علی به حق بوده و مخالفان او اشتباه کردند در مورد اختلاف میان علی رضی الله عنه و معاویه اهل سنت بر این متفقند که علی رضی الله عنه بر حق بوده و معاویه و کسانی که بااو بودند از حکومت علی سرپیچی کرده بودند.
اهل سنت از شیعیان میخواهند حتی یک نوشته در عقیده اهل سنتبیاورند که مغایر این موضوع اهل سنت باشد.
بر عکس اهل سنت میتوانند صدها کتاب از بزرگان خود در عقیدهبیاورند و به ایشان ثابت کنند که اهل سنت خروج معاویه بر علی را عملی اشتباه میدانند.
پس چرا شیعیان سعی دارندکه اهل سنت را در صف معاویه و مخالفت علی جلوه دهند و چرا سعی میکنند اهل سنت را به بنی امیه نسبت دهند وآنان را دشمنان اهل بیت معرفی کنند.
متأسفانه دیری نپائید که این اختلاف رنگی مذهبی گرفت و شیعیان گروهی مستقل و دارای روش جدیدی در اصول وعقاید و فقه و مواریث شدند.
اما اختلاف میان علی و معاویه در این سطح نبوده و آنان در اصول و عقاید و غیر اختلافینداشتند.
بلکه اختلاف آنها در مسایل حکومتی و سلایق شخصی بود و ربطی به آنچه از رسول اکرم صلی الله علیه وسلم آموختهبودند نداشت.
برای اثبات این ادعای خود دلایلی از کتب خود شیعیان میآوریم.
مهمترین منبع شیعه نهج البلاغهاست که در آن روایت نسبت داده شده به علی رضی الله عنه جمع آوری شده است.
در نهج البلاغه ج 3 ص 114 به نقل ازایشان چنین آمده است: ابتدای کار اینگونه بود که ما با اهالی شام برخورد کردیم، روشن است که خدایمان یکی وپیامبرمان یکی است و دوت همه ما به اسلام است.
ما از آنها چیز بیشتری غیر از ایمان به خدا و تصدیق پیامبرش صلی الله علیه وسلم نمیخواهند.
آنچه که ما و آنها در آن اختلاف کردیم خون عثمان رضی الله عنه بود.
بنابراین گفته آنحضرت و بر خلاف آنچه شیعیان میگویند، جز مسئله قتل عثمان رضی الله عنه اختلاف دیگری میان علی واصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم وجود نداشته است.
حضرت علی رضی الله عنه از تفرقه و جدائی میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم حسرتمیخورد و اینگونه در مرگ آنها مرثیه میگفت: کجایند آن قومی که به اسلام دعوت داده شدند، پس آن را پذیرفتند،قرآن را خواندند و آن حکم قرار دادند، چشمهایشان از گریه خشکیده و شکمهایشان از روزه گرفتن به کمرهایشانچسبیده بود.
دندانهایشان از تضرع و التماس به درگاه خداوند خشکیده، چهره هایشان از شب زنده داری زرد و از خداترسی خسته بنظر میرسید.
آنها برادرانم بودند که رفتند، پس ما حق داریم تشنه دیدار آنها باشیم و از جدائی آنهاانگشت غم به دهان بگیریم (نهج البلاغه ص235) این سخن حکایت از روابط دوستانه و محکم میان علی و اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم میکند، کمااینکه علی دخترش ام کلثومرا به نکاح عمر بن خطاب رضی الله عنه در آورد.
کتابهائی از اهل تشیع مانند کافی کلینی ج5 ص346 و استبصار طوسی ج3ص350 و منتهی الامال قمی ج1 ص184 به این حقیقت اعتراف کردهاند.
هنگامیکه عمر بن خطاب رضی الله عنه شخصاً میخواست در جنگ با رومیها شرکت کند با علی رضی الله عنه مشورت نمود.حضرت علی رضی الله عنه او را از رفتن منع کرد و گفت او باید باقی بماند زیرا که او قلعه و نماد اعراب و حامی و پناهگاهمسلمین است.
(نهج البلاغه، ج2 ص18) سپس حضرت علی به او گفت: اگر عجمها ترا ببینند میگویند این ریشه ونقطه قوت اعراب است و اگر ریشه را قطع کردید در امان خواهید بود.
عمر رأی را پذیرفته و به جنگ نرفت.
(نهجالبلاغه ج2 ص30) همچنین در نهج البلاغه ج3، ص2 آمده است که علی گرهی از مردم را دید که بدگوئی عثمان را میکردند.
حضرت علیایشان را مذمت نمود و میگفت: مردم بدگوئی او را میکنند و من مردی از مهاجرین بودم که سعی بسیار در دلجوئی اومیکردم.
علی رضی الله عنه از شدت دوستی خلفای ثلاثه سه تن از فرزندان خویش را بنام آنها نامگذاری کرد، به نامهای ابوبکر، عمر وعثمان.
گرچه عامه شیعیان از این حقایق آگاه نیستند اما کتابهای شیعیان به این موضوع اقرار دارند.
مانند کتابهای اعلامالوری طبرسی ص302، ارشاد المفید 186، تاریخ یعقوبی ج2 ص213، مقاتل الطالبین ابی فرج اصفهانی ص142،کشف الغمه اردبیلی ج2 ص64 و جلاء العیون مجلسی ص182.
در جایی دیگر علی رضی الله عنه اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را چنین توصیف میکند: من یاران محمد صلی الله علیه وسلم را دیدم، هیچکس از شما مثل آنها نیست.
ایشان صبح میکردند ژولیده موی و غبار آلود، شبها درقیام و سجود بودند، غروبها پیشانیهایشان بر خاک بود.
از یاد روز قیامت بر شعلههای آتش میایستادند.
پیشانیهایشاندر اثر سجدههای طولانی سائیده شده بود و از ذکر خدا اشک بر چشمانشان جاری میشد و گریبانهایشان را تر میکرد.
از ترس خدا و امید ثواب او چنان میلرزیدند که درختان از باد و طوفان (نهج البلاغه ص190 189) حسین رضی الله عنه نیز فرزندانش را ابوبکر و عمر نام نهاد و فرزندان حسین هم برای گرامیداشت ابوبکر و عمر فرزندان خودرا به این اسامی نام نهادند و این واقعیتی است که علماء شیعه نیز در کتابهایشان به آن اعتراف کردهاند.
ملاحظه کنیداعلام الوری ص213، تاریخ یعقوبی ج2 ص228، مقاتل الطالبین ص78 و 116، التنبیه والاشراف مسعودی (شیعی)ص263 و جلاء العیون مجلسی ص582.
موسی بن جعفر که بنابر اعتقاد شیعه امام هفتم است، یکی از فرزندان خود را ابوبکر نام نهاد.
کتاب کشف الغمه ج2ص217 و مقاتل الطالبین ص561 این موضوع را ذکر کردهاند.
همچنین امام مذکور دخترش را عائشه نام گذاشت.
پدربزرگ او علی بن حسین بن علی بن ابی طالب نیز دخترش را عائشه نامیده بود (کشف الغمه والفصول الهمه ص: 283) همچنین امام دهم شیعیان علی بن محمد هادی پسری بنام حسن و دختری بنام عائشه داشت.
(کشف الغمه ج: 2 ص: 324 والفصول المهمه ص: 283).
عبد الله بن جعفر بی أبی طالب فرزندش را ابوبکر نام نهاد.
(مقاتل الطالبین ص123) حسن بن علی سه فرزند داشت که یکی از آنها عمر نام داشت.
(تاریخ یعقوبی ج2 ص228 و عمده الطالب ص81 و الفصول المهمه ص166).
این همه دال بر این است که موضع شیعیان نسبت به اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم موضع اهل بیت نیست!
و گرنه آیا از شیعیانکسی هست که فرزندانش را ابوبکر یا عائشه یا عمر نامگذاری کند؟
با توجه به اینکه اهل بیت این کار را کرده اند ما در اینجا ادعای دوستی و ارادت شیعیان نسبت به اهل بیت را امتحان کرده و میگوئیم: از اهل بیت در نامگذاری فرزندانتان بنام خلفای سه گانه و عائشه پیروی کنید وگرنه ادعای ارادت و پیرویتان از اهل بیت جز ادعائی بی محتوا و عاری از حقیقت چیز دیگری نخواهد بود.
طبرسی از امام باقر روایت میکند که گفت: من منکر فضیلت عمر نیستم اما ابوبکر از عمر افضل است (الاحتجاجطبرسی ص230) مردی از محمد بن علی متعجب شد وقتی دید او ابوبکر را متصف به صدیق میکند و پرسید آیا تو نیز او را موصوف بهصدیق میکنی؟
محمد بن علی گفت: بلی، و هر کس او را صدیق نگوید قولش را در دنیا و آخرت تصدیق نخواهد کرد(کشف الغمه ج2 ص174) تمام روایاتی که ذکر میشود توسط بزرگترین و برجستهترین علماء و مراجع شیعه در مهمترین کتب ایشان روایت شدهاست و ما از منابع خود شیعیان استدلال میکنیم.
از جعفر بن محمد امام ششم شیعیان روایت است که زنی داناخدمت ایشان رسید و از او در مورد ابوبکر و عمر سوال نمود.
محمد بن جعفر در جواب آن زن گفت: آن دو را دوستبدار.
آن زن گفت: من آنگاه که به ملاقات پروردگارم شتافتم به او میگویم تو مرا به دوستی آنها امر کرده بودی.
امام درجواب گفت: بلی (الکافی، الروضه، ج8 ص101) جعفر صادق پیوسته میگفت: ولدنی ابوبکر مرتین.
بخاطر اینکه نسبت جعفر صادق از دو طرف به ابوبکر میرسد.
اولاز طریق مادرش، فاطمه بنت قاسم، که قاسم فرزند ابوبکر است.
و دوم از طریق مادربزرگش اسماء بنت عبدالرحمن بنابوبکر که مادر فاطمه میباشد.
(عمده الطالب ص195 چاپ ایران و الارشاد المفید ص186 و الکافی، الحجه، ج1ص472) مسعودی میگوید: عثمان در حال تلاوت قرآن کشته شد.
زنش فریاد برآورد که امیرالمؤمنین را کشتند.
آنگاه حسن وحسین داخل خانه آمدند و عثمان را در حالی یافتند که روحش پرواز کرده بود و بر او گریستند.
این خبر به علی، طلحه و زبیر (رضی الله عنهما) رسید علی (رضی الله عنه) به درون خانه آمد در حالیکه پریشان و غمگین بود بر صورت حسن سیلی زد و مشتی بر سینه حسین کوبید و گفت: امیر المؤمنین چگونه کشته شد, در حالیکه شما نزدیک خانه بودید و به محمد بن طلحه ناسزا گفت و عبد الله بن زبیر را لعنت کرد.
(مروج الذهب مسعودی ج2 ص344) ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین چاپ دارالمعرفه بیروت ص87 و 142، اردبیلی در کشف الغمه ج2 ص64 ومجلسی در جلاء العیون ص582 می نویسند: ابوبکر فرزند علی بن ابی طالب در رکاب برادرش امام حسین در کربلا بهشهادت رسید همچنانکه فرزند امام حسین که او نیز ابوبکر نام داشت در همین نبرد شهید شد.
در سایر تألیفات شیعه ازجمله تنبیه والاشراف ص263 و کشف الغمه ج2 ص74 هم به این موضوع اعتراف شده است.
مجلسی در کتاب جلاء العیون ص582 مینویسد: عمر فرزند امام حسن از جمله کسانی بود که در کربلا در رکاب عموی خود امام حسین بهشهادت رسد.
اصفهانی در ان مورد با گفته مجلسی موافق نیست و در مقاتل الطالبین ص116 مینویسد: عمر بن حسنشهید نشده بلکه به اسارت درآمد.
اینها حقایقی است که از عامه شیعه پوشیده نگاه داشته شده است.
جای بسی شگفتی است که شیعیان در سوگشهادت امام حسین رضی الله عنه میگریند در حالیکه حتی نامی از برادرش ابوبکر و نیز فرزندش ابوبکر که در رکاب ایشان بهشهادت رسیدند به میان نمیآورند!
علت چیست؟
آیا مگر این دو از اهل بیت رسول نیستند؟
و با اینکه به صلاحزعمای شیعه نیست که عامه مردم شیعه از این حقایق آگاه شوند!
چرا که آن دو تن نامهایی دارند که نشان از رابطهصمیمانه و عمق محبت اهل بیت نسبت به اصحاب پیامبر و در رأس آنان ابوبکر و عمر رضی الله عنهما دارد.
و به راستیچرا زعمای شیعه میخواهند رابطه صمیمانه، پاک و محبت عمیق میان اهل بیت و اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم رااز دید عامهشیعه مخفی نگاهدارند؟
آنچه که بسیاری از مسلمین رابر میانگیزاند که فرزندانشان را ابوبکر و عمر بنامند، فرخندگی وشأن والای ابوبکر و عمر رضی الله عنهما است، چرا که آندو در واقع نزدیکترین افراد به پیامبر اسلام بودهاند.
چرا حضرت علی رضی الله عنه سکوت کرد؟
در این گفتار می خواهیم رفتار شخصیت دیگر این داستان یعنی کسیکه مدعیان, مدعی اند حقش غصب شده است را بررسی کنیم ما رفتار او در مقابل غاصبان را از منابعی نقل میکنیم که پیروان او از هر فرقه ای قبول دارند.همه پذیرفته اند حضرت علیرضی الله عنه برای کسب حق خدا دادی دست به شمشیر نبردند و 25 سال سکوت کردند، چرا؟
تا آنجا که من میدانم تشیع معمولاً برای توجیه این سکوت دو دلیل میاورند: دلیل اول: حضرت بدان خاطر سکوت فرمود که اساس اسلام بخطر نیفتد ایشان مصلحت خود را فدای اسلام کردند زیرا اسلام جوان و نو پا بود و احتمال داشت بر اثر مخالفت حضرت علی بطور کلی نابود میشد.
دلیل دوم: حضرت علی قدرت نداشت که حق خود را بگیرد پس بناچار در مقابل دشمنان سکوت کرد.
اما این توجیهات یک معنی دیگر هم دارد و آن اینکه خلفای پیش از حضرت علی به اسلام خدمت میکردند و اعتراف ضمنی به این است که آن راد مؤمنانی بودند که هدفشان پیش بردن اهداف اسلام بود لهذا خدمتشان تا آن اندازه مفید بود که حضرت علی این گناه عظیم یعنی غصب خلافت را سهل شمردند و سکوت فرمودند.
صرف نظر از تضاد موجود در این دلیل بهر حال و حداقل، یک موضوع ثابت می شود و آن اینکه اصحاب منافق و مرتد نبودند بلکه خادمان مخلص اسلام محسوب می شدند و با ثابت شدن این دیگر چگونه می توان اتهام عظیم نافرمانی از فرامین الهی را متوجه آن پاکبازان کرد.
و دلیل دوم که میگویند حضرت قدرت نداشت نیز دلیلی سست و بی پایه است زیرا برای گرفتن حق و اقدام برای راست کردن کجیها قدرت ملاک نیست حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم نیز در اول نیرو نداشتند و یک تنه شروع کردند.
و رفته رفته اصحاب پیرامون ایشان جمع شدند و تا بالاخره حکومت اسلام را پایه ریزی کردند و آنگهی که آدم قدرت نداشته باشد مگر باید زیر بار حکومت منافقین 25 سال زندگی کند؟
نه گمان نمی کنم این روش و سیره شیر خدا علی مرتضی رضی الله عنه باشد.
بعدها که حضرت علی رضی الله عنه خود بخلافت رسیدند در مقابل امیر شام (معاویه) رضی الله عنه نرمش نشان ندادند.
درحالیکه قدرت کافی هم نداشتند و مصلحت هم نبود.
و در جواب آنهائی که به ایشان عرض میکردند که معاویه در شام قوی و نیرومند است و بهتر است مدتی به او چیزی نگویید.
فرمودند: یک روز هم او را تحمل نمی کنم.
اینجا که میرسیم می گویند:علی مصلحت گرا نبود.
پس حرف ما را میزنند, یعنی اینکه دلیل دوم آنها به اعتراف خودشان بطور کلی نادرست است.
علی برای جان خود بخاطر پیش برد حق ارزشی قائل نبود فراموش نکنیم علی اولین فدائی در اسلام بود مگر این علی نبود که به جای رسول خدا در رختخواب خوابید؟
و جانش را در معرض خطر گذاشت از این بالاتر حضرت علیرضی الله عنه میدانست که اگر حق با او باشد پیروز خواهد شد زیرا ابرقدرت یعنی خداوندجل جلاله او را تأیید میکرد زیرا او این آیه را خوانده بود و به معنی آن آگاهی داشت که: (کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ)[1] «چه بسا گروه اندکی که پیروز شدند برجماعتی بزرگ به اراده خدا و خدا باشکیبایان است».
اغلب تشیع بر این باورند که هر گناهی که پس از وفات رسول صلی الله علیه وآله وسلم رخ داد ریشه اش درهمان انحراف اولیه است آنها جمله معروفی دارند که: عمرگناهی ازگناهان ابوبکر بود.!
پس گناهان معاویه هم گناهی ازگناهان ابوبکر محسوب می شود و بر اساس منطق واقعاً هم همینطور باید باشد اگر علی حقش توسط ابوبکر غصب نمی شد دیگر یزید میدانی پیدا نمیکرد, که امام حسین را بکشد.
حتما حضرت علی رضی الله عنه بیشتر از ما به این حقیقت که کژ روی اولیه سنگ بنای تمام انحرافات بعدی است واقف بودند.
پس چرا سکوت کردند؟
چرا برای تغییر این ظلم عظیم آنطور اقدام نکردند که پسرشان حسین رضی الله عنه عمل کردند؟
و از این بالاتر دیگر چرا به آنها کمک کردند؟
ما در تاریخ خوانده ایم که آن حضرت مشاور خوبی برای خلفای سه گانه بودند تشیع به این قول حضرت عمر که فرمودند: «اگر علی نمیبود عمر هلاک می شد».
افتخار می کنند و آنرا دلیلی بر دانش علی میدانند من هم افتخار میکنم به دانش علی رضی الله عنه هم به تواضع عمر رضی الله عنه و هم به دوستی و برادری موجود در بین آن دو راد مرد بزرگ تاریخ ولی بهر حال این جمله ثابت می کند که علی خیر خواه عمر بود وقتی حضرت عمر اراده فرمود که برای جنگ با دشمنان اسلام شخصاً به میدان نبرد ایران برود حضرت علی فرمودند: «اگر تو بروی و شکست بخوری یا بمیری روحیه سربازان خراب می شود اما اگر در مدینه باشی می توانی در پی هر شکست بر ایشان نیروی کمکی و تازه نفسی بفرستی».
علی حریص بود که عمر عمرش طولانی باشد نمی توان برای یک منافق مرتد عمر بیشتری را آرزو کرد.
نه با هیچ منطقی علی چنان کاری نمی کرد علی دشمن منافقان و مرتدان بود علی حتی باکفار حرف نمی زد, علی دخترش را به عمر داد!
این مگر ممکن است که آدمی مثل علی دخترش را به کافری مرتد و منافق بدهد؟!
این مگر امکان دارد که آدمی مثل علی دخترش را به کسی بدهد که نافرمانی خدا را در مهم ترین دستورات دین انجام داده است؟
اگر رفتار حضرت علی در قبال خلفای راشدین دیگر را با گفتار مدعیان پیروی او بسنجیم تضادی بزرگ می بینیم و ناچاریم بگوئیم: یا آن رفتار از علی سر نزده و یا این اقوال دروغ است.
اما همه موافقند به اینکه علی رضی الله عنه آنچه را بر شمرده ایم انجام داده است.
و تازه ما می گوئیم پیوند های دوستی و برادری آنها حتی زیادتر از آنچه بود که نوشتیم, اما بهرحال همان قدری هم که بین ما مشترک است کافی است پس می ماند این احتمال که آن اقوال دروغ است بله آن حرفها دروغ است پذیرش این جمله تنها راه خلاصی از مخمصه تضاد است.
اصلا این مسئله قابل درک و تصور نیست که خداوند تبارک و تعالی حکم رهبری امت بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را بنام علی صادر فرماید و علی بنا به صلاح دید خود از آن حق صرف نظر کند.
اینجا مسئله حق مطرح نیست.
مسئله وظیفه پیش می آید علی موظف بود که به دستور الله جل جلاله عمل کند او مأمور بود که حکم خداوند جل جلاله را اجرا کند لذا اینکه می گویند: «حق علی را خورده اند و علی سکوت کرد».
جمله نادرستی است.
باید بگویند: «مانع انجام وظیفه حضرت علی شدند و علی سکوت کرد».
و این را چطور جرأت دارند که بگویند؟
در اینجا تشیع برای ساختن پاسخی به این ایراد می گویند: حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم وقتی به علی دستور الهی را ابلاغ فرمود در ضمن اضافه کردند که: «یا علی اگر با تو ناسازگاری کردند و تو را نپذیرفتند سکوت کن».
اگر این توجیه آنها را بپذیریم پس باید این را نیز باور کنیم که برای اولین بار و آخرین بار خداوند جل جلاله حکمی صادر کردند و تنفیذ آنرا مشروط به پذیرش مردم نمودند و الا تا آنجا که ما میدانیم در هیچ دستور الهی پذیرش مردم شرط اجرای آن از طرف مؤمنان نیست و مسلمانان موظفند چه مردم قبول کنند یا نکنند حکم الله جل جلاله را در روی کره زمین بمرحله اجرا در آورند و لو آنکه همه مردم دنیا یک طرف باشند مسلمان در طرف دیگر و لو آنکه جنگها شود و خونها بر زمین ریزد.
حتی یک مورد هم در تاریخ نیست که مؤمنان حکم الله را تنها به این دلیل که مردم نپذیرفته اند معلق بگذارند و اگر این حرف تشیع را بپذیریم پس باید باورکنیم که یک استثناء در سنت الهی پدید آمده است.
برای توجیه سکوت به چه دلایلی که نیاویخته اند علت این دور شدن از جاده منطق این است که آنها این مسئله که:«حق علی خورده شده است».
را محور ساخته اند و موضوعی غیر قابل بحث قرار داده اند.
لذا دیگر پروای این را ندارند که برای آراستن آن حتی نظام خلقت را نیز زیر سوال ببرند!
اینجا شاید کسی بگوید: « که برخی از فرامین اسلام گاهی معطل می شوند، آن هنگام که دیده شود ضرر انجام کاری از نفع آن بیشتر است, و علی چون ضرر اقدام مسلحانه را بیش از فایده اش میدید لذا سکوت کرد».
اما بلا فاصله می پرسیم که چه خیری و چه فایده ای میتواند در رهبری یک امت نو پا توسط مرتدان و منافقان باشد؟
پس راهی نمی ماند جز آنکه بپذیرم آنها منافق نبودند و در این صورت نمی توانیم اتهام عظیم انکار و نافرنانی و پنهان نمودن حکم الهی را به آنها نسبت دهیم.
با این تضاد کاری نمی شود کرد جز آنکه قبول کنیم فرض تشیع از ریشه نادرست است یعنی حقی جابجا نشده و علی رضی الله عنه جانشین رسمی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نبودند خداوند می فرماید: (أَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً)[2] « آیا در قران تدبر نمی کنند و اگر قرآن از جانب کس دیگری غیر از الله بود حتما در آن اختلاف و تضاد فراوان میافتند».
این یک شاخص مهم برای شناسائی کلام حق وکتب حق از کلام وکتب باطل است.
هر جاکه دیدید عقیده یا مذهبی برای توجیه باورهای خود دچار دوگانه گوئی می شود یقین کنید که آن مذهب ریشه در دین الهی ندارد.
خداوند در قرآن به ما امر میکند که با منافقین بجنگیم: ( یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ)[3] « ای پیامبر با کفار و منافقین جنگ کن».
و امر می فرماید: که به آنها سخت گیر باشیم (و اغلظ علیهم ) یعنی:« و برآنها سخت گیرباش و درشتی کن» و دستور می دهد که برسر قبرآنها حاضر نشویم.
(وَلا تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً وَلا تَقُمْ عَلَی قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ )[4] «و نماز نخوان برجسد احدی از آنها و بر سر قبرشان نایست و برایشان طلب آمرزش نکن زیرا که آنها کافر شدند به خدا و پیامبرش و در حال بدکاری مردند».
نه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و نه علی رضی الله عنه هیچکدام از این کارها را در حق اصحاب نکردند و هر کسی خلاف اینرا بگوید دیگر خیلی دروغگو است, زیرا چگونه ممکن است علی اصحاب را کافر بداند و با این وصف حضرت عمر ایشان را در شورای شش نفری نامزد کند؟
شش نفری که قرار شد از بین خود یکی را برای جانشینی عمر برگزینند.
چگونه ممکن بود علی عمر را منافق بداند و عمر او را به مجلس خود راه داده و به نصایح او گوش فرا دهد.
و بدانها عمل کند.
ملخص کلام اینکه علی نه با خلفای پیش از خود جنگید و نه به آنها سخت گیری کرد و نه از حاضر شدن بر سر قبر و مراسم تدفین آنها روی گردان بوده است.
اگر اصحاب منافق بودند معنیش این است که علی به سه فرمان مذکور در آیات فوق عمل نکرده و نافرمانی خدا را مرتکب شده است و کی جرأت دارد اینرا بگوید؟
پیروان علی میگویند علی بخاطر مصالح اسلام سکوت کرد و این خاموشی را تا پایان خلافت سه خلیفه پیش از خویش ادامه داد پیروان علی چرا از علی پیروی نمی کنند؟
حالا که علی و عمر هر دو درگذشته اند دیگر چه مصلحتی در کار است؟
چرا پس از سه قرن این بحث ها زنده شد؟!
آیا بهتر نبود حالاکه علی بسفارش پیامبر بنا بگفته شما مهر خاموشی بر لب زد و اقدامی نکرد شما هم همانکار را میکردید؟!!!
در زمان حضرت عثمان اسلام در اوج قدرت بود حضرت علی سکوت کرد شما چه مقصدی داشتید که در زمان ضعف اسلام این بگو مگو ها را شروع کردید؟!!!
آیا بهترنبود این واقعه را همچون علی فراموش میکردید و به قضاوت الهی وا میگذاشتید؟؟
اگر کسی بدقت تاریخ را مطالعه کند تاریخی که تشیع هم قبولش دارند با تعجب در می یابد که دعوایی در بین اهل بیت عمر و ابوبکر و اهل بیت علی رضی الله عنهم اجمعین وجود نداشته است.
بیایید به موضوع ازدواج در بین این دو فامیل نظری بیاندازیم.
ازحضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم شروع کنیم: آن حضرت دو دختر خود را به همسری عثمان رضی الله عنه دادند.
یعنی دختر اول که فوت کرد دختر دوم را دادند و دخترکوچک ایشان به عقد و ازدواج علی رضی الله عنه در آمد، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دختری از ابوبکر رضی الله عنه بزنی گرفتند و با یک دختر عمر رضی الله عنه نیز عروسی کردند عمر هم یک دختر علی یعنی ام کلثوم کبری را به همسری خویش برگزید!.
امام صادق موسس مذهب آنها, مادرش از اهل بیت ابوبکر بود.
جریان به این صورت رخ داد که حضرت امام سجاد یعنی نوه حضرت علی رضی الله عنه وقتی پسرش باقر بزرگ شد رفت خانه عبدالرحمن نوه ابوبکر, یعنی رفت خانه کسی که جدش حق حضرت علی را خورده بود!
و گفت: که آمده دخترش ام فَروه را برای باقر رحمه الله علیه خواستگاری کند و نوه ابوبکر هم قبول کرد.
از عجایب اینکه حتی مادر بزرگ حضرت امام صادق رحمه الله علیه نیز از نسل ابوبکر و نوه ایشان بوده است این سخن را خود امام و مؤسس مذهب شیعیان فرموده که: «ابوبکر دو بار مرا زاییده است».
منظور اینکه من از دو پشت مادری به ابوبکر میرسم.
آیا اینها دلیلی براین نیست که ابداً جنگ و دعوائی بین ابوبکر و علی وجود نداشته است.
و داستان جانشینی بلا فصل علی ساخته و پرداخته ذهن های بیمار است؟
و اصل و اساسی ندارد؟
انتظار ندارم کسی که نمی خواهد حق را بپذیرد با شنیدن این رویداد های تاریخی مجاب شود زیرا او بالاتر از اینها را میداند و قانع نشده است.
بالاتر از این دیگر چیست؟
وقتی خود علی یعنی صاحب حق دختر جوانش دختر یازده ساله اش را - دختری که از بطن فاطمه رضی الله عنها است- را میدهد به بزرگترین دشمنش.
میدهد به منافق و مرتد؟
(استغفرالله) آری ام کلثوم را میدهد به عمر پنجاه و چند ساله!.
داستان کاسه داغ تر از آش را شنیده اید بعضی از طرفداران علی اینطورند.
اما امکان ندارد که کاسه داغ تر از آش باشد و هر جا که کاسه را از آش داغ تر دیدید بدانید کاسه ای زیر نیم کاسه است.
بسم الله الرحمن الرحیم مطلب زیر سخنرانی شیخ محمد ضیایی در یکی از شبهای رمضان سال 1414 هـ قـ - 1372 هـ.شـ می باشد.
دوستان گرامی توجه داشته باشند که مطلب فوق از روی نوار پیاده شده است و به همین علت کمی از نظر دستوری با یک مقاله متفاوت می باشد.
راهش پر رهرو باد.
الحمد لله و الصلاه و السلام علی رسول الله صلی الله علیه و سلم اما بعد: از میان چند صد سؤال که در شبهای گذشته تا حالا رسیده من به یک سؤال از این چند سؤال جواب می دهم و در باره همه سؤالها صحبت می کنم.
استدعا می کنم که شما در هر شرایطی هستید به محتوای این موضوع توجه فرمایید.
این سؤال یک سؤال از صد سؤال است که جواب می دهم.
سوال: چرا در مذهب اهل سنت وفات و تولد بزرگان و ائمه را جشن نمی گیرند و برای آنها نوحه خوانی و سینه زنی نمی کنند؟
این یک سؤال از صدها سؤال.
به این یکی جواب می دهم حالا صد های دیگر را درباره اش حرف می زنم؛ دقت بفرمایید، جواب: در کلیه مذاهب اهل سنت بلا استثنا فقط احترام بزرگان مرحوم شده به سه چیز است: 1- نام آنها را به خوبی یاد کنیم : حضرت سیدنا علی کرم الله وجهه، حضرت سیدنا عمر رضی الله عنه، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم ...
2- از خدا برای آن بزرگان درود و رحمت بخواهیم.
اگر صحابه کرام است می گوییم رضی الله عنه (خدا از او خشنود باد) اگر از پیامبران هستند بگوییم علیه السلام (بر او سلام) اگر شخص رسول اکرم را نام بردید می گوییم صلی الله علیه و سلم.
اگر بعد از صحابه کرام از بزرگان نام بردید می گوییم رحمه الله علیه.
3- گفتار و کردار آنها را مورد توجه قرار می دهیم و سعی می کنیم دنباله رو مخلص آنها باشیم.
جز این سه چیز در مذهب اهل سنت چیزی بنام احترام شخص مرده وجود ندارد.
خوب نیست!
در مذهب وجود ندارد، شما آقای سؤال کننده می توانید سنی نباشید، اشکال نداره، آزادید سنی نباشید.
ولی اگر گفتی من سنی هستم [بدان که] مراسمی بنام سینه زنی و عزاداری در مذهب [اهل سنت] نداریم.
نمی شود چیزی به مذهب چسبانید.
می شود از خانه بیرون رفت [اما] نمی شود زمین، اتاق، و دیوار خانه را عوض کرد.
این مطلب خیلی جالب است، خوب در مذهب وجود ندارد، حتی قول ضعیفی هم نیست، هیچ قولی وجود ندارد.
این را برای ادای امانت عرض می کنم چون روز حساب ما مسئول گفتار خودمان هستیم.
کار ما گویندگان مذهبی خیلی مشکلتر از کار عوام است.
اگر خداوند با لطف و کرمش ما را ببخشد شما شنوندگان ما هزار سال قبل از ما به بهشت می روید.
اگر به لطف خدا بهشتی نصیب ما شده باشد شما هزار سال جلوتر می روید چون سین و جیم شما آنجا کمتر است، مسئولیت شما کمتر است، ولی گوینده مذهبی آنجا پدرش در می آید.
باید ثابت کند آنچه گفته مخلصانه بوده و مطابق عقیده خودش گفته، خلاف نگفته و ما نمی توانیم "خسر الدنیا و الآخره" باشیم ،خلاف عقیده مان به شما بگوییم، خلاف آنچه خوانده ایم به شما بگوییم، نمی توانیم چنین بکنیم.
حالا [اگر] نود و نه سال دیگر [هم اگر بگذرد] .
دقت بفرمایید هر مذهبی در جامعه مسلمین یک خصوصیت و رنگ و شکل خاصی دارد.
این خصوصیت و رنگ و ویژگی مذهبی [را] هیچ وقت نمی توان عوض کرد.
در طول 1400 سال از زمانیکه فرق مختلف در اسلام بوجود آمدند، فِرَقی که بنام اهل سنت هستند چند خصوصیت داشته اند: 1- سواد اعظم امت اسلام بوده اند.
در طول تاریخ 90درصد بنام اهل سنت بوده اند.
2- نسبت به جهان خارج سخنگوی جهان اسلام بوده اند.
این حکومتهای اهل سنت بوده اند که چه ظالم چه غیر ظالم، جزیه می گرفتند.
این حکومتهای اهل سنت بوده اند که بخارا و سمرقند را فتح کرده اند، فلسطین را از اول فتح کرده اند و بعد هم از صلیبی ها باز گرفتند.
امپراطور چین فرستاده حکام اهل سنت را می پذیرفت.
دربار واتیکان هم از سفرای خلفا استقبال می کرد، همان خلفای به اصطلاح ظالم.
3- از خصوصیت اهل سنت این است که هرگز در برابر مخالفان خود خشونت نشان نمی دهند.
فحش را به فحش جواب نمی دهند.
بدی را به بدی تلافی نمی کنند، تندی را با تندی پاسخ نمی گویند، خشونت را با خشونت جواب نمی دهند.
این از ویژگی های اهل سنت بوده است در طول 1400 سال و این خصوصیت [را] نمی توان تغییرش داد.
می توانید خارجی(1) باشید شمشیر بردارید هر کس گفت بالای چشمت ابرو به او بزنید.
مساله ای نیست!
ولی تا شما خود را سنی می دانی نمی توانید در مقابل مخالفان خشونت نشان بدهید.
این در مذهب نیست، خلاف مذهب است.
به این دلیل در جامعه بزرگ امت محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم در هر صد سال احزاب و گروه های مختلفی تند رفته اند، حرکت کرده اند، به آسمانها پریده اند و یواش به زمین غلطیده اند ولی اهل سنت [نه] به کهکشانها پریده اند و [نه] در گودالها فرو رفته اند.
دقت کردید، این شیوه اهل سنت است.
ما اجازه نداریم در مقابل مخالفانمان پرخاش کنیم.
چنین چیزی امکان ندارد، چون خلاف مذهب است.
4- اهل سنت همیشه عادت دارد حق خود، عقیده خود را، بدون تعرض به مسائل دیگران خیلی فشرده و خیلی واضح و صریح بیان می کند.
شما آقای سنی مذهب اگر حق مذهب خود را درست یاد بگیرید نیاز به این ندارید که به دیگران پرخاش کنید و یا پاسخ فحش بدهید.
اصلا نیاز به این پیدا نمی کنید.
شما آنچه به نظر خودتان حق است درست یاد بگیرید کافی است.
در خاتمه عرایضم یک مثال [می آورم] این شاید شماره 5 باشد : موضع گیری اهل سنت در مقابل برادران و در مقابل امت اسلامی، در مقابل فرقه های اسلامی که زیر پرچم اسلام با اهل سنت یکی هستند چنین است: امت اسلام حکم تشکل یک خانواده دارد که بعد از فوت پدر خانواده ، وارثان بر سر تقسیم میراث اختلاف پیدا کرده اند.
زنان، دختران و پدران امت مرحوم شده اند و این اختلاف را نتوانسته اند حل کنند تا [نوبت] به فرزندزادگان رسید.
پسر زاده ها دو دسته شده اند اکثریت می گویند پدرانمان بر سر میراث اختلاف کرده اند حالا درست نیست آن اختلاف را بر ملا کنیم، همسایه ها را خبر دهیم، امت را هم خبر دهیم.
خوب این اختلاف [را] داشته اند دیگر.
خدا همه را ببخشد.
این موضع گیری اهل سنت است.
اما در داخل همین خانواده افرادی از نوادگان از پسران و دختران همان پدر مرحوم معتقدند خیر ما باید حق را بگوییم.
باید این چیز را که می گوییم به همه اعلام کنیم که این خانواده مقدس نبوده و اکثریت نادرست و ظالم و خائن بوده اند!
حالا این اختلاف بین اهل سنت است با دیگران.
موضع گیری اهل سنت واضح است می گویند چون بر ملا کردن اختلافها، برملا کردن مسائلی که در صدر اسلام بوده، بعد از رحلت رسول الله بوده، موشکافی [آنها] بدیها را چند برابر نشان می دهد این به نفع نیست.