مقدمه: این رساله به صورت یک متن کلاسیک فروتن در توضیح مفاهیم اساسی هنر و تشریح جنبش های عمده هنری درآمده است.
این از آن موارد فرخندهای است که یک کوشش اتفاقی به پدید آمدن یک اثر ماندنی منجر می شود.
معنی هنر، ساده و روشن است اما کسانی که با مباحث هنری بنحوی سر و کار پیدا کرده باشند خواهند دانست که در این مباحث نقل مطلب به زبان روان و ساده از هر مبحث دیگری دشوارتر است.
منتها من گمان میکنم که این دشواری کمتر در محدودیتهای زبان ما است ، و بیشتر در این است که ما زبانمان را به اندازه کافی در این مباحث برای مقاصد جدی بکار نبردهایم.
فصل اول تئوری هنر تعریف هنر کلمه ساده» هنر«1 غالباَ مربوط به آن هنرهایی است که ما آنها را به نام » هنر تجسمی«2 یا » بصری«3 میشناسیم اما اگر درستش را خواسته باشیم باید هنر، ادبیات، و موسیقی را هم در برگیرد به این دسته از هنرها، هنرهای غیر تجسمی گویند پارهای از خصائص میان همه هنرها مشترک است و هر چند که در این یادداشتها ما سروکارمان بیشتر با هنرهای تجسمی خواهد بود تعیین اینکه چه چیزی در میان همه هنرها مشترک است بهترین آغاز تحقیق ماست.
شوپنهاور نخستین کسی بود که گفت همه هنرها میخواهند به مرحله موسیقی برسند.
این گفته بارها تکرار شده و منشأ اشتباهات فراوانی بوده است و لیکن حقیقت مهمی را بیان میکند شوپنهاور کیفیات انتزاعی موسیقی را در نظر داشت در موسیقی و تقریباَ فقط در موسیقی هنرمند میتواند مستقیماَ با مخاطبان خود طرف بشود بی وساطت وسیلهای که عموماَ برای مقاصد دیگر هم بکار برده شود معمار باید غرض خود را به زبان عمارت بیان کند که بعضی فوائد مصرفی هم دارند شاعر کلمات را بکار میبرد که در مجاورت روزمره نیز بکار میروند نقاش معمولاَ به زبان تصاویر جهان قابل رؤیت سخن میگوید فقط آهنگساز است که به آزادی کامل میتواند از ضمیر خویش اثری پدید آورد که هدف آن چیزی جز لذت بخشیدن نیست.
اما همه هنرمندان نیتشان لذت بخشیدن است سادهترین و معمولیترین تعریف هنر این است که بگوئیم هنر کوششی است برای آفرینش صور لذت بخش.
این صور حس زیبائی ما را ارضاء میکند و حس زیبائی وقتی راضی شود که ما نوعی وحدت یا هماهنگی حاصل از روابط صوری در مدرکات حسی خود دریافت کرده باشیم.[1] هنر فعالیتی است که در قلمرو حیوانیت، از احساس جنسی و تمایل به بازی پدید آمده است و همراه با تهییج لذت بخش انرژی عصبی است( تعریف گرانت آلن).
این، تعریفی مبتنی بر اساس تکامل تدریجی وظائف الاعضاء( فیزیولوژیک) خواهد بود .
یا : هنر تجلی خارجی احساسات نیرومندیست که انسان آنها را تجربه و آزمایش کرده است.
این تجلی ظاهری بوسیله خطها، رنگها، حرکات، و اشارت، اصوات و کلمات صورت میپذیرد (تعریف درون).
تعریف مذکور یک تعریف تجربی خواهد بود.
بنا بر آخرین تعریفی که »سولی«، آنرا بیان کرده است، هنر» بوجود آوردن موضوعی ثابت یا عملی ناپایدار است که نه تنها قابلیت فراهم ساختن لذت مؤثر را برای بوجود آورنده دارد، بلکه تأثر لذت بخش را قطع نظر از هر گونه سود شخصی که از آن بدست آید، به گروهی بیننده یا شنونده انتقال میدهد« .
نادرستی همه این تعاریف، بدین سبب است که در تمامی آنها درست نظیر تعاریف متافیزیکی- هدف هنر، در لذت ناشی از آن جستجو شده است نه در سر منزل مقصودی که هنر در حیات انسان و بشریت دارد.
برای آینکه هنر را دقیقاَ تعریف کنیم، پیش از همه لازم است که بدان، همچون یک وسیله کسب لذت ننگریم، بلکه هنر را یکی از شرایط حیات بشری بشناسیم.
آنگاه که به زندگی این چنین نگریستیم، ناگزیریم که هنر را یکی از وسایل ارتباط میان انسانها بدانیم.
هر یک از محصولات هنر ، این نتیجه را دارد که گیرنده تأثیر آن محصول هنری، با بوجود آرورنده هنر ، و با تمام کسانی که در عصر او، پیش از او، و یا بعد از او، همان تأثیر هنری را گرفتهاند و یا خواهند گرفت، رابطه خاصی پیدا میکند.
صفت ویژه این وسیله ارتباط ، که آن را از وسیله دیگر یعنی سخن متمایز میسازد، این است که انسان به یاری» کدام« افکار خویش و توسط هنر احساسات خود را به دیگری انتقال میدهد.
فعالیت هنر، بر بنیاد این استعداد آدمی قرار دارد که انسان، با گرفتن شرح احساسات انسان دیگر، از راه شنیدن یادیدن، میتواند همان احساسی را که شخص بیان کننده و شرح دهنده تجربه کرده بود، وی نیز همان احساس را تجربه نماید.
مثال بسیار سادهای میآوریم: مردی میخندد، از خنده او، مرد دیگری، احساس شادمانی میکند، او میگرید، آنکس که صدای گریهاش را میشنود، احساس اندوه میکند.
بر این خاصیت انسانها، یعنی پذیرفتن سرایت احساسات انسانهای دیگر است که فعالیت هنر بنیان دارد.
هنر آنگاه آغاز میگردد که انسانی، با قصد انتقال احساسی که خود آنرا تجربه کرده است، آن احساس را در خویشتن برانگیزد و به یاری علائم معروف و شناخته شده ظاهری ، بیانش کند.
احساسات بسیار متفاوت، قویترین و ضعیفترین، مهمترین و ناچیزترین، خوبترین و بدترین آنها ، تا آن زمانی که به خواننده و تماشاگر و شنونده سرایت میکنند، موضوع هنر را میسازند.
فعالیت هنر یعنی: انسان احساسی را که قبلاَ تجربه کرده است در خود بیدار کند و برانگیختن آن بوسیله حرکات و اشارات و خطها و رنگها و صداها و نقشها و کلمات ، بنحوی که دیگران نیز بتوانند همان احساس را تجربه کنند، آنرا به سایرین منتقل سازد.
هنر ، یک فعالیت انسانی و عبارت از این است: که انسانی آگاهانه و به یاری علائم مشخصه ظاهری احساساتی را که خود تجربه کرده است به دیگران انتقال دهد.
بطوریکه این احساسات به ایشان سرایت کند و آنها نیز آن احساسات را تجربه نمایند و از همان مراحل حسی که او گذشته است بگذرند.
هنر، چنانکه متافیزیستها میگویند، تجلی هیچ تصور مرموز ، تجلی زیبایی یا خداوندنیست؛ هنر، چنانکه زیبایی شناسان فیزیولوژیست عقیده دارند،» بازی« نیست که در آن انسان به مازاد انرژی متراکم خویش میدان میدهد؛ هنر، تظاهر احساسات سرکش که با علائم ظاهری جلوهگر شده باشد نیست، مهمتر از همه، لذت نیست؛ بلکه وسیله ارتباط انسانها است؛ برای حیات بشر و برای سیر به سوی سعادت فرد و جامعه انسانی، موضوعی ضرور و لازم است؛ زیرا افراد بشر را احساساتی یکسان، به یکدیگر پیوند میدهد.1 2-1- چرابه هنر رو میکنیم؟
مردم اغلب در اوقات فراغتشان کارهایی از این قبیل انجام میدهند داستان میخوانند شعر میخوانند به تئاتر میروند به موسیقی گوش میکنند به نمایشگاههای هنر میروند به سیرو سفر میپردازند و بناها و منظرهها را تماشا میکنند همه اینها فعالیتهای زیباشناسانه2 ] یا برنامه هنری[ ماست مردم به اختیار خویش و بخاطر خود به این فعالیتها میپردازند.
رفتن به یک نمایشگاه هنر هیچیک از دردهای جسمانی مرا شفا نخواهد کرد و دیدار از مکانی زیبا بر حرارت خانه من نخواهد افزود پس چرا مردم بدنبال هنر زیبایی هستند که یک پاسخ مسلم این است که مردم اینها را انجام میدهند به دلیل آنکه از آنها لذت میبرند خواندن کتاب و رفتن به تئاتر گوش دادن به موسیقی و نگاه کردن به تابلوهای نقاشی و نظاره کردن بناهای زیبا و تأمل کردن بر زیباییهای طبیعت به ما لذت میدهد این پاسخ مطلبی را بیان میکند ولی مطلب چندانی نیست چرا این نوع لذت خاص را میجوئیم چه چیز در خواندن داستان یا گوش دادن به موسیقی یا نگاه کردن به مناظر زیبا وجود دارد که چنین کارهای خاص را ارزشمند میسازد.
هنگامیکه داستانی را میخوانیم و به موسیقی گوش میهیم به نمایشگاه هنر میرویم یا به منظرهای مینگریم واکنش ما صرفاَ احساس لذت یا شادمانی نیست اغلب میخواهیم تجربه و حال خود را تحلیل کنیم و دربارهاش حرف بزنیم توجه دیگران را به برجستگیهای خاص از داستان، موسیقی، تصاویر، و یا منظرهها جلب کنیم مثلاَ داوری میکنیم که ساختار فرعی موسیقی باخ بسیار روشن و خوش ترکیب است و یا مونه[2] در بهرهگیری از تأثیرات نور بر آب و علفزار بسیار موفق است یاترکیب کوهها و آب منظره بسیار زیبایی در ارتفاعات غربی اسکاتلند بوجود میآورد.
هنگامیکه داستانی را میخوانیم و به موسیقی گوش میهیم به نمایشگاه هنر میرویم یا به منظرهای مینگریم واکنش ما صرفاَ احساس لذت یا شادمانی نیست اغلب میخواهیم تجربه و حال خود را تحلیل کنیم و دربارهاش حرف بزنیم توجه دیگران را به برجستگیهای خاص از داستان، موسیقی، تصاویر، و یا منظرهها جلب کنیم مثلاَ داوری میکنیم که ساختار فرعی موسیقی باخ بسیار روشن و خوش ترکیب است و یا مونه در بهرهگیری از تأثیرات نور بر آب و علفزار بسیار موفق است یاترکیب کوهها و آب منظره بسیار زیبایی در ارتفاعات غربی اسکاتلند بوجود میآورد.
همه سؤالات که طرح شد به مسائل فلسفی ره میبرند بطور کلی دو شیوه مختلف برای پاسخگویی به این سؤالات وجود دارد یک شیوه این است که ادعا کنیم همه آثار هنری در چیزی مشترک هستند یعنی صفت مشخصهای دارند که آنها را بنحوی خاص ارزشمند میسازد.
زیبائیهای طیبعت بنحوی در این صفت سهیمند.
سه نظریه اصلی در این خصوص فرا نهاده شده است: 1- برجستگی ممیز هنر، یا نسخهبرداری است ، یا فرانمایی، و یا فرم .
راه دوم رویکرد به مسائل فلسفی زیباییشناسی این است که به جای تفحص در آثار هنری و اشیاء طبیعی مورد تحسین علاقه و اعتنایی را که به این اشیاء پیدا میکنیم بررسی کنیم.
چه بسا اشیاء هنری و زیبا هیچ خصوصیت ویژهای نداشته باشند بلکه علاقه زیباشناسانه ویژهای در میان باشد، علاقهای که ما اساساَ به آثار هنری و اشیاء طبیعی معطوف میکنیم، ولی البته به هر چیز دیگری هم که مطبوع طبعمان باشد میتوان معطوف کرد.
این رویکرد به بحث درباره ماهیت درک و دریافت زیباشناسانه میپردازند.
آیا یک نگرش خاص زیباشناسانه وجود دارد.
3-1 درآمدی به مبانی تئوری هنرتولستوی از مباحث اساسی حکمت هنر، بحث در باب ماهیت کار و اثر هنری و صنعت و نسبت میان این دو است.
اولین بار افلاطون و ارسطو متعرض بحث نظری در باب صنعت و هنر شدند این دو متفکر یویانی هنر را از لحاظ مباحث وجود شناسایی، تعلیم و تربیت اخلاقی و تأثیر روانی و اجتماعی آن یعنی پالایش روانی( کاثارسیس) و التذاد و تفریح و تفنن تبیین کردند و بدین ترتیب طرح پرسشهای عقلی از ذات و ماهیت هنر و وجوه اشتراک وافتراق صنعت و هنر آغاز گردید.
ارسطو در ذیل شرح لفظ تخنه(Techne) به مباحث فوق پرداخته است.
از نظر وی منشأ پیدایش تخته به ساحت سوم ا ز سه ساحت حیات وجود انسانی ، یعنی» ساحت ابداع« (Poiesis) رجوع دارد».تخنه« که با »تکنیک« Technique به انگلیسی و فرانسه و » فن« به عربی و» هنر« به فارسی به معنی جدید و خاص لفظ ، هممعنی است ، در نظر افلاطون و ارسطو عبارت از ساختن و تکمیل کردن و محاکات طبیعت با قوهخیال.
بنابراین ذات و حقیقت نحوی از» تخنه« با تخیل ابداعی سر و کار پیدا میکند و تخیل ابداعی نیز با محاکات همراه است.
از این لحاظ ، مطابق تفکر افلاطون و ارسطویی در حقیقت جنبه مابعدالطبیعی هنر و تخنه و ذات آن همین تقلید و محاکات از عالم واقع و طبیعت است.
بدین معنی که در هنر و تخنه یونانی یک عالم تخیلی با تقلید و محاکات از عالم واقعی ابداع میشود در فلسفه ارسطو ، تلقی فوق از هنر تنها به قسمی از هنر و تخنه مربوط میشود، بدین معنی که تخنه و هنر بطور کلی به دو صورت ظهور میکند.
صورت اول: هنری که مقصد آن تکمیل کار طبیعت مثلاَ تولید ابزار است زیرا طبیعت برای انجام کار انسان را تنها مجهز به دست کرده است.
صورت دوم: هنری که مقصدش تقلید و محاکات طیبعت است و این همان هنر زیباست که ذات ماهیت آنرا ارسطو و افلاطون در تقلید مییابند.
با توجه به دو منحنی تخنه یونانی، صورت اول با سود و سودمندی و معاش و معیشت و تدبیر و غرض سرو کار پیدا میکند و صورت دوم با زیبایی و محاکات با قوه خیال بنابراین هنرمندی که اشتغال به هنر زیبا دارد یا خیالاتی سر و کار دارد که نوعی محاکات از عالم واقع میکند.
( به معنی هنر خاص یونانی) منتهی هنرمند عین واقع را توصیف نمیکند ، بلکه با افزودن و کاستن و آوردن تشبیهات زیبا و کنایه و استعاره در آن تصرف میکند .
بدین معنی هنرمند زشتی و معایب رذایل و زیبایی و کمالات و فضائل را با افزودن و کاستن ، زشتتر یا زیباتر نشان میدهد.
نقاش ، شاعره و موسیقیدان و رقاص همه در نظر ارسطو محاکات عالم میکنند و صورتها را زشتتر و زیباتر از موضوعشان بیان مینمایند ، همانطور که تراژدی انسانها را برتر از انسانهای معمولی نشان میدهد و کمدی پستتر از انسانهای واقعی.
به نظر ارسطو آنچه موجب پیدایش هنر میشود( از جهات امیال انسانی) اشتیاق و گرایش انسان به محاکات است.
» خواجه نصیر« همین مطلب را در» اساس الاقتباس« چنین بیان میکند:» و علت شعر دو چیز است: ایثار محاکات و شعف به تألیف متفق که در جوهر نفس مذکور است« مارتینهیدگر با توجه به مباحث بیسابقهای که در تفکراو میبینیم با تفسیر دیگری از وجود و حقیقت(aletheia به یونانی) و رفتن به ریشه اصیل و لغوی این الفاظ در تفکر ما قبل متافیزیک ، حقیقت تاریخ تفکر بشری را باز مینماید و روشن میکند.
هیدگر ما را دعوت میکند که خویشتن را از یک تصور نادرست که عبارت است از درک غلط Mimesis که از دیرباز برتئوری هنر غلبه داشته، برهانیم.
Mimesis در واقع جای کلمه Poiesis را که مبنای درک تفکر هنری است، گرفته است.
بدین ترتیب آن جهت از کار هنری که جلوه و ظهور حقیقت است، فراموش شده است.
این تلقی از هنر با اصالت دادن به محاکات و تقلید بنحوی به آغاز سوبژکتیویته ( موضوعیت نفسانی) هنری برمیگردد.
به این معنی که در مقام محاکات هنرمند سعی در تمثیل و تشبیه صور حیات انسانی و طبیعت و بیان حقیقت میکند.
تولستوی گرایش مردم به ارزیابی اثر هنری با معیار صرف زیبایی را سرخوردگی آنان از تعالیم کلیسا و درماندگی آنها از فهم حقیقت این میدانست.
در نظر او وقتی شک و بیاعتقادی جهانبینی را از مردم گرفت دیگرمعیاری جز لذت و زیبایی برای شناخت و ارزیابی هنر باقی نماند و اروپا روی به کمال مطلوب یونان باستانی آورد که به عقیده تولستوی خود بیمعنا و از زمان افلاطون محکوم بوده است .
هنر از طریق وابستگی به طبقات عالی و دانی موجب انشقاق آن شد، و هنر واقعی در این میان هنر منسوب به طبقه اشراف تلقی شدهاست.
این هنر از حقیقت دور شده و بیشتر به ارضاء شهوات که پستترین احساسات آدمیاند و در واقع از مشترکات انسان و حیوانند توجه کردهاست.
گرایش به» سمبولیسم« و فکر» هنر برای هنر« نیز لازمه همین انشقاق است.
بسیاری از منتقدان ومحققان آثار تولستوی به جهت گرایشات اخلاقی و اجتماعی تولستوی او را پیرو مذهب اصالت اخلاق در هنر پنداشتهاند و فکر او را وابسته به هنردینی تلقی کردهاند1.
عباراتی چون »هنر هنگامی ارزش دارد که عواطف نیکو، احساسات دینی و اصول دینی مشترک در تمام افرادیک دوره را تقویت نماید« بر این نظریه صحه میگذارد.
اما در حقیقت تولستوی منکر موجودیت هنر دینی به معنایی است که متفکران اسکولاستیک مسیحی و الهی تلقی میکردهاند.
او مینویسد »هنر چنانچه متعاطیان ما بعدالطبیعه گفتهاند ، تجلی هیچ تصور مرموز ، تجلی زیبایی یا خداوند نیست«2.
از نظر او » قلمرو هنر فقط عالم واقع و رئال است« از این لحاظ نظر تولستوی را میتوان نظری پرتستانی دانست که منکر هر نوع هنر دینی سمبولیک با موضوعیت امر قدسی و لاهوتی است .
تولستوی معتقد است نه تمام هنر را باید پذیرفت و نه آنرا منحصر به هنر دینی متعارف کرد.
بلکه هنر حقیقی عبارت است از وسیلهای جهت ارتباط انسانها برای حیات بشر و برای سیر به سوی سعادت فرد و جامعه انسانی که موضوعی ضرور و لازم است زیرا افراد بشر را با احساساتی یکسان به یکدیگر پیوند میدهد.
هنر باید به وحدت نوعی انسانها و اتحاد آنها با یکدیگر مدد رساند.
این یعنی بنیاد تئوری رئالیسم سوسیالیستی که معطوف به بهبود اخلاق اجتماعی بشر مدارانه است که سوسیالیسم جدید بر آن تأکید میکرد.
در حقیقت تمنای تولستوی تمنایی محال بود زیرا هنر را محدود به حدودی میکرد که به رغم او هنر دینی متعارف دچار آن شده بود.
در مقابل او اغلب متفکران و هنرمندان جدید از هنر صرف ابداع و محاکات زیبایی تلقی میکردند و قائل به رهایی نفس در تجربه هنری بودند.
4-1 تنوع هنر باید اعتراف کنیم که هنر بیان تجسمی صورت هیچ آرمان خاصی نیست.
هنر بیان هر آرمانی است که هنرمند توانسته باشد آن را در صورت تجسمی تحقق بخشد و من با آنکه گمان میکنم که هر اثر هنری از حیث صورت یا ساختمان منسجم خود از یک اصل تبعیت میکند ، این اصل را به هیچ صورت آشکاری مورد تأکید قرار نمیدهم، زیرا هر قدر که ما ساختمان آثاری را که به حکم کششی مستقیم و غریزی خود زندگی میکنند بیشتر مطالعه کنیم ، تقلیل دادن آنها را بصورت فرمولهای ساده و قابل توضیح دشوارتر میشود.
حتی برای آن معلم اخلاق عهد رنسانس هم آشکار بود که »هیچ زیبایی والایی نیست که در تناسب آن قدری غرابت وجود داشته باشد.« 5-1 عنصر شخصی آنچه ما واقعاَ از یک اثر هنری انتظار داریم نوعی عنصر شخصی است- ما انتظار داریم که هنرمند اگر دارای خلاقیت نباشد ، باری دارای یک حساسیت ممتاز باشد.
انتظار داریم که هنرمند چیز تازه و اصیلی را بر ما آشکار کند- یعنی یک دید منحصر به فرد و خصوصی را به ما نشان دهد.
و همین انتظار است که چشم ما را بر همه ملاحظات دیگر میبندد و به یک اشتباه درباره ماهیت هنر منجر میشود.
آدم ساده چنان توجهش به معنی یا پیام پرده نقاشی جلب میشود که فراموش میکند حساسیت یک حالت انفعالی ذهن آدمیزاد است و اشیایی که وارد حساسیت انسان میشوند هر کدام وجود عینی خود را دارند.
هنرمند بیشتر با همین وجود عینی کار دارند.
هنرمند بیشتر با همین وجود عینی کار دارد.
هر اندازه که هنرمند از مرحله حساسیت بگذرد و درس اخلاق بدهد، یا به هر نوع احوال غیرحسی دیگری بپردازد، به همان اندازه اثر هنری خلوص خود را ازدست میدهد.
پس تعریف کمابیش رسای اثر هنری این خواهد بود که اثر هنری عبارت است از نقشی که متأثر از حساسیت باشد.
6-1 احساساتیگری اثر هنری به یک معنی رها ساختن شخصیت انسان است.
احساسات ما معمولاَ مهار شده سرکوفتهاند.
ما یک اثرهنری را مورد تأمل قرار میدهیم و فوراً احساس رهایی میکنیم: و نه تنها رهایی- سمپاتی خود نوعی رهایی احساس است- بلکه احساس قوت و شدت و تعالی هم میکنیم.
فرق اساسی میان هنر و احساساتیگری 1در همین جاست.
احساساتیگری هم نوعی رهایی احساس است، منتها رهایی همراه با ضعف و وارفتن عواطف است.
هنر هم رهایی احساس است، اما در عین حال قوت و استوار شدن نیز هست.
هنر رعایت اقتصاد در بیان احساسات است؛ هنر عاطفهای است که صورت خوب از آن حاصل شود.
7-1 زیبایی در هنر از بنیادگذار زیباییشناسی ، باومگارتن آغاز میکنیم( 62-1714) .
به عقیده باومگارتن ، موضوع معرفت منطقی، حقیقت است؛ موضوع علمالجمال یا ( معرفت حسی)، زیبایی است.
زیبایی کامل یا مطلق آنست که به مدد احساس شناخته میشود.
حقیقت کامل یا مطلق ، آنست که با عقل شناخته میشود.
خوبی کامل یا مطلق آنست که از طریق اراده اخلاقی بدست میآید.
باومگارتن» زیبایی« را با توازن بین نظام اجزاء و نسبت متقابله آنها و نسبت آنها به تمام زیبائی، تعریف کرده است، منظور و هدف زیبایی،ترضیه و تحریک رغبت و اشتیاق است: (Wohigefallen und Erreguny eines Verlangens ) – عقیدهای که به گفته کانت ، درست مخالف کیفیت اصلی و نشان ویژه زیبایی است.
باومگارتن درباره تجلی زیبایی معتقد است که عالیترین تحقق» زیبائی« را در طبیعت میشناسیم، از این رو، تقلید از طبیعت ، به گفته باومگارتن عالیترین مسأله هنر است (عقیدهای که کاملاً بر خلاف عقاید زیبایی شناسی بعدی است).
در حالیکه عقاید پیروان باومگارتن: میر، اشنبورگ، ابرهارد، را که افرادی چندان برجسته نیستند و آراء استاد خویش را با اندکی تعدیل ، یعنی با جدا کردن» موضوع دلپذیر« از»شیء زیبا« بیان نمودهاند از صورت زیبائی شناسان حذف میکنیم، تعاریف» زیبائی« را از آثار مؤلفانی که بلافاصله پس از باومگارتن پیدا شده و زیبائی را درست به طرز دیگری تعریف نمودهاند اقتباس میکنیم.
این نویسندگان ، شوتز، زولستر، مندلسن و مورتیس میباشد.
اینان بر خلاف نظر باومگارتن معتقدند که منظور هنر ، زیبایی نیست ، بلکه خوبی است.
از این رو زولستر ( 89-1720) میگوید: تنها آن چیز که متضمن »خوب« است ، میتواند بعنوان» زیبا «شناخته شود.
به عقیده زولستر ، هدف تمام زندگانی بشریت ، خوبی حیات اجتماعیست.این خوبی ، از راه آراء و تدابیر اخلاقی بدست میآید و هنر ، بایستی تابع این مقصد باشد.
زیبایی آنست که این آراء و تدابیر را برانگیزد و تربیت کند.
مندلسن( 86-1729) نیز تقریباَ زیبایی را به همین نحو میفهمد.به عقیده مندلسن : هنر ، زیبایی را که با احساس مبهمی ادراک میگردد ، به مرحله شیء »حقیقی« و »خوب« ترفیع میدهد.
لیکن منظور هنر، کمال اخلاقی است.
برای زیبائی شناسان این مکتب ، نمونه کامل زیبائی ، روح زیبا در بدن زیبا است .
از این رو در نظر ایشان به کلی از میان برخاسته و زیبایی با دو موضوع دیگر، یعنی با خوبی و حقیقت ، متحد و توأم شده است.
لیکن ایناستنباطاز زیبائی ،مورد تأیید زیبایی شناسان بعدی نیست: چنانکه علمالجمال وینکلمان، پایتاسر، با نظریات و آراء یاد شده مخالف است و با روشی برنده و قاطع ، مسائل هنر را از مقصد » خوبی« ، جدا میکند و مقصد هنر را خارجی میداند و حتی چیزی جزء هنر مشکل Plastic – نمیشمارد.
لسینگ و بعدها گوته، نیز با وی موافقند.
به گفته وینکلمان( 67-1717) قانون و مقصد هر هنر ، چیزی جز زیبائی نیست، و زیبائی هم کاملاً از »خوبی« مجزا است.
زیبائی بر سه نوع است: 1- زیبائی صور ، 2- زیبائی تصور که بروز خود را در مرتبه نقش( به نسبت هنر مشکل Plastic- -)بدست میآورد و 3- زیبائی بیان که فقط در حضور دو شرط نخستین امکان ظهور دارد؛ این زیبائی بیان ، عالیترین هدف هنر است و در هنر عتیق تحقق یافته است، به این دلیل ، هنر جدید بایستی بکوشد نا از هنر عتیق تقلید نماید.
لسینگ و هردرو سپس گوته و تمام زیبائی شناسان آلمانی تا زمان کانت که در دوره او ادراک کاملاً مغایری از هنر آغاز میگردد- زیبائی را به همین نحو فهمیدهاند.
در انگلستان، ایتالیا، هلند، در همان زمان ، مستقل ومجزا از نویسندگان آلمان، فرضیههای زیبائی شناسی خاصی بوجود آمد که تعلق به زیبائی شناسان خود این کشورها داشت.
لیکن این فرضیهها نیز درست نظیر تئوریهای پیشین مبهم و متناقض است.
همه این دانشمندان علمالجمال ، عیناً نظیر زیبائی شناسان آلمان که مفهوم »زیبائی« را پایه تفکرات خویش قراردادهاند ، زیبائی را چیزی دانستهاند که بطور مطلق وجود خارجی ندارد، بلکه کم و بیش با خوبی ممزوج میگردد و یا با آن دارای یک ریشه میباشد.
در انگلستان، در همان زمان باومگارتن و حتی اندکی پیش از او ، شافتسبری، هاچسن، هوم، برک، هوگارث، و دیگران درباره هنر اظهار عقیده کردهاند به عقیده شافتسبری( 1713- 1670) آنچه زیباست، موزون و متناسب است؛ هر آنچه زیبا و متناسب است، حقیقی و آنچه در عین حال هم زیبا و هم حقیقی است، دلپذیر و خوب است.
زیبائی به عقیده شافتسبری ، فقط بوسیله روح شناخته میشود .
خداوند ، زیبائی اصلی است ، - زیبایی و خوبی از یک منشأ اند .
هاچس( 1744-1694) در کتاب خود به نام» منشأ تصورات ما درباره زیبائی و تقوی« هدف هنر را «زیبائی» میداند که جوهر آن در تجلی و ظهور وحدت در کثرت نهفته است.
لیکن در شناسایی زیبائی ، غریزه اخلاقی یا («حس دورنی») راهنمای ماست.
اما این غریزه ممکن است مخالف آنچه مربوط به زیبائی است ، باشد.
بدین جهت ، به عقیده هاچسن ، زیبائی پیوسته با» خوبی« هماهنگ نیست ، از آن مجزا است و شاید مخالف آن نیز باشد.
بگفته هوم(1782-1696 ) زیبائی آنست که دلپذیر ومطبوع باشد، از اینرو تنها بوسیله ذوق تعیین میگردد.
باید دانست پایه ذوق حقیقی بر این واقعیت استوار است که بزگترین ثروت - کمال- قدرت و تأثرات گوناگون ، در محدودترین حدود خویش قرار دارند .
آرمان محصول کامل هنر ، در اینجاست.
به عقیده برک(97-1730) (کتاب »تحقیق در منشاء تصورات درباره عالی و زیبا«) ، عالی و زیبا که هدف هنر را تشکیل میدهند در اساس خود دارای احساس صیانت نفس وشعور اجتماعی هستند .
این حواس ، با توجه به منابع آنها، وسایلی برای صیانت انواع از طریق افرادند.
حس نخستین از راه تغذیه ، دفاع و جنگ - و حس دوم : از راه تبادل افکار و احساسات و تولید مثل بدست میآید.
بنابرایت صیانت نفس و جنگ، که پیوسته به صیانت نفس است ، منشاءِ عالی؛ و حس اجتماعی و ضرورت جنسی، که متصل به حس اجتماعی میباشد ، مبداء» زیبائی« است. چنین است تعاریف اصلی و مهمی که زیبائی شناسان انگلیسی در قرن هجدهم از هنر و زیبائی کردهاند.
همان وقت، پرآندره، باتو، دیدرو، دلامبر، و تا اندزهای ولتر در فرانسه پیرامون هنر قلمفرسائی میکردند.
به گفته پرآندره( کتاب» تحقیق درباره زیبا« چاپ 1714 ) زیبائی بر سه نوع است:1- الهی ، 2- طبیعی، 3- مصنوعی .
به عقیده باتو( 80-1713) هنر، تقلید زیبائی طبیعت است و هدفش لذت.
تعریف دیدرو از هنر ، شبیه همین تعریف است.
ذوق ، همچنانکه مکتب زیبائی شناسی انگلیسی عقیده دارد، حکم و مشخص-» زیبائی« است.
ولی قوانین ذوق، نه تنها پا برجا و مشخص نیست، بلکه مسلم گردیده است که استقرار این قوانین کاریست محال.
دالامبر و ولتر نیز بر این عقیدهاند.
به قول پاگانو زیبائی شناس ایتالیائی که همانوقت میزیسته، هنر آنست که زیبائیهای پراکنده در طبیعت را یکجا گرد آورد.
استعداد دیدن این زیبائیها،» ذوق« و استعداد گرد کردن آنها در یک مجموعه ، نبوغ هنری است.
زیبائی به گفته پاگانو ، آنچنان با خوبی درآمیخته است که زیبائی ، خوبی را آشکار میسازد و» خوب« ، زیبائی درونی معنوی است.
حس زیبائی راما به هر طریق تعریف کنیم باید فوراً این را هم اضافه کنیم که زیبائی امری است نظری حس زیبائی انتزاعی پایه ابتدایی فعالیت هنری است کسانی که به این فعالیت میپردازند مردمان زنده هستند و در معرض جریانات گوناگون زندگی قرار دارند ما سه مرحله در پیش داریم: اول محض ادراک کیفیات مادی، رنگها، صداها، حرکات و سکنات، و بسیاری واکنشهای جسمانی پیچیدهتر که آنها را تعریف نکردهایم؛ دوم آرایش این قبیل ادراکات به صورت اشکال و نقشهای لذت بخش.
میتوان گفت که حس جمالشناسی به همین دو فراگرد ختم میشود ، ولی ممکن است مرحله سومی هم وجود داشته باشد ، و آن هنگامی است که این آرایش ادراکات را با حالت خاصی از عاطفه یا احساس که از پیش موجود بوده است هماهنگ سازیم.
دراین صورت میگوئیم که آن عاطفه یا احساس بیان شده است.
به این معنی درست خواهد بود که بگوئیم هنر عبارت از بیان است - نه بیش و نه کم.
اما همواره لازم است به یاد داشته باشیم( و این را پیروان کروچه گاهی فراموش میکنند) که بیان به این معنی یک فراگرد نهایی است، متکی به فراگردهای قبلی ادراک حسی و آرایش( لذت بخش) صوری.
بیان ممکن است مطلقاً خالی از آرایش صوری باشد، اما در آن صورت همین عدم انسجام مانع از آن خواهد بود که ما آنرا هنر بنامیم.
جمالشناسی، یا علم ادراک، فقط به دو فراگرد اول سر و کار دارد؛ هنر ممکن است بعد از این دو فراگرد با ارزشهای عاطفی هم سر و کار داشته باشد.
میتوان گفت که تقریباً همه آشفتگیهایی که در بحث هنر پیش میآید ناشی از این است که ما این تمایز را روشن نمیکنیم؛ اندیشههایی را که فقط به تاریخ هنر مربوطاند وارد بحثهای مربوط به تصور زیبائی میکنیم.
غرض هنر را، که چیزی جز نقل احساس نیست، با کیفیت زیبائی مخلوط میکنیم که احساسی است که از صور خاصی به ما نقل میشود.
8-1 حس زیبایی هر نظریه کلی در باب هنر باید با این فرض آغاز شود که انسان در برابر شکل و سطح و حجم اشیایی که حاضر بر حواس او باشند واکنش نشان میدهد و بعضی از آرایشها1 در تناسب شکل و سطح و حجم اشیاء منجر به احساس لذت میشوند در حالیکه نبودن آن آرایشها باعث بیاعتنایی یا حتی ناراحتی است.
حس تشخیص روابط لذت بخش همان حس زیبائی است حس مقابل آن حس زشتی است البته امکان دارد که پارهای از مردم بر تناسباتی که در جسمیت اشیاء هست آگاه نباشند همانطور که مردم کوررنگ نسبتاً نادرند.
به انواع دلایل میتوان باورداشت مردمی هم که یکسره از سایر اوصاف بصری اشیاء غافل باشند به همان اندازه کم یابند .
احتمال قویتر این است که این مردم قوایشان پرورش نیافته باشد.
9-1 تمایز هنر و زیبائی بیشتر اشتباهات ما درباره هنر از نداشتن وحدت نظر در استعمال کلمات هنر و زیبائی ناشی میشود.
میتوان گفت که ما فقط در سود استعمال این کلمات وحدت نظر داریم.
ما همیشه فرض میگیریم که هر آنچه زیباست هنر است یا هنر کلیتاً زیباست، و هر آنچه زیبا نیست هنر نیست و زشتی نفی هنر است.
این یکی دانستن هنر و زیبایی اساس همه مشکلات ما را در درک هنر تشکیل میدهد و حتی در نزد کسانی که بطور کلی نسبت به تأثرات جمالشناختی1 حساسیت شدید دارند ، این فرض در موارد خاصی که هنر زیبایی نیست به صورت یک عامل بازدارنده ناخودآگاه عمل میکند.
زیرا که هنر ضرورتاً همان زیبائی نیست این نکته را هر قدر تکرار وتأکید کنیم زیاد نکردهایم.
خواه مسئله را از لحاظ تاریخی مطالعه کنیم( یعنی ببینیم که هنر در اعصار گذشته چه بوده است) و خواه از لحاظ جامعهشناسی( یعنی ببینیم که هنر از حیث تظاهرات کنونی خود در سراسر جهان چیست) خواهیم دید که هنر چه در گذشته و چه در حال حاضر غالباَ یک امر غیر زیبا بوده است و هست.
فصل دوم طراحی BILBORD BILBORD 1 : ابتدا اتودهای بیشماری زده میشد روش کار به این صورت میباشد که گذاشتن باند قرمز به دلیل متمرکز کردن چشم میباشند .
لازم به ذکر میباشد که در این تصویر از Efect Filter استفاده نمودم.
2 BILBORD : در ابتدای کار تصویر ارگ بم را تا حد امکان ساده گرافیکی نمودهام و شروع به رنگ گذاشتن آن نمودم و سپس به طرز قرارگیری نوشتهام پرداختم و Efect نوشتاری در قسمت Layer Style ایجاد کردم در این مورد نیز اتودهای بیشماری زده شد.
3 BILBORD : اتودهای بیشماری زده شد روش کار به این صورت میباشد که ابتدا تصویر سرباز را بوسیله ابزار Path درآوردم و بعد تصویر گل و پرنده را نیز به همان طریق( بوسیله ابزارPath ) درآوردم به این دلیل که ایرانی و سنتی بودن را کامل نشان دهم انتخاب کردم و کادری را در نظر گرفتم که چشم را داخل کادر متمرکزکند.
به طریقی چشم را هدایت به داخل کند و سپس به فکرقرار دادن نوشتهام درتصویر بودم که باز هم اتودهای بیشماری زدم.
4 BILBORD : در این طرح نیز اتودهای بیشماری زده شد.
5 BILBORD : در مورد این طرح نیز اتودهای بیشماری زده شد.
6 BILBORD : در مورد این طرح نیز اتودهای بیشماری زده شد.
روش کار به این صورت میباشد که ابتدا فونت IRAN را طراحی کردم و در قسمت Layer style به آن Stroke دادم.
و در قسمت Stroke ، Size آنرا مشخص نمودم آنگاه با توجه به تصاویری که از کرمان داشتم بوسیله ابزار Path گلچین نمودم و در نوشته IRAN جا دادم و سپس این تصاویر را کنتراست دادم در قسمت Image ،Adjustments تغییرات لازم را دادم.
در این تصویر هم از باند قرمز استفاده کردم به این دلیل که بیشترین رنگی که برروی اعصاب چشم تأثیر میگذارد رنگ قرمز میباشد به همین دلیل از باند قرمز استفاده کردم به این دلیل که چشم را به سمت نوشته کرمان حرکت دهم.