بحث ما درباره تعلیم و تربیت در اسلام است .
تعلیم و تربیت ، بحث ساختن افراد انسانها است .
یک مکتب که دارای هدفهای مشخص است و مقررات همه جانبهای دارد و به اصطلاح سیستم حقوقی و سیستم اقتصادی و سیستم سیاسی دارد ، نمیتو اند یک سیستم خاص آموزشی نداشته باشد .
یعنی مکتبی که میخواهد در مردم طرحهای خاص اخلاقی ، اقتصادی و سیاسی را پیاده کند بالاخره اینها را برای انسانها میخواهد ، اعم از اینکه هدف، فرد باشد یا جامعه ، که این خود مسألهای است ، که در همین جا باید بحث بشود .
اگر هدف ، جامعه باشد ، بالاخره این افراد هستند که به وسیله آنها باید این طرحها پیاده شود .
افراد باید آموزش ببینند و طوری پرورش پیدا کنند که همین طرحها را در اجتماع پیاده کنند .
و اگر هدف فرد باشد نیز ] بدیهی است که آموزش و پرورش افراد ضروری است ] .
در اسلام ، هم اصالت فرد محفوظ است و هم اصالت اجتماع ، یعنی فرد خودش خالی از اصالت نیست .
پس بالاخره طرحی و برنامهای برای ساختن فرد وجود دارد ، اعم از اینکه فرد را باید ساخت برای طرحهایی که برای اجتماع و جامعه است - و این طرح و برنامه را به عنوان مقدمه ساختن اجتماع در نظر بگیریم - یا فرد را باید ساخت از این نظر که هدف ، ساختن افراد است ، و یا از یک نظر جمعی فرد باید ساخته بشود ، هم از آن جهت که باید مقدمهای و ابزاری برای ساختن اجتماع باشد و هم از نظر اینکه خودش هدف است .
اینجاست که ما باید با اصول تعلیم و تربیت اسلامی آشنا بشویم .
اولا آیا اسلام برای مسأله تعلیم به عنوان آموزش دادن و آگاهی دادن اهمیتی قائل است یا نه ؟
و به عبارت دیگر آیا اسلام عنایتی به پرورش عقل و فکر انسان دارد یا چنین عنایتی ندارد ؟
این همان مسأله علم است که از قدیم میان علما مطرح بوده ، هم اصل مطلب که اسلام دینی است که به علم دعوت کرده است ، و هم خصوصیات آن که آن علمی که اسلام به آن دعوت کرده است چه علمی است ؟
که افرادی نظیر غزالی ، فیض و دیگران در این زمینه بحث کردهاند .
و از نظر تربیت و پرورش هم که مقررات اخلاقی اسلام ، همه ، مقررات پرورشی انسانها است که انسانی که اسلام میخواهد پرورش بدهد ، انسان نمونه اسلام چگونه انسانی است و مدل آن انسان چگونه مدلی است .
البته مسائل دیگری هم در اینجا هست که مربوط به کیفیت اجرای مطلب است ، یعنی هدفها مشخص ، ولی برای تربیت انسان از چه متود و روشی بایداستفاده کرد ؟
یعنی تا چه اندازه ملاحظات روانی در تعلیمات اسلامی منظور شده است ؟
مثلا در تعلیم و تربیت کودک چه دستورهایی رسیده و در آن دستورها چقدر واقع بینی و ملاحظات روانی رعایت گردیده ، و درگذشته ، تعلیم و تربیتهای قدیمی ما چقدر منطبق با تعلیمات اسلامی بوده و چقدر نبوده ، و تعلیم و تربیتهای امروز ما چقدر منطبق است ؟
پرورش عقل مسأله اول که باید بحث کنیم همان مسأله پرورش عقل و فکر است .
در اینجا ما دو مسأله داریم ، یکی مسأله پرورش عقل ، و دیگر مسأله علم .
مسأله علم همان آموزش دادن است .
" تعلیم " عبارت است از یاد دادن .
از نظر تعلیم ، متعلم فقط فراگیرنده است و مغز او به منزله انباری است که یک سلسله معلومات در آن ریخته میشود .
ولی در آموزش ، کافی نیست که هدف این باشد .
امروز هم این را نقص میشمارند که هدف آموزگار فقط این باشد که یک سلسله معلومات ، اطلاعات و فرمول در مغز متعلم بریزد ، آنجا انبار بکند و ذهن او بشود مثل حوضی که مقداری آب در آن جمع شده است .
هدف معلم باید بالاتر باشد و آن اینست که نیروی فکری متعلم را پرورش و استقلال بدهد و قوه ابتکار او را زنده کند ، یعنی کار معلم در واقع آتشگیره دادن است .
فرق است میان تنوری که شما بخواهید آتش از بیرون بیاورید و در آن بریزید تا این تنور را داغ کنید ، و تنوری که در آن ، هیزم و چوب جمع است ، شما آتشگیره از خارج میآورید ،آنقدر زیر این چوبها و هیزمها آتش میدهید تا خود اینها کم کم مشتعل بشود و تنور با هیزم خودش مشتعل گردد .
چنین به نظر میرسد که آنجا که راجع به عقل و تعقل - در مقابل علم و تعلم - بحث میشود نظر به همان حالت رشد عقلانی و استقلال فکری است که انسان قوه استنباط داشته باشد .
دو نوع علم جملهای دارند امیرالمؤمنین که در نهجالبلاغه است ( و من مدتها پیش ، ذهنم متوجه این مطلب شده بود و شواهدی هم برایش جمع کردهام ( .
میفرمایند : « العلم علمان » ( و در یک نقل دیگر : » العقل عقلان ) ، علم مطبوع و علم مسموع » ( یا : « عقل مطبوع و عقل مسموع ( ولا ینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع » ( 1 ).
علم دو علم است ، یکی علم شنیده شده ، یعنی فرا گرفته شده از خارج ، و دیگر علم مطبوع .
علم مطبوع یعنی آن علمی که از طبیعت و سرشت انسان سرچشمه میگیرد ، علمی که انسان از دیگری یاد نگرفته و معلوم است که همان قوه ابتکار شخص است .
بعد میفرماید : و علم مسموع اگر علم مطبوع نباشد فایده ندارد .
و واقعا هم همین جور است .
این را در تجربهها درک کردهاید : افرادی هستند که اصلا علم مطبوع ندارند .
منشأ آن هم اغلب سوء تعلیم و سوء تربیت است ، نه اینکه استعدادش را نداشتهاند .
تربیت و تعلیم جوری نبوده که آن نیروی مطبوع او را به حرکت درآورد و پرورش بدهد .
سیستم آموزشی قدیم و پرورش عقل اغلب سیستم آموزشی قدیم خودمان همین جور بوده .
شما میبینید که افرادی - حال یا به علت نقص استعداد و یا به علت نقص تعلیم و تربیت - نسبت به آن معلوماتی که آموختهاند درست حکم ضبط صوت را دارند .
کتابی را درس گرفته ، خیلی هم کار کرده ، خیلی هم دقت کرده ، درس به درس آن را حفظ کرده و نوشته و یاد گرفته ، بعد مثلا مدرس شده و میخواهد همان درس را بدهد ، آنچه که در این کتاب و در حاشیهها و شرح آن بوده ، همه را مطالعه کرده و از استاد فراگرفته است .
هر چه شما راجع به این متن و این شرح و این حاشیه بپرسید ، خوب جواب میدهد ، یک ذره که پایتان را آن طرف بگذارید ، او دیگر لنگ است ، معلوماتش فقط همین مسموعات است و اگر مطلب دیگری در جای دیگر باشد که او بخواهد از این مایههای معلومات خودش آنجا نتیجهگیری بکند عاجز است .
و بلکه من دیدهام افرادی را که بر ضد آنچه که اینجا یاد گرفتهاند آنجا قضاوت میکنند .
و لهذا شما میبینید که یک عالم ، مغزش جاهل است .
عالم است ولی مغزش مغز جاهل است .
عالم است ، یعنی خیلی چیزها را یاد گرفته ، خیلی اطلاعات دارد ولی آنجا که شما مسألهای خارج از حدود معلوماتش طرح میکنید میبینید که با یک عوام صد درصد عوام طرف هستید ، آنجا که میرسد ، یک عوام مطلق از آب درمیآید .
غیبگو و پادشاه مثل معروفی است ( که البته افسانه است ) میگویند که یک غیبگو و رمالی ، علم غیبگویی و رمالی را به بچهاش آموخته بود .
خودش در دربار پادشاه حقوق خوبی میگرفت ، این علم را به بچهاش آموخته بود که بعد از خودش او این پست را اداره کند .
تا روزی که او را به پادشاه معرفی کرد .
پادشاه خواست که او را امتحان کند .
تخم مرغی در دستش گرفت و به او گفت : اگر گفتی که در دست من چیست ؟
او هر چه حساب کرد نفهمید که چیست .
پادشاه گفت : وسطش زرد است و اطرافش سفید .
یک فکری کرد و گفت : این سنگ آسیائی است که در وسطش هویج ریختهاند .
پادشاه خیلی بدش آمد و بعد پدرش را آورد و گفت : آخر این چه علمی است که به او آموختهای ؟
!
گفت : علم را من خوب آموختم ولی این عقل ندارد .
آن حرف اول را از روی علمش گفت ولی این دومی را از روی بیعقلیش گفت .
شعورش نرسید که سنگ آسیا در دست انسان جا نمیگیرد .
این را عقل آدم باید حکم بکند .
این داستان معروف است و من تا به حال از چند نفر شنیدهام .
میگویند : یک وقت یک خارجی آمده بود کرج ، با یک دهاتی روبرو شد .
این دهاتی خیلی جوابهای نغز و پختهای به او میداد .
هر سؤالی که میکرد خیلی عالی جواب میداد .
بعد او گفت که تو اینها را از کجا میدانی ؟
گفت : " ما چون سواد نداریم فکر میکنیم " .
این خیلی حرف پرمعنایی است : آنکه سواد دارد معلوماتش را میگوید ولی من فکر میکنم .
و فکر خیلی از سواد بهتر است .
این مسأله که باید در افراد و در جامعه رشد شخصیت فکری و عقلانی پیدا بشود یعنی قوه تجزیه و تحلیل در مسائل پیدا بشود ( 1 ) ، یک مطلب اساسی است ، یعنی در همین آموزشها و تعلیم و تربیتها در مدرسهها وظیفه معلم بالاتر از اینکه به بچه یاد میدهد اینست که کاری بکند که قوه تجزیه و تحلیل او قدرت بگیرد ، نه اینکه فقط در مغز وی معلومات بریزد ، که اگر معلومات خیلی فشار بیاورد ذهن بچه راکد میشود .
در میان علما ، افرادی که خیلی استاد دیدهاند ، من به اینها هیچ اعتقاد ندارم .
به همین دلیل اعتقاد ندارم که خیلی استاد دیدهاند ، همان که برایشان باعث افتخار است .
مثلا میگویند : " فلان کس سی سال به درس مرحوم نائینی رفته ، یا بیست و پنج سال متوالی درس آقا ضیاء را دیده " .
عالمی که سی سال یا بیست و پنج سال عمر را یکسره درس این استاد و آن استاد را دیده ، او دیگر مجال فکر کردن برای خودش باقی نگذاشته ، دائما میگرفته ، تمام نیرویش صرف گرفتن شده ، دیگر چیزی نمانده برای آنکه با نیروی خودش به مطلبی برسد .
شباهت مغز و معده مغز انسان ، درست حالت معده انسان را دارد .
معده انسان باید غذا را از بیرون به اندازه بگیرد و با ترشحاتی که خودش روی غذا میریزد آن را به اصطلاح بسازد .
و باید معده اینقدر آزادی و جای خالی داشته باشد که به آسانی بتواند غذا را زیرو رو کند ، اسیدها و شیرههایی را که باید ، ترشح نماید و بسازد .
ولی معدهای که مرتب بر آن غذا تحمیل میکنند و تا آنجا که جا دارد به آن غذا میدهند ، دیگر فراغت ، فرصت و امکان برایش پیدا نمیشود که این غذا را درست حرکت بدهد و بسازد .
آنوقت میبینید اعمال گوارشی اختلال پیدا میکند و عمل جذب هم در رودهها درست انجام نمیگیرد .
مغز انسان هم قطعا همینجور است .
در تعلیم و تربیت باید مجال فکر کردن به دانش آموز داده بشود و او به فکر کردن ترغیب گردد .
ملاک ، زیاد استاد دیدن نیست ما در میان استادهای خودمان آن استادهایی را میدیدیم ابتکار دارند که زیاد معلم ندیده بودند .
شیخ انصاری که یکی از مبتکرترین فقهای صدو پنجاه سال اخیر است ، از تمام علمای فعلی کمتر استاد دیده ، یعنی دوره استاد دیدنش بسیار کم بوده است .
طلبهای بود که رفت نجف .
مختصری استادهای نجف را دید .
بعد خودش راه افتاد دنبال استادهای متنوع .
رفت مشهد .
مدتی در مشهد ماند .
خیلی نپسندید .
به تهران آمد .
تهران هم خیلی نماند .
رفت اصفهان ، اصفهان کمی بیشتر ماند .
آقا سید محمد باقر حجه الاسلام ، در این شهر و معلم " رجال " بود .
در فن " رجال " چیزهایی یاد گرفت .
بعد رفت کاشان .
سه سال کاشان ماند .
نراقیها کاشان بودند .
آنجا از همه جا بیشتر ماند .
یعنی همه دوره معلم دیدن او ، اگر حساب کنید به ده سال نمیرسد .
در صورتی که دیگران بیست سال و بیست و پنج سال و سی سال معلم دیدهاند .
آقای بروجردی را اغلب ایراد میگرفتند که کم استاد دیده ، و از نظر ما حسنش همین بود که خیلی استاد ندیده بود .
ایشان هم کم استاد ندیده بود ، ده دوازده سال استادهای درجه اول دیده بود ، هفت هشت سال نجف و سه چهار سال اصفهان استاد دیده بود ، ولی نجفیها قبولش نمیکردند ، میگفتند این استاد کم دیده ، مثلا باید سی سال استاد دیده باشد .
و به همین دلیل که کمتر استاد دیده بود ، ابتکارش از اغلب آن علما بیشتر بود ، یعنی فکر میکرد ، مسائل ، مسائلی است که خودش فکر میکرد .
مجال فکر کردن داشت .
به هر حال خیال نمیکنم این مسأله جای تردید باشد که در آموزش و پرورش ، هدف باید رشد فکری دادن به متعلم و به جامعه باشد .
تعلیم دهنده و مربی هر که هست : معلم است ، استاد است ، خطیب است ، واعظ است ، باید کوشش کند که { به شخص } رشد فکری یعنی قوه تجزیه و تحلیل بدهد ، نه اینکه تمام همش این باشد که هی بیاموزید ، هی فراگیرید ، هی حفظ کنید .
در این صورت چیزی نخواهد شد .
و آنچه که ما راجع به تعقل میبینیم ، تعقل همان فکر کردن است ، نیروی فکر کردن خود شخص است که استنباط بکند ، اجتهاد بکند ، رد فرع بر اصل بکند .
ما در میان استادهای خودمان آن استادهایی را میدیدیم ابتکار دارند که زیاد معلم ندیده بودند .
آقا سید محمد باقر حجهالاسلام ، در این شهر و معلم " رجال " بود .
مفهوم اجتهاد مرحوم آقای حجت یکوقت حرف خیلی خوبی درباب اجتهاد زد .
گفت : اجتهاد واقعی اینست که وقتی یک مسأله جدید که انسان هیچ سابقه ذهنی ندارد و در هیچ کتابی طرح نشده به او عرضهشد ، فورا بتواند اصول را به طور صحیح تطبیق کند و استنتاج نماید ، والا انسان مسائل را از " جواهر " یاد گرفته باشد ، مقدمه و نتیجه ( صغری و کبری و نتیجه ) همه را گفتهاند ، او فقط یاد میگیرد [ و میگوید ] من فهمیدم صاحب " جواهر " چنین میگوید ، بله ، من هم نظر او را انتخاب کردم ، این اجتهاد نیست ، همین کاری که اکثر میکنند .
اجتهاد ، ابتکار است و اینکه انسان خودش رد فرع بر اصل بکند .
و لهذا مجتهد واقعی در هر علمی همین طور است .
همیشه مجتهدها عدهای از مقلدها هستند ، مقلدهایی در سطح بالاتر .
شما میبینید در هر چند قرن یک نفر پیدا میشود که اصولی را تغییر میدهد ، اصول دیگری به جای آن میآورد و قواعد تازهای ابداع میکند ، بعد همه مجتهدها از او پیروی میکنند .
مجتهد اصلی همان یکی است ، بقیه مقلدهایی به صورت مجتهد هستند که از این مقلدهای معمولی کمی بالاترند .
مجتهد واقعی در هر علمی همین جور است در ادبیات این جور است ، در فلسفه و منطق این جور است ، در فقه و اصول اینجور است ، در فیزیک و ریاضیات اینجور است .
شما میبینید در فیزیک ، یک نفر میآید یک مکتب فیزیکی میآورد ، بعد تمام علمای فیزیک تابع او هستند .
این را که مکتب جدیدی میآورد و مکتب قابل قبولی هم میآورد که افکار را تابع فکر خودش میکند باید گفت مجتهد واقعی .
ولی تفکر بدون تعلیم و تعلم امکان پذیر نیست .
مایه اصلی تفکر ، تعلیم و تعلم است .
( البته ما فکرهای عقلانی را داریم میگوئیم و به مسأله وحی فعلا کاری نداریم ) .
و اینکه در اسلام دارد که تفکر عبادت است غیر از اینست که تعلم عبادت است .
این دو مسأله است .
ما یکی درباب تعلیم و تعلم داریم که تعلیم عبادت است ، تعلم عبادت است ، و یکی درباب تفکر داریم که تفکر عبادت است ، و آنچه درباب تفکر داریم بیشتر است از آنچه که در باب تعلم داریم .
مثلا : « افضل العبادش التفکر » ( 1 ) .
یا : « لا عبادش کالتفکر » ( 2 ) .
یا : » کان اکثر عبادش ابی ذر لتفکر » ( 3 ) .
و در این زمینه البته خیلی هست ، و این غیر از مسأله تعلم است .
در تفکر ، گذشته از نتیجهای که انسان از فکر خود میگیرد ، فکر خود را رشد میدهد .
در قرآن راجع به تفکر و تعقل ، مطلب زیاد داریم .
لزومی هم ندارد که بخواهیم آیات قرآن در این زمینه را جمع بکنیم .
خیلی موارد داریم که قرآن دعوت به تفکر و تعقل کرده است .
دعوت اسلام به تعلیم و تعلم و اما مسأله دیگر مسأله علم و تعلم است که این دیگر فراگیری است که افراد از یکدیگر فرا بگیرند .
خیال نمیکنم نیازی باشد که راجع به دعوت اسلام به تعلیم و تعلم بحثی بکنیم ، زیرا امر واضحی است .
باید در حدود علم اسلامی و تعلیمات اسلامی بحث کنیم که آن علمی که اسلام دعوت میکند چه علمی است ، والا همین که در اولین آیات وحی میفرماید : « اقرأ باسم ربک الذی خلق ، خلق الانسان من علق ، اقرأ وربک الاکرم ، الذی علم بالقلم ، علم » « الانسان مالم یعلم »( 1 ) ، بهترین شاهد است بر عنایت فوقالعاده اسلام به تعلیم و تعلم .
« الذی علم بالقلم ».
قلم [ مظهر ] سواد و نوشتن است .
آیات دیگر : » هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون »( 2 ) .
» وقال الذین اوتوا العلم ویلکم ثواب الله خیر لمن آمن و عمل صالحا ( 3 ) .
همچنین پیغمبر اکرم فرمود : « بالتعلیم ارسلت » ( 4 ) من فرستاده شدم برای تعلیم .
در آن داستان معروف که وارد مسجدشان شدند و دو حلقه جمعیت دیدند که در یکی مردم مشغول عبادت بودند و در دیگری مشغول تعلیم و تعلم ، فرمود : « کلاهما علی خیر » هر دو کار خوب میکنند « ولکن بالتعلیم ارسلت » ولی من برای تعلیم فرستاده شدهام .
و بعد خود حضرت آمدند در آن جمعی که مشغول تعلیم و تعلم بودند نشستند .
آیه دیگر : « هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمه »( 5 ) .
« یزکیهم »بیشتر به پرورش میخورد و مربوط به تربیت است .
« ویعلمهم الکتاب والحکمه ».
حالامقصود از کتاب هر چه هست ، مطلق کتاب است [ یا قرآن ] بالاخره کتاب و حکمت با یکدیگر توأم شده است .
" حکمت " دریافت حقیقت است و در این بحثی نیست .
بحث اینکه چی حکمت است و چی حکمت نیست بحث صغروی است .
هر دریافت حقیقتی را حکمت میگویند .
» یؤتی الحکمه من یشاء ، ومن یؤت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا »( 1 ).
پس در این جهت که اسلام به طور کلی دعوت به تعلیم و تعلم کرده است ، یعنی هدف اسلام و جزء خواستههای اسلام عالم بودن امت اسلامی است بحثی نیست ، " « طلب العلم فریضه علی کل مسلم » " از مسلمات احادیث نبوی است ، و " مسلم " در اینجا خصوصیت ندارد و مقابل " مسلمه " نیست .
کدام علم ؟
در مسأله تعلیم و تعلم ، عمده اینست که ما ببینیم حدود این مطلب چیست ؟
من در یک سخنرانی که در " گفتار ماه " ( 1 ) چاپ شده به نام " فریضه علم " بحثی را طرح کردم که بعضی علمها واجب عینی است ، یعنی خود آن علم به عنوان یک اعتقاد بر هر مسلمانی لازم و واجب است ، مثل معرفهالله ، علم بالله و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الاخر ، آن مقدار که مقدمه ایمان یا از شرایط ایمان است ، چون ایمان در اسلام گرایش عن علم است نه گرایش عن تقلید .
این علم واجب عینی است .
این را همه علما ذکر کردهاند .
پس " « طلب العلم فریضه » " قدر مسلم شامل آن علمهایی که از شرایط ایمان است هست .
از این که بگذریم ، باید ببینیم که [ این علم ] چیست ؟
یک بحث تقریبا لغو و بیهودهای میان اصناف علمای اسلامی در گرفته راجع به اینکه این علمی که فریضه است چه علمی است ؟
فقها گفتند که مقصود علم فقه است برای اینکه مقدمه عمل است .
علمای اخلاق گفتند خیر ، علم اخلاق خیلی از آن لازمتر و واجبتر است .
علمای کلام گفتند علم کلام است .
علمای تفسیر گفتند علم تفسیر و کتاب الله است .
ولی این دیگر بحث ندارد ، زیرا علم یا خودش هدف است و یا مقدمه است برای هدفی .
هر جا که خودش هدف است ، واجب است ، مثل همین اصول عقاید .
هر جا هم که خودش هدف نیست .
اگر هدفی از هدفهای اسلامی متوقف به آن باشد ، از باب مقدمه واجب ، واجب میشود .
خود فقها این سخن را میگویند که آموختن مسائل ، واجب مقدمی ولی واجب تهیؤی است ، و به اصطلاح واجب نفسی تهیؤی است ، یعنی آن چیزی که بر ما واجب است عمل کردن است ، مثلا ما باید نماز بخوانیم ، ولی اینکه انسان بخواهد درست نماز بخواند ، بدون اینکه مسائل نماز را بداند امکان ندارد .
پس برای اینکه انسان برای خواندن نماز آماده شود ، یعنی بتواند نماز را صحیح بخواند ، واجب است مسائل نماز را یاد بگیرد .
اختصاص به نماز و روزه و اینگونه تکالیف ندارد ، هر وظیفهای از وظایف اسلامی که نیازمند به علم باشد ، همان علم برایش واجب میشود به عنوان یک واجب نفسی تهیوی ، یعنی واجبی که ما را آماده میکند برای واجب دیگر ، اجبی که نوعی واجب مقدمی است .
علم اخلاق هم طبعا { یک واجب نفسی تهیؤی است } .
اسلام از ما یزکیهم میخواهد ، تزکیه نفس میخواهد ، آن هم که بدون علم ممکن نیست ، پس آموختن مسائل روانی و اخلاقی ، مقدمه برای اینکه تزکیه نفس حاصل بشود لازم است .
همچنین وقتی ما باید یک سلسله دستورات را از قرآن بیاموزیم ، بدیهی است آموختن خود قرآن و تفسیر آن واجب است .
و دائره علم آنوقت توسعه پیدا میکند که ما گذشته از واجبهای عینی یک سلسله واجبهای کفائی داریم ، یعنی واجبهایی که باید بر اساس تقسیم کار صورت بگیرد .
نظیر اینکه وجود پزشک لازم است ، پس علم پزشکی واجب کفائی است ، یعنی واجب است به طور وجوب کفائی که در میان مردم به قدر کفایت پزشک باشد که بیماران به آنها مراجعه کنند .
پزشک که بدون علم نمیشود ، و یا همین جور از زمین نمیروید ، از آسمان هم که نمیافتد ، همین انسانها باید پزشک بشوند ، پس باید علمش را بیاموزند .
آنکه اسلام میخواهد اینست که پزشک لازم است ، ولی بدیهی است که مقدمهاش را هم باید تهیه کرد .
اینست که علم پزشکی واجب کفائی است .
حدش چیست ؟
حد معین ندارد ، در هر زمانی به هر حدی که امکان دارد ، به همان حد واجب است .
یک زمان بر مردم واجب بود " قانون " بوعلی را بخوانند ، امروز واجب است که یک چیز دیگر بخوانند ، چون بهتر از آن آمده .
مثال دیگر " تجارت " است .
آیا در نظام اقتصادی اسلام وجود یک عده واسطه که کالا را از تولید کننده به مصرف کننده برسانند تأیید و تثبیت شده که عدهای شغل آزادی به عنوان واسطه میان مصرف کننده و تولید کننده داشته باشند ؟
اگر تأیید شده ، علم تجارت هم آموختنش واجب است .
مثال دیگر : قرآن میفرماید : » أعدوا لهم ما استطعتم من قوه ومن رباط الخیل ترهبون به عدو الله وعدوکم »( 1 ) .
آیا تهیه قوه به اندازهای که « ترهبون به عدو الله وعدوکم »واجب است یا واجب نیست ؟
بله واجب است .
ولی این کار خود به خود که انجام نمیشود ، با بیل برداشتن که قوه به دست نمیآید ، قوه به دست آوردن راه دارد ، راهش هم علم است .
در چه حد ؟
همان حدی که » ترهبون به عدو الله وعدوکم »که در زمانهای مختلف ، مختلف میشود .
بنابراین « طلب العلم فریضه علی کل مسلم » تکلیفش روشن است : بعضی از علمها واجب عینی است و بر هر فردی واجب است ، و بعضی از علمها واجب کفائی است به اعتبار اینکه مقدمه یک واجب [ کفائی ] است و مقدمه واجب ، واجب است .
بنابراین ، جای شک و شبهه در این جهت نیست چون بعضیها میگویند این علمی که واجب است فقط و فقط اختصاص دارد به علوم دینی ، یعنی علومی که موضوع آن علوم ، مسائل دینی است ، یعنی آموختن خود دین .
نه ، آموختن خود دین یک علم است ، آموختن چیزی که انسان وظیفه دینیش را [ به وسیله آن ] بخواهد انجام بدهد علم دیگری است .
منحصر نیست که مردم باید خود دین را بیاموزند اما آن چیزهایی را که اجرای دین موقوف به آنها است دیگر نیاموزند .
باید آنها را هم بیاموزند .
منتها خود دین را که باید بیاموزند ، قسمتی از آن ، واجب مستقل و عینی [ است مثل معرفه الله ] و قسمت دیگر واجب مقدمی است { مثل آموختن احکام نماز } .
چه کسی گفته ما دین را باید بیاموزیم ؟
اسلام که نگفته دین را بیاموزید ، گفته دین را عمل کنید ، ولی وقتی میخواهیم دین را عمل کنیم بدون آموختنش ممکن نیست .
پس باید دین را بیاموزیم تا به آن عمل کنیم .
در آن وظائف دیگری هم که دین به عهده ما گذاشته است مثل تأمین پزشک مورد نیاز جامعه اسلامی بدیهی است که تا وظائفرا نیاموزیم نمیتوانیم عمل کنیم .
باید وظائف را بیاموزیم تا بتوانیم عمل کنیم .
به هر حال مطلب خیلی واضح و روشن است .
پس ما تا اینجا به دو مسأله اشاره کردیم ، یکی اینکه در تعلیم و تربیت اسلامی ، به مسأله رشد فکری و تعقل اهمیت فراوان داده شده ، و دیگر اینکه به خود تعلیم [ نیز اهمیت داده شده است ] ، و تعلیم هم یک حدود مشخص ندارد که بگوئیم علم کلام چطور ؟
علم تفسیر چطور ؟
علم اخلاق چطور ؟
فیزیک چطور ؟
ریاضیات چطور ؟
اسلام نیامده که علوم را مشخص کند و بگوید فیزیک بیاموزید یا نیاموزید ، ریاضیات بیاموزید یا نیاموزید ، فلسفه بیاموزید یا نیاموزید .
یک چیزهایی گفته که آنها را باید انجام داد ، و آنها توقف دارد به آموختن اینها ، پس باید اینها را آموخت .تربیت عقلانی انسان در جلسه پیش بحث ما در اطراف این مطلب دور میزد که در اسلام هم دعوت به علم شده است و هم دعوت به عقل ( به معنی تعقل ) و فرق این دو را ذکر کردیم که علم به معنی آموزش و فراگیری است ، ولی تنها فراگیری کافی نیست و آنچه که در زمینه فراگیری ضرورت دارد ، مسأله تفکر کردن در مادههای فرا گرفته شده است .
اول در نظر داشتم که به همین خلاصه اکتفا کنیم و بگذریم ، ولی بعد رجوع کردم به یادداشتهایی که چندین سال پیش در موضوع عقل و فکر داشتیم ، دیدم مسائلی هست که حیف است ولو به طور اجمال آنها را ذکر نکنیم .
گواینکه اغلب که بر این مسائل عبور میکنیم خیال میکنیم که یک عده مسائل نظری بیان شدهاند ، ولی هدف از این بیانها تعلیم و تربیت است ، و اینها برای آن گفته شده است که افراد مسلمان باید اینجور بار بیایند .
ابتدا از آنچه که درباب عقل آمده است شروع میکنیم .
عقل باید غربال کننده باشد روایت بسیار معروفی داریم که در " کتاب العقل و الجهل " کافی ، بحار و تحف العقول آمده است ( 1 ) و روایتی است که " هشامبن الحکم " ( 2 ) متکلم معروف نقل کرده است از حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام خطاب به خود هشام که روایت بسیار مفصلی است و من قسمتهایی از آن را سالها پیش یادداشت کردم و اکنون همان قسمتها را برای شما میخوانم .
در آنجا حضرت استناد میفرمایند به یک آیه در قرآن که در سوره " زمر " است و میفرماید : « فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله الله و اولئک هم اولوا الالباب »( 3 ) .
آیه عجیبی است : بشارت بده بندگان مرا ، آنان که سخن را استماع میکنند ( 4 ) .
بعد چکار میکنند ؟
آیا هر چه را شنیدند همان را باور میکنند و همان را به کار یبندند ، یا همه را یکجا رد میکنند ؟
فیتبعون احسنه »، نقادی میکنند ، سبک سنگین میکنند ، ارزیابی میکنند ، آن را که بهتر است انتخاب میکنند و آن بهتر انتخاب شده را پیروی مینمایند .
آنوقت میفرماید : چنین کسانی هستند که خدا آنها را هدایت کرده ( یعنی هدایت الهی یعنی این ، استفاده از نیروی عقل یعنی این ) » و اولئک هم اولوا الالباب »ا ینها به راستی صاحبان عقل هستند .
این ، دعوت عجیبی است .
حضرت خطاب به هشام اینطور میفرماید : « یا هشام ان الله تبارک و تعالی بشر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال » خدا اهل عقل و فهم را بشارت داده و فرموده : « فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه .
.
» از این آیه و حدیث کاملا پیداست که یکی از بارزترین صفات عقل برای انسان همین تمییز و جدا کردن است ، جدا کردن سخن راست از سخن دروغ ، سخن ضعیف از سخن قوی ، سخن منطقی از سخن غیر منطقی ، و خلاصه غربال کردن .
عقل آنوقت برای انسان عقل است که به شکل غربال دربیاید ، یعنی هر چه را که وارد میشود سبک سنگین کند ، غربال کند ، آنهایی را که به درد نمیخورد دور بریزد و به درد خورها را نگاه دارد .
حدیثی هست که ظاهرا از پیغمبر اکرم ، و ناظر به همین مطلب است ، و از این احادیث زیاد است .
میفرماید : « کفی بالمرء »