مقدمه :
وابستگی انسان به فضا ، ریشه های عمیقی دارد . این دلبستگی از نیاز به درک روابط اجتماعی انسان ، جهت کسب مفهوم و فرمانروایی بر دنیای حوادث و رویدادها سرچشمه می گیرد . بشر بین خود و اشیاء رابطه ایجاد می کند . بدین معنی که وی خود را به طریق فیزیولوژی با اشیاء وفق داده و ایجاد سازگاری می کند . چون حرکات بشر در فضا انجام می شود ، لذا فضا بیان کننده وجه ویژه ای از ایجاد ارتباط میان انسان ها و میان انسان ها و محیط نبوده بلکه صورتی است جامع از هرگونه ایجاد ارتباط و دربرگیرنده آن . بنابراین می توان بر این نکته تاکید کرد که فضا فقط یک جنبه از ایجاد ارتباط کلی است .
در عهد باستان دو نوع تعریف ، مبتنی بر دو گرایش فکری برای فضا یافت می شود : تعریف افلاطون که فضا را همانند یک هستی ثابت و از بین نرفتنی می بیند که هر چه به وجود آید در داخل این فضا جای دارد .
تعریف ارسطویی که فضا را به عنوان Topos یا مکان بیان می کند و آن را جزئی از فضای کلی تر می داند که محدوده آن با محدوده حجمی که آن را در خود جای داده است ، تطابق دارد . تعریف افلاطون موفقیت بیشتری از تعریف ارسطو در طول تاریخ پیدا کرد و در دوره رنسانس با تعریف نیوتن تکمیل شد و به مفهوم فضای سه
بعدی و مطلق و متشکل از زمان و کالبدهایی که آن را پر می کنند درآمد .
دکارت بر خصوصیات متافیزیکی فضا تاکید دارد ، ولی در عین حال با تاکید بر فیزیک خالص و مکانیکی اصل سیستم مختصات راستگوشه را برای قابل شناسایی کردن وسعت ها به کار برد .
بعد از رنسانس به تدریج مفاهیم فضا از موجودیت واقعی آن جدا و بیشتر به جنبههای متافیزیکی آن توجه شد ، ولی در زمینه های علمی ، فضا مفهوم مکانی بیشتری را پیدا کرد .
در طراحی معماران کوشش معماران همواره برای خلق فضاهای مطلوب و سودمند جهت استفاده انسان بوده ، که برای نیل به این هدف اطلاع از نحوه برخورد و رفتار او در درون این فضاها بسیار اهمیت دارد . مبلمان ، نور ، رنگ ، عملکرد ، حریم ، احساس ، نحوه استفاده و بطور کلی همه ابعاد کمی و کیفی و رفتار انسان در درون هر فضا «سناریو» ی این فضا را تعیین می کند .
در این مقاله ، سعی شده است به این پرسش پاسخ داده شود که تعریف فضا چیست؟ فضا در معماری چه مفهومی دارد؟ انواع فضا کدام است ؟
و در نهایت پاسخ به پرسش نهایی : فضای معماری چه نوع فضایی باید باشد و خصوصیات آن چیست ؟
1-فضا چیست؟
«ذرات فضا چیزی را باز می نمایاند که فضا می خواهد باشد.» لوئی کان
نزدیکترین تعریف برای فضا ، به نظر می رسد چنین است که فضا را خلائی در نظر بگیریم که می تواند شی را در خود جای دهد و یا از چیزی آکنده شود .
فضا در واقع چیزی نیست که تعریف دقیق داشته باشد ، اما قابل اندازه گیری است . ارسطو اولین متفکر اروپایی باستان ، فضا را قابل قیاس با ظرف می داند که جایی خالی است و برای وجود داشتن باید پیرامون آن محصور باشد ، یعنی ارسطو برای فضا نهایتی در نظر می گیرد .
بر عکس این تعبیر را جیوردانو برونو (Giordano Bruno) در قرن شانزدهم ارائه میدهد . (با استناد به نظریه کپرنیک) . به عقیده او فضا از طریق جداره ها درک میشود و مجموعه ای از روابط میان اشیاء است و نیازی نیست که از همه سمت محصور باشد و یا به تعبیری همواره نهایتی داشته باشد . محیط و خصوصاً معماری در مجموعه ای از سیستم های فضایی کم و بیش پیچیده است که بر یکدیگر تاثیر میگذارند . هر چه ساختار فضایی این ارتباطات ساده تر باشند درک آن به عنوان یک کلیت ساده تر است و به عکس ، پیچیدگی در نظم آن باعث می شود تا نگاه ما بیشتر به دنبال ساختار و ریز نقش آن باشد . بشر از همان ابتدا نیازمند فضایی است که او را در مقابل تاثیرات محیط حفظ کند . بنابراین این فضا چون نقطه شروع انسان برای شناخت محیط است دارای ارزش خاصی می باشد .
این فضا مرکزی است که بر مبنای آن تمامی ارتباطات فضایی شکل یافته و سنجیده می شوند از یک سو ساخت و پرداخت این فضا وابسته با امکانات فنی انسان است و از سویی دیگر گویای حالات و روحیات سازنده آن می باشد . لویی کان این نکته را چنین بیان می کند : «ذرات فضا نه تنها روح زنده است بلکه فضا نمودی است از نیاز بشر نسبت به وجود.»
این نوع مشخص از وجود داشتن و هم از این طریق ، روح حاکم بر ساختار و پردازش فضا در طول زمان همیشه متغیر بوده و تابعی از فرهنگ می باشد .
در فرهنگ اروپا ، در طول تاریخ آن سه نوع نگرش کاملاً متفاوت نسبت به فضا قابل بررسی است . نخستین آن همزمان با دوران شکوفائی تمدن و فرهنگ بین النهرین ، مصر و یونان می باشد . معماری این دوره به صورت مجسمه بوده که می بایست درخشش آن در تمامی فضای بی پایان جلوه گر باشد و ارتباطی با کهکشان برقرار سازد . نقش فضاهای داخلی در این دوره نقشی ثانویه بوده و به آن چندان توجهی نمی شده است . (عناصر تشکیل دهنده فضا به مراتب مهمتر از خود فضا بودند.) به عکس معماری یونان که نوعی «مجسمه سازی» بود در معماری رومی تبدیل به «فضاسازی» گردید . برای اولین بار در این معماری ، برای کاربری های گوناگون ، فضاهای متفاوت در نظر گرفته شد . فضای داخلی پرداخته تر و فعال تر گردید و از این طریق نقش اول را در معماری بر عهده گرفت .
شروع دوران سوم را می توان آغاز قرن حاضر است . فضا در این دوره دیگر محفظهای محصور و بسته نیست ، بلکه به یک حوزه یا پهنه تبدیل می شود . به این ترتیب است که رابطه بین فضای داخل و فضای خارج نیز متحول می گردد .
2-انواع فضا
2-1-فضای ریاضی و ادراکی
فضا (Space) را می توان به سه دسته تقسیم کرد : 1-فضای جغرافیایی ، 2-فضای زندگی ، 3-فضای معماری .
فضای جغرافیایی ، فضایی است ذهنی ، چرا که مستقیماً قابل ادراک نمی باشد . در ذهن این فضا با مجموعه ای از اطلاعات مشخص شده که با استفاده از وسایل کمکی (نقشه یا مدل) توانایی شناخت آن را پیدا می کنیم .
فضای زندگی ، فضایی است نیمه ذهنی ، زیرا بعضی از صفات آن برای ما مستقیماً قابل ادراک است و بسیاری دیگر را از راه اطلاعات می شناسیم و یا اینکه اصلاً نمیشناسیم .
فضای معماری ، فضایی عینی به صورت قابل ادراک است که مستقیماً احساس میشود . امروزه ساختمانها از روی نقشه ساخته می شوند ، یعنی معمار ایده اش را روی نقشه به صورت دوبعدی کشیده ، کارگران آن را به شکل 3 بعدی و قابل تجربه می سازند ، نقشه یا فضای ریاضی با فضای واقعی تفاوت بنیادی دارد . رابطه بین این دو را بولنف (Bollnovv) چنین تعریف می کند :
«اگر از تمام ارتباطات زنده فضای قابل ادراک صرفنظر کنیم و زندگی را در آن به حد یک تصویر قابل فهم ، تنزیل درجه دهیم ، باقیمانده فضای ریاضی است . در فضای ریاضی ، همه نقاط از یک درجه از اهمیت برخوردارند و هر جهتی را میتوان محور تلقی کرد . اما در فضای ادراکی ، همیشه یک مرکز (محل ایستادن ناظر) و یک محور تابع محل ناظر وجود دارد . بدینسان فضای ادراکی تابع شخص ناظر است، بنابراین توسط افراد مختلف ، متفاوت حس می شود . علاوه بر این حتی برای یک ناظر ثابت نیز بر حسب وضع فیزیکی او در تغییر است . یکی دیگر از عوامل تمایز فضای ریاضی و ادراکی فاصله است . فاصلاً حسی لزوماً با فاصله مکانی برابر نیست ، مثلاً در نقشه فاصله بین دو اتاق از دو خانه همسایه تنها با یک دیوار جدا شده است ، اما از لحاظ حسی این فاصله بیشتر است . عوامل اجتماعی ، روانی نیز دخیل می باشند .