پیشگفتار: هدف از انجام این تحقیق برطرف کردن مشکلی از جامعه نیز می باشد چکیده: شکى نیست که سبقت در کارهاى خیر نوعى امتیاز و فضیلت است، و پروردگار عالم درآیات زیادى بندگانش را به انجام آنها،و سبقت گرفتن به یکدیگر دعوت مىفرماید مؤمنین پیشتاز از مهاجرین و انصار،و کسانى که از آنان به نیکى پیروى کردند،خداوند از آنان خشنود،و آنان نیز از او خشنودند،و باغهایى از بهشتبراآنان فراهم گردیده،که نهرها از زیر درختانش جریان دارد،و این گروه براى همیشه در آن خواهند ماند،و این پیروزى بزرگى اسدر این آیات چنانچه ملاحظه مىفرمائید،پروردگار عالم از اشخاص پیشتاز در کارهاى خیر،و مخصوصا از مهاجرین و انصارى که جزو نخستین مؤمنین هستند به نیکى یاد نموده،و پاداش بهشت و«فوز عظیم»وعده مىدهد.
نظر دانشمندان و مورخین اسلام که على نخستین مؤمن اس تمام دانشمندان و مورخان و سیره نویسان اتفاق نظر دارند که«على بن ابیطالب علیه السلام»اولین فردى است که رسالت پیامبر خدا را تایید کرده،و در حساسترین و خطرناکترین ایام جان خود را با رضاى الهى معامله نموده است،البته در این میان برخى مغرضین که تحمل فضایل آن حضرت را نداشتهاند،گاهى برخلاف«اجماع حاصله»سنگ اندازى کردهاند،که کسى از شخصیتهاى اسلامى و تاریخى به آن توجه نکرده است.
آیا على (ع) قبل از رسالت پیامبر خدا مؤمن نبود؟
مطالبى که در مورد پیشتازى امیر المؤمنین على علیه السلام در تایید رسالت پیامبر خدا و ایمان آوردنش بحث کردیم،و شواهد زندهاى از کتابهاى اهل سنت نقل نمودیم،هرگز ایمان وى را منحصر به ایام بعد از رسالت رسول خدا نمىنماید،بلکه على علیه السلام از اول تولدش مؤمن بوده،و نور و فطرت و خمیرهاش با رسول اکرم صلى الله علیه و آله یکسان مىباشد،و هیچ زمانى را نمىتوان تصور کرد که على علیه السلام در آن دوران مؤمن نبوده است.
مقدمه.................................................................................
شکى نیست که سبقت در کارهاى خیر نوعى امتیازوفضیلت است، و مؤمنین پیشتاز از مهاجرین و انصار،و کسانى که از آنان به نیکى پیروى کردند،خداوند از آنان خشنود،و آنان نیز از او خشنودند،و باغهایى از بهشتبراى آنان فراهم گردیده،که نهرها از زیر درختانش جریان دارد،و این گروه براى همیشه در آن خواهند ماند،و این پیروزى بزرگى است در این آیات چنانچه ملاحظه مىفرمائید،پروردگار عالم از اشخاص پیشتاز دکارهاى خیر،و مخصوصا از مهاجرین و انصارى که جزو نخستین مؤمنین هستند به نیکى یاد نموده،و پاداش بهشت و«فوز عظیم»وعده مىدهد.
پروردگارعالم درآیات زیادى بندگانش را به انجام آنها،و سبقت گرفتن به یکدیگر دعوت مىفرماید.
در میان تاریخ نویسان،در مورد این که حضرت على علیه السلام اولین مومن به خدا و پیا از مجموع آیات و تفسیرها و احادیث نبوى و علوى و نظرات دانشمندان بزرگ اهل سنت،چنین به دست مىآید که«امیر المؤمنین على علیه السلام»نخستین مؤمن به خدا و پیامبر در میان تمام مسلمانان است،و این یک موضوع مسلم تاریخى است که کوچکترین شبههاى ندارد.
این حدیث،آن هم در یک منبع معتبر اهل سنتیک دنیا معنى دارد،و مىرساند که على علیه السلام«عدل»پیامبر است،و درک و ایمان و معرفت وى مخصوص دوران رسالت نبوى نیست،بلکه قبل از این دوران هم با«عالم غیب»مربوط بوده است هر چند از نظر ظاهرى یک کودک چند سالهاى بیش نبود!!!
على علیه السلام اساس عترت در هر صورت در این بخش ویژگى مهم عترت تبیین شد.اهتمام راه عترت آشکار گشت و على علیه السلام به عنوان محور و اساس عترت والاترین ویژگىاش همتاى قرآن بودن است.فضیلتى برتر از وحى بودن و ظرفیت تعلیم حقایق الهى را داشتن و مسجود برترین موجودات جهان«فرشتگان»قرار گرفتن تصور نمىشود.از همین نکته خطر انحراف از راه عترت و خطر دست رد زدن به سینه عترت آشکار مىشود که نابسامانىهاى امت اسلامى از این سمتسو سویه مىگیرد.عترت سیل خروشان معارف است:ینحدر عنى السیل«از من معارف الهى چون سیل خروشان سرازیر است.
روش تحقیق: استفاده ازقرآن کریم _بااستفاده ازرایانه_مدت اجرای طرح حدود4ماه_مسایل و مشکل مسیرراه تحقیق محدودیت وقت بوده است ادبیات وسوابق موضوع: این موضوع از جایی که منبع آن قرآن است سابقه ای طولانی دارد على نخستین مؤمن به خدا و پیامبرش شکى نیست که سبقت در کارهاى خیر نوعى امتیاز و فضیلت است، و پروردگار عالم در آیات زیادى بندگانش را به انجام آنها،و سبقت گرفتن به یکدیگر دعوت مىفرماید.
(1) تقدم در ایمان و تصدیق و یارى رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز یکى از امتیازات بزرگ براى مؤمنین شمرده شده،و پروردگار عالم و در کلام الله مجید از گروه پیشگامان به نیکى یاد کرده،و وعده بزرگ و پاداش مضاعف به آنان مىدهد!
«و السابقون السابقون.اولئک المقربون» (2) پیشگامان پیشگامان،در پیشگاه خدا مقربند.
این آیه افراد پیشتاز در کارهاى نیک،به ویژه ایمان و فداکارى را تمجید مىنماید.
(3) و در آیه دیگرى در مورد«مهاجرین و انصار»که زودتر از دیگران آئین یکتا پرستى را پذیرفته،و به وظیفه خود عمل نمودهاند...وعده رضاى خدا،و بهشت جاودانى مرحمت گردیده است: «و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه،و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار،خالدین فیها ابدا ذلک الفوز العظیم» (4) مؤمنین پیشتاز از مهاجرین و انصار،و کسانى که از آنان به نیکى پیروى کردند،خداوند از آنان خشنود،و آنان نیز از او خشنودند،و باغهایى از بهشتبراى آنان فراهم گردیده،که نهرها از زیر درختانش جریان دارد،و این گروه براى همیشه در آن خواهند ماند،و این پیروزى بزرگى است در این آیات چنانچه ملاحظه مىفرمائید،پروردگار عالم از اشخاص پیشتاز در کارهاى خیر،و مخصوصا از مهاجرین و انصارى که جزو نخستین مؤمنین هستند به نیکى یاد نموده،و پاداش بهشت و«فوز عظیم»وعده مىدهد.
در ذیل این آیات در تفسیرهاى«شیعه و سنى»احادیثى در ارتباط با سبقت ایمان حضرت على علیه السلام مطالب جالب توجهى آمده است،از آن جمله در حدیثى«ابن عباس»از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل مىکند،که«جبرئیل امین»از سوى خدا آمده و در رابطه با آیه نخست فرمود: ذلک على و شیعتههم السابقون من الله بکرامتهم.
(5) «آنان على و پیروان او هستند،که پیشتازان به سوى بهشت،و مقربان درگاه الهى مىباشند،به خاطر عظمتى که خداوند براى آنان قائل است.» علاوه بر این حدیث،صدها حدیث دیگر،و نقلهاى تاریخى از منابع معتبر اهل سنتبه دست ما رسیده است که حاکى است امیر المؤمنین نخستین و پیشگامترین افراد است در ایمان به خدا و رسول وى.
مرحوم«علامه امینى»رضوان الله تعالى علیه در کتاب شریف«الغدیر»یکصد حدیث از کتابهاى اهل«سنت»در این باره آورده،و یکایک،و همه آنها را نقل مىکند!!!
(6) و خود امیر المؤمنین على علیه السلام در تمام مناظرهها و محاجههایش با رقبا و غاصبان لایتبه این موضوع تمسک نموده،و آن را یکى از فضایل و امتیازات خویش به حساب مىآورد،و مرتب در سخنرانىهایش به مردم عادى نیز آن را گوشزد مىفرمود.
(7) پس ازاین جملات و شواهد زنده قرآنى و حدیثى نتیجه مىگیریم که پیشتازى در ایمان به خدا و پیامبر عزیز اسلام،خود یک امتیاز بزرگ،و موجب افتخار مىباشد،که على علیه السلام آن را از آن خود ساخته است.
على (ع) خود را نخستین مؤمن مىداند در پیشگام بودن حضرت على علیه السلام در ایمان به خدا و رسولش،علاوه بر آیات و تفاسیرى که نقل کردیم،خود آن حضرت نیز در موارد زیادى به آن تمسک مىفرمود،و ما در اینجا نمونههاى اندى ذکر مىکنیم: 1-قال على (ع) :«انا عبد الله و اخو رسوله،و انا الصدیق الاکبر،لا یقولها بعدى الا کذاب مفتر،و لقد صلیت قبل الناس سبع سنین.» (8) «على (ع) مىفرمایند:من بنده خدا و برادر پیامبرم،صدیق اکبر منم،این ادعا را کسى نمىکند مگر این که دروغگوى آشکار و بزرگ است،هان اى مردم!بدانید که من هفتسال قبل از دیگران نماز خواندم» 2-قال على (ع) :«و لقد کان یجاور فى کل سنه بحراء فاراه و لا یراه غیرى و لم یجمع بیت واحد یومئذ فى الاسلام غیر رسول الله (ص) و خدیجه و انا ثالثهما،ارى نور الوحى و الرساله ،و اشم ریح النبویه ...» (9) «رسول خدا در هر سالى (یکماه) در غار«حراء»به عبادت مىپرداخت،جز من کسى او را نمىدید و فقط من در کنارش بودم،و در آن زمان اسلام به هیچ خانهاى نیامده بود مگر به خانه رسول خدا و خدیجه و من که در کنار آنان بودم،نور«وحى»و رسالت را مىدیدم،و بوى خوش نبوت را مىبوئیدم.» 3-قال على (ع) :«...فانا اول من آمن به،ام على نبیه؟فانا اول من صدقه...» (10) در جنگ«صفین»چون سپاه آن حضرت بعد از حیله«معاویه و عمروعاص»دست از جنگ برداشته و گروه منافقین به ساحت مقدس و با عظمت مولاى متقیان جسارت کردند،حضرت در جواب آنان فرمودند:«آیا به خدا دروغ مىگویم؟در حالى که مننخستین فردى هستم که به او ایمان آوردهام؟و یا به پیامبر دروغ مىگویم که باز نخستین شخصى هستم که رسالت وى را تصدیق کردم.» از این فرازهاى نمونه که از دهها مورد دیگر برگزیدیم،به صراحتبه دست مىآید که آن حضرت (علاوه بر فضایل دیگرش که در جاى خود بحث مىگردد) در سبقت ایمان و تایید و تصدیق رسالت پیامبر خدا پیشتاز بوده،و بر تمام مؤمنین و اصحاب رسول گرامى اسلام پیشى گرفته است.
رسول خدا پیشگامى على را تایید مىکند پیامبر گرامى اسلام طبق دستور صریح قرآن مجید مبین حق و باطل،و رافع اختلاف در میان مردم است،و خداوند متعال تاکید مىکند که مردم هنگام بروز اختلاف به آن حضرت مراجعه نموده و از طریق وى مشکل خویش را برطرف سازند.
(11) اگر چه پیشتازى امیر المؤمنین در ایمان به خدا و پیامبر مورد اتفاق و اجماع مسلمین است،و دانشمندان اهل سنتبه آن اعتراف کردهاند (12) ،و لیکن گاهى شیاطین مغرض و دشمنان لایتبحق على علیه السلام حرفهایى مىزنند که ایجاب مىکند از سخنان در بار پیامبر اسلام،آن هم از کتابهاى معتبر برادران اهل سنت در این مورد به احادیثى تبرک جسته،و نمونههایى را ذکر کنیم: 1-عن عمر بن خطاب،قال:قال رسول الله (ص) :«...انت اول الناس اسلاما و اول الناس ایمانا و انت منى بمنزله هارون من موسى» (13) «عمر بن خطاب»مىگوید:با جمعى به محضر پیامبر خدا شرفیاب شدیم،ناگاه آن حضرت ستخود را بر شانه على علیه السلام گذاشته و فرمود:«تو نخستین کسى هستى که با اسلام خود رسالت مرا تایید نموده و ایمان آوردى،نسبت تو به من همانند نسبت هارون پیامبر استبه موسى!
» 2-عن النبى (ص) :«اولکم واردا على الحوض اولکم اسلاما على بن ابیطالب» (14) رسول خدا فرمودند:نخستین کسى که در«حوض کوثر»بر من وارد مىگردد،آنشخص است که پیش از همه ایمان آورده است،و او«على بن ابیطالب»مىباشد.» 3-قال رسول الله (ص) :«لقد صلت الملائکه على و على على سبع سنین لم تصل على ثالث لنا» (15) همانا ملائکه خداوند هفتسال براى من و على درود و صلوات فرستادهاند که هنوز از شخص ثالثى خبرى نبود!!
4-قال ایضا:«على اول من آمن بى،و اول من یصافحنى یوم القیامه ،و هو الصدیق الاکبر،و هو الفاروق یفرق بین الحق و الباطل.» (16) نبى اعظم در مورد عظمت على علیه السلام مىفرماید:على اولین کسى است که به من ایمان آورده،و نخستین کسى است که در روز قیامتبا من مصافحه مىکند،و اوست که صدیق اکبر است، و بین حق و باطل تمیز مىدهد!!
5-و در حدیث دیگرى مىفرمایند:على نخستین کسى است که با من نماز خواند.
(17) 6-عن ابن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب یقول:کفوا عن ذکر على بن ابى طالب فقد رایت من رسول الله (ص) فیه خصالا لان تکون لى واحده منهن فى آل الخطاب احب الى مما طلعت علیه الشمس...قال رسول الله:انک مخاصم تخاصم انت اول المؤمنین ایمانا،و اعلمهم بایام الله،و اوفاهم بعهده و اقسمهم بالسویه،...
(18) ابن عباس مىگوید«از خلیفه دوم»شنیدم که مىگفت:هر گز در مورد«على بن ابیطالب»بد نگوئید،زیرا از پیامبر خدا درباره وى صفاتى را شنیدم که هرگاه یکى از آنها در«آل خطاب»بود، براى من بهتر از همه آنها بود که آفتاب بر آنها مىتابد!!
آنگاه قضیه مبسوطى را شرح مىدهد که با همفکران خود«ابو بکر و ابو عبیده»به محضر رسول خدا رسیدند،در حالى که آن حضرت به على علیه السلام تکیه نموده و از اوکمک مىگرفت، فرمودند:على!با تو مخاصمه و محاجه خواهند کرد،تو نخستین فردى هستى که به من ایمان آوردى،و تو به«ایام الله»و روزهاى خاص از همه داناترى!!و از جهت وفا و تعهد و عدالت نیز بر همه برترى دارى!!تو از همگان براى مردم مهربانترى...
همه این احادیثششگانه که از طریق اهل سنت و از منابع معتبر آنان ذکر گردید،حاکى است که امیر المؤمنین نه تنها نخستین فردى است که به خدا و پیامبرش ایمان آورده،و در راه رضاى خدا و رسولش فداکارى کرده است،بلکه داراى امتیازات خاص و منحصر به فردى است که«خلیفه دوم»براى دارا بودن به یکى از آنها سینه چاک مىکند،و داشتن یک صفت علوى را بهتر از تمام دنیا و ما فیها مىداند،آرى على در تمام صفات انسانى و اسلامى نظیر نداشته و ندارد...
نظر دانشمندان و مورخین اسلام که على نخستین مؤمن است تمام دانشمندان و مورخان و سیره نویسان اتفاق نظر دارند که«على بن ابیطالب علیه السلام»اولین فردى است که رسالت پیامبر خدا را تایید کرده،و در حساسترین و خطرناکترین ایام جان خود را با رضاى الهى معامله نموده است،البته در این میان برخى مغرضین که تحمل فضایل آن حضرت را نداشتهاند،گاهى بر خلاف«اجماع حاصله»سنگ اندازى کردهاند،که کسى از شخصیتهاى اسلامى و تاریخى به آن توجه نکرده است.
«ابن ابى الحدید»امام«معتزله»که یکى از مورخین و محققین و دانشمندان بزرگ اهل سنت است، مىنویسد: «و اعلم ان شیوخنا المتکلمین لا یکادون یختلفون فى ان اول الناس اسلاما على بن ابیطالب علیه السلام» (19) بدان که در میان اکابر و بزرگان و متکلمین گروه«معتزله»اختلافى نیست که على بن ابى طالب علیه السلام نخستین فردى استبه اسلام ایمان آورده و پیامبر خدا را تایید کرده است.
و سپس دو بیت اشعارى را که منتسب به امیر المؤمنین علیه السلام در این زمینه است نقل نموده و مىنویسد: محمد النبى اخى و صهرى و حمزه سید لشهداء عمى سبقتکم الى الاسلام طرا غلاما ما بلغت اوان حلمى رسول خدا برادر و پدر خانم من است و حمزه سید الشهداء عموى من مىباشد من بر تمام شما در ایمان به خدا و پیامبر پیشتازم در حالى که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودم و بعد در یک تتبع و تحقیق تاریخى مىنویسد: «سلمان فارسى (محمدى صلى الله علیه و آله) ،ابو ذر غفارى،مقداد،خباب ارت،ابو سعید خدرى، زید بن اسلم»،و اکثر اهل حدیث و تحقیق و سیره معتقدند که نخستین مؤمن به خدا و پیامبر، على علیه السلام است،و او بر تمام صحابه و یاران پیامبر مقدم است!!
(20) و یکى دیگر از بزرگان اهل سنت«حاکم نیشابورى»است،او در این زمینه مىنویسد: «لا اعلم خلافا بین اصحاب التواریخ ان علیا رضى الله عنه اولهم اسلاما...» (21) در میان تاریخ نویسان،در مورد این که حضرت على علیه السلام اولین مومن به خدا و پیامبر است،هیچگونه اختلاف نظر وجود ندارد.
و بالاخره مرحوم«علامه امینى»رضوان اله علیه در این زمینه (الاجماع على ان علیا اول من اسلم) باب مخصوص را ذکر نموده،و در آن از دهها دانشمند اهل سنت و مورخان و محققان صاحب نظر مطالبى در اعتراف به این حقیقت مسلم تاریخى آورده است،که علاقهمندان تفصیل مىتوانند به ان مراجعه فرمایند (22) .
در پایان این قسمتبا یک داستان مناسب این موضوع را پى مىگیریم: «عفیف کندى»یک بازرگان عطر و لباس بود،او براى خرید اجناس مربوطه وارد مکه شد،و به منزل«عباس بن عبد المطلب»مراجعه کرد،زیرا عباس نیز مردى ثروتمند و اهل تجارت بود،آنان زمانى در کنار کعبه نشسته بودند،و به سوى آن تماشا مىکردند،ناگاه رسول خدا با چهرهاى زیبا و روشن وارد«مسجد الحرام»گردید،و به سوى آسمان نگاهکرد (براى بررسى وقت) ،و یواش یواش به کنار کعبه آمد،دیرى نپائید که امیر المؤمنین على علیه السلام در حالى که چهره مبارک او پر نور بود وارد مسجد شد،و در طرف راست پیامبر خدا قرار گرفت،و سپس«خدیجه»همسر با وفاى پیامبر عزیز اسلام وارد گشت،و در عقب آنان ایستاد...رسول اکرم با امیر المؤمنین و خدیجه علیهم السلام مشغول نماز شدند،و مردم بت پرست این صحنه را تماشا مىکردند،و رکوع و سجود و کیفیت نماز آنان را مورد توجه قرار مىدادند...«عفیف بن قیس کندى»به«عباس بن عبد المطلب»گفت:چه امر بزرگى است!عباس نیز جواب مشابه داد،و سپس خطاب به عفیف گفت: مىدانى که این جوان کیست؟
کیست؟
عفیف:نه،بگو ببینم او کیست؟
عباس:او«محمد بن عبد الله»پسر برادرم است،آیا مىدانى آن جوان دیگر کیست؟
عفیف:نه،او کیست؟
عباس:او نیز پسر برادر دیگرم«على بن ابیطالب»است.آیا آن زن را مىشناسى؟
عفیف:نه،او را چه مىشناسم؟
عباس:او«خدیجه»دختر«خویلد»همسر«محمد»است،این پسر برادرم«محمد»فکر مىکند که خدایش آفریدگار زمین و آسمان است،و وى را به این دین و برنامه دستور داده،او خود را پیامبر خدا مىداند؟و کسى از ما او را تصدیق نکرده است،فقط همین جوان«على»پسر عمویش،و این زن«خدیجه»همسرش او را تایید و تصدیق کردهاند،سوگند به خدا در روى این زمین پهناور جز این سه نفر کسى پیرو این دین نمىباشد.
(23) از مجموع آیات و تفسیرها و احادیث نبوى و علوى و نظرات دانشمندان بزرگ اهل سنت،چنین به دست مىآید که«امیر المؤمنین على علیه السلام»نخستین مؤمن به خدا و پیامبر در میان تمام مسلمانان است،و این یک موضوع مسلم تاریخى است که کوچکترین شبههاى ندارد.
مطالبى که در مورد پیشتازى امیر المؤمنین على علیه السلام در تایید رسالت پیامبر خدا و ایمان آوردنش بحث کردیم،و شواهد زندهاى از کتابهاى اهل سنت نقل نمودیم،هرگز ایمان وى را منحصر به ایام بعد از رسالت رسول خدا نمىنماید،بلکه على علیه السلام از اول تولدش مؤمن بوده،و نور و فطرت و خمیرهاش با رسول اکرم صلى الله علیه و آله یکسان مىباشد،و هیچ زمانى را نمىتوان تصور کرد که على علیه السلام در آن دوران مؤمن نبوده است،اینک توجه شما را به دلایل این موضوع حساس جلب مىنمایم: 1-کان على علیه السلام یرى مع رسول الله صلى الله علیه و آله قبل الرساله الضوء و یسمع الصوت و قال له صلى الله علیه و آله:لولا انى خاتم الانبیاء لکنتشریکا فى النبوه (24) «ابن ابى الحدید»که این حدیث پر معنى را از«امام صادق علیه السلام»نقل مىکند مىگوید: حضرت على علیه السلام قبل از آن که پیامبر اسلام به رسالت مبعوث شود،نور نبوت را در چهره او مىدید صداى«ملک»را مىشنید و پیامبر اسلام به على علیه السلام فرمود:اگر نبود این که من خاتم پیامبران هستم،تو هم در رسالت من شریک مىشدى!!!
2-قال على (ع) :«ما کذبت و لا کذبت و لا ضللت و لا ضل بى» (25) «هرگز در عمرم دروغ نگفتم،و دروغ گفته نشدم،و هیچگاه گمراه نشدم و کسى به وسیله من گمراه نشده» على علیه السلام در این فراز بطور صریح مىفرمایند:هرگز در عمرم ساعتى را نمىتوانید تصور کنید که من ایمان نداشتهام،بنابر این على علیه السلام پیوسته ایمان داشته است هر چند صغیر و بچه بوده باشد.»در این زمینه«ابن ابى الحدید»مىگوید:على در دوران کودکى در دست پیامبر بود،و به وسیله او تربیت گردید و لذا عقیده و ایمان قلبى او هرگز به شرک آلوده نگردید...
(26) .
پىنوشتها: 1) سوره بقره آیه 148 2) سوره واقعه 10 و 11 3) در تفسیر این آیه مطالب مفیدى آمده است 4) سوره توبه آیه 100 5) تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 215،تفسیر المیزان ج 19 ص 134،تفسیر نمونه ج 19 ص 205، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 209 6) الغدیر ج 3 ص 219 به بعد 7) شرح ابن ابى الحدید ج 4 ص 122«ان امیر المؤمنین ع ما زال یدعى ذلک لنفسه و یجعله فى افضلیته...» 8) کنز العمال ج 13 ص 122 ش 36389،سنن ابن ماجه ج 1 ص 44 ش 120،ابن ابى الحدید ج 1 ص 30 الغدیر ج 3 ص 221 با نقل منابع معتبر دیگر از اهل سنت 9) نهج البلاغه فیض خ 234 ص 811 و 812 10) نهج البلاغه ف خ 70 ص 166،شرح ابن ابى الحدید ج 6 ص 127 11) سوره نساء آیه 59.
12) پس از این بحث در آن زمینه نیز شواهد زندهاى آوردهایم.لطفا مراجعه فرمائید 13) کنز العمال ج 13 ص 124 ش 36395،بحار الانوار ج 40 ص 78 14) شرح ابن ابى الحدید ج 4 ص 117،الغدیر ج 3 ص 220 و چند حدیث دیگر 15) شرح ابى الحدید ج 7 ص 219 16) فرائد السمطین ج 1 ص 39 ش 3 17) فرائد السمطین ج 1 ص 245 ش 190 (ان اول من صلى معى على) 18) کنز العمال ج 13 ص 117-116 ش 36278 19) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 4 ص 122 20) ان علیا علیه السلام اول من اسلم،و فضل هؤلاء على غیره ج 4 ص 116 21) مستدرک على الصحیحین کتاب معرفت ص 22 به نقل الغدیر ج 3 ص 238 22) الغدیر ج 3 ص 238 به بعد 23) مسند 1 حمد حنبل ج 1 ص 209 و 210،کامل ابن اثیر ج 2 ص 57،تاریخ طبرى 2 ص 212 شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 29 ج 4 ص 119 و ج 13 ص 209 و 226،کنز العمال ج 13 ص 111 ش 36362،بحار الانوار ج 41 ص 151 24) شرح ابن ابى الحدید ج 13 ص 210 25 ) نهج البلاغه ح 176 ص 1172 26) ج 1 ص 4:«اسلم على یدیه صبیا قبل ان یمس قلبه عقیده سابقه او یخالط عقله شوب من شرک...» آفتاب ولایت ص 31 على اکبر بابازاده فصاحت و بلاغت على علیه السلام اما الفصاحه فهو (على علیه السلام) امام الفصحاء و سید البلغاء و عن کلامه قیل دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوقین.
(ابن ابى الحدید) نطق آدمى از نظر علم منطق فصل ممیز انسان از حیوانات دیگر است که خداوند بحکمتبالغه خویش آنرا وسیله امتیاز او قرار داده است چنانکه فرماید:خلق الانسان علمه البیان (1) .
گوهر نفس که حقیقت آدمى استبا سخنورى تجلى کند و بقول سعدى: تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد و بهمین جهتخود امام فرماید:المرء مخبوء تحت لسانه.یعنى مرد در زیر زبانش نهفته است،و هر قدر شیوائى و رسائى سخن بیشتر باشد تاثیرش در شنونده بطور مطلوب خواهد بود.
در دوران جاهلیت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القیس و غیره که اشعار سحر انگیز میسرودند وجود داشتند ولى فصاحت کلام على علیه السلام همه فصحاى عرب را بتحیر و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر کلام او درمانده شده و او را امیر سخن نامیدند.
ابن ابى الحدید گوید او پیشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شان کلامش گفتهاند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه و سخنورى را از سخنان و خطب او آموختهاند و اضافه میکند که براى اثبات درجهاعلاى فصاحت و بلاغت او همین نهج البلاغه که من بشرحش اقدام مینمایم کافى است که هیچ یک از فصحاى صحابه یک عشر آن حتى نصف عشر آنرا نمىتوانند تدوین کنند (2) .
باز در جاى دیگر درباره فصاحت و بلاغت کلام على علیه السلام گوید: عجبا کسى در مکه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با حکیم و دانشمند و ادیبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد که گوئى عالم الفاظ تسخیر شده اوست و هر چه را اراده کند بفصیحترین وجهى بیان میکند.
علامه فقید سید هبه الدین شهرستانى در کتاب (ما هو نهج البلاغه؟) که تحت عنوان نهج البلاغه چیست؟بفارسى ترجمه شده چنین مینویسد: شخصى از یک دانشمند مسیحى بنام (امین نخله) خواست که چند کلمه از سخنان على علیه السلام را برگزیند تا وى در کتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور در پاسخ وى چنین نوشت: از من خواستهاى که صد کلمه از گفتار بلیغترین نژاد عرب (ابو الحسن) را انتخاب کنم تا تو آنرا در کتابى منتشر سازى،من اکنون دسترس بکتابهائى که چنین نظرى را تامین کند ندارم مگر کتابهائى چند که از جمله نهج البلاغه است.
با مسرت تمام این کتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نمیدانم چگونه از میان صدها کلمات على علیه السلام فقط صد کلمه را انتخاب کنم بلکه بالاتر بگویم نمیدانم چگونه کلمهاى را از کلمه دیگر جدا سازم این کار درستباین میماند که دانه یاقوتى را از کنار دانه دیگر بر دارم!سر انجام من این کار را کردم و در حالیکه دستم یاقوتهاى درخشنده را پس و پیش میکرد دیدگانم از تابش نور آنها خیره میگشت!
باور کردنى نیست که بگویم بواسطه تحیر و سرگردانى با چه سختى کلمهاى را از این معدن لاغتبیرون آوردم بنا بر این نو این صد کلمه را از من بگیر و بیاد داشته باش که این صد کلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچههائى از شکوفهفصاحت است!آرى نعمتهائى که خداوند متعال از راه سخنان على علیه السلام بر ادبیات عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خیلى بیش از این صد کلمه است (3) .
همچنین شهرستانى در کتاب دیگر مینویسد:از سخنان مستر گرنیکوى انگلیسى استاد ادبیات عرب در دانشکده علیگره هندوستان که در محضر استادان سخن و ادبائى که در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسیدند اینست که در پاسخ آنان گفت:قرآن را برادر کوچکى است که نهج البلاغه نام دارد آیا براى کسى امکان دارد که مانند این برادر کوچک را بیاورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (قرآن کریم) و امکان آوردن نظیر آن باشد (4) ؟
على علیه السلام در گفتار خود پایبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلکه سخن او خود بخود شیرین و گیرا است و قواعد فصاحت را باید از سخنان وى استخراج نمود نه اینکه سخن او را با قواعد صاحتسنجید.
سخنان على علیه السلام با شور و حرارت مخصوص،حقیقت و واقعیت را بیان میکند اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پیوسته است و جمال صورت و کمال معنى بهم مرتبطند،استدلالات آن محکم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.
معاویه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قریش کسى غیر از على نگشود و قانون سخن را غیر از او کسى تعلیم نکرد.ادباى نامى عرب اقرار کردهاند که آیین دادرسى و فرمان نویسى از خطبههاى او بدست آمده است.
لازمه بلاغت قوت فکر وجودت ذهن است که مرد سخنور بتواند فورا دقایق معانى را در مخزن حافظه خود حاضر کند،این قوت فکر و کثرت ذکاء در على علیه السلام بحد اعلا وجود داشت و وقتى متوجه بغرنجترین مطلبى میشد تمام زوایاى تاریک آنرا از فروغ اندیشه خود روشن میساخت.
کلام على علیه السلام بطورى است که ارتباط منطقى بین جملههاى آن برقرار است هر مطلبى که بخاطر آنحضرت خطور میکرد فورا به بهترین وجهى در قالب کلماتشیوا بر زبانش جارى میشد و روى کاغذ نقش مىبستبدون اینکه در گفتن و بوجود آوردن آن بخود زحمتى بدهد.
على علیه السلام در تعبیه کلام و فن سخنورى کار را باعجاز رسانید و همه را متعجب نمود،بنا بنقل ابن شهر آشوب عدهاى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند،در این ضمن گفته شد که حرف الف در اغلب کلمات داخل شده و کمتر کلامى گفته میشود که در آن حرف الف نباشد.على علیه السلام که در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنید بپا خاست و فى البدیهه خطبه غرائى خواند که در حدود هفتصد کلمه بود بدون اینکه در کلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد،همچنین خطبه دیگرى دارد که در کلمات آن حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنین شروع میشود-الحمد لله الملک المحمود المالک الودود و مصور کل مولود....
که براى پرهیز از اطاله کلام از نوشتن خطبههاى مزبور خود دارى گردید.
کسى از حضرتش پرسید امر واجب چیست و واجبتر از آن کدام است،و امر عجیب چیست و عجیبتر کدام است،و چه چیزى سخت و مشکل و چه چیزى سختتر است،و چه نزدیک و چه نزدیکتر است؟
على علیه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنین فرمود: وجب على الناس ان یتوبوا لکن ترک الذنوب اوجب و الدهر فى صرفه عجیب و غفله الناس فیه اعجب و الصبر فى النائبات صعب لکن فوت الثواب اصعب و کل ما یرتجى قریب و الموت من کل ذاک اقرب (5) البته واضح و روشن است کسى که بداهه چنین پاسخى گوید و یا فورى و بیسابقه خطبه بى نقطه و یا خطبه هفتصد کلمهاى ایراد کند که یک حرف الف در کلمات آن نباشد چه نفوذى در فصاحت و بلاغت و چه تسلطى بر ادبیات عرب خواهد داشت.
پىنوشتها: (1) سوره الرحمن آیه 3.
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 12.
(3) نهج البلاغه چیست ص 28 (4) نهج البلاغه چیست ص 6.
(5) بر مردم واجب است که(از گناهان) توبه کنند،ولى ترک گناه از آن واجبتر است.روزگار در گردش خود عجیب است،و غفلت و بىخبرى مردم در روزگار عجیبتر است.شکیبائى در برابر حوادث و ناملائمات مشکل است،ولى پاداش(صبر) را از دست دادن از آن مشکلتر است.و هر چه را که بدان امید میرود نزدیک است که برسد،ولى مرگ از همه آنها نزدیکتر است.(از دیوان منسوب بآنحضرت) .
على کیست؟
صفحه 264 فضل الله کمپانى دانستن قرآن و شان نزول آن عترت رسول الله صلى الله علیه و آله همانند قرآن منبع و کوثر معارف زلال حق و رهنمود انسان به مقصد نهایى مىباشد.این دو میراث نبوت مصون از هر کژ راههاند.
قرآن همان گونه که به مصونیتخود از تحریف اصرار دارد،و خود را حبل الله و عروه الوثقى مىنامد به تثبیت و بیان ویژگىهاى عترت نیز پافشارى دارد.
رسول الله صلى الله علیه و آله نیز به همان مقدار که به قرآن اهتمام ورزید،اهمیت عترت را به امت اسلامى گوشزد نمود و در یک سخن این دو را همتراز یک دیگر به عنوان میراث نبوت معرفى نمود: انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتىما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا (1) .«من کتاب خدا و عترتم را دو میراث در نزد شما مىنهم اگر به این دو چنگ آویز شدید هرگز گمراه نخواهید شد».
در این حدیث مبارک که الفاظ و واژههاى آن هم به تواتر از رسول الله صلى الله علیه و آله رسیده است،مقام و منزلت عترت همتاى قرآن عنوان شده است و حضرت هشدار مىدهد که رهنمود به مقصد در پیروى از این دو است.این دو با هم رهنمون به حق هستند.اگر عترت بدون قرآن رهنمود نیست،قرآن بدون عترت هم خطرها در پى دارد.زیرا که عترت زبان مقصود قرآن مىباشد.اگر قرآن کتاب صامت است عترت قرآن ناطق است.کژ اندیشى و کج راهگى از قرآن و صراط مستقیم را تبیین مىکنند و سوء برداشت از مفاهیم قرآن را عترت مفسر است.البته عترت که سخنگوى قرآن است،معناى محاورهاى و مفهوم واژگانى قرآن را تبیین نمىکند زیرا عترت همانند کتاب فرهنگ و لغت نیست.عترت مفهوم و مقصود و مراد و باطن قرآن را مبین است.عترت لسان الاسلام و سخنگوى قرآن است نه لسان العرب.در فهمیدن مفهوم واژگانى قرآن به غیر قرآن نیازى نیست.در بدست آوردن مقصود قرآن به عترت نیاز است،که شرح این مطلب در کتاب«پژوهشى در علوم قرآن»به طور تفصیل آمده است.
(2) عترت مبین مراد و مقصود قرآن است که پیمودن راه عترت در تبیین و بهرهورى از قرآن مصونیت از خطر تفسیر به راى و تحمیل پیش داورىها به قرآن است.
(3) قرآن و عترت،دو تعبیر از یک عنوان مىباشند،در واقع یک حقیقتند که به دو شکل تجلى یافتهاند.قرآن و عترت هر دو وحیند که روز و شب با مردم سخن مىگویند.گرچه یکى صامت و ناطق و دیگرى ناطق معرفى شدهاند!در واقع قرآن و عترت هر دو سخن الهى و هر دو وحى خدا مىباشند.به همین جهت همان گونه که سخن قرآن حجت و معتبر استسخن عترت،سیره عترت، حتى سکوت و تقریر عترت حجت و معتبر