندیده بودم و(بر خلاف دیگران)چهرهاى درهم و خشمناک داشت و مانند دیگران تبریک گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت: این مالک، خازن دوزخ است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهکاران افزوده مىشود بر او سلام کردم و پس از اینکه جواب سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و چون سرپوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا را فرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت، پس از وى خواستم آن را به حال خود برگرداند.
(3) و بر طبق همین روایت در آن جا ملک الموت را نیز مشاهده کرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگویى که با آن حضرت داشت عرض کرد: همگى دنیا در دست من همچون درهم(و سکهاى)است که در دست مردى باشد و آن را پشت و رو کند، و هیچ خانهاى نیست جز آنکه من در هر روز پنجبار بدان سرکشى مىکنم و چون بر مردهاى گریه مىکنند بدانها مىگویم: گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس از آن نیز بارها مىآیم تا آنکه یکى از شما باقى نماند، در اینجا بود که رسول خدا(ص)فرمود: براستى که مرگ بالاترین مصیبت و سختترین حادثه است و جبرئیل در پاسخ گفت: حوادث پس از مرگ سختتر از آن است.
و سپس فرمود: و از آنجا به گروهى گذشتم که پیش روى آنها ظرفهایى از گوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مىخوردند و پاک را مىگذاردند، از جبرئیل پرسیدم: اینها کیاناند؟گفت: افرادى از امت تو هستند که مال حرام مىخورند و مال حلال را وامىگذارند، و مردمى را دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان را چیده و در دهانشان مىگذاردند، پرسیدم: اینها کیاناند؟گفت: اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجویى مىکنند، مردمان دیگرى را دیدم که سرشان را به سنگ مىکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخ داد: اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاء را نمىخواندند و مىخفتند.
مردمى را دیدم که آتش در دهانشان مىریختند و از نشیمنگاهشان بیرون مىآمد و چون وضع آنها پرسیدم، گفت: اینان کسانى هستندکه اموال یتیمان را به ستم مىخورند، گروهى را دیدم که شکمهاى بزرگى داشتند و نمىتوانستند از جا برخیزند گفتم: اى جبرئیل اینها کیاناند؟گفت: کسانى هستند که ربا مىخورند، زنانى را دیدم که بر پستان آویزانند، پرسیدم: اینها چه زنانى هستند؟
گفت: زنان زناکارى هستند که فرزندان دیگران را به شوهران خود منسوب مىدارند و سپس به فرشتگانى برخوردم که تمام اجزاى بدنشان تسبیح خدا مىکرد.
(4) و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه به یکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیاناند؟گفت: هر دو پسر خاله یکدیگر یحیى و عیسى(ع)هستند، بر آنها سلام کردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند و فرشتگان زیادى راکه به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.
و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبایى را دیدم که زیبایى او نسبتبه دیگران همچون ماه شب چهارده نسبتبه ستارگان بود و چون نامش را پرسیدم جبرئیل گفت: این برادرت یوسف است، بر او سلام کردم و پاسخ داده و تهنیت و تبریک گفت و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم.
از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردى را دیدم و چون از جبرئیل پرسیدم گفت: او ادریس است که خدا وى را به اینجا آورده، بر او سلام کردم پاسخ داد و براى من آمرزش خواست و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى پیشین مشاهده کردم و همگى براى من و امت من مژده خیر دادند.
سپس به آسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را به سن کهولت دیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم کیست؟جبرئیل گفت: هارون بن عمران است، بر او سلام کرده و پاسخ داد و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى دیگر مشاهده کردم.
آن گاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردى گندمگون و بلند قامت را دیدم که مىگفت: بنى اسرائیل پندارند من گرامىترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از من نزد خدا گرامىتر است و چون از جبرئیل پرسیدم: کیست؟گفت: برادرت موسى بن عمران است، بر او سلام کردم جواب داد و همانند آسمانهاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوع دیدم.
سپس به آسمان هفتم رفتیم و در آنجا به فرشتهاى برخورد نکردم جز آنکه گفت: اى محمد حجامت کن و به امتخود نیز سفارش حجامت را بکن و در آنجا مردى را که موى سر و صورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیل گفت، او پدرت ابراهیم است، بر او سلام کرده جواب داد و تهنیت و تبریک گفت، و مانند فرشتگانى را که در آسمانهاى پیشین دیده بودم در آنجا دیدم، و سپس دریاهایى از نور که از درخشندگى چشم را خیره مىکرد و دریاهایى از ظلمت و تاریکى و دریاهایى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک شدم جبرئیل گفت: این قسمتى ازمخلوقات خداست.
و در حدیثى است که فرمود: چون به حجابهاى نور رسیدم جبرئیل از حرکت ایستاد و به من گفت: برو!
در حدیث دیگرى فرمود: از آنجا به«سدره المنتهى»رسیدم و در آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت: برو!گفتم: اى جبرئیل در چنین جایى مرا تنها مىگذارى و از من مفارقت مىکنى؟گفت: اى محمد اینجا آخرین نقطهاى است که صعود به آن را خداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم مىسوزد، (5) آن گاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آن گاه که در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمتبه نور وارد مىکرد تا جایى که خداى تعالى مىخواست مرا متوقف کند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در اینکه آن سخنانى که خدا به آن حضرت وحى کرده چه بوده است در روایات به طور مختلف نقل شده و قرآن کریم به طور اجمال و سربسته مىگوید: «فاوحى الى عبده ما اوحى» [پس وحى کرد به بندهاش آنچه را وحى کرد] و از این رو برخى گفتهاند: مصلحت نیست در این باره بحثشود زیرا اگر مصلحتبود خداى تعالى خود مىفرمود، و بعضى هم گفتهاند: اگر روایت و دلیل معتبرى از معصوم وارد شد و آن را نقل کرد، مانعى در اظهار و نقل آن نیست.
و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط به مسئله جانشینى و خلافت على بن ابیطالب(ع)و ذکر برخى از فضایل آن حضرت بوده، و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود: 1.
وجوب نماز 2.
خواتیم سوره بقره 3.
آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غیر از شرک.
در حدیث کتاب بصائر است که خداوند نامهاى بهشتیان و دوزخیان را به او وحى فرمود.