هنر مفهومی به طور عام به مجموعه آثاری اشاره دارد که در آنها انتقال ایده یا مفهوم به مخاطب، نیازمند خلق و نمایش شیء سنتی هنری نیست. به بیان دیگر هنر مفهومی ، ارائه انتزاعی معنای ذهنی هنرمند – بصورت کاملاً صریح – بدون اهمیت دادن به شکل ذهنی و صورت خیالی اثر است.
شیوه های هنر مفهومیچیدمان (Installation ) : بداهه گرایی با توجه به شرایط حاکم بر محیط
مینی مالیسم (Minimalism) : خلاصه گرایی در فرم با تاکید بر محتوا
هنر اجرایی (Performance) : اجرای مراسم برای بیان محتوا
هنر روایتی (Narrative Art) : روایت گری در محیط با نشان دادن تأثیر یک اتفاق
هنر فضای باز (Land Art) : بیان یک مفهوم با خلق اثر در فضای باز و طبیعت
هنر و زبان (Art And Language) : ارائه یک مفهوم با کلمات
ویدیو آرت (Video Art) : ارائه یک مفهوم با تصاویر متحرک و صدا
بادی آرت (Body Art) : به کارگیری اندام انسان در ارائه معنا
هنر بر پایه اتفاق(Happening Art): ایجاد نتایج یک اتفاق در محیط برای بیان مفهوم
هنر فرایندی (Process Art) : استفاده از هر ماده ناپایدار در هنر مفهومی با استفاده از فن عکاسی
فلسفه هنر مفهومی
«آیا هنر نوعی تفکر و فلسفه است؟ » پرسشی است که در مباحث نظری مربوط به هنر مفهومی بسی پررنگ است.
این امر بدان دلیل است که هنر مفهومی هنری است که فراوان با ایده ها و آرا پیوند می خورد. با رشد هنر مفهومی، پرسشهایی بغایت فربه تر از قبل، فراروی فیلسوفان هنر قرار گرفت. دغدغه های فلسفی برخاسته از هنر مفهومی را می توان به دو دسته اصلی تقسیم کرد. دسته اول سوالات خاصی هستند که ویژگی های فردی هنر مفهومی را مورد پرسش قرار می دهند. البته کند و کاوهای فلسفی در این حیطه تنها متوجه انسجام و پیوستگی درونی اثر هنری و اهداف اثر نیستند بلکه توجهاتی نیز به پایه های بیرونی اثر دارند.
به عنوان مثال اینکه «در حالی که قلمرو هنر از اندیشه مجزاست آیا از نظر فلسفی می توان هنر را گونه ای اندیشه دانست؟» در این دسته می گنجد.در درجه دوم، هنر مفهومی، مسایل فلسفی را از نظر گسترده تری مطرح می کند به شکلی که از فلسفه خواسته شده برای مسایلی همچون ماهیت هنر، نقش هنرمند و تجربه هنری دیدگاه جدیدی تعریف کند. در خیلی از جنبه های حائز اهمیت، هنر مفهومی در مقابل دیگر گونه های هنری، خصوصا هنرهای سنتی، جبهه گیری ناخوشایندی دارد به طوری که این مسأله موجب نگرانی کسانی شده که به امکان وجود نظریه جهانی هنر امیدوار بوده اند. چرا که اگر برای هنر مفهومی یک قاعده خاص تعریف شود و برای سایر گونه های هنری قاعده دیگری وجود داشته باشد آیا می توان همچنان هنر مفهومی را گونه ای هنر دانست (با تعریفی مجزا از سایر انواع هنری، اما همچنان در نقش نوعی هنر)؟ و آیا سایر گونه های هنری نمی توانند تقاضای نظریه هنری مجزایی داشته باشند؟ و اگر آنها نیز چنین حقی دارند پایان این درخواست ها کجا می تواند باشد و آیا در این میان فلسفه با مواجهه با این موارد بی پایان قدرت تفسیری اش را از دست نمی دهد؟
اگر از وجود ذاتی تمایز فلسفی بین هنر مفهومی در یک سو و سایر گونه های هنری در سوی دیگر طفره رویم نظریه های هنری مربوط به سایر هنرها،غیر از هنر مفهومی، بر مشکل دار بودن هنر مفهومی اذعان خواهند کرد. لذا در این میان حداقل اتفاقی که باید رخ دهد رسیدن به توافق در فهم اصطلاح «اثر هنری» است. یکی از دغدغه های دیگری که فلسفه هنر مفهومی را احاطه کرده این است که چرا انسان نظرات فلسفه هنر را تعقیب می کند. چه انسان درگیر دنیای گسترده و هرچند مبهم این تفحص ها شود و چه اینکه خود را از هر سیستم نظریه ای در مورد هنر، هنرمند و تجربه هنری به دور بداند، در هر صورت هنر مفهومی او را مجبور می کند که جایگاه خود را در این میان تعیین کند.فلسفه ورزی در دنیای هنر مفهومی به معنای فلسفه ورزی در یک شکل خاص هنری نیست. در واقع منظور فلسفه ورزی در نوعی هنر بازنگرانه است که وظیفه خود را به عنوان موجودی ماهیتا فلسفی درک کرده باشد. به گزارش مهر مشکل تعریف هنر فقط شامل هنر مفهومی نمی شود.
این مسأله ریشه در دو نکته مهم دارد: اول اینکه مقوله هنر، مقوله ای ناهمگن است و دیگر اینکه دیدگاههای موجود در هنر که تعریف هنر باید شامل آنها شود بسیار گسترده اند. از نظر استاندارد یک تعریف باید همه شرایط لازم و کافی موجود در چیزی که تعریف می کند را دارا باشد. با توجه به این مسأله، تعریف هنر باید توانایی تعیین دقیق شرایطی را داشته باشد که شامل تمام آثار هنری باشد. تا به حال برای رسیدن به چنین تعریفی کوتاهی شده است. شاید دلیل اساسی که بتوان برای این قضیه برشمرد تعریف زیبایی شناسانه ای باشد که در گذشته برای هنر ارائه شده است. با ظهور هنری همچون هنر مفهومی، که عمیقا بازنگرانه و دسته بندی آن بسیار دشوار است، تلاش هایی برای رسیدن به تعریفی قابل تعمیم به تمام گونه های هنری آغاز شد. به طور تصادفی در همین زمان، در اواخر دهه ۱۹۵۰ و دهه ،۱۹۶۰ رویکردوینکنشتاینی جدید وارد حوزه فلسفه هنر شد که شدیدا متاثر از نظریه های ضد بنیادگرایانه زبان بود و تفکری را پایه گذاشت که بر مورد اعتراض بودن ماهیتی بعضی از مفاهیم اعتقاد داشت. به باور طرفداران این رویکرد بعضی از مفاهیم همچون ورزش، سرگرمی و هنر، به دلیل سادگی که در خود دارند،غیر قابل تعریف اند.
به این شکل «تعریف» حساسیت کمتری پیدا می کند و با روش وینکنشتاینی های جدید، همانند ویتز، برای تعریف کردن هنر و تشخیص آن از غیر هنر کافی است به «شباهت خانوادگی» توجه کرد. و هنگامی با این سوال مواجه می شویم که «آیا x یک اثر هنری است؟» کافی است آن را با نمونه الگوهایی که هنر نامیده شده اند قیاس کرد و شباهت های احتمالی موجود را تشخیص داد. اگر شباهت های قابل توجهی دیده شد می توان آن را یک اثر هنری نامید. هرچند که این طرح جذاب است اما دشواری های خاص خودش را داراست. یکی از مشکلاتی که این روش به همراه دارد گستردگی و نامحدودیتی است که در دنیای هنر ایجاد می کند. با وجود چنین باوری هر چیزی می تواند اثر هنری قلمداد شود. این در حالی است که چنین آزادی با هنر مفهومی سازگار نیست. هنر مفهومی نه تنها هرگز هر چیزی را در حکم یک اثر هنری نمی بیند، بلکه حتی با وجود مرز قائل شدن بین کاربردی بودن و هنری بودن، تشخیص هنر ازغیر هنر را ناممکن می بیند. و به این ترتیب هنر مفهومی مشخصا برای روش وینکنشتاینی های جدید نمونه دشواری است.
هنر مفهومی و مینیمالیسم
مینی مالیسم یا کمینه گرایی، مکتب هنری است که اساس آثار و بیان خود را بر پایه سادگی بیان و روشهای ساده و خالی از پیچیدگی معمول فلسفی و یا شبه فلسفی بنیان گذاشتهاست.
مینی مالیسم در شکلهای مختلفی از طراحی و هنر، به ویژه در هنرهای تصویری و موسیقی استفاده میشود.مینی مالیسم پس از جنگ جهانی دوم، در هنر غرب به وجود آمد و بیشتر از سوی هنرمندان هنرهای تصویری آمریکایی در اواخر دهه ۶۰ میلادی و اوایل دهه ۷۰، گسترش پیدا کرد. مینی مالیستها معتقدند با حذف حضور فریبنده ترکیب بندی و استفاده از موارد ساده و اغلب صنعتی که به شکلی هندسی و بسیار ساده شده قرار گرفته باشند،می توان به کیفیت ناب رنگ، فرم،فضا و ماده دست یافت. از هنرمندان این سبک میتوان به دیوید اسمیت،دونالد جاد،ارنست تروا، سول لویت، کارل آندره، دن فلاوین، رابرت رایمن، رونالد بلادن و ریچارد سِرا اشاره کرد. آثار هنر مندان مینی مالیست گاه کاملاً تصادفی پدید میآمد و گاه زادهٔ شکلهای هندسی ساده و مکرر بود. مینی مالیسم نمونهای از ایجاز و سادگی را در خود دارد و بیانگر سخن رابرت براونینگ است: (Less is more) «کمتر غنی تر است».