پرارزش ترین فرازهای تاریخ،صفحاتی است که از زندگانی مردان بزرگ بحث می کند آنها بزرگ بوده اندوآنچه مربوط به آنهاست ازجمله تاریخشان ،بزرگ وباعظمت است، درخشندگی خیره کننده ای دارد، تاآنجاکه بخواهیم آموزنده وپرمعنی واسرارآمیزاست .
آنهاشاهکارآفرینش وخلقتند،زندگی آنهاهم شاهکارتاریخ ،ومملوازحماسه های پرشورآفرینش است درمیان این مردان بزرگ تاریخ ،هیچ یک به اندازه محمدپیامبربزرگ اسلام (ص)زندگی پرموج،پرحادثه وپرانقلاب نداشته است.
هیچ یک بااین سرعت درمحیط خود،وسپس درتمام جهان ،چنین نفوذعمیقی نکرده است .
هیچ یک ازآنهاازمیان چنان جامعه ای منحط وعقب افتاده ،تمدنی آنچنان عالی وشکوهمندبه وجودنیاورده ،این حقیقت است که تاریخ نویسان شرق وغرب به آن معترفند.
مطالعه ی تاریخ زندگی چنین مرد بزرگی، بسیار چیزها می تواند به ما بیاموزد و صحنه های گوناگون آموزنده ای از نظرما می گذراند.
صحنه های اعجاب آمیزی،مانند نخستین روزهای بنای کعبه وسکونت نیاکان پیامبردر مکه و حمله ی سپاه فیل برای ویران ساختن خانه ی خدا و حوادث تولد پیامبر.
صحنه های غم انگیزی ،همچو نازدست رفتن ((عبدالله))و((آمنه))،پدرومادرآن حضرت درآغاز عمر،باآن وضع دردناک.
صحنه های پرابهت واسرارآمیزی،مانندنخستین روزهای نزول وحی وحوادث کوه ((حرا))وبه دنبال آن مقاومت عجیب وسرسختانه ی سیزده ساله ی پیامبر ویاران معدود او،درراه نشر آیین اسلام درمکه ومبارزه بابت پرستی.
صحنه های پرهیجان وپرحادثه ای،مانند وقایع سال اول هجرت وسال های پس از آن،که هر کدام نمونه ای از عالی ترین فداکاری ها در راه عالی ترین هدفها،در راه کوبیدن انواع مظاهر بت پرستی،در راه مبارزه با تبعیزات ناروا و نژادپرستی وهرگونه استعمارو استثماربشر به وسیله ی بشرمحسوب می شود.
از این رو اگرآن را((پرشورترین حماسه های تاریخ))،وزندگی اورا نقطه ای که دنیای قدیم وجدید را به هم می پیوندد،بخوانیم؛اغراق نگفته ایم.
پیامبر اسلام (ص) و شیوه گذر از جامعه جاهلی به جامعه اسلام مقاله حاضر به این سوال پاسخ مى دهد که پیامبر اسلام(ص) چگونه توانست در فرصتى اندک و با امکاناتى ناچیز, آن چنان تغییراتى در سطح فرد و جامعه پدید آورد که پس از مدتى, جامعه اى کاملا متفاوت با آن چه پیش از آن بود به وجود آمد؟
این مقاله با طرح نظریه محتواى باطنى انسان سعى مى کند تا گام هاى اولیه را, با استفاده از داده هاى تاریخى, جهت طرح یک نظریه توسعه نوین بردارد.
یکى از ابعاد زندگى پیامبر اسلام(ص) که کمتر مورد توجه قرار گرفته است, شیوه آن حضرت در تبدیل جامعه جاهلى به جامعه اسلامى است.
پاسخ به این پرسش که: پیامبر اسلام(ص) چگونه توانست در فرصتى اندک و با امکاناتى ناچیز, آن چنان تغییراتى در سطح فرد و جامعه به وجود آورد که پس از مدتى, جامعه اى کاملا متفاوت با آن چه پیش از آن بوده است, پدید آورد, هر چه باشد, پاسخ به مشکلات عصرما و جامعه ما است.
توضیح این که: اگر مهم ترین دغدغه انسان امروز, مسئله ((توسعه)) در ابعاد مختلف فرهنگى, سیاسى و اقتصادى است و منظور از توسعه نیز حرکت از وضع نامطلوب موجود به سمت وضع مطلوب است, کسى که از همه بهتر, سریع تر و دقیق تر به انجام چنین امرى موفق شده است, پیامبر عظیم الشإن اسلام(ص) است.
بایسته است که براى آزمون این ادعا, نگاهى هر چند گذرا به محیط پیدایش اسلام و اقداماتى بیفکنیم که حضرت ختمى مرتبت(ص) در این جهت انجام داده است.
شاخص هاى مورد بررسى, مقولات: فرهنگ, سیاست و اقتصاد خواهد بود.
این شاخص ها براساس این مفروض مبناى بحث هستند که اندیشه, ثروت و قدرت, سه ضلع مثلثى را تشکیل مى دهند که نشان دهنده سیماى تمدنى جوامع مختلف است.
پیش فرض دیگر نگارنده این است که ((توسعه)) امرى قاعده مند است, براین اساس مى توان در پرتو مطالعه جوامع توسعه یافته به طور نسبى به این قواعد دست یافت.
فرضیه مورد آزمون این است که حضرت محمد(ص) در جریان تغییر, تبدیل و گذار از جامعه جاهلى به جامعه اسلامى از شیوه فرهنگى بهره جسته است; به بیان دیگر, در رإس اقدامات آن حضرت, اقدامات فرهنگى و محتوایى قرار داشته و به تعبیر امروزه, آن حضرت از تئورى فرهنگى, استفاده کرده است.
براساس این نظریه, پس از آن که فکر, اندیشه و باور انسان تغییر کرد, رفتار و کردار او نیز تغییر خواهد کرد, لذا تغییر در محتواى باطنى انسان ها عاملى سرنوشت ساز به شمار مىآید.
حتى وقتى پیامبر(ص) تشکیل حکومت داد, باز هم به فکر و فرهنگ, اولویت و اولیت مى داد.
بیم ها و نگرانى هاى بزرگ پیامبر(ص) مثل هر باغبان دلسوز و زحمت کشیده اى که عمر خود را پاى نهال ها و بذرهایش گذاشته و در سال هاى پیرى, نگران باغ پس از خویش است, پیامبر رحمت و معلم بشریت حضرت رسول(ص) نیز, در سال هاى آخر عمر, نگران وضع امت پس از رحلت خویش بود.
نگرانى هاى پیامبر(ص), در زمینه هاى مختلف بود, چرا که آفت ها و عارضه هایى که دامنگیر انسان مى گردد, متفاوت است.
رسول خدا(ص) در آن سال ها, نگرانى خویش را نسبت به وقوع آنها ((پس از خویش)), ابراز داشته و آنها را پیش بینى کرده است.
برخى از این موضوعات نگران کننده, حاکى از نوعى ((رجعت)) در امت مسلمان است, یعنى کمرنگ شدن ارزش هاى الهى و اسلامى و احیاى دوباره معیارهاى جاهلى و سر برآوردن خوى و خصلت هاى غیر انسانى, که به برکت اسلام, قطع شده بود و در عصر پس از رسول, بار دیگر جان گرفت و معیارها را برهم زد.
این نوع رجعت به جاهلیت, که از نگرانى هاى عمده آن حضرت است, براى هر مصلحى که با رهبرى خویش, امتى و فرهنگى و نظامى پدید آورده باشد, وجود دارد, چرا که نسل دوم و سوم در یک حرکت انقلابى و نهضت اصلاحى, اغلب داراى آن روحیات, باورها, انگیزه ها, شناخت هاى عینى و تجربه هاى محسوس ((انقلابیون اولیه)) و ((سابقون)) نیستند و زمینه سیر قهقرایى و بازگشت به شرایط پیش از تحول و نهضت, در آنان فراهم تر است و دشمنان هم از همین ((زمینه))ها بهره مى گیرند و به دگرگون سازى ((فرهنگ انقلاب)) مى پردازند.
اینک مرورى برنگرانى هاى رسول خدا(ص) مى کنیم, تا دستمایه عبرت و الهام براى امروز ما باشد.
1.
سرنوشت رهبرى براى رسول خدا به عنوان ((رهبر)), تداوم ((راه)) بسیار مهم بود.
فلسفه سیاسى اسلام نیز قالب ((امامت)) و ((وصایت)) را براى تداوم راه پیامبر و استمرار حاکمیت اسلامى پس از رحلت آن حضرت, پیش بینى کرده بود.
بارها و بارها آن حضرت, نسبت به جانشینى خویش و وصى خود, سخن گفته, رهنمود داده و تکلیف را معین کرده بود.
اما صریح ترین و اساسى ترین و به یادماندنى ترین شکل آن اعلام و تعیین, حادثه ((غدیرخم)) بود, آن هم با فرمان صریح و قطعى خداوند که حکم پروردگار را به مردم ابلاغ کند.
نزول آیه (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک...) در این راستا بود, اما رسول خدا(ص) بازهم بیمناک از پیامد این اعلام, و نگران از واکنش مردم نسبت به آن بود, چون رگ و ریشه هاى جاهلى بازمانده در فکر و دل برخى از اصحاب را مى شناخت و کمى تإمل و درنگ نسبت به اظهار و ابلاغ آن پیام داشت.
تإکید آیه بر این که ((خداوند تو را از گزند مردم حفظ مى کند; والله یعصمک من الناس)) اشعار به همین دلواپسى هاى پیامبر خدا دارد.
پیامبر(ص) نسبت به این که قریش, پس از رحلت آن حضرت با على(ع) و مسإله خلافت چه خواهند کرد و مظلومیت این خاندان و کنار زدن امیرمومنان از صحنه سیاسى وحق قطعى و مشروعش, بارها اظهار نگرانى کرده بود و وقایع بعدى را به حضرت على(ع) یادآور شده بود.
آن پیامبر دلسوز و آینده نگر, پیش بینى مى فرمود که فاسقان و طغیانگران قریش, على(ع) را مظلوم سازند و به آن حضرت چنین ابراز مى کرد که: بیم آن دارم که اگر بر سر خلافت و حق خویش با آنان به کشمکش بپردازى و منازعه کنى, تو را بکشند.
و مى فرمود: ((اماالتى اخافها علیه, فغدرقریش به من بعدى; آنچه بر او نسبت به آن بیم دارم, آن است که قریش پس از من با او از در نیرنگ و حیله در آیند.)) و...
دیدیم که نگرانى حضرت رسول به جا بود و مظلومیت و محرومیت 25 ساله امیرالمومنین از حق خویش, شاهدش.
2 .
مظلومیت اهل بیت(علیهم السلام) کینه هاى قریش نسبت به بنى هاشم و پیامبر و عترت او, از بین رفتنى نبود.
پیامبر هم با چشم بصیرخویش, آینده و مظلومیت خاندانش را مى دید و بارها با على(ع) و زهرا(س) در این باره سخن گفته و خون گریسته بود.
از سخنان اوست که: ((ابکى لذریتى و ما تصنع بهم شرار امتى من بعدى)) على(ع) مى فرماید: کنار پیامبر خدا نشسته بودیم.
حضرت سر بر دامن من گذاشته بود و چشمانش در خواب.سخن از دجال مى گفتیم و بیم از اغواگرىهایش, که پیامبر بیدار شد و با چهره اى برافروخته فرمود: بیش از دجال, بر شما از غیر دجال بیمناکم.
بیم من از پیشوایان و زمامداران گمراه گر و ریخته شدن خون خاندانم پس از من است.
این نگرانى ها را حتى در زمان خویش نسبت به مکر و دشمنى یهود با عترتش نیز داشت.
در واقعه گم شدن امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) در دوران کودکى و نگرانى پیامبر و حضرت زهرا(س) نسبت به جان آن دو فرزند عزیز و یافته شدن آن دو از زیر درختى در باغ ابى دحداح, پیامبر نگرانى و بیم خویش را از کید یهود نسبت به جان حسن و حسین(علیهماالسلام) ابراز فرمود.
3 .
هواپرستى امت بیش ترین نقل هاى روایى درباره نگرانى پیامبر, نسبت به همین موضوع است, یعنى عارضه تبعیت از هواى نفس و در سرپروراندن آرزوهاى دور و دراز, که نشانه وابستگى به دنیا و مظاهر آن است, نتیجه طبیعى این دو بیمارى اخلاقى, دور شدن از حق و فراموش کردن قیامت است و همین, براى سقوط یک فرد یا امت کافى است.
این نگرانى با تعابیر متفاوت و متواتر نقل شده که به چند نمونه اشاره مى شود: ((ان اخوف ما اخاف علیکم اتباع الهوى و طول الامل, اما اتباع الهوى فیصد عن الحق و اما طول الامل فینسى الاخره; آنچه که بیش از هر چیز بر شما بیم دارم, پیروى از هواى نفس و آرزوى دراز است; هواپرستى,[ آدمى را] از حق باز مى دارد و آرزوى دراز, آخرت را از یاد انسان مى برد.)) دوران جوانى پیامبر گرامى«ص» در اینکه جوان قریش،شجاع و دلیر،نیرومند و تندرست،صحیح و سالم بود،جاى گفتگو نیست.زیرا در محیط آزاد و دور از غوغاى زندگى پرورش یافته بود،و خانوادهاى که در میان آنها دیده به جهان گشود،همگى عنصر شهامت و شجاعتبودند.ثروتى،مانند ثروت خدیجه در اختیار داشت،و وسائل خوشگذرانى از هر جهتبراى او آماده بود.ولى باید دید که او از این امکانات مادى چگونه استفاده کرد؟آیا بساط عیش و عشرت پهن نمود و مانند بسیارى از جوانان،در فکر اشباع غرائز خود بر آمد؟یا با این وسائل و امکانات،برنامه دیگرى برگزید که از سراسر آن،دور نماى زندگى پر از معنویت او هویدا بود؟تاریخ گواهى مىدهد که او بسان مردان عاقل و کار آزموده زندگى مىکرد.همیشه از خوشگذرانى و بیخبرى گریزان بود.
پیوسته بر سیما،آثار تفکر و تدبر داشت،و براى دورى از فساد اجتماع،گاهى مدتها در دامنه کوهها،میان غار،بساط زندگى را پهن مىنمود و در آثار قدرت و صنع وجود به مطالعه مىپرداخت.
عواطف جوانى او در بازار مکه واقعهاى رخ داد که عواطف انسانى او را جریحه دار ساخت.دید قمار بازى، مشغول قمار است و از بدى بخت،شتر خود را باخت،خانه مسکونىخود را باخت،کار به جائى رسید که ده سال از زندگى خود را نیز از دست داد.مشاهده این واقعه،چنان جوان قریش را متاثر ساخت که نتوانست همانروز در شهر مکه بماند،بلکه به کوههاى اطراف پناه برد و پس از پاسى از شب به خانه بازگشت.او به راستى،از دیدن این نوع مناظره غم انگیز و رقتبار، متاثر مىگشت و از کمى عقل و شعور این طبقه گمراه،در فکر و تعجب فرو مىرفت.
خانه خدیجه،پیش از آنکه با محمد«ص»ازدواج کند،کعبه آمال و خانه امید مردم بینوا بود و پس از آن که با جوان قریش ازدواج نمود،کوچکترین تغییرى در وضع خانه و بذل و بخشش همسر خود نداد.
در مواقع قحطى و کم بارانى،گاهى مادر رضاعى او حلیمه به دیدار فرزند خود مىآمد.رسول گرامى عباى خود را زیر پاى او پهن مىنمود،و به یاد عواطف مادر خود و آن زندگى ساده مىافتاد و سخنان او را گوش مىداد،موقع رفتن آنچه مىتوانست درباره مادر خود کمک مىکرد.
فرزندان او از خدیجه وجود فرزند،پیوند زناشوئى را محکمتر مىسازد و شبستان زندگى را پر فروغتر و به آن جلوه خاصى مىبخشد.همسر جوان قریش،براى او شش فرزند آورد.دو پسر که بزرگتر آنها«قاسم»بود،و سپس«عبد الله»که به آنها«طاهر»و«طیب»مىگفتند.و چهارتاى آنها دختر بود.ابن هشام مىنویسد:بزرگترین دختر او«رقیه»،بعدا«زینب»و«ام کلثوم»و«فاطمه»بود.
فرزندان ذکور او،تمام پیش از بعثتبدرود زندگى گفتند،ولى دختران،دوران نبوت او را درک کردند.
خویشتن دارى پیامبر،در برابر حوادث زبانزد همه بود.با این حال،در مرگ فرزندان خود،گاهى تاثرات دل او،به صورت قطرات اشک از گوشه چشمان اوبه روى گونههایش مىغلتید.مراتب تاثر او در مرگ ابراهیم،که مادر او«ماریه»بود،بیشتر بود در حالى که دل او مىسوخت ولى با زبان،به سپاسگزارى خدا مشغول بود.حتى عربى از روى جهل و نادانى به مبانى اسلام،به گریه کردن او اعتراض نمود.پیامبر فرمود یک چنین گریه رحمت است.آنگاه افزود:«و من لا یرحم لا یرحم: آن کس که رحم نکند،مورد ترحم قرار نمىگیرد».
پسر خوانده پیامبر پیامبر گرامى،زید بن حارثه را در کنار حجر الاسود،پسر خود خواند.«زید»کسى بود که راهزنان عرب،او را از مرزهاى شام ربوده،و در بازار مکه به یکى از خویشاوندان خدیجه،به نام«حکیم بن حزام»فروخته بودند.ولى چطور شد که بعدا خدیجه او را خرید،چندان روشن نیست.
مؤلف«حیاه محمد»مىگوید:پیامبر از مرگ فرزندان خود بسیار متاثر بود و براى تسلى خود از خدیجه درخواست نمود که او را بخرد.سپس رسول خدا او را آزاد کرد و به فرزندى برگزید.
امین قریش على«ع»را به خانه خود مىبرد: در یکى از سالها،که قحطى و کم آبى مکه و نواحى آن را در برگرفته بود،رسول گرامى تصمیم گرفت که به عموى بزرگوار خود ابو طالب کمک کند،و هزینه زندگى او را پائین آورد.از این جهت،با عموى دیگرى خود به نام«عباس»موضوع را در میان گذاشت.قرار شد هر کدام،یکى از فرزندان ابو طالب را به خانه خود ببرند.از این جهت،رسول گرامى،على«ع»را،و عباس«جعفر»را به خانه خود بردند.
امیر مؤمنان،در نهج البلاغه در این مورد مىفرماید: «همه شماها از موقعیت و نزدیکى من با رسول گرامى آگاهید.او مرا در آغوش خود بزرگ کرد و من خردسالى بودم که مرا به سینه خود مىچسباند و رختخواب مرا در کنار خود پهن مىکرد.من بوى خوش آن حضرت را استشمام مىکردم و هر روز از اخلاق او چیزى مىآموختم» آئین او پیش از بعثت او از لحظهاى که از مادر متولد شد،تا روزى که به خاک سپرده گردید،جز خداى یکتا را نپرستید.سر پرستان او،مانند«عبد المطلب»و«ابو طالب»،همگى موحد و خدا پرستبودند.به یاد دارید که در موقع حمله سپاه پیل،عبد المطلب حلقه کعبه را به دست گرفت و با خداى خود،بسان یک موحد بهمناجات پرداخت و گفت:خدایا جز تو به کسى امیدوار نیستم...
امین قریش در کوه حراء کوه حراء،در شمال«مکه»قرار دارد.به فاصله نیم ساعت مىتوان به قله آن صعود نمود.ظاهر این کوه را تخته سنگهاى سیاهى تشکیل مىدهد و کوچکترین آثار حیات در آن دیده نمىشود.در نقطه شمالى آن،غارى است که انسان پس از عبور از میان سنگها مىتواند به آن برسد،که ارتفاع آن به قدر یک قامت انسان است.قسمتى از داخل غار با نور خورشید روشن مىشود،و قسمتهاى دیگر آن در تاریکى دائمى فرو رفته است.
ولى همین غار،از آشناى صمیمى خود،شاهد حوادثى است،که امروز هم مردم به عشق استماع این حوادث از زبان حال آن غار،به سوى او مىشتابند و با تحمل رنجهاى فراوان،خود را به آستانه آن مىرسانند که از آن،سرگذشت«وحى»و قسمتى از زندگى آن رهبر بزرگ جهان بشریت را استفسار کنند.آن غار نیز با زبان حال خود مىگوید:این نقطه عبادتگاه«عزیز قریش»است.او شبها و روزها،پیش از آنکه به مقام رسالتبرسد،در این جا بسر مىبرد.وى،این نقطه دور از غوغا را به منظور عبادت و پرستش انتخاب کرده بود.تمام ماه رمضانها را در این نقطه مىگذراند،و در غیر این ماه گاه بیگاهى به آنجا پناه مىبرد.حتى همسر عزیز او مىدانست که هر موقع عزیز قریش به خانه نیاید،به طور قطع در کوه«حراء»مشغول عبادت است،هر موقع کسانى را دنبال او مىفرستاد،او را در آن نقطه در حالت تفکر و عبادت پیدا مىنمودند.
او پیش از آنکه به مقام نبوت برسد،درباره دو موضوع بیشتر فکر مىکرد: اول:او در ملکوت زمین و آسمانى به تفکر مىپرداخت.در سیماى هر موجودى نور خدا،قدرت خدا و علم خدا را مشاهده مىکرد،و از این طریق روزنههایى از غیب به روى خود مىگشود.
دوم:درباره وظیفه سنگینى که بر عهده او گذارده خواهد شد،فکر مىکرد.اصلاح جامعه در آن روز با آن فساد و انحطاط در نظر او کار محالى نبود،ولى اجراء برنامه اصلاحى نیز خالى از رنج و مشقت نبود.از این لحاظ،فساد زندگى مکیان،و عیاشى«قریش»را مىدید و در نحوه اصلاح آنان در فکر فرو مىرفت.
از پرستش و خضوع مردم در برابر بتان بى روح و بى اراده متاثر بود و آثار ناراحتى در چهره او نمایان مىشد،ولى از آنجا که مامور به بازگوئى حقایق نبود،از بازدارى مردم خود دارى مىفرمود.
بعثت یا طلوع خورشید اسلام سالهای طولانیای بود که مردم جهان به خصوص مردم جزیره العرب از نور مستقیم خورشید نبوّت دور شده بودند، و در تاریکیهای جهل و گمراهی و خرافات غوطه میخوردند.
آنان همچون گلّه بیچوپان در کوه و دشت، در برابر درّندگان خون آشام، حیران و سرگردان بودند، بلاهای خانمان سوزی تار و پودشان را میسوزانید؛ بلاهایی مانند: امتیازات طبقاتی و قبیلگی، ناامنی و جنگ، انحراف جنسی و بیعفّتی، دخترکشی و انسانکشی، ظلم بیحساب به زنان، بتپرستی، خرافات و بیهودهگرایی، پوچی و بیمحتوایی زندگی، لجاجت و یکدندگی، بهرهکشی و تبعیض و انواع جنایات و نامردمیها، که هر کدام ضربه سختی بر انسانیّت و جامعه انسانی وارد ساخته بود.
امیرمؤمنان علی(ع) اوضاع جاهلیّت را این گونه توصیف میفرماید: «ثَمَرُهَا الْفِتْنَهُ وَ طَعامُهَا الْجِیفَهُ وَ شِعارُهَا الْخَوْفُ، وَ دِثارُهَا السَّیْفُ؛ میوه درخت جاهلیّت، فتنه و آشوب بود، غذای مردم آن، مردار گندیده بود، لباس زیرینشان ترس، و لباس رویینشان شمشیر بود.» وضعیّت عربستان پیش از بعثت گرچه همه نقاط جهان مانند چین، روم، ایران، مصر و هند در لجنزارهای جهل، خرافات و گمراهیها غوطهور بودند، ولی در عین حال هر یک از آنها از تمدّن نسبی برخوردار بودند امّا مردم جزیره العرب هیچ گونه تمدّنی نداشتند، مثلّث شوم ناامنی، دخترکُشی و بیعفّتی در سطح وسیع، منشأ تباهیهای فراوانی شده بود به طوری که از انسانیّت تنها نامی وجود داشت، و زندگی بشر از زندگی حیوانات درّنده و شهوت خو، بدتر و پستتر شده بود.
ضرورت و اهمیّت بعثت جهان تاریک جاهلیّت، برای طلوع خورشید هدایت، ثانیهشماری میکرد، همه چیز بیانگر ضرورت بعثت و نیاز به وجود آیین سازنده و رهاییبخش، و رهبر بزرگ، مدبّر، نجات دهنده و دلسوز بود.
در چنین وضع نابسامانی، لطف خدا شامل حال انسانهای آن عصر و نسلهای آینده شد، که محمّد بن عبداللّه(ص) را برای رهایی مردم به پیامبری مبعوث فرمود.
پیامبری که آخرین پیامبر بود، و کاملترین آیین را آورد، و همه پیامبران پیشین در انتظار او بودند تا او بیاید و آیین توحید و نجاتبخش خدا را کامل نماید و همه بشریّت را از لجنزارهای آلودگی، گناه و انحراف، رهایی بخشد.
با بعثت پیامبر اسلام، هم خورشید اسلام طلوع کرد، و هم شخصیّت عظیم پیامبر(ص) متولّد شد، در سراسر زندگی پیامبر(ص) روزی مبارکتر از روز بعثت نبود، روز تولّد آن حضرت بیانگر تولّد جسم او بود، گرچه مبارک بود، ولی روز بعثت، روز تولّد شخصیت پیامبر(ص) بود که بسیار مبارکتر بود.
و اگر روز هجرت پیامبر(ص) از مکّه به مدینه بسیار مهم بود، و به همین خاطر به پیشنهاد حضرت علی(ع) آغاز تاریخ مسلمانان گردید،11 مهم بودن هجرت از این رو بود که آرمانهای بعثت پس از پشت سرگذاشتن سختیها، تولّد نو یافت، و آماده اجرا و بروز و ظهور و تعمیق و گسترش گردید.
بنابراین باید گفت: خورشید شخصیّت پیامبر اسلام(ص) نیز در چنین روزی تولّد یافت.
برای درک ضرورت بعثت و عظمت آن، کافی است که به معنا و مفهوم بعثت در اسلام، توجّه کنیم: بعثت یعنی: سرآغاز مبارزه با هرگونه شرک و انحراف فکری و عقیدتی و عملی، و هرگونه خرافات.
بعثت یعنی: رستاخیز و به پاخاستن برای نجات انسانها از زیر یوغ اسارتهای فکری، سیاسی و اجتماعی.
بعثت یعنی: طاغوت زدایی، شرک زدایی، تنشزدایی و زدودن هرگونه عوامل و پیشینههایی که موجب سقوط و عقبگرد خواهد شد.
بعثت یعنی انفجار نور درخشان الهی در میان ظلمتهای متراکم گوناگون.
بعثت یعنی تجلّی حق، در برابر باطل و باطلپرستی، و نابودی هرگونه باطل و بیهودهگرایی.
بعثت یعنی فرود صاعقهای سوزان بر خرمن مفسدان، تبهکاران و نیرنگبازان، و براندازی دامهای شیطان، و عوامل و طرفداران شیطان.
بعثت یعنی تثبیت توحید ناب در تمام ابعادش، تثبیت وحی الهی و نبوّت.
بعثت یعنی برقراری عدالت فردی و اجتماعی، و پیکار با هرگونه ظلم، تبعیض و بهرهکشیهای ظالمانه.
بعثت یعنی برافراشتن پرچم حقّ در همه نقاط جهان، و واژگون سازی پرچمهای باطل.
بعثت یعنی همان عروه الوثقی نجات و پیروزی که به تعبیر قرآن در دو چیز خلاصه میشود: تکفیر طاغوت و ایمان به خدای بزرگ؛ همان عروه الوثقیای که در تسلیم در برابر حق، و انجام کار نیک خلاصه میشود.
بعثت پیامبر اسلام(ص) یعنی تبیین تمام اهداف پیامبران و کتابهای آسمانی، و اجرای آن اهداف به طور کامل.
دورنمایی از آغاز بعثت چهل سال از عمر پاک پیامبر(ص) میگذشت، آن حضرت قبل از پیامبری در هر ماه، چندین بار، در شب و روز، و در هر سال همه ماه رمضان بر فراز کوه سر به فلک کشیده حِرا (که در شش کیلومتری شمال شرقی کعبه قرار گرفته بود) داخل غاری که بر فراز آن کوه بود، به عبادت و مناجات و راز و نیاز با خدا میپرداخت، او آثار عظمت خدا را در آن جا مشاهده میکرد، و همواره به تفکّر و تأمّل و عبادت خدا مشغول بود.14 روز 27 رجب سال چهلم عام الفیل فرا رسید، پیامبر(ص) بر فراز کوه حرا در میان غار مخصوص آن جا، مشغول مناجات با خدا بود، ناگاه پیک وحی، جبرئیل امین بر آن حضرت نازل شد و این آیات آغاز سوره علق را همراه مژده رسالت، برای آن حضرت خواند: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * اِقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ * خَلَقَ الاِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الاَکْرَمُ * اَلَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاِنْسانَ ما لَمْیَعْلَمْ؛ بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید، همان کس که انسان را از خون بستهای خلق کرد، بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان کسی که به وسیله قلم تعلیم داد، و به انسان آن چه را نمیدانست، آموخت.» به این ترتیب آغاز وحی و بعثت، با نام خدا و با خواندن و قلم و علم و آموزش آمیخته با توحید، شروع شد و این واژههای زرّین وحی، بیانگر آن است که بعثت یعنی: بعثت یعنی: سرآغاز مبارزه با هرگونه شرک و انحراف فکری و عقیدتی و عملی، و هرگونه خرافات.
رستاخیز معنوی، و انقلاب در همه امور، که اساس آن انقلابها، انقلاب فرهنگی، و آگاهی بخشی در همه زمینههاست.
پیامبر(ص) فرمود: پس از آن که آیات آغازین سوره علق بر من نازل شد، از فراز کوه حرا به سوی خانه حرکت کردم، در مسیر راه در وسط کوه حِرا، صدایی را از جانب آسمان شنیدم که میگفت: «یا مُحَمَّدُ اَنْتَ رَسُولُ اللّهِ وَ اَنَا جِبْرَئیلُ؛ ای محمّد!
تو رسول خدایی و من جبرئیل هستم.» به آسمان نگریستم، جبرئیل را دیدم که به طور استوار و ثابت، بر فراز افق ایستاده است، همچنان به او چشم دوخته بودم تا ناپدید شد.» از آن جا که پیامبر اکرم(ص) دوبار جبرئیل را دید، و وحی الهی را از آن امین وحی دریافت کرد، همین دو حادثه موجب فشار روحی سنگین برای آن حضرت گردید، با این که او از نظر روحی، بسیار قوی و نیرومند بود که شایستگی تحمّل مسؤولیّت وحی را یافته بود، ولی چون آغاز کار بود، وقتی که جبرئیل را به صورت اصلیاش دید، اضطراب و خستگی فوقالعادهای در خود احساس کرد، از این رو به سوی خانه آمد، وقتی به خانه رسید، به همسرش حضرت خدیجه(س) فرمود: «دَثِّریِنی؛ مرا بپوشان.» خدیجه(س) او را پوشانید، پیامبر(ص) اندکی در خواب فرو رفت.
در همین هنگام جبرئیل نزد آن حضرت آمد و آیات آغاز سوره مدّثّر را نازل کرد، که سه آیه نخست آن چنین است: «یا اَیُّهَا الْمُدَّثِّرْ * قُمْ فَاَنْذِرْ * وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ؛ ای در بستر خواب آرمیده، برخیز و انذار کن (و جهانیان را هشدار بده) و پروردگارت را بزرگ بشمار.» پیامبر(ص) برخاست و به ابلاغ مأموریت خود پرداخت.
پیامبر(ص) ماجرای بعثت و وحی را برای همسرش خدیجه(س) تعریف کرد، خدیجه(س) خشنود شد و گفت: «خدا تو را یاری خواهد کرد.» امید که در پرتو بعثت از تمام فرهنگهای بیگانه، رهایی یابیم و جسم و جان خود را با تعالیم انبیا ـ خصوصا پیامبر بزرگ اسلام ـ شست و شو دهیم.
جنگ ها در جبین پیامبر ،ازدوران کود کی وجوانی ،آثارقدرت وشجاعت نمایان بود.وی درسن پانزده سالگی دریکی ازجنگهای قریش شرکت داشت.شرکت اودراین جنگ ،آنهم بااین سن وسال،مارابه شجاعت آن حضرت ر- هبری می کند وروشن می شودکه چراامیرمومنان درباره پیامبرمی فرماید:هرموقع ،که درجبهه جنگ ،عرصه برماسخت ودشوارمی شد،به پیامبرپناه می بردیم وکسی ازمابه دشمن ازاونزدیکترنبود.
شمارغزوات پیامبررابیست وهفت ویابیست وشش غزوه نوشته اند.جهت اختلاف این است که برخی غزوه ی خیبرراباغزوه وادی القری که به دنبال هم رخ داده اند،دوغزوه وبرخی انهارایک غزوه شمرده اند.
ازنبردهای بزرگ ونمایان اسلام ،جنگ بدراست .کسانی که دراین جنگ شرکت کرده بودند،بعدها امتیاز مخصوصی درمیان مسلمانان پیدا نمودند.
دراین نبرد،چهارده نفرازمسلمانان وهفتادنفرازقریش کشته شدند،وهفتادنفراسیرشدند.شهدای بدر،درگوشه ی رزمگاه به خاک سپرده شدند.
جنگ بدربه آخررسید،وقریش بادادن هفتادکشته وهفتاداسیرپابه فرارنهادند.
ازغزوات مهم دیگرپیامبرمی توان احد،خندق ،غزوه ذات السلاسل،طایف وتبوک رانام برد.
روزرحلت روح مقدس وبزرگ آن سفیرالهی ،نیمروزدوشنبه دربیست وهشت ماه صفر،به آشیان خلد پروازنمود.
سرانجام ،آفتاب زندگی شخصیتی که با فداکاریهای خستگی ناپذیر خود،سرنوشت بشریت رادگرگون ساخت وصفحات نوین ودرخشان ازتمدن بروی انسانها گشود،غروب نمود.بادرگذشت وی ،مشکلات فراوانی درادامه رسالت وتعقیب اهداف اوپدیدآمد که بارزترین آنها مسا له خلافت وموضوع رهبری جامعه اسلامی بود.پیش ازدرگذشت اونیز،اثاراختلاف ودودستگی درمحافل مسلمانان واضح وآشکاربود.
WWW.GOOGLE.COM منابع: فروغ ابد یت.جلد یک و دو.جعفر سبحانی