اخلاق در نهج البلاغه آیت الله مشکینى سپاس خداى عظیم را که به ما وجود، عنایت کرد و نعمت عقل و خرد، مرحمت فرمود.
سپاس او را که به ما نعمت ایمان داد.
و درود ما به روان انبیاء بزرگ الهى، رابطین بین الله و مخلوق.
و درود به روان پاک شهداى تاریخ، از اولین شهید تا شهداى امروز و این ساعت.
درود به رهبر کبیر انقلاب و درود بر ملت شریف ایران.
سخن گفتن در اطراف کتابى مانند نهج البلاغه انسانى عظیم، همانند امیر المؤمنین على (ع)، خاصه براى فردى مثل بنده، کار مشکلى است.
لکن براى این که فتخار حضور در جلسه منتسب به آن مولا را داشته باشم، حاضر شدم.
موضوع صحبت ما «اخلاق در نهج البلاغه» است.
این جمله بدین معناست که بگوییم این کتاب شریف یا صاحب این کتاب راجع به «اخلاق» و «علم اخلاق» چه نظرى دارد، و آیا در این کتاب، راجع به «اخلاق» صحبتى شده است یا نه، و این کتاب توجه به علم «اخلاق» دارد یا نه و اگر این کتاب ناظر به «اخلاق» است، در چه حدودى راجع به این علم یا این موضوع سخن گفته است.
تشخیص این معنا که این کتاب، در باره «اخلاق» چه گفته، ابتداء توقف دارد به این که معناى اخلاق را به نحو اجمال تصور کنیم، و از این تصور، تصدیق این معنا که این کتاب در باره «اخلاق» چه نظر دارد، روشن مىشود.
اخلاق، جمع «خلق» است.
روان انسان، حالات و ملکاتى دارد و اخلاقعبارت از «ملکات روان» است.
تشخیص اخلاق، توقف دارد به این که سه موضوع را انسان تصور کند: «روان»، «اخلاق» و «غرض».
«روان» انسان، عبارت است از روح انسانى.
ابتدا باید به نحو اجمال، سخنى از روان گفته شود و سپس از مفهوم اخلاق که عارض بر «روان» است و آن گاه در این که این عوارض بر این موضوع چه نتایجى دارد.
این سه جمله را اگر بتوانم عرضه بدارم، توجه کتاب نهج البلاغه به اخلاق، روشن خواهد شد.
انسان، داراى روانى است.
من و شما داراى جوهرهاى هستیم غیر از جسم، به نام «روان» که در کتاب الهى و در اخبارى که به دست ما رسیده، در باب آن، سخن گفته شده است.
گاهى از این جوهره، تعبیر به «روح» شده، تعبیر به «نفس» شده، تعبیر به «قلب» شده، تعبیر به «صدر» شده و تعبیر به «عقل» شده است.
یعنى «روان» شما و روح شما پنج تا اسم دارد.
این «روان» شما را گاهى «روح» مىگویند، به این تناسب که بدن شما را او زنده نگه داشته و او سبب حیات بدن شماست.
پس او «روح» است: «لانّ الرّوح ما به الحیاه الشّیى».
روان شما یک نام دیگرش «نفس» است.
شما همان «روان» اید.
حقیقت شما عبارت از «روان» شماست.
شما آن «روان» تان هستید و آن «روان» شمایید.
نفس عبارت از حقیقت شیء است.
حقیقت شما همان «روان» شما است.
و وقتى که آن حقیقت پیدا شد، شما پیدا شدهاید و تا آن حقیقت باقى است، شما باقى خواهید بود.
فلذا روان شما گر چه ازلى نیست ولى ابدى هست، ازلى نیست، یعنى از اوّل آن وقتى که خدا هست، روان شما نیست.
خداوند روان شما را خلق کرده است، روان شما حادث است، اما همین روان شما ابدى و همیشگى است: خُلِقْتُم لِلْبَقاء وَ لا لِلْفَناء.
اى بشر خیال نکن که براى مرگ آفریده شدهاى تو براى بقا و جاودانگى آفریده شدهاى.
این شما که همیشه هستید، آن روان شماست و الّا این بدن، این لباس چند روزه روان، این لباس را خواهید کند و از این جهان به جهان دیگر خواهید رفت.
آن روان را «نفس» مىگویند، زیرا که شما آنید و آن، عین شماست.
این روان را «قلب» نیز مىگویند.
یکى از نامهاى روان شما قلب است، زیرا حرکت شما، سکون شما، قلب و انقلاب شما، و تمام حرکتهاى شما معلول آن است.
پس اوست که مقلب است، اوست که سرتا پا حرکت است.
نام روانتان بدین مناسبت «قلب» است.
یکى از نامهاى شما و روان شما «صدر» است، زیرا در حقیقت آن است که در میان سینه شما است، در اینجا، اسم ظرف بر مظروف اطلاق شده است.
یکى از نامهاى روان شما «عقل» است.
«عقل» به معناى قوّه آمده است، ولى در اینجا به معناى مدرک است.
یعنى وقتى شما درک مىکنید، مىفهمید، قدرت فهم دارید، کلیات را درک مىکند، آن روان شماست که درک مىکند.
بنا بر این شما جوهرهاى دارید به نام روان، به نام روح، به نام نفس، به نام قلب، به نام صدر و به نام عقل.
آن جوهره اوصافى دارد.
تا حال یک بعد از سه بعد اخلاق، عرض شد.
اما این روان شما، بر طبق تحقیق علماى اخلاق، داراى اوصاف و حالات و ملکاتى است.
یعنى روان شما چنان است که حالتى و صفتى به سادگى عارض آن مىشود و بزودى از بین مىرود.
مثل این که از کسى خوشتان مىآید، ساعت دیگر از او بدتان مىآید.
حبّ و بغض از حالات روان شماست.
برخى از اوصاف روان شما، به نام «حالات» خوانده مىشود.
اما برخى دیگر «ملکات» است، یعنى همیشه هست.
به این زودى پیدا نمىشود و بزودى هم زایل نمىشود.
این اوصاف پایدار را «ملکات» مىگویند.
شما روحتان داراى «ملکه» یعنى عوارض دائمى است.
این ملکات انسانى است که «اخلاق» نامیده مىشود.
علما در باره این ملکات، سخنها گفتهاند، و ملکات روانى انسان را به چندین قسم، تقسیم کردهاند.
بعضى از ملکات شما «موروثى» و بعضى «اکتسابى» است.
امام صادق مىفرماید: «فمنه موروثى و منه کسبى».
این ملکات، برخى طبیعى و فطرى شماست و خداوند این خاصیت و خوى و ملکه را در روان شما قرار داده است.
بعضى از صفات شما کسبى است، زحمت مىکشید، فعالیت مىکنید تا این صفت روانى را پیدا مىکنید.
قسم دیگر از ملکات، رذائل و فضائل است.
برخى از ملکات شما عبارت از فضائل نفس شماست، جمال روح شماست.
زیبائى قیافه روان شما عبارت از فضائل اخلاقى است.
برخى از ملکات، رذائل است، صفتهاى زشت است، قیافه کریه روح است.
بحث «اخلاق» عبارت از بحث در همین ملکات است.آیا انسان مىتواند اخلاق فاضله را تحصیل کند، ملکات پسندیده را پیدا کند و آیا مىتواند ملکات زشت را از خودش دور کند انسان کامل، انسانى است که بکوشد و در خود، ملکات فاضله را ایجاد کند.
و آن را که بنحو طبیعى موجود است، تقویت کند.
و انسان کامل، انسانى است که بکوشد و آن رذائل را در خود تضعیف کند و تا مىتواند از بین ببرد.
وقتى که انسان کوشید و به آنجا رسید هر چه ملکه فاضله بود بدست آورد، و هر چه رذائل بود از خود دور کرد، آن جاست که یک انسان ملکوتى مىشود و مصداق: «خلیفه اللَّه فى الأرض» مىشود انسان مسجود ملائکه مىشود، انسان آسمانى مىشود، انسانى مىشود که در مراحل انسانیت تکامل پیدا کرده است.
همین مکارم اخلاق است که اگر انسان بکوشد و آن را کسب کند، مصداق بیان پیامبر بزرگ (ص) مىشود که مىفرماید: «بعثت لأتمّم مکارم الاخلاق»: من براى این برانگیخته شدم و انبیاء براى این معنا به سوى بشر فرستاده شدند که روان آنها را در اخلاق، تکامل بخشند، ملکات آنها را ملکات فاضله کنند، رذائل را از وجودشان دور کنند، تا آنجا که آنان خلیفه الهى گردند.
تصور نشود، تنها جانشین الله، جدّ اعلاى ما، حضرت آدم بود، همه ما جانشین الله مىتوانیم باشیم، همه ما خلیفه الله مىتوانیم بشویم.
مگر روایت به ما نمىگوید: «تخلّقوا باخلاق اللّه و تأدّبوا باداب اللّه.» اى انسان تو والاتر از این هستى که در این دنیا، در این جهان پست بمانى و علاقهمند به دنیا گردى.
تو باید پرواز کنى، متخلق به اخلاق الهى بشوى.
بالجمله، بعد دوم اخلاق، عبارت از تشخیص ملکات و عبارت از «اخلاق روان» است که این ملکات را تشخیص بدهیم و آنها را کسب کنیم.
بعد سوم «غرض» است، که در ضمن مطالب گذشته «غرض» هم روشن شد.
وقتى انسان بتواند ملکات را تشخیص بدهد، رذائلش را دور کرده، فضایلش را به دست بیاورد و انسان کامل شود، غرض اخلاق را عملى کرده است.
بنا بر این، اخلاق، عبارت است از این که توجه به ملکات پیدا کنیم، موضوع ملکات را درک کنیم، غرض از ملکات را درک کنیم.
این معناى اخلاق است و نتیجه اخلاق آن است که انسان، یک «انسان کامل» شود.
این مقدمه کوتاهى بود براى این که ابتدا ببینیم اخلاق یعنى چه و بعد از آن ببینیم این کتاب عظیم که نهج البلاغه نامیده مىشود، راجع به اخلاق چه نظرى دارد حال به اختصار جواب این سؤال را مىگوئیم: وقتى ما به خطبهها، نامهها و حکمتهاى متعدد نهج البلاغه نگاه مىکنیم، مىبینیم که این کتاب عظیم، بخش بزرگى از اخلاق را بیان کرده است.
براى این که مدعایم را ثابت کنم جملاتى از نهج البلاغه را به حضورتان عرضه مىدارم.
این کتاب، اخلاق را مىداند چیست و متوجه است.
با توجه به آنچه راجع به علم اخلاق و راجع به مسائل اخلاق گفته شد، یکى از امّهات مسائل اخلاق را من عنوان کنم و ببینیم در نهج البلاغه راجع به این موضوع چه سخنى گفته شده است.
در علم «اخلاق» این مطلب هست که انسان اگر بخواهد زحمت بکشد و ملکات فاضلهاى را که براى روح انسانى تصور مىشود، تحصیل کند و ملکات رذیله را از خود دور کند، نیازمند است به این که از حظوظ و لذتهاى بدن خودش چشم پوشى کند تا روحش کمال پیدا کند.
توضیح مطلب این است: شما اگر بخواهید یک صفت فاضله را پیدا کنید، آیت الله مشکینى سپاس خداى عظیم را که به ما وجود، عنایت کرد و نعمت عقل و خرد، مرحمت فرمود.
زیبائى قیافه روان شما عبارت از فضائلاخلاقى است.
توضیح مطلب این است: شما اگر بخواهید یک صفت فاضله را پیدا کنید، صفت شجاعت پیدا کنید، صفت عدالت پیدا کنید، صفت سخاوت پیدا کنید باید مدتها نفستان را در فشار صبر و تزکیه قرار بدهید، از شهوات خوددارى کنید و از حظوظ و راحتیها و لذتها بکاهید تا یک صفت فاضلهاى را در روحتان ایجاد کنید.
و هم چنین باید تا مىتوانید از هواها و لذتهاى نفسانى خود بکاهید تا یک صفت رذیلهاى را از خود دور کنید.
اصولا پیدا کردن هر یک از صفات فاضله، موقوف است به این که شما از هواهاى خودتان و از لذتهاى خودتان کسر کنید.
به دست آوردن کمالات نفسانى، کمال روح و تکامل روح شما توقف دارد به این که از حظوظ بدن و از لذتهاى بدن کسر کنید.
و هر چه از این بیشتر کسر کنید، به کمال روحتان بیشتر افزودهاید، و اسلام براى این امر، برنامه خاصى درست کرده است.
على (ع) این مطلب عظیم را در دو جمله بیان فرموده است.
آن حضرت در ضمن خطبه 183 با یک عبارت رسا و قلیل اللفظ ولى پرمحتوى، این معنا را روشن کرده و مىفرماید: خذوا من اجسادکم فجودوا بها على انفسکم.
از اجسادتان بگیرید، از اجسادتان کسر کنید و به روحتان و بر نفستان منت بگذارید و آن را به کمال برسانید.
این جمله رساى على (ع) عبارت از یک موضوع کلى علم اخلاق است: اى انسانى که مىخواهى تعالى پیدا کنى: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً و خذوُا مِنْ اجْسادِکُم: راه تعالى و تکامل روح این است.
باید از جسد بگیرید و به روان بیفزائید.
این، خود، یکى از مهمترین مسائل اخلاق است که على (ع) با یک جمله بیان کرده است.
مسئله دیگر این است که گفتهاند: اگر انسان بخواهد که روحش ترقى پیدا کند، باید به بدن سختى بدهد، به بدن فشار وارد کند.
مثال مىآورند که روح و بدن انسانى مانند دو کفه ترازو هستند.
اگر این کفه پایین بیاید، آن کفه بالا مىرود.
شدت و فشار بر بدن، تکامل روح مىآورد.
راحتى بر بدن تنزل روح مىآورد، چه انسان مذهبى باشد و چه انسان غیر مذهبى.
شما برنامه کار مرتاضین هند را ملاحظه کنید.
آنها به بدن ریاضت مىدهند تا روحشان آن چنان قوى مىشود که فى المثل وقتى از ایران به هند سفر کنید و در برابرشان بایستید، تا شما را دیدند شما را به نام و اسم و لقب یاد مىکنند و از خانه و لانه و زندگیتان خبر مىدهند.
البته اسلام این نوع ریاضتها را تجویز نمىکند.
اسلام اعمال و ریاضتهاى خاصى را وسیله تزکیه و تکامل نفس انسان مىشناسد و مىفرماید: وَ انَّما هِىَ نَفْسى اروُضُها بِالتَّقْوى این نفس من است که آن را با تقوى ریاضت مىدهم.
یعنى همه ریاضتها و تحمل سختى و فشار براى تکمیل روح، در اسلام امضاء نشده است.
بلکه آنچه امضاء شده است، ریاضتهاى خاصى است.
انجام واجبات، ریاضت است ترک محرمات، ریاضت است یک قدم بالاتر انجام مستحبات، ریاضت است ترک مکروهات، ریاضت است.
على (ع) مىفرماید: با تقوى باید بدن و نفس را ریاضت داد تا انسان، مقام کمال مطلوب را پیدا کند.
اینها خصوصیاتى از امّهات مسائل اخلاقى است.
على (ع)، در نهج البلاغه، از «صبر»، «رحمت»، «رجاء» و غیره صحبت کرده، و نیز از صفات «کبر»، «حسد»، «بخل»، «جرم» و غیر آن صحبت فرموده است، که اگر دقت کنیم، مىبینیم علماى علم اخلاق- با همه نظریاتى که ابراز کردهاند- به نکاتى که على (ع) در ضمن کلماتش بیان کرده متعرض نشدهاند.
خداوند به ما توفیق تخلّق به اخلاق الهى را عطا فرماید.
و السلام علیکم و رحمه الله نظر مولا علی راجع به اخلاق و علم اخلاق در نهج البلاغه موضوع ما «اخلاق در نهج البلاغه» است.
این جمله بدین معناست که بگوییم این کتاب شریف یا صاحب این کتاب راجع به «اخلاق» و «علم اخلاق» چه نظری دارد، و آیا در این کتاب، راجع به «اخلاق» صحبتی شده است یا نه، و این کتاب توجه به علم «اخلاق» دارد یا نه و اگر این کتاب ناظر به «اخلاق» است، در چه حدودی راجع به این علم یا این موضوع سخن گفته است.
تشخیص این معنا که این کتاب، درباره «اخلاق» چه گفته، ابتداء توقف دارد به این که معنای اخلاق را به نحو اجمال تصور کنیم، و از این تصور، تصدیق این معنا که این کتاب در بارهی «اخلاق» چه نظر دارد، روشن میشود.
اخلاق، معنی «خلق» است.
روان انسان، حالات و ملکاتی دارد و اخلاق عبارت از «ملکات روان» است.
«روان» انسان، عبارت است از روح انسانی.
ابتدا باید به نحو اجمال، سخنی از روان گفته شود و سپس از مفهوم اخلاق که عارض بر «روان» است و آن گاه در این که این عوارض بر این موضوع چه نتایجی ارد.
این سه جمله را اگر بتوانم عرضه بدارم، توجه کتاب نهجالبلاغه به اخلاق، روشن خواهد شد.
انسان، دارای روانی است.
من و شما دارای جوهرهای هستیم غیر از جسم، به نام « روان» که در کتاب الهی و در اخباری که به دست ما رسیده، در باب آن، سخن گفته شده است.
گاهی از این جوهره، تعبیر به «روح» شده، تعبیر «به نفس» شده، تعبیر به «قلب» شده، تعبیر به «صدر» شده و تعبیر به «عقل» شده است.
یعنی «روان» شما و روح شما پنج اسم دارد.
این «روان» شما را گاهی «روح» میگویند، به این تناسب که بدن شما را او زنده نگهداشته و او سبب حیات بدن شماست.
پس او «روح» است: «لان الروح ما به الحیاه لاشی».
حقیقت شما عبارت از «روان» شاست.
و وقتی که آن حقیقت پیدا شد، شما پیدا شدهاید و تا آن حقیقت باقی است، شما باقی خواهید بود.
فلذا روان شما گر چه ازلی نیست ولی ابدی هست، ازلی نیست، یعنی از اول آن وقتی که خدا هست، روان شما نیست.
خداوند روان شما را خلق کرده است، روا شما حادث است، اما همین روان شما ابدی و همیشگی است: «خلقتم للبقاء و لا للقناء».
ای بشر!
خیال نکن که برای مرگ آفریده شدهای، تو برای بقا و جاودانگی آفریده شدهای.
این شما که همیشه هستید، آن روان شماست والا این بدن، این لباس چند روزهی روان، این لباس را خواهید کند و از این جهان به جهان دیگر خواهید رفت.
آن روان را «نفس» میگویند، زیرا که شما آنید و آن، عین شماست.
این روان را «قلب» نیز میگویند.
یکی از نامهای روان شما قلب است، زیرا حرکت شما، سکون شما، قلب و انقلاب شما، و تمام حرکتهای شما معلول آن است.
پس اوست که مقلب است، اوست که سر تا پا حرکت است.
یکی از نامهای شما و روان شما «صدر» است، زیرا در حقیقت آن است که در میان سینهی شما است، در این جا، اسم ظرف بر مظروف اطلاق شده است.
یکی از نامهای روان شما «عقل» است.
«عقل» به معنای قوه آمده است، ولی در این جا به معنای مدرک است.
یعنی وقتی شما درک میکنید، میفهمید، قدرت فهم دارید، کلیات را درک میکند، آن روان شماست که درک میکند.
بنابراین شما جوهرهای دارید به نام روان، به نام ورح، به نام نفس، به نام قلب، به نام صدر و به نام عقل.
آن جوهره اوصافی دارد.
اما این روان شما، بر طبق تحقیق علمای اخلاق، دارای اوصاف و حالات و ملکاتی است.
یعنی روان شما چنان است که حالتی و صفتی به سادگی عارض آن میشود و بزودی از بین میرود.
مثل این که از کسی خوشتان میآید، ساعت دیگر از او بدتان میآید.
حب و بغض از حالات روان شماست.
برخی از اوصاف روان شما، به نام «حالات» خوانده میشود.
اما برخی دیگر «ملکات» است، یعنی همیشه هست.
به این زودی پیدا نمیشود و بزودی هم زایل نمیشود.
این اوصاف پایدار را «ملکات» میگویند.
شما روحتان دارای «ملکه» یعنی عوارض دائمی است.
این ملکات انسانی است که «اخلاق» نامیده میشود.
علما دربارهی این ملکات، سخنها گفتهاند، و ملکات روانی انسان را به چندین قسم، تقسیم کردهاند.
بعضی از ملکات شما «موروثی» و بعضی «اکتسابی» است.
امام صادق میفرماید: «فمنه موروثی و منه کسبی».
این ملکات، برخی طبیعی و فطری شماست و خداوند این خاصیت و خوی و ملکه را در روان شما قرار داده است.
بعضی از صفت کسبی است، زحمت میکشید، فعالیت میکنید تا این صفت روانی را پیدا میکنید.
برخی از ملکات شما عبارت از فضائل نفس شماست، جمال روح شماست.
زیبائی قیافهی بروان شما عبارت از فضائل اخلاقی است.
برخی از ملکات، رذائل است، صفتهای زشت است، قیافهی کریه روح است.
بحث «اخلاق» عبارت از بحث در همین ملکات است.
آیا انسان میتواند اخلاق فاضله را تحصیل کند، ملکات پسندیده را پیدا کند؟
و آیا میتواند ملکات زشت را از خودش دور کند؟
انسان کامل، انسانی است که بکوشد و در خود، ملکات فاضله را ایجاد کند.
و آن را که بنحو طبیعی موجود است، تقویت کند.
و انسان کامل، انسانی است که بکوشد و آن رذائل را در خود تضعیف کند و تا میتواند از بین ببرد.
وقتی که انسان کوشید و به آنجا رسید هر چه ملکهی فاضله بود به سدت آورد، و هر چه رذائل بود از خود دور کرد، آنجاست که یک انسان ملکوتی میشود و مصداق: «خلیفه الله فی الارض» میشود، انسان مسجود ملائکه میشود، انسان آسمانی میشود، انسانی میشو که در مراحل انسانیت تکامل پیدا کرده است.
همین مکارم اخلاق است که اگر انسان بکوشد و آن را کسب کند، مصداق بیان پیامبر بزرگ (ص) میشود که میفرماید: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»: من برای این برانگیخته شدم و انبیاء برای این معنا به سوی بشر فرستاده شدند که روان آنها را در اخلاق، تکامل بخشند، ملکات آنها را ملکات فاضله کنند، رذائل را از وجودشان دور کنند، تا آن جا که آنان خلیفهی الهی گردند.
تصور نشود، تنها جانشین الله، جد اعلای ما، حضرت آدم بود، همهی ما جانشین الله میتوانیم باشیم، همهی ما خلیفه الله میتوانیم بشویم.
مگر روایت به ما نمیگوید: «تخلفوا باخلاق الله و تادبوا باداب الله.»؟
ای انسان تو والاتر از این هستی که در این دنیا، در این جهان پست بمانی و علاقه مند به دنیا گردی.
تو باید پرواز کنی، متخلق به اخلاق الهی بشوی.
وقتی انسان بتواند ملکات را تشخیص بدهد، رذائلش را دور کرده، فضائلش را به دست بیاورد و انسان کامل شود، غرض اخلاق را عملی کرده است.
بنابراین، اخلاق، عبارت است از این که توجه به ملکات پیدا کنیم، موضوع ملکات را درک کنیم، غرض از ملکات را درک کنیم.
این معنای اخلاق است و نتیجهی اخلاق آن است که انسان، یک «انسان کامل» شود.
این مقدمهی کوتاهی بود برای این که ابتدا ببینیم اخلاق یعنی چه و بعد از آن ببینیم این کتاب عظیم که نهجالبلاغه نامیده میشود، راجع به اخلاق چه نظری دارد؟
حال به اختصار جواب این سوال را میگوئیم: وقتی ما به خطبهها، نامهها و حکمتهای متعدد نهجالبلاغه نگاه میکنیم، میبینیم که این کتاب عظیم، بخش بزرگی از اخلاق را بیان کرده است.
برای این که مدعایم را ثابت کنم جملاتی از نهجالبلاغه را به حضورتان عرضه میدارم.
این کتاب، اخلاق را میداند چیست و متوجه است.
با توجه به آنچه راجع به علم اخلاق و راجه به مسائل اخلاق گفته شد، یکی از امهات مسائل اخلاق را من عنوان کنم و ببینیم در نهجالبلاغه راجع به این موضوع چه سخنی گفته شده است.
در علم «اخلاق» این مطلب هست که انسان اگر بخواهد زحمت بکشد و ملکات فاضلهای را که برای روح انسان تصور میشود، تحصیل کند و ملکات رذیله را از خود دور کند، نیازمند است به این که از حظوظ و لذتهای بدن خودش چشم پوشی کند تا روحش کمال پیدا کند.
توضیح مطلب این است: شما اگر بخواهید یک صفت فاضله را پیدا کنید، صفت شجاعت پیدا کندی، صفت عدالت پیدا کنید، صفت سخاوت پیدا کنید، باید مدتها نفستان را در فشار صبر و تزکیه قرار بدهید، از شهوات خود داری کنید و از حظوظ و راحتیها و لذتها بکاهید تا یک صفت فاضلهای را در روحتان ایجاد کنید.
و هم چنین باید تا میتوانید از هواها و لذتهای نفسانی خود بکاهید تا یک صفت رذیلهای را از خود دور کنید.
اصولا پیدا کردن هر یک از صفات فاضله، موقوف است به این که شما از هواهای خودتان و از لذتهای خودتان کسر کنید.
به دست آوردن کمالات نفسانی، کمال روح و تکامل روح شما توقف دارد به این که از حظوظ بدن و از لذتهای بدن کسر کنید.
و هر چه از این بیشتر کسر کنید، به کمال روحتان بیشتر افزودهاید، و اسلام برای این امر، برنامه خاصی درست کرده است.
علی (ع) این مطلب عظیم را در دو جمله بیان فرموده است.
آن حضرت در ضمن خطبهی 183 با یک عبارت رسا و قلیل اللفظ ولی پر محتوی، این معنا را روشن کرده و میفرماید: خذوا من اجسادکم فجودا بها علی انفسکم.
این جملهی رسای علی (ع) عبارت از یک موضوع کلی علم اخلاق است: ای انسانی که میخواهی تعالی پیدا کنی: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا» و «خذوا من اجسادکم»: راه تعالی و تکامل روح این است.
باید از جسد بگرید و به روان بیفزائید.
این، خود، یکی از مهمترین مسائل اخلاق است که علی (ع) با یک جمله بیان کرده است.
مسئله دیگر این است که گفتهاند: اگر انسان بخواهد که روحش ترقی پیدا کند، باید به بدن سختی بدهد، به بدن فشار وارد کند.
مثال میآورند که روح و بدن انسانی مانند دو کفهی ترازو هستند.
اگر این کفه پایین بیاید، آن کفه بالا میرود.
شدت و فشار بر بدن، تکامل روح میآورد.
راحتی بر بدن تنزل روح میآورد، چه انسان مذهبی باشد و چه انسان غیر مذهبی.
آنها به ریاضیت میدهند تا روحشان آن چنان قوی میشود که فی المثل وقتی از ایران به هند سفر کنید و در برابرشان بایستید، تا شما را دیدند شما را به نام و اسم و لقب یاد میکنند و از خانه و لانه و زندگیتان خبر میدهند.
البته اسلام این نوع ریاضیتها را تجویز نمیکند.
اسلام اعمال و ریاضیتهای خاصی را وسیلهی تزکیه و تکامل نفس انسان میشناسد و میفرماید: و انما هی نفس اروضها بالتقوی این نفس من است که آن را با تقوی ریاضت میدهم.
یعنی همه ریاضیتها و تحمل سختی و فشار برای تکمیل روح، در اسلام امضاء نشده است.
بلکه آنچه امضاء شده است، ریاضتهای خاصی است.
انجام واجبات، ریاضت است، ترک محرمات، ریاضت است، یک قدم بالاتر انجام مستحبات، ریاضت است، ترک مکروهات، ریاضت است.
علی (ع) میفرماید: با تقوی باید بدن و نفس را ریاضت داد تا انسان، مقام کمال مطلوب را پیدا کند.
اینها خصوصیاتی از امهات مسائل اخلاقی است.
علی (ع)، در نهجالبلاغه، اهز «صبر»، «رحمت»، «رجاء» و غیره صحبت کرده، و نیز از صفات «کبر»، «حسد»، «بخل»، «جرم» و غیر آن صحبت فرموده است، که اگر دقت کنیم، میبینیم علمای علم اخلاق- با همهی نظریاتی که ابراز کردهاند- به نکاتی که علی (ع) در ضمن کلماتش بیان کرده متعرض نشدهاند.
خداوند به ما توفیق تخلق به اخلاق الهی را عطا فرماید.