بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین باری الخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبد الله و رسوله و حبیبه و صفیه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سیدنا و نبینا ومولانا ابی القاسم محمد و اله الطیبین الطاهرین المعصومین اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : « خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلین ».
( 1 ) قبلا عرض کردیم که پاره ای از افعال انسانی " اخلاقی " نامیده میشود در مقابل افعال عادی و طبیعی این سوال پیش میآید که اخلاق و معنی اخلاقی بودن یک فعل چیست ؟
چگونه است که یک کار انسان ، اخلاقی نامیده میشود ؟
و عرض کردیم که اگر چه ابتدا به نظر میرسد که این سوال ، سوال خیلی ساده ای است و جواب آسانی دارد ، ولی وقتی که عمیقا وارد این مطلب میشویم میبینیم جواب این سوال که راز اخلاقی بودن چیست ، به این سادگیها نیست ، بلکه از مشکل ترین مسائل فکری و پیچیده ترین مسائل فلسفی بشر است و از چند هزار سال پیش تا امروز هنوز فلاسفه جهان توافق نظری روی آن پیدا نکرده اند ما به جای اینکه اول ملاکهای اخلاقی بودن را در مکتبهای اخلاقی بیان بکنیم و مثلا بگوئیم افلاطون درباره ملاک اخلاقی بودن چه گفته است ، ارسطو چه گفته است ، اپیکور چه گفته است ، غزالی چه گفته است ، در دنیای جدید ، فلاسفه اروپا هر کدام چه گفته اند ، به جای اینها اول موارد ساده بسیار روشنش را ذکر میکنیم بعد به تفسیر میپردازیم ، زیرا قبل از آنکه موارد فعل اخلاقی روشن بشود ، تفسیر کردن چندان صواب نیست قبلا از موارد مسلم فعل اخلاقی ، مثالهایی از " ایثار " یعنی غیر را بر خود مقدم داشتن ، زحمت خود و آسایش دیگران را طلبیدن ، در قالب تاریخچه هایی از خارج و داخل دنیای اسلام ، و مثالهایی هم از یک مورد دیگر اخلاقیات یعنی همدردی با دردمندان ذکر کردیم اکنون باز میخواهیم به مثالهای دیگری در این مورد بپردازیم همه برای این است که میخواهیم موضوع کاملا روشن بشود و قبل از ذکر مثالها ، برای اینکه شما به اهمیت این موضوع پی ببرید لازم است مطلبی را عرض کنم .
ارزش کار اخلاقی کارهایی که ما به آنها میگوئیم کار اخلاقی ، میبینیم فرقشان با کار عادی این است که قابل ستایش و آفرین و تحسین اند به عبارت دیگر بشر برای این گونه کارها ارزش قائل است تفاوت کار اخلاقی با کارطبیعی در این است که کار اخلاقی در وجدان هر بشری دارای ارزش است یعنی یک کار ارزشمند و گرانبها است و بشر برای خود این کار ، قیمت قائل است آن قیمتی هم که برایش قائل است نه از نوع قیمت و ارزشی است که برای کار یک کارگر قائل است که ارزش مادی به اصطلاح ایجاد میکند و استحقاق مبلغی پول یا کالا در مقابل کار خودش پیدا میکند ، بلکه یک نوع ارزش ما فوق این ارزشهاست که با پول و کالای مادی قابل تقویم نیست آن سربازی که جان خودش را فدای دیگران میکند ، کارش کار با ارزشی است ولی ارزش آن از نوع ارزشهای مادی نیست که مثلا بگوئیم فلان عمله کارش ساعتی بیست و پنج تومان ارزش دارد ، معمار هشتاد تومان ، مهندس صد و پنجاه تومان ، آن دیگری پانصد تومان ، و خیلی بالا باشد ، مثلا میگویند فلان کس آمد چاه نفت را خاموش کرد و برای هر ساعت کارش پنج هزار تومان ارزش قائل بودند ، بالاخره قابل تقویم به ارزشهای مادی است .
کارهای اخلاقی ، در ذهن و وجدان بشر دارای ارزش و قیمت است ، گرانبها است ولی نوع ارزشش با ارزشهای مادی مقیاس را هر اندازه بالا بگیرد متفاوت است آن یک ارزش دیگری است ، ارزشی است مافوق ارزشهای مادی قضایایی که از علی علیه السلام نقل کردیم ، قابل این نیست که بگوئیم این کار علی را حساب بکنید ببینید چند میلیون تومان یا چند میلیارد دلار قیمت دارد این با تومان و دلار قابل تقویم نیست البته ارزش و قیمت دارد ولی نوع ارزشش اساسا با این ارزشها متفاوت است .
بعد از آنکه ثابت شد که در میان کارهای انسان یک سلسله کارها هست دارای ارزش و قیمت ، آن هم نوعی ارزش که با ارزشهای مادی متفاوت است ، قهرا این سوال پیش میآید که توجیه این ارزشها چگونه است ؟
یعنی با چه فلسفه ای ، با چه مکتبی میتوانیم این ارزشها و قیمتها را برای کارهای اخلاقی بشر توجیه بکنیم ؟
به عبارت دیگر کدام مکتب میتواند ارزش اخلاقی کار بشر را تفسیر و توجیه و تایید کند ؟
آیا همه مکتبها قادرند این گونه کارها را توجیه کنند ؟
خود مکتب قادر است ؟
همه مکتبها قادر نیستند اکنون نمیخواهم این مطلب را بسط بدهم این را عرض کردم برای اینکه از حالا ذهن شما آماده باشد برای این مطلب که ارزشهای اخلاقی را کدام مکتب از مکتبها میتواند توجیه کند ، و کدام مکتب قادر به توجیه نیست ؟
مکتبهایی که قادر به توجیه نیستند بعضی صراحت دارند ، به روی خودشان میآورند ، خجالت هم نمیکشند ، انکار میکنند میگویند : " اصلا " اخلاق " حرف مفت است ، کار اخلاقی انجام دادن از ساده دلی است ، آدم عاقل دنبال کار اخلاقی نمیرود ، دنبال خوشی و لذت میرود جز سود و لذت هیچ چیز دیگری در عالم منطقی نیست " باز این خوب است ، بالاخره میگوید من مکتبی دارم که نتیجه اش همین است ولی پاره ای از مکتبها ، جهان بینی شان ، فلسفه و اساس فکرشان همین نتیجه را میدهد یعنی به همین جا میرسد اما به روی خودشان نمیآورند بلکه بر عکس ، میگویند : ما هم به ارزشهای اخلاقی قائل هستیم و برای انسانیت ارزش قائلیم ولی با کدام مکتب ؟
!
اینها با آن اساسی که تو چیدی جور در نمیآید به هر حال ما بعدا روی این مطلب بحث میکنیم .
حال میپردازیم به مثالهای دیگر برای اخلاقی بودن بعضی از کارها .
عفو و گذشت این خودش یک مسئله ای است حدیث پیغمبر هم هست : « ثلاث من مکارم الاخلاق : تصل من قطعک و تعطی من حرمک و تعفو عمن ظلمک » ( 1 ) یک کسی درباره شما مرتکب خطا یا جنحه و یا جنایتی میشود البته در اینجا بخشی از عمل مربوط به شخص شماست ، و بخش دیگر مربوط به جامعه مثل اینکه قاتلی میآید انسانی را میکشد ، که این عمل ، هم جنبه جنایتی دارد و هم جنبه اجتماعی سخن در آنجا است که آن عمل به جامعه ارتباط ندارد و حقی در جامعه تولید نمیشود : یک کسی به شما تهمتی زده ، دروغی بسته ، از شما غیبتی کرده و از این نوع کارها ، یا از همان کارها ولی نه از جنبه اجتماعیش بلکه از جنبه شخصی و فردی اش ، شما عفو و گذشت میکنید ، او تقاضای بخشش میکند ، شما هم میبخشید ، میگذرید این عمل نیز یک عمل اخلاقی تلقی میشود ما فوق عمل عادی ، و یک نوع عمل قهرمانانه .
حق شناسی و وفا دیگری به انسان ، احسان و نیکی کرده عکس العمل انسان در مقابل او دو جور میتواند باشد یکی اینکه بعد که فهمید دیگر به اصطلاح خرش از پل گذشته ، اصلا اعتنا نمیکند ، فراموش میکند و کاری به کار او ندارد ، و دیگر اینکه در مقابل او تا آخر عمر حق شناسی میکند ، نیکی او را فراموش نمیکند ، تشکر میکند و وفا به خرج میدهد ، بعد از بیست سال هم اگر یک وقتی پیش بیاید که آن شخص احتیاجی داشته باشد ، فورا به حکم « هل جزاء الاحسان الا الاحسان » ( 1 ) - که خود همین یک اصل اخلاقی فطری است که قرآن ذکر کرده است - در مقام پاداش و احسان او بر میآید این عمل یک عمل اخلاقی است .
ترحم به حیوانات حتی حیواناتی که از یک نظر پلیدند ، آن پلیدی منافات ندارد با ترحم به آنها مثلا سگ به دلیل میکروبی که در لعاب دهانش یا در همه بدنش هست ، میگوئیم پلید است یعنی با او مانند شیئی که دارای یک میکروب خطرناک هست رفتار میکنیم این منافات ندارد با اینکه در عین حال این حیوان قابل ترحم باشد ، و هست انسان حیوان گرسنه یا تشنه ای میبیند یک نفر ممکن است بی تفاوت باشد ، یک نفر دیگر او را تیمار میکند در حدیث است که مردی در بیابان میگذشت ، سگی را دید که از شدت تشنگی زبانش را به خاکهای نمناک میمالد در آنجا چاه آبی بود خف خودش را ، یعنی کفش خودش را به دستار یا شالی بست فرستاد داخل چاه و از آن آب کشید و بعد ظاهرا با دست خودش به این حیوان آب داد و او را سیراب کرد و از مرگ نجات داد .
وحی رسید به پیغمبر زمانش که خدا کار این انسان را شکر کرد ، یعنی قدر این کار را دانست ( یعنی این کار نزد خدا قدر دارد ) : « شکر الله له و ادخله الجنه » خدا قدر کار این شخص را شناخت یعنی عملا شناخت ، به این معنی که به اوپاداش داد : او را به بهشت برد .
همین {حدیث } است که سعدی در بوستان آورده : یکی در بیابان سگی تشنه یافت برون از رمق در حیاتش نیافت سعدی میگوید "کله دلو کرد" ولی حدیث میگوید کفش خودش را دلو کرد .
کله دلو کرد آن پسندیده کیش چو حبل اندر آن بست دستار خویش (1) به خدمت میان بست و باز و گشاد سگ ناتوان را دمی آب داد خبر داد پیغمبر از حال مرد که داور گناهان او عفو کرد رمز مطلب در کجاست که این کار نزد خدا و خلق خدا ارزش دارد ؟
سخن سری سقطی میگویند یکی از عرفا به نام " سری سقطی " میگفت : من سی سال است که استغفار میکنم به خاطر یک " الحمد لله " که گفته ام ، به خاطر یک شکری که خدا را کرده ام : انی استغفر الله منذ ثلاثین سنه لقولی الحمد لله گفتند چطور ؟
گفت من در بغداد دکاندار بودم ( این داستان را هم سعدی به شعر در آورده است ) یکوقت خبر رسید که فلان بازار بغداد را حریقی پیدا شد و سوخت .
دکان من هم در آن بازار بود .
به سرعت رفتم ببینم دکان من سوخته یا نه ؟
یک کسی به من گفت : آتش به دکان تو سرایت نکرده گفتم : الحمدلله بعد با خودم فکر کردم که آیا تنها تو در دنیا بودی ؟
بالاخره آتش چهار تا دکان را سوخته دکان تو را نسوخته یعنی دکان دیگری را سوخته " الحمدلله " معنایش این است که الحمدلله آتش دکان مرا نسوخت ، دکان او را سوخت پس من راضی شدم به اینکه دکان او سوخته بشود و دکان من سوخته نشود بعد به خودم گفتم : اولاتهتم للمسلمین سری !
تو غصه مسلمین در دلت نیست ؟
( اشاره است به حدیث پیغمبر : « من اصبح لا یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم » (1) هر کس که صبح کند و همتش خدمت به مسلمانان نباشد ، او مسلمان نیست ) و من سی سال است که دارم استغفار آن الحمدلله را میکنم .
این چیست ؟
میگویند یکی از عرفا به نام " سری سقطی " میگفت : من سی سال است که استغفار میکنم به خاطر یک " الحمد لله " که گفته ام ، به خاطر یک شکری که خدا را کرده ام : انی استغفر الله منذ ثلاثین سنه لقولی الحمد لله گفتند چطور ؟
دعای مکارم الاخلاق " صحیفه سجادیه " دعاهای بسیار معتبری است - هم از نظر سند و هم از نظر مضمون - از زین العابدین علی بن الحسین سلام الله علیه که علمای شیعه از صدر اسلام به این کتاب توجه کرده اند ، و بعد از قرآن تنها مجموعه ای است که از اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم هجری به صورت یک کتاب در دست بوده است نهج البلاغه هم کتاب است ولی نهج البلاغه ، خطب [ و نامه ها و کلمات قصار ] علی علیه السلام است که در میان مردم متفرق بود ، سید رضی در قرن چهارم اینها را جمع کرد و به صورت یک کتاب در آورد .
اصول کافی در قرن چهارم به صورت یک کتاب جمع آوریشده ، و کتابهای دیگری قبل از اصول کافی بوده است کتابهایی مثل مصحف فاطمه سلام الله علیها و کتاب علی ( ع ) که گاهی ائمه از آن اسم میبردند الان در دست ما نیست بنابر این بعد از قرآن ، قدیمترین کتاب شیعی که از اول به صورت کتاب به وجود آمده و الان در دست ما هست صحیفه سجادیه است که جناب زید بن علی بن الحسین وقتی که در جنگ با امویان شهید میشد همین کتاب همراهش بود ، و آن را به کسی سپرد ، و از آن دو نسخه بوده ، که در ابتدای صحیفه این را نوشته اند صحیفه سجادیه دعاهای زیادی دارد حالا من نمیخواهم درباره ارزش حیفه صحبت بکنم که از بحث خودم دور بشوم یکی از دعاهای صحیفه سجادیه دعائی است به نام دعای [ ( مکارم الاخلاق " یعنی دعای اخلاق مکرمتی .
قبلا این حدیث را خواندم که پیغمبر اکرم - به تعبیری که اهل تسنن روایت کرده - اند فرمود : « بعثت لا تمم مکارم الاخلاق » ( 1 ) - و به تعبیری که شیعه روایت کردهاند - فرمود : « علیکم بمکارم الاخلاق فان ربی بعثنی بها » و گفتیم شاید هر دو تعبیر در دو نوبت از زبان پیغمبر اکرم صادر شده باشد ، ولی مضمون به هر حال یکی است این دعا اسمش دعای مکارم الاخلاق است ، شاید به این علت که یک جمله از آن این است : « وهب لی معالی الاخلاق » ( 2 ) اگر ما در این شبها فرصت پیدا بکنیم لااقل در بعضی از شبها قسمتهایی از این دعای شریف را برای شما بخوانیم [ بسیار مناسب است ، زیرا برای ] معرفی مکتب اخلاقی اسلام یکی از بهترین نمونه ها دعای مکارم الاخلاق است .
و از جمله آرزوهایی که من سالهاست دارم این است که یک وقتی توفیق پیدا بکنم این دعا را به فارسی ترجمه و مخصوصا شرح بکنم ، فلسفه ها و نکاتی را که در این دعای شریف هست تشریح کنم و در اختیار فارسی زبانان خودمان قرار بدهم این جزء آرزوهای من است امیدوارم خدای متعال این توفیق را به من عنایت کند و خود وجود مقدس علی بن الحسین سلام الله علیه از خدای متعال بخواهد که این توفیق برای من پیدا بشود حالا من قسمتی از این دعا را میخوانم برای همین نمونه ها هر کس که این مضمونها را بشنود و انسانی را که آرزویش اینجور شدن است و البته او اینجور هست و دارد به همه یاد میدهد که انسان اسلام باید اینجور باشد در نظر بگیرد ، با خود میگوید چگونه است که این کارها اینقدر ارزش و قیمت پیدا میکند ؟
این دعا هر قسمتش با صلوات شروع میشود ، حضرت یک صلوات بر پیغمبر و آل پیغمبر میفرستد ، بعد چند جمله دعا میکند ، دو مرتبه صلوات میفرستد و حال قسمتی از این دعا : به خدای خود عرض میکند : « اللهم صل علی محمد و آله و سددنی لان اعارض من غشنی بالنصح » پروردگارا درود بفرست بر پیامبر و آل پیامبر ، و به من توفیق بده که با آن کسانی که با من دغلی میکنند ، به ظاهر دوستی میکنند ولی در باطن میخواهند به من بدی کنند معارضه کنم و اجزی من هجرنی بالبر «آن کسانی که مرا ترک و رها کرده اند ، دوستانی که دیگر به سراغ من نمیآیند ، جزای آنها را کف دستشان بگذارم چگونه ؟
در مقابل اینکه آنها مرا ترک کردند و ترک احسان کردند من نسبت به آنها برو احسان بکنم » و اثیب من حرمنی بالبذل » پاداش بدهم آنکه مرا محروم کرده است ، به اینکه به او ببخشم « و اکافی من قطعنی بالصله » و مکافات بدهم هر کس با من قطع رابطه میکند : ارحام و دوستانی که قطع صله رحم یا قطع صله مودت میکنند ، [ به اینکه رابطه را برقرار کنم ] آنها میبرند ، من پیوند کنم مکافات من این باشد که آنها این رابطه را میبرند من در مقابل وصل کنم ، آنها فصل میکنند ، من وصل کنم « و اخالف من اغتابنی الی حسن الذکر » مخالفت کنم با آن کسانی که از من غیبت میکنند ، پشت سر من از من بدگویی میکنند ، و مخالفتم با غیبت کن های خودم این باشد که پشت سر آنها همیشه نیکی آنان را بگویم .
« و ان اشکر الحسنه و اغضی عن السیه » نیکیهای مردم را سپاسگزار باشم و از بدیهای آنها چشم بپوشم این چه آرزویی است برای انسان ؟
حالا اعم از اینکه ما خودمان اهل این آرزوها باشیم یا نباشیم ، اهل این عملها باشیم یا نباشیم ، آیا اینها یک امور قابل ستایش در حد اعلی هست یا نه ؟
آیا این امور ارزش دارد یا ارزش ندارد ؟
گرانبها است یا گرانبها نیست ؟
ارزشش چه نوع ارزشی است ؟
آیا انسانی که اینگونه است ، در نظر ما یک قهرمان هست یا نیست ؟
قهرمان است این قهرمانی یعنی چه ؟
راز این قهرمانی در کجاست ؟
این است معنی سؤالی که هی طرح میکنیم تا بعد جوابش را بدهیم : راز اخلاقی بودن این کارها ، این فکرها ، این نیتها ، این میلها ، این اراده ها در کجاست ؟
سخن خواجه عبدالله انصاری تعبیری دارد خواجه عبدالله انصاری که حالا شاید از خودش تعریف کرده به هر حال او مردم عارف وارسته ای بوده میگوید : " بدی را بدی کردن سگساری است " یک کسی به آدم بدی میکند ، انسان در مقابل بدی او بدی میکند این ، سگ رفتاری است چون اگر سگی سگ دیگری را گاز بگیرد او هم گازش میگیرد " و نیکی را نیکی کردن خر کاری است " یک کسی به آدم نیکی میکند ، انسان در مقابل نیکی او نیکی میکند این هم کار مهمی نیست نمیدانم دیده اید یا ندیده اید ؟
هر کس مثل من دهاتی باشد دیده : یک الاغ وقتی که شانه یک الاغ دیگر را میخاراند ، او هم فورا شانه او را میخاراند اگر دید او شانه او را میخاراند که از این خاراندن خوشش میآید ، فورا شانه رفیقش را میخاراند " بدی را نیکی کردن کار خواجه عبدالله انصاری است " حالا یک چهارمی هم دارد : " و نیکی را بدی کردن کار ما مردم ایرانی است " .
شعری است در دیوان منسوب به امیرالمؤمنین میفرماید : و ذی سفه یواجهنی بجهل و اکره ان اکون له مجیبا " سفیه " نه معنایش دیوانه است ، بلکه یعنی کسی که رشد فکری و هدف داشته باشد ، کار او جنبه اجتماعی پیدا میکند و دیگر جای گذشت نیست « واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما »(1) امیرالمؤمنین چنین سخنی میخواهد بفرماید .
" و ذی سفه یواجهنی بجهل " بسا هست آدمهایی که رشد فکری ندارند ، با روی جهالت و نادانی خودشان با من روبرو میشوند ، از من بدگویی میکنند ، به من فحش میدهند " و اکره ان اکون له مجیبا " { و من کراهت دارم از اینکه پاسخ آنها را بدهم } .
یزید سفاهه و ازید حلما کعود زاد فی الاحراق طیبا (2) خیلی اتفاق میافتدکه او بر سفاهت و جهالت وبدگویی خودش میافزاید ، من بر حلم خودم میافزایم مثل من مثل آن عودی است که در آتش میاندازند ، هر چه آتش بیشتر میسوزد ، بیشتر بوی خوشش ظاهر میشود غرض اینکه حلم نیز یک ارزش اخلاقی است .
این شعر در " مطول " است : و لقد امر علی اللئیم یسبنی فمضیت ثمه قلت لا یعنینی من بر بعضی اشخاص پست ناکس عبور میکنم ( مرور میکنم ) او فحش میدهد ، { با خود } میگویم مقصود او من نبودم .
بازاری و مالک اشتر داستان مالک اشتر را همه شنیده اید : اوکه مردی قوی اندام و قوی هیکل بود ازبازار کوفه میگذشت یک بچه بازاری آنجا نشسته بود او را نمیشناخت نوشته اند یک بند قه ای که نمیدانم چه بوده ، مثلا آشغالی را برداشت پرت کرد به سر و صورت مالک مالک اعتنایی نکرد و رد شد بعد ازاینکه رد شد ، شخصی به آن بازاری گفت : آیاشناختی این کسی که این جور به او اهانت کردی ، مسخره اش کردی که بود ؟
گفت : که بود ؟
گفت : مالک اشتر امیر الجند و سپهسالار علی بن ابی طالب بدنش به لرزه افتاد گفت : قبل ازاینکه درباره من تصمیمی بگیرد بروم از او معذرت بخواهم تعقیبش کرد ، دید رفت داخل مسجد و شروع کرد به نماز خواندن دو رکعت نماز خواند صبر کرد تا نمازش را سلام داد بعد سلام داد و افتاد به التماس که من همان آدم بی ادب بی تربیتی هستم که به شما جسارت کردم ، نمیشناختم ، و از این حرفها مالک گفت : به خدا قسم اصلا من نمیخواستم به مسجد بیایم ، جای دیگر میرفتم به خدا قسم من به مسجد نیامدم جز برای اینکه دو رکعت نماز بخوانم و بعد درباره تو دعا بکنم که خدا از گناه تو بگذرد و تو را هدایت کند این کار اسمش چیست ؟
یک ارزش اخلاقی بسیار عالی درباره ائمه اطهار ، ما از این جور قصه ها ، حکایات و داستانها الی ماشاء الله داریم .
مرد شامی و امام حسین ( ع ) داستانی است که هم به امام حسن نسبت داده اند و هم به امام حسین ، و این روایتی که نقل میکنم درباره امام حسین علیه السلام است مردی به نام " عصام بن المصطلق " اهل شام ، آمد در مسجد مدینه مردی را دید با هیبت و جلال ( 1 ) .
نظرش را جلب کرد گفت این کیست آنجا نشسته ؟
معلوم میشود شخصیتی است یک کسی گفت : حسین بن علی بن ابیطالب ( 2 ) .
تاشنید حسین پسر علی ، گفت : قربه الی الله بروم چند تا فحش آبدار به اوبگویم آمد و روبروی حضرت ایستاد وبا کمال وقاحت ، تا میتوانست حضرت امیر و خود حضرت را سب کرد و فحش داد که اسلام را شما خراب کردید ، شما مردمی هستید منافق ، و از این حرفها .
امام نگاهی به او کرد ، در چهرهاش خواند که او یک مرد اغفال شده است همینکه حرفهایش تمام شد فرمود : « ا من اهل الشام انت ؟
» آیا تو اهل شامی ؟
گفت بله یک جمله بیشتر نگفت : « شنشنه اعرفها من اخزم » ( 1 ) مثل است : میدانم ، شامیها این جور هستند .
بنابر این شما در شهر ما غریب هستی ، مهمان ما هستی ، بیا برویم منزل مهمان ما باش ، تو را پذیرایی میکنیم ، اگر آذوقه ات کم باشد آذوقه به تو میدهیم و خود این مرد میگوید یکمرتبه حالتی به من دست داد ، دوست داشتم زمین شکافته بشود به زمین فرو بروم .
یزید سفاهه و ازید حلما کعود زاد فی الاحراق طیبا