مقایسه ای بین اندیشه های پست مدرن و سنت گرایی ر این مقاله درصدد آنیم که سنت گرایی و پست مدرنیسم را از دو جهت با یکدیگر مقایسه کند: اول از حیث توجه هر کدام به سنت و آموزه های سنتی و ارجاع به گذشته و دوم از حیث نگاه انتقادی ای که هر کدام از آنها به مدرنیته و نگرش مدرن دارند. در مورد اول سنت را از نگاه سنت گرایی تعریف می کنیم و به تفاوت سنت در اندیشه پست مدرن و سنت گرایی اشاره می کنیم. به طور خلاصه می توان گفت مهمترین این تفاوت ها در این است که در نگرش پست مدرن سنت در کنار خرده روایت های دیگر مطرح می شود، بر خلاف سنت گرایی که سنت در آن محوریت دارد. در مورد دوم نیز خاطرنشان خواهیم کرد که انتقاد هر دو گرایش فکری به مدرنیته ناظر به وقایع و پدیده های یکسانی است که مولود نگرش مدرن و روشنگری است ولی در نهایت راه حل ارائه شده هر کدام از آنها (سنت گرایان و پست مدرن ها) تفاوت هایی دارد که منبعث از تفاوت در هستی شناسی ای است که سنت گرایان اختیار کرده اند.
● «سنت» در دو نگرش پست مدرن و سنتگرا
یکی از نکات اصلی ای که اندیشمندان پست مدرن در نقد اندیشه مدرن غربی مدنظر دارند، یک جانبه نگری اندیشه مدرن علی الخصوص نسبت به عقلانیت مدرن است. اندیشه مدرن تعریفی خاص از عقلانیت ارائه می دهد و بر همین اساس هر چیز را با این ملاک می سنجد و به عقلانی و غیرعقلانی تقسیم می کند و آنچه را که با این ملاک، عقلانی می داند، هنجار و متعارف و آنچه با این ملاک ناسازگار است، ناهنجار و غیرمتعارف می خواند و به حاشیه می راند.
به باور انسان مدرن کسی که مرتکب عملی نامتعارف و ناهماهنگ و متضاد با زندگی و عقلانیت مدرن می شود و کسی که دارای ایده های کهنه و غیرمعمول است و اندیشه اش با اندیشه متعارف مدرن سازگار نیست، فردی غیرعقلانی و یا به تعبیری مجنون و دیوانه است.
نخستین کتاب معروف میشل فوکو، از اندیشمندان فرانسوی معاصر در حوزه اندیشه های پست مدرن، «تاریخ جنون» نام دارد. به نظر فوکو «تیمارستان» (دیوانه خانه» پدیده ای مولود مدرنیته است. در جامعه سنتی دیوانگان درون جامعه هستند و از متن جامعه مفارق نیستند. در جامعه سنتی دیوانه داخل یک خانواده هست و زندگی خود را دارد: می خورد، کار می کند و حتی ازدواج می کند و صاحب فرزند می شود.
اما نگرش مدرن با تعریف و تحدید عقلانیت خاص خود، استانداردی را برای همه شئون زندگی انسان معرفی می کند و کسی را که خارج از این عقلانیت بیندیشد و مغایر با این استاندارد عمل کند فردی غیرعقلانی و نامعقول و به اصطلاح دیوانه می خواند. برای چنین فردی جایی برای زندگی در جامعه مدرن نیست. جامعه مدرن او را از خود طرد می کند. و در گوشه ای از شهر حصاری را دور او می کشد و به تدریج افراد دیگر غیر معقول را وارد آنجا می کند و دیوانه خانه درست می شود. این خصیصه اصلی عقلانیت مدرن است. عقلانیت مدرن از این حیث انحصارگراست، یعنی عقلانیتی منافی با استانداردهای خود را برنمی تابد.
در نگرش مدرن مهم نیست که غیر عاقل و یا دیوانه چه نگرشی دارد و اصلا مهم نیست که دیوانه قدرت تفکر و اندیشه را دارد یا خیر و اصلا آیا دیوانه چقدر سواد دارد بلکه آنچه دیوانه را دیوانه می کند و موجب می شود که او مستحق حبس در دیوانه خانه (تیمارستان) شود ناهنجار بودن و مدرن نیندیشیدن اوست بنابراین ممکن است افرادی که در دیوانه خانه بسر می برند حتی افرادی باشند که در زندگی ارزش های بسیاری را محترم می شمارند ولی چون این ارز ش ها همان ارزشهای مدرنیته نیست آنها محکوم به حبس در دیوانه خانه هستند. فوکو با این تاملات، دیوانه خانه و به طور کلی حاشیه ها را محصول مدرنیته می داند.
حاشیه ها همان پدیده هایی هستند که در اثر تراکم افراد خارج از استاندارد زندگی مدرن و طرد آنها توسط جامعه مدرن در اطراف و خارج از متن جامعه مدرن ظاهر می شوند. فسادخانه ها، تیمارستان ها، بیمارستان ها، خانه های سالمندان، محله هایی که افرادی در آن به راحتی مواد مخدر را رد و بدل می کنند. محله های فقیر نشین اطراف شهرهای بزرگ کشورهای غربی مصادیقی از این حاشیه ها هستند. در واقع مدرنیته با نگرش یک جانبه خود موجب بروز این پدیده ها شده است. مدرنیته با مطلق کردن نگرش خود موجب شد در جامعه مدرن شاهد بروز پدیده حاشیه و متن باشیم. متن، آن چیزی است که منطبق با استانداردهای مدرن، قانونی، هنجار و مقبول است. اما همه انسانها نمی توانند خود را با این استانداردها منطبق کنند. بنابراین در حاشیه رانده می شوند. اما همیشه نمی توان حاشیه را در حاشیه رانده می شوند. اما همیشه نمی توان حاشیه را در حاشیه نگه داشت. چرا که حاشیه ها به مرور زمان فربه می شوند و به صورت زیرزمینی و به تدریج وارد متن جامعه مدرن میگردند. اینجاست که حاشیه ها سرنوشت جامعه را عوض می کنند.
حاشیه و متن مولود عقلانیت یک جانبه نگر مدرن است. حاشیه و متن جنبه و بعد دیگری از ثنویت حاکم در اندیشه غربی است. متفکر بزرگ قرن بیستمی آلمانی؛ مارتین هایدگر، ریشه این ثنویت را در اندیشه های افلاطون می داند. او بود که برای نخستین بار عالم را به دو بخش متغیر و نامتغیر (یا همان عالم مادی و عالم مثل) تقسیم کرد و این ثنویت در اندیشه مدرن در فیلسوفی همچون دکارت باز به نحو دیگری حفظ شد. دکارت جوهر را به دو قسم مادی و روحانی دانست و همین دو قسم را در وجود انسان نیز محفوظ دانست و بدن و روح انسان را از دو جوهرمتفاوت تلقی کرد و بدین گونه انشقاقی را در وجود انسان ایجاد کرد که متفکران بعدی نتوانستند به نحو مطلوب این انشقاق را در وجود انسان برطرف کنند.
هایدگر مشکل تفکر مدرن را برای انسان این می داند که مدرنیته از ابتدا انسان را بی خانمان کرد. انسان همچون جوهری روحانی تصور شد که در دنیا که از جنس جوهر مادی است جایگاه مشخصی ندارد.
می بینیم که در نگاه این اندیشمند (که از طلایه داران اندیشه پست مدرن است) نگاه انتقادی خاصی به مدرنیته وجود دارد. عموماً از جمله خصایص مشترک اندیشمندان پست مدرن نگاه انتقادی به مدرنیته است. اما نباید تصور کنیم که این اندیشمندان خواهان نفی یا طرد کامل مدرنیته هستند. به هیچ وجه چنین نیست. بلکه متفکران پست مدرن بیشتر خواهان طرد مطلق انگاری مدرنیته هستند.
متفکران پست مدرن انتقادهای خود را از حوزه ها و زاویه دیدهای متفاوت مطرح کردند، اما یکی از انتقاددهای اصلی، انتقاد به مطلق انگاری اندیشه مدرن بود. بر این اساس دیگر متفکران پست مدرن یک فرا روایت عام و سیستماتیک را برنمی تابند، بلکه قائل به اعتبار خرده روایت ها هستند. خرده روایت ها هر کدام در حوزه خاصی کارایی دارند و بنابراین حیثیت پراگماتیک دارند. در دوره پست مدرن، نه روایت مارکسیستی، نه روایت هگلی و نه اخلاق کانتی، مطلق نیست. هیچ یک هم به طور کامل نفی نمی شود. آموزه های مارکسیستی ممکن است در برهه هایی خاص در سیاست و اقتصاد کارایی داشته باشند ولی نه در همه برهه ها، زمان ها و مکان ها.
در این نگرش، دین، سنت و اندیشه های سایر اقوام، مثل آیین های شرقی نیز همچون همان خرده روایت ها تلقی می شوند که نه کاملا نفی می شوند و نه مطلقاً پذیرفته می شوند. انسان در شرایط پست مدرن ممکن است به خاطر خسته شدن از عقلانیت خشک مدرن، حتی به فال بینی روی آورد. او هیچ توجهی برای فال نمی بیند. عقلا این کار را نادرست می داند. ولی می خواهد کار خلاف عقل انجام دهد. اما اگر همین فالبینی برای او منفعت عملی هم داشته باشد، بیشتر و بهتر آن را می پذیرد. هرچند عقیده ای هم بدان نداشته باشد. رجوع پست مدرن به سنت هم از همین جنس است. اگر آموزه های بودیسم برای انسان این اثر آرامش بخش تر از هر تعداد قرص دیازپام و لورازپام و … است، چرا به بودیسم روی نیاورد. اما بودیسم فراروایت انسان پست مدرن نیست. همان انسان که به آموزه های بودیسم روی آورده، ممکن است اتفاقاً خیلی اجتماعی هم باشد، حتی یک سیاستمدار باشد، و در اقتصاد گرایشات مارکسیستی هم داشته باشد.
بنابراین نوعی کثرت گرایی را در شرایط پست مدرن می بینیم که در آن رفع نیازهای عملی محوریت دارد. سنت نیز از همین حیث برای انسان این اثر پذیرفته است. نگرش پست مدرن ممکن است به سنت رجوع کند ولی سنت گرا نیست. این مطابق با ویژگی کثرت گرایی پست مدرنیسم است. (رک: کهون، ۱۹) ولی این سنت بنا نیست که به این انسان یک نگرش نظریس خاص در مورد مراتب هستی و کائنات ارائه دهد.
بنانیست که سیستم سیاسی جامعه را مشخص کند. بلکه این سنت یک خرده روایت در کنار خرده روایت های دیگر است. به قول لیوتار خرده روایت یک تصویر کوچک ارائه می دهد (ونه یک تصویر همه شمول). یک بعد کوچکی از زندگی را سامان می دهد (ونه همه ابعاد زندگی را) در این اثر دیگر فراروایت و روایت کلانی وجود ندارد: «روایت کلان، …. صرفنظر از اینکه روایتی نظری است یا روایتی رهایی بخش، اعتبار خود را از دست داده است.»(لیوتار ۱۲۵).
نگرش پست مدرن هرچند نگاه قرون وسطایی را کاملا نمی پذیرد، ولی فاصله گرفتن جامعه معاصر خود را از آموزه های معنوی و مذهبی حس می کند. عقلانیت سکولار مدرن که حاکم بر زندگی اجتماعی مغرب زمین شده در طول زمان باعث ایجاد جامعه ای فارق و فاقد مذهب شده است. مذهب که همانا مطمئن ترین نگهبان برای اعمال و رفتار تک تک افراد است در جامعه مدرن جایگاهی ندارد.
نگرش پست مدرن خلاف هنجارها و آموزه های نگرش مدرن نیست بلکه دیگر این آموزه ها را مکفی نمی داند. در نگاه پست مدرن همه افکار و اندیشه ها از همه مکانها و زمانها محترم شمرده می شوند و از آنها دعوت می شود که برای بشر امروز سخن بگویند و راه حل ارائه دهند. اهمیت و توجه امروز غربیان به آموزه های معنوی شق و آموزه های دینی گذشته خود با همین تبیین قابل توجیه است. و این بازگشت به گذشته و سنت، بازگشتی است که پس از تجربه دوران مدرن صورت می گیرد و ناظر به کاستی های آن است. دراینجا سنت پس از تجربه مدرنیته دوباره مطرح می شود. در واقع این بازگشت بیش از آنکه ناظر به جنبه های ایجابی و مثبت سنت باشد ناظر بر کاستی ها، جنبه های سلبی و منفی دوران مدرن است.
اما توجه به سنت در سنت گرایی چنین نیست. بر اساس سنت گرایی، منشاء همه سنن یکی است و به صورت کلی از ان تحت عنوان حکمت خالده یا حکمت جاودان (perennial wisdom) یاد می شود: «این حکمت ازلی (eternal wisdom) که مفهوم سنت را از آن تفکیک نمی توان کرد و یکی از مولفه های اصلی مفهوم سنت را تشکیل می دهد، چیزی نیست مگر همان Sophia perennis در سنت غربی که هندوها آن را سنتانه ذرمه و مسلمانان الحکمه الخالده (و به فارسی جاویدان خرد) می نامند.» (نصر، معرفت و معنویت، ۱۳۹) سنت گرایی نگرش ارتجاعی و بازگشت به گذشته نیست بلکه سنت از منظر سنتگرایی آموزه هایی زنده و جاوید است که در برهه ای از تاریخ توسط انسان مدرن کنار گذاشته شدند. سنت مد نظر سنت گرایان، دارای منشاء بشری نیست که با گذشت زمان غبار کهنگی و فرسودگی بر آن بنشیند بلکه این سنن در مراتب عالی تر هستی ریشه دارند: «سنت (tradition) … به معنای حقایق یا اصولی است دارای منشاء الهی که از طریق شخصیت های مختلفی معروف به رسولان، پیامبران، اوتاره ها، لوگوس یا دیگر عوامل انتقال، برای ابناء بشر و در واقه، برای یک بخش کامل کیهانی آشکار شده و نقاب از چهره آن ها برگرفته شده است…» (نصر، معرفت و معنویت، ۱۳۵)
سنت گرایان همچون پست مدرن ها منتقد مدرنیته هستند، ولی دارای تفاوت منظر هستند. از منظر سنت گرایی، مدرنیته انحرافی در تاریخ بشر است. انحرافی که در آن سنت ها کنار گذاشته شده و عقلانیت مدرن حاکم شده است. بنابراین سنت گرایی نگاه کثرت گرایانه پست مدرن ها را برنمی تابد. بلکه در مقابل فرا روایت مدرن، فرا روایت دیگری برای زندگی بشر ارائه می دهد.
از جمله مهمترین نقدهای سنت گرایی به مدرنیته این است که در دوران مدرن عالم یک بعدی و یک لایه شد و از عالم تقدس زدایی شد. از جمله وظایف نگرش مدرن این بود که عقلانیتی ارائه دهد که طبق آن انسان به تصویری شفاف و یک بعدی از جهان خود دست یابد. مراتب عالیه عالم که بر اساس نگرش قرون وسطایی بر انسان ها نامکشوف بود و برای علم به آن ها نیاز به مقدماتی از جمله ایمان بود، در نگرش مدرن کنار گذاشته شد. در شناخت و معرفت شناسی مدرن هم این یک بعدی شدن وجود دارد. معرفت دارای سلسله مراتب نیست. همه انسان ها بر اساس نگرش مدرن بهره ی مساوی از عقل دارند و موضوع معرفت چیزی جز متعلقات حس نیست. بر این اساس تجربه های عرفانی و معرفتی که از آن ها حاصل می شود جایگاهی ندارد. سنت گرایان این یک بعدی کردن مدرن عالم وجود و عالم معرفت را مورد نقد قرار می دهند: «سنت گرایان استدلال می کنند که تلاش های فلسفه و روانشناسی متجدد برای محدود ساختن قوای درک و فهم بشر به مرتبه جسمانی، مرتبه نفسانی یا مرتبه نفسانی – جسمانی همراه با نوعی اجماع آراء که به تایید علمی رسیده است، به طور ضمنی امکان شناخت و تصدیق به ساحت سلسله مراتبی و واقعیت مطلق را از میان برده است.»(عدنان اصلان، ۹۴)
بر این اساس مدرنیته راهی به معرفت قدسی باقی نمی گذارد و اصلا چنین معرفتی را معتبر نمی داند. اما انتقاد سنت گرایی به نگرش مدرن به معرفت و هستی شناسی ناظر به ریشه های آن است. نگرش مدرن از ابتدا تعریفی یک سویه و جزمانی از علم و معرفت و هستی ارائه می دهد و سپس علم و معرفت قدسی و ذومراتب بودن عالم را با همین نگرش و تعریف جزمانی کنار می گذارد: «این صورت جدید (=پارادیم مدرن) منجر به علمی یک جانبه و انعطاف ناپذیر گردید که از آن زمان به این سو باقی مانده و تنها به یک مرتبه از واقعیت ملتزم گردیده و راه را بر هرگونه امکان دستیابی به مراتب بالاتر وجود یا سطح آگاهی بسته است… بنابراین با علمی سروکار داریم که قطب عینی اش از ترکیب روانی – جسمانی جهان طبیعی محیط بر انسان، و قطب ذهنی اش از تعقل بشری که به نحوی صرفا انسان گونه تصور می شود و از منبع نور عقل کاملا جدا شده است فراتر نمی رود.» (نصر، نیاز به علم مقدس، ۱۳۰)
● نگاه انتقادی به نگرش مدرن
شاید بتوان در خواستگاه های سنت گرایی و پست مدرنیسم اشتراکی یافت. وقوع جنگ های جهانی در ابتدای قرن بیستم عامل تعیین کننده ای در ایجاد اندیشه های پست مدرن بود. از حیث روانی و اجتماعی هیچ واقعه ای بیش از دو جنگ جهانی بر پیدایش اندیشه های پست مدرن تأثیر نگذاشت. چرا که آرمان مدرنیته محوریت دادن به انسان و به سعادت رساندن (او حداقل در این جهان) بود. در قرون وسطی محور دین و خدا بود و بشر، موجودی ذاتا گناهکار و آلوده تصور می شد.
طبق نگرشی قرون وسطایی اشتباه و گناه انسان نابخشنودی است و کسی که مرتکب اشتباه و گناه می شود باید مجازات شود. این مجازات دو پیامد دارد. یکی اینکه خود آن فرد پاک می شود و دیگر اینکه جامعه از تأثیر گناه او در امان می ماند.
در تلقی مسیحیت قرون وسطایی وقتی انسان اول؛ آدم ابوالبشر میوه ممنوعه را خورد، مرتکب گناه اولیه شد و از درگاه خداوند مطرد گشت. در این نگرش آدم ابوالبشر نه تنها بخشیده نشد بلکه گناه او از طریق خونش به سایر ابناء بشر منتقل شد و بنابراین همه انسانها در گناه او شریک هستند. مسیح که طبق نگرش مسیحی دارای جوهر الوهی و خدایی است، در برهه ای از تاریخ به شکل انسان ظهور می کند و خود را قربانی می کند تا آن گناه اولیه جبران شود. این نگاه سخت گیرانه نسبت به گناه، متاثر از همین نگرش نسبت به مساله گناه اولیه است. این نگرش در قرون وسطا موجب پدید آمدن دادگاه های تفتیش عقاید و زندانها و شکنجه گاه های مخوف برای مجازات گناهکاران شد. در قرون وسطی انسان ها بخاطر ایده و عقیده شان و عدم اعتقاد به ایده و عقیده مسیحی شکنجه و کشته می شدند. بنابراین در قرون وسطی ایده بر انسان مقدم بود.
مدرنیته مولود نگرشی است که می خواست ایده را کنار زده و انسان را به جای آن بنشاند. بنابراین ما می بینیم که در اندیشه فیلسوفان بزرگ دوران مدرن، انسان محور هستی شناسی و معرفت شناسی و اخلاق و سیاست است. دکارت در هستی شناسی خود از اثبات وجود اندیشیده (انسان) آغاز می کند و کانت در معرفت شناسی به ذهنیت انسان جایگاه تعیین کننده می بخشد و در اخلاق انسان را غایت و هدف اصلی داشته و تنها انسان را شایسته این می داند که هیچ گاه وسیله و ابزار برای هیچ هدفی قرار نگیرد.
اما با وجود این انسان محوری و با وجود انزجار اندیشه مدرن از شکنجه ها و قتل های قرون وسطایی، از دل همین تفکر مدرن فجایع انسانی جنگی های جهانی زاییده شد. این وقایع و مخاطرات و هراس های جنگ های سرد پس از آن، که به نوعی جهان را برای اکثریت ابناء بشر، به محلی ناامن مبدل کرد، زمینه پیدایش نگاه انتقادی به اندیشه مدرن غربی را ایجاد کرد. این فجایع مولود نگرش قرون وسطایی نبود بلکه پیامد نگرش مدرن و روشنگری بود و فیلسوفان پست مدرن، از جمله لیوتار روشنگری و مدرنیته را با توجه به همین پیامدها مورد انتقاد قرار دادند: «لیوتار… طرح روشنگری را عامل پدیدآورنده یک سلسله نابسامانی های اجتماعی و سیاسی قلمداد می کند: از جنگ افزار مدرن، آشویتس و … تا تهدید جنگ هسته ای و بحران شدید زیست محیطی… روایت روشنگری از آزادی ضد خودش را پرورش داده است.» (سلدن ۲۳۱)
همچنین پدیده جنگ سرد بین دو ابرقدرت قرن بیستم و ایجاد مخاطرات و دغدغه هایی که ناظر بر ناامن شدن جهان به مثابه محل زندگی بشر بود در نگاه انتقادی فیلسوفان پست مدرن به مدرنیته بی تاثیر نبود. قدرت طلبی و برتری جویی ابرقدرت های جهان و همچنین تحولات صنعتی و نگریستن به طبیعت همچون منبع ومنشاء انرژی و منفعت طلبی از آن در حد توان، موجب پیدایش بحران های زیست محیطی شدید شد. از این منظر هم متفکران پست مدرن و هم سنت گرایان، منتقدان اصلی مدرنیته هستند. به عبارت بهتر، توجه به طبیعت و محیط زیست و نقد نگرش به طبیعت به مثابه منبع انرژی و تولید، از ویژگی های مشترک متفکران پست مدرن و اندیشمندان سنت گراست.
ما در اینجا از بین فیلسوفان قرن بیستم، به مارتین هیدگر، فیلسوفی که از بزرگترین منتقدان اندیشه مدرن است و فیلسوفان پست مدرن پس از او بسیار از اندیشه های او متاثر هستند، اشاره کرده و از بین سنت گرایان ذکری از آراء دکتر سید حسین نصر خواهیم داشت.
مارتین هیدگر در نقد تفکر غرب و تکنولوژی مدرن اظهار می کند که تکنولوژی مدرن هم طبیعت و هم انسان را به شکل منبع انرژی برای بهره کشی در خدمت تکنولوژی در آورده است. هایدگر این تبدیل شدن انسان و طبیعت به منبع انرژی را از یک سو مرتبط با اندیشه های دکارت و از سوی دیگر انقلاب در معنای اصلی و ریشه ی لفظ تکنولوژی می داند.
بر اساس نقدهای هایدگر، در فلسفه دکارت انسان به سوژه (فاعل شناسا) و اشیاء و جهان پیرامون انسان به ابژه (متعلق شناسایی) تقلیل داده شد. در واقع دکارت جهان را به دو قسم کرد که در یک طرف آن انسان یا جوهر روحانی قرار داشت و در طرف دیگر اشیاء یا جواهر مادی. این تقسیم بندی باعث انفصالی میان انسان و اشیاء شد که نه خود دکارت و نه فیلسوفان بعدی نتوانستند تبیینی قابل پذیرش از چگونگی ارتباط آنها عرضه کنند، زیرا این دو جوهر از دو قسم متفاوت و متباین بودند.
در واقع به نظر هایدگر، دکارت از انسان و جهان تبیینی ارائه داد که به بی جهانی و بی خانمانی انسان منجر شد، زیرا جهان جوهری متفاوت و مغایر با انسان بود.
از سوی دیگر در دوران مدرن انقلابی در معنای لفظ تکنولوژی ایجاد شد. چرا که تکنولوژی ماخوذ از ریشه تخنه یونانی است. تخنه در زبان یونانی باستان در مقابل فوزیس قرار می گیرد. فوزیس نامی برای کل موجودات است. حال هرگونه طریق راهیابی به میان موجودات (فوزیس)، تخنه نامیده می شود.