بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یَدَىِ اللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سمِیعٌ عَلِیمٌ(1) یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصوَتَکُمْ فَوْقَ صوْتِ النَّبىِّ وَ لا تجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکمْ لِبَعْضٍ أَن تحْبَط أَعْمَلُکُمْ وَ أَنتُمْ لا تَشعُرُونَ(2) إِنَّ الَّذِینَ یَغُضونَ أَصوَتَهُمْ عِندَ رَسولِ اللَّهِ أُولَئک الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُم مَّغْفِرَه ٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ(3) إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَک مِن وَرَاءِ الحُْجُرَتِ أَکثرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ(4) وَ لَوْ أَنهُمْ صبرُوا حَتى تخْرُجَ إِلَیهِمْ لَکانَ خَیراً لَّهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ(5) یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا إِن جَاءَکمْ فَاسِقُ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْمَا بجَهَلَه ٍ فَتُصبِحُوا عَلى مَا فَعَلْتُمْ نَدِمِینَ(6) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسولَ اللَّهِ لَوْ یُطِیعُکمْ فى کَثِیرٍ مِّنَ الاَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لَکِنَّ اللَّهَ حَبَّب إِلَیْکُمُ الایمَنَ وَ زَیَّنَهُ فى قُلُوبِکمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسوقَ وَ الْعِصیَانَ أُولَئک هُمُ الرَّشِدُونَ(7) فَضلاً مِّنَ اللَّهِ وَ نِعْمَه ً وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ(8) وَ إِن طائفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَیْنهُمَا فَإِن بَغَت إِحْدَاهُمَا عَلى الاُخْرَى فَقَتِلُوا الَّتى تَبْغِى حَتى تَفِى ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَت فَأَصلِحُوا بَیْنهُمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطوا إِنَّ اللَّهَ یحِب الْمُقْسِطِینَ(9) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَه ٌ فَأَصلِحُوا بَینَ أَخَوَیْکمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ(10) مسائل و مطالبى که سوره مبارکه حجرات مشتمل بر آنست این سوره مشتمل بر مسائلى از احکام دین است ، احکامى که با آن سعادت زندگى فردى انسان تکمیل مى شود، و نظام صالح و طیب در مجتمع او مستقر مى گردد.
بعضى از آن مسائل ادب جمیلى است که باید بین بنده و خداى سبحان رعایت شود، و پاره اى آدابى است که بندگان خدا باید در مورد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) رعایت کنند، که در پنج آیه اول سوره آمده .
بعضى دیگر آن ، احکام مربوط به مسائلى است که مردم در برخورد با یکدیگر در مجتمع زندگى خود باید آن را رعایت کنند.
قسمتى دیگر مربوط به برترى هایى است که بعضى افراد بر بعض دیگر دارند، و تفاضل و برترى افراد از اهم امورى است که جامعه مدنى انسان با آن منتظم مى شود، و انسان را به سوى زندگى توام با سعادت و عیش پاک و گوارا هدایت مى کند، و با آن بین دین حق و باطل فرق مى گذارد، و مى فهمد کدام دین حق است ، و کدام از سنن اجتماعى قومى است .
و در آخر، سوره را با اشاره به حقیقت ایمان و اسلام ختم نموده ، بر بشریت منت مى گذارد که نور ایمان را به او افاضه فرموده است .
این سوره به شهادت مضامین آیاتش در مدینه نازل شده ، به استثناى آیه {یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى ...} که بعضى در باره مدنى بودن آن حرف دارند، که به زودى خواهد آمد.
یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یَدَىِ اللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سمِیعٌ عَلِیمٌ کلمه {بین یدى } در باره هر چیز استعمال شود، به معناى جلوى آن چیز است ، و این استعمالى است شایع ، چیزى که هست یا مجازى است و یا استعاره اى .
و اینکه این کلمه را هم به خدا نسبت داده و هم به رسول خدا، خود دلیل بر این است که منظور از آن ، جلو چیزیست مشترک بین خدا و رسول و آن مقام حکمرانى است ، که مختص است به خداى سبحان و - با اذنش - به رسول او همچنان که در جاى دیگر فرموده : سان الحکم الا لله ((، و نیز فرموده : ((و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللّه ((.
و نیز شاهد بر اینکه مراد از بین یدى حکم است ؛ این مى باشد که آیه شریفه را با جمله ((یا ایها الذین امنوا(( آغاز، و با جمله ((و اتقوا اللّه ان اللّه سمیع علیم (( ختم کرده ، که از ظاهر آن برمى آید مراد از ((بین یدى (( آن مقامى است که ارتباط به مؤ منین متقى دارد؛ به کسانى ارتباط دارد که هم به خدا و رسولش ایمان دارند، و هم از آن دو پروا.
و آن مقام همان مقام حکم است که مؤ منین احکام اعتقادى و عملى خود را از آن مقام مى گیرند.
ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 456 توضیح معناى جمله : ((لا تقدموا بین یدى الله و رسوله (( و بیان اینکه مفاد آن این است که هیچ حکمى را بر حکم خدا و رسول مقدم مدارید با این تقریب روشن گردید که مراد از ((لا تقدموا(( هم این است که هیچ حکمى را بر حکم خدا و رسولش مقدم مدارید، حال یا مراد این است که قبل از گرفتن کلام و دستور خدا و رسول در باره حکم چیزى سخنى نگویید، و یا قبل از گرفتن دستور خدا عملى را انجام ندهید.
لیکن از اینکه به دنبال کلام مى فرماید: ((ان اللّه سمیع علیم : خدا شنوا و داناست (( مثل اینکه برمى آید مراد تقدیم قول است ، نه تقدیم فعل و نه اعم از آن دو، که هم شامل قول شود و هم فعل ، و گر نه اگر مراد قول و فعل هر دو بود، مى فرمود: ((ان اللّه سمیع بصیر : خدا شنوا و بینا است (( هم سخن شما را مى شنود، و هم عمل شما را مى بیند، همچنانکه در بسیارى از موارد که پاى فعل در کار است کلمه ((بصیر(( را آورده ، مثلا مى فرماید: ((و اللّه بما تعملون بصیر((.
پس حاصل معناى آیه این شد: اى کسانى که ایمان آورده اید، در جایى که خدا و رسول او حکمى دارند، شما حکم نکنید - یعنى حکمى نکنید مگر به حکم خدا و رسول او - و باید که همواره این خصیصه در شما باشد، که پیرو و گوش به فرمان خدا و رسول باشید.
و لیکن از آنجایى که هر فعل و ترک فعلى که آدمى دارد، بدون حکم نمى تواند باشد.
و همچنین هر تصمیم و اراده اى که نسبت به فعل و یا ترک فعلى دارد آن اراده نیز خالى از حکم نیست ، در نتیجه مى توان گفت که مؤ من نه تنها در فعل و ترک فعلش باید گوش به فرمان خدا باشد، بلکه در اراده و تصمیمش هم باید پیرو حکم خدا باشد.
و نهى در آیه شریفه ما را نهى مى کند از اینکه هم به سخنى اقدام کنیم که از خدا و رسول نشنیده ایم و هم به فعلى و یا ترک فعلى اقدام کنیم که حکمش را از خدا و رسول نشنیده ایم ، و هم نسبت به عملى اراده کنیم که حکم آن اراده را از خدا و رسولش نشنیده ایم .
در نتیجه آیه شریفه نظیر و قریب المعنى با آیه ((بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون (( مى شود که در باره اوصاف ملائکه مى فرماید: از کلام خدا سبقت نمى گیرند، و همواره به امر او عمل مى کنند.
و این اتباعى که در جمله ((لا تقدموا بین یدى اللّه و رسوله (( بدان دعوت مى کند، همان داخل شدن در ولایت خدا، و وقوف در موقف عبودیت ، و سیر در آن مسیر است ، به طورى که عبد در مرحله تشریع مشیت خود را تابع مشیت خدا کند، همانطور که در مرحله تکوین مشیتش تابع مشیت خدا است و خداى تعالى در آن باره فرموده : ((و ما تشاون الا ان یشاء اللّه ((، و نیز فرموده : ((و اللّه ولى المؤ منین ((، و نیز فرموده : ((و اللّه ولى المتقین ((.
ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 457 این بود نظریه ما در تفسیر آیه مورد بحث ، و مفسرین وجوهى دیگر ذکر کرده اند که بعضى از آنها از نظر شما مى گذرد: وجوه مختلف دیگرى که مفسرین در معناى جمله فوق گفته اند 1 ((تقدیم (( در این آیه به معناى ((تقدم (( است ، یعنى اگر کلمه ((تقدیم (( در جاهاى دیگر متعدى و به معناى جلو انداختن چیزیست ، در اینجا به معناى تقدم و جلو افتادن است ؛ و معناى آیه اینست که : از خدا و رسولش جلو نیفتید، و قبل از امر و نهى خدا و رسول امر و نهى نکنید، و قبل از دستور خدا و رسول هیچ کارى را فیصله ندهید.
و چه بسا گفته باشند که ((تقدیم (( در آیه به همان معناى معروف کلمه است ، لیکن در اینجا با صرفنظر از متعلقاتش استعمال شده ، مانند آیه ((یحیى و یمیت ((، که معنایش متعدى است ، ولى کارى ندارد به اینکه چه کسى را زنده و چه کسى را مى میراند، در نتیجه معنایش همان معناى تقدم مى شود، یعنى جلو قرار گرفتن چیزى از چیز دیگر.
و چون لفظ آیه مطلق است تمامى انواع تقدم را مى گیرد: تقدم در سخن گفتن ، تقدم در عمل ، و حتى تقدم در راه رفتن ، و تقدم در نشستن ، و تقدم در عبادتهایى که وقت معین دارد، مثل نماز ظهر خواندن در قبل از ظهر، و تقدمهاى دیگر.
2 مراد از آیه شریفه این است که مؤ منین را نهى کند از سخن گفتن قبل از رسول خدا، یعنى وقتى رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) در مجلس حاضر است و شخصى از آن جناب سؤ الى مى کند، قبل از آنکه آن جناب پاسخ بگوید، شما در پاسخ گفتن جلو نیفتید.
3 معناى آیه این است که : مادام که خدا و رسول دستورى به شما نداده اند، هیچ سخنى مگویید، و هیچ عملى انجام ندهید.
4 معناى آیه این است که : سخن خود را مقدم بر سخن رسول خدا مکنید، و عمل خود را مقدم بر عمل او نسازید، و به احدى اجازه ندهید جلوتر از او راه برود.
اشکالى که در سه وجه اخیر است این است که منظور از آیه را نهى از تقدم بر رسول خدا دانسته اند، و حال آنکه در آیه نهى فرموده از تقدم بر خدا و بر رسول خدا، و ظاهرا خواسته اند بگویند آوردن کلمه ((اللّه (( در آیه شریفه تنها جنبه تشریف دارد، مثل اینکه مى گویى : ((اعجبنى زید و کرمه - مرا به شگفت آورد زید و کرامت او(( پس آوردن نام خدا قبل از نام رسول خدا تنها براى این است که اشاره کند به اینکه سبقت جستن به رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) سبقت جستن بر خدا هم هست .
ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 458 و شاید دقت در آنچه ما در تفسیر آیه گفتیم ، خواننده را باز بدارد از اینکه یکى از این وجوه را بپذیرد.
((و اتقوا اللّه ان اللّه سمیع علیم (( - در این جمله بندگان را امر به تقوى مى کند، و چون موقف بنده موقف پیروى و عبودیت است ، و انسان جز ظرف عبودیت ظرفى دیگر ندارد، لذا تقوى را مطلق آورد و نفرمود از چه چیز بپرهیزید.
و جمله ((ان اللّه سمیع علیم (( نهى از تقدم و امر به تقوى را تعلیل مى کند، مى فرماید از خدا بترسید، و این امر را اطاعت و آن نهى را امتثال کنید، و با زبان سر و با زبان سر بر خدا و رسولش تقدم مجویید، که خدا سخنان شما را مى شنود و از اعمال ظاهر و باطن شما خبر دارد.
مراد از اینکه فرمود: صداى خود را از صداى پیامبر بلندتر نکنید یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصوَتَکُمْ فَوْقَ صوْتِ النَّبىِّ ...
منظور از اینکه مى فرماید: صداى خود را بلندتر از صداى رسول اللّه مکنید، این است که وقتى با آن جناب صحبت مى کنید، صدایتان بلندتر از صداى آن جناب نباشد، چون - به طورى که گفته اند - دو عیب در این عمل هست : یا منظور شخصى که صداى خود را بلند مى کند این است که توهینى به آن جناب کرده باشد، که این کفر است .
و یا منظورى ندارد و تنها شخصى بى ادب است که رعایت مقام آن جناب را نمى کند، و این خلاف دستور است ، چون مسلمانان دستور دارند آن جناب را احترام و تعظیم کنند.
مى فرماید: ((و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض (( با آن جناب آن طور که با یکدیگر صحبت مى کنید داد و فریاد مکنید، چون رعایت احترام و تعظیم آن جناب اقتضاء دارد در هنگام تخاطب گوینده صدایش کوتاه تر از صداى آن حضرت باشد.
پس به طور کلى ، با صداى بلند صحبت کردن فاقد معناى تعظیم است ، و با بزرگان به صداى بلند صحبت کردن .
نظیر مردم عادى ، خالى از اسائه ادب و وقاحت نیست .
ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 459 توضیح راجع به جمله : ((ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون (( و وجوهى که درباره ظهور آن در اینکه بدون کفر هم عمل حبط مى شود گفته شده است ((ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون (( یعنى ((لئلا تحبط، او کراهه ان تحبط اعمالکم ((: به صداى بلند سخن مگویید تا اعمال شما حبط نشود.
و این جمله متعلق به هر دو نهى است ، معنایش این است که : اگر گفتیم به روى آن جناب فریاد نزنید و اینکه گفتیم به صداى بلند صحبت نکنید، آن طور که در بین خود صحبت مى کنید براى این است که اعمالتان به این وسیله و ندانسته باطل نشود، چون این دو عمل باعث حبط و بطلان اعمال صالح است .
و ما در جلد دوم این کتاب بحثى پیرامون مساءله حبط اعمال گذرانیدیم .
بعضى از مفسرین احتمال داده اند که جمله ((ان تحبط(( تعلیلى باشد براى عملى که از آن نهى شده ، یعنى فریاد زدن و بلند حرف زدن ، و معنا این باشد که : این عمل که به منظور حبط انجام مى دهید عملى است که نهى شده ، و فرق بین اینکه جمله مزبور تعلیل نهى باشد، یا تعلیل منهى عنه ، این است که در اولى فعل منهى عنه تعلیل شده و در دومى فعل تعلیل شده مورد نهى قرار گرفته .
و خواننده محترم مى داند که دومى توجیهى تکلف آور است .
و ظاهر آیه شریفه این است که بلند کردن صداى خود از صداى رسول خدا، و بلند سخن گفتن در حضور آن جناب ، دو عمل گناه و موجب حبط عمل است ، پس استفاده مى شود که غیر از کفر گناهانى دیگر نیز هست که باعث حبط مى شود.
عده اى آیه را چنین توجیه کرده اند که : مراد از حبط، ثواب نداشتن خود عمل است ، نه اینکه این عمل مانند کفر، ثواب سایر اعمال را باطل مى کند.
در مجمع البیان مى گوید: اصحاب ما گفته اند: معناى حبط عمل در جمله ((ان تحبط اعمالکم (( این است که همین سخن گفتن مسلمانان با رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) اگر با رعایت ادب و تعظیم آن جناب باشد مستحق ثواب مى باشند، و اگر همین سخن گفتن را طورى انجام دهند که رعایت احترام آن جناب نشود مستحق عقاب مى شوند، و آن ثواب هم از دستشان مى رود، پس همین عملشان حبط شده ، پس این آیه هیچ ربطى به اهل عذاب ندارد.
دلیل این گفتار ما این است که در آیه مورد بحث احباط به خود عمل معلق شده ، و بعضى از مفسرین آن را مربوط کرده اند به ثوابى که در برابر عمل مستحق مى شود، و این خلاف ظاهر است .
توضیح راجع به جمله : ((ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون (( و وجوهى که درباره ظهور آن در اینکه بدون کفر هم عمل حبط مى شود گفته شده است ((ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون (( یعنى ((لئلا تحبط، او کراهه ان تحبط اعمالکم ((: به صداى بلند سخن مگویید تا اعمال شما حبط نشود.
ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 460 رد توجیه کسانى که مراد از حبط را ثواب نداشتن خودعمل دانسته اند این توجیه درست نیست ، براى اینکه در حبط مربوط به کفر هم که بدون هیچ شکى منظور از آن حبط ثواب اعمال است نیز حبط معلق شده به خود اعمال ، همان طور که در این آیه نیز چنین است .
پس ناگزیریم در اینجا هم آیه را حمل کنیم به همان معنایى که آیه حبط مربوط به کفر را حمل کردیم .
آنجا گفتیم که کفر، ثواب عمل را حبط مى کند، اینجا نیز باید همین را بگوییم ، و هیچ فرقى بین این دو مورد نیست .
و این که گفتند خلاف ظاهر است قبول نداریم ، براى اینکه بطلان عمل همین است که اثر مترتب بر آن باطل شود.
بعضى دیگر آیه را چنین توجیه کرده اند که : تنها کفر باعث حبط است ، و اگر در این آیه فریاد زدن به روى رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) و بلند صحبت کردن را هم باعث حبط دانسته از این جهت نبوده که خود این رفتار باعث حبط مى شود، بلکه از این جهت بوده که ممکن است گاهى این عمل باعث اذیت شدن آن جناب شود، و اذیت کردن رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) کفر و مایه حبط عمل است .
توجیه بعضى مفسرین که نهى در آیه را به ملاک پرهیز از عملى که باعث آزار پیامبرمى شود دانسته اند بعضى هم گفته اند: هر چند در آیه از مطلق بلند حرف زدن نهى شده ولى ما مى دانیم که ملاک آن پرهیز از عملى است که ممکن است باعث آزار رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) شود و چون آزار آن جناب به اتفاق مسلمین کفر و باعث حبط عمل است ، لذا به طور مطلق از عملى که گمان آزار پیغمبر در آن هست نهى کرده ، چه اینکه آزار باشد و چه نباشد.
و این به دو منظور بوده یکى حمایت از حرمت آن جناب ، و یکى پیش گیرى و از بین بردن ماده فساد.
و چون این عمل مورد نهى ، دو قسم بوده ، یکى به حد کفر مى رسیده و آن صورتى است که رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) را آزار دهد، و یکى هم به حد کفر نمى رسیده ، و نیز از آنجا که دلیلى نبوده این دو قسم عمل را مشخص کند، و اگر هم فرض کنیم بوده مردم در بیشتر مواقع توجهى به آن نداشتند لذا مکلفین باید به عنوان احتیاط از هر دو قسم ، احتیاط مى کردند، تا از آن هم که به حد اذیت مى رسیده اجتناب کرده باشند.
و جمله ((ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون (( هم به همین مشخص نبودن این دو قسم اشاره مى کند، و الا اگر به صداى بلند سخن گفتن با آن جناب به طور مطلق حرام مى بود - چه به حد اذیت برسد و چه نرسد - دیگر جا نداشت بفرماید ندانسته اعمالتان حبط شود چون مورد تکلیف منحصر به یک قسم بود، یعنى بلند حرف زدن ، حال اگر به حد آزار برسد کفر هم بود، و اگر نرسد حداقل حرام بود پس به طور قطع بلند حرف زدن حرام بوده ، دیگر چه معنا دارد عدم شعور و عدم تشخیص را در اینجا بیاورند، با اینکه شعور بطور مطلق ثابت است - این بود خلاصه گفتار صاحب مجمع البیان .
ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 461 اشکال به توجیه اخیر: تکلیف مذکور یک تکلیف نفسى است نه غیرى اشکال این قول این است که تکلیف مذکور در آیه ((لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض (( را نهى مقدمى از باب احتیاط گرفته است در حالى که بدون هیچ تردیدى تکلیف در آن تکلیفى نفسى است .
و اینکه گفته : مردم در بیشتر مواقع توجهى به هر یک از دو عمل ندارند صحیح نیست ، بلکه تشخیص این دو گونه بلند حرف زدن چیزیست که عقل هر عاقلى از عهده آن برمى آید، و عقل هر عاقلى قبل از نهى شرعى هم آن را تشخیص مى دهد که عمل زشتى است ، و تشخیص زشتى آن مانند تشخیص زشتى افتراء و افک و دروغ است .
و کسانى که در صدر اسلام این عمل را مرتکب مى شدند مؤ منین بودند، به شهادت اینکه در اول آیه فرموده : ((یا ایها الذین امنوا((.
و مؤ منین با این تشخیص که این عمل ، عمل زشتى است مرتکب مى شدند، از باب اینکه در خیلى از گناهان مسامحه مى کردند، و خیال مى کردند خیلى مهم نیست ، ولى نمى دانستند که این عمل باعث حبط و بطلان عبادات و اعمال صالحشان مى شود، و اگر مى دانستند هرگز راضى به بطلان آن نمى شدند.
لذا خداى تعالى متوجهشان کرده که این عمل چنین خطرى دارد، و شما نمى دانید و فرموده : ((ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون (( شما نمى دانید که این عمل شما اثرى هولناک و خطرى عظیم دارد، و آن این است که اعمالتان را حبط مى کند، پس زنهار، متوجه باشید و هیچ یک از این دو قسم حرف زدن را مرتکب نشوید که اعمالتان باطل مى شود و خود متوجه نیستید.
پس جمله ((و انتم لا تشعرون (( ناظر است به حالى که مؤ منین قبل از نهى داشتند، و آن این است که مى دانستند عملشان زشت است ، ولى نمى دانستند این عمل زشتشان چقدر زشت است ، و زشتیش به این حد از عظمت است ، و اما بعد از صدور بیان الهى فهمیدند که خطر احباط در این اعمالشان هست .
پس آیه شریفه از یک نقطه نظر شبیه آیه شریفه : ((و تحسبونه هینا و هو عند اللّه عظیم (( است که راجع به مساءله افک است مى فرماید: شما خیال مى کنید افک عمل کوچکى است ، در حالى که نزد خدا عملى است عظیم .
و از نظر دیگر نظیر آیه ((و بدا لهم من اللّه ما لم یکونوا یحتسبون (( است ، که راجع به قیامت است و مى فرماید: در آن روز از ناحیه خدا چیزهایى برایشان ظاهر مى شود که هرگز احتمالش را هم نمى دادند.
ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 462 کلمه ((غض صوت (( معناى خلاف ((رفع الصوت (( را مى دهد.
و کلمه ((امتحان (( به معناى ابتلاء و اختیار است ، و امتحان را وقتى به کار مى برند که بخواهند وضع چیزى که تاکنون برایشان مجهول بوده معلوم کنند، و چون این معنا در مورد خداى تعالى محال است ، ناگزیر باید بگوییم که امتحان در مورد خداى تعالى به معناى تمرین دادن و عادت دادن است - همچنان که بعضى اینطور معنا کرده اند.
و یا امتحان را به معناى محنت و مشقت دادن به قلب معنا کنیم ، و بگوییم خداى تعالى این مشقت ها را بر دلها تحمیل مى کند تا قلبها به تقوى عادت کنند.
وعده جمیل به مؤ منانى که ادب را در محضر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رعایت کنند سیاق این آیه سیاق وعده جمیلى است در برابر آهسته کردن صدا پیش روى رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) بعد از آنکه مؤ منین را توصیف مى کند به اینکه خداوند دلهایشان را براى تقوى تمرین داده .
و این خود تاءکید و تقویتى است براى مضمون آیه قبلى تا مؤ منین را تشویق کند به اینکه نهى در آن آیه را عمل کنند.
و در اینکه در این آیه از پیامبر اسلام تعبیر کرد به ((رسول اللّه (( و در آیه قبلى تعبیر کرد به ((نبى (( اشاره اى است به ملاک حکم ، خواسته بفهماند شخص رسول بدان جهت که رسول است هر قسم رفتارى که با آن جناب بشود با مرسل و فرستنده او شده است ، اگر او را تعظیم و احترام کنند خدا را احترام کرده اند، پس آهسته سخن گفتن نزد او، احترام و تعظیم و بزرگداشت خداى سبحان است ، و مداومت بر این سیره - که از کلمه ((یغضون (( استفاده مى شود، چون مضارع استمرار را مى رساند کاشف از این است که این کسانى که چنین ادبى دارند تقوى خلق آنان شده ، و خدا دلهایشان را براى تقوى تمرین داده .
((لهم مغفره و اجر عظیم (( - این نیز وعده جمیلى است در برابر تقوایى که در دل دارند، همچنان که فرموده : ((و العاقبه للتقوى ((.
ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 463 از سیاق آیه چنین برمى آید که از واقعه اى خبر مى دهد که واقع شده ، و اشخاص جفا کار بوده اند که آن جناب را از پشت دیوار حجره هایش صدا مى زدند، و در حقش رعایت ادب و احترام نمى کردند، و خداى تعالى در این آیه مذمتشان مى کند، و به نادانى و نداشتن عقل توصیفشان مى فرماید و به حیوانات و چارپایان تشبیهشان مى کند.
یعنى اگر این جفاکاران صبر کنند و تو را صدا نزنند، تا خودت به دیدنشان از خانه در آیى براى آنان بهتر است ، براى اینکه هم ادبى است نیکو، و هم تعظیم و احترام مقام رسالت است ، و هم رعایت این ادب آنان را به مغفرت خدا و رحمت او نزدیک مى کند، چون او پروردگارى است غفور و رحیم .
پس جمله ((و اللّه غفور رحیم (( گویا ناظر است به همان صبرى که بدان توصیه مى فرمود.
ممکن هم هست ناظر باشد به اینکه اکثرشان عقل ندارند.
و معناى مجموع جملات این باشد که : آنچه از این افراد جفاکار صادر شد و آن جهالت و سوء ادبشان ، مورد عفو قرار گرفت ، براى اینکه از روى عقل مرتکب نشدند، بلکه ناشى از قصور فهمشان بوده ، و خدا هم غفور و رحیم است .
کلمه ((فاسق (( به طورى که گفته اند به معناى کسى است که از طاعت خارج و به معصیت گرایش کند.
و کلمه ((نبا(( به معناى خبر مهم و عظیم الشاءن است .
و کلمه ((تبین (( و نیز کلمه ((استبانه (( و ((ابانه (( - به طورى که در صحاح آمده - همه به یک معنا است ، و این کلمه هم متعدى استعمال مى شود و مفعول مى گیرد، و هم لازم استعمال مى شود، و چون متعدى شود معناى ایضاح و اظهار را مى دهد، مثلا وقتى گفته مى شود: ((تبینت الامر(( و یا ((استبنته (( و یا ((ابنت الامر(( معنایش این است که من فلان امر را روشن و اظهار کردم .
و چون به طور لازم استعمال شود، به معناى اتضاح و ظهور خواهد بود، وقتى گفته مى شود ((ابان الامر(( و یا ((استبان الامر(( و یا ((تبین الامر(( معنایش این است که فلان امر واضح شد.
و معناى آیه چنین است : اى کسانى که ایمان آورده اید!
اگر فاسقى نزد شما خبرى مهم آورد، خبرش را تحقیق و پیرامون آن بحث و فحص کنید، تا به حقیقت آن واقف شوید، تا مبادا بدون جهت و به نادانى بر سر قومى بتازید، و بعدا از رفتارى که با آنان کرده اید پشیمان شوید.
ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 464 خداى سبحان در این آیه اصل عمل به خیر را که اصلى است عقلایى امضاء کرده ، چون اساس زندگى اجتماعى بشر به همین است که وقتى خبرى را مى شنوند به آن عمل کنند، چیزى که هست در خصوص خبر اشخاص فاسق دستور فرموده تحقیق کنید، و این در حقیقت نهى از عمل به خبر فاسق است ، و حقیقت این نهى این است که مى خواهد از بى اعتبارى و عدم حجیت خبر فاسق پرده بردارد، و این هم خودش نوعى امضاء است ، چون عقلا هم رفتارشان همین است که خبر اشخاص بى بندوبار را حجت نمى دانند، و به خبر کسى عمل مى کنند که به وى وثوق داشته باشند.
توضیحى راجع به نقش ((خبر(( در زندگى اجتماعى انسان و اقسام خبر و لزوم تبین وتفحص درباره اخبار فاسق توضیح اینکه : حیات آدمى حیاتى است علمى ، و انسان سلوک طریق زندگى اش را بر این اساس بنا نهاده که آنچه به چشم خود مى بیند، به همان عمل کند، حال چه خیر باشد و نافع و چه شر باشد و مضر.
و چون مایحتاج زندگى اش و آنچه مربوط و متعلق به زندگى او است منحصر در دیدنیها و شنیدنیهاى خودش نیست بلکه بیشتر آنها از حیطه دید و علم او غایب است ، ناگزیر مى شود که بقیه حوائج خود را که گفتیم از حیطه علم او غایب است از راه علم دیگران تکمیل و تتمیم کند، علمى که دیگران با مشاهده و یا با گوش خود بدست آورده اند، و این همان خبر است .
پس اعتماد به خبر به این معنا است که عملا ترتیب اثر به آن بدهیم و با مضمون آن تا حدى معامله علمى بکنیم که گویا خود از راه مشاهده بدست آورده ایم ، و این همان طورى که گفتیم لازمه زندگى اجتماعى انسان است ، و احتیاج ابتدائى او است ، و بناى عقلا و مدار عملکرد آنان بر قبول خبر دیگران است .
حال اگر خبرى که به ما مى دهند متواتر باشد یعنى از بسیارى آورندگان آن براى انسان یقین آور باشد و یا اگر به این حد از کثرت نیست حداقل همراه با قرینه هایى قطعى باشد که انسان نسبت به صدق مضمون آن یقین پیدا کند، چنین خبرى حجت و معتبر است .
ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 465 و اما اگر خبر متواتر نبود، و همراه با قرینه هایى قطعى نیز نبود، و در نتیجه بعد از شنیدن خبر یقین به صحت آن حاصل نشد، و به اصطلاح علمى خبر واحد بود، چنین خبرى در نظر عقلا وقتى معتبر است که اگر براى انسان یقین نمى آورد، حد اقل وثوق و اطمینانى بیاورد، حال یا به حسب نوعش خبرى وثوق آور باشد، (مانند خبرى که متخصص یک فن به ما مى دهد) و یا به حسب شخصش وثوق آور باشد، (مثل اینکه شخص آورنده خبر مورد وثوق ما باشد)، عقلا بنا دارند که بر این خبر نیز ترتیب اثر دهند.
و سرش هم این است که عقلا یا به علم عمل مى کنند، و یا به چیزى که اگر علم حقیقى نیست علم عادى هست ، و آن عبارت است از مظنه و اطمینان .
حال که این مقدمه روشن گردید، مى گوییم : اینکه در آیه شریفه دستور به تحقیق و بررسى خبر فاسق را تعلیل فرموده به اینکه ((ان تصیبوا قوما بجهاله ...(( مى فهماند که آنچه بدان امر فرموده ، رفع جهالت است ، و اینکه انسان اگر خواست به گفته فاسق ترتیب اثر دهد، و به آن عمل کند باید نسبت به مضمون خبر او علم حاصل کند، پس در آیه شریفه همان چیزى اثبات شده که عقلا آن را ثابت مى دانند، و همان عملى نفى شده که عقلا هم آن را نفى مى کنند، و این همان امضاء است ، نه تاءسیس حکمى جدید.
کلمه ((عنت (( به معناى گناه ، و نیز به معناى هلاکت است .
و کلمه ((طوع (( و اطاعت هر چند به معناى انقیاد و گردن نهادن است ، و لیکن بیشتر به معناى امتثال امر و مشى بر طبق خطى است که آمر براى ماءمور ترسیم کرده - این نظریه راغب است .
لیکن چه بسا ممکن است که امر به عکس شود، یعنى مافوق بر طبق خواسته زیردست خود عمل کند، آنطور که او دلش مى خواهد، در اینجا متبوع و آمر از تابع و زیردست اطاعت کرده .
و اتفاقا در آیه مورد بحث اطاعت به همین معنا است ، مى فرماید ((لو یطیعکم : اگر پیغمبر شما را اطاعت کند(( چون عمل رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) را بر طبق دلخواه مؤ منین اطاعت آن جناب از مؤ منین خوانده .
و این آیه به طورى که از سیاقش برمى آید تتمه گفتار در آیه قبل است ، مى خواهد حکم در آن آیه را تعمیم دهد، و بفرماید رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) نه تنها نباید خبر فساق را بدون تحقیق بپذیرد، بلکه خواسته شما را هم نباید اطاعت کند، به همان علتى که گفتیم نباید به خبر فساق عمل کند.
در آنجا گفتیم اگر عمل کند گرفتار جهالت و بناى عمل بر اساس جهالت شده است ، اطاعت کردنش از شما هم همین محذور را دارد.