جستاری پیرامون ادعای تعارض علم و دین پیشگفتار سالیان متمادی علم و دین مانند دو گوهر تابناک بر تارک این عالم می درخشیدند ، و از دیر باز در تمدنهای بشری ریشه مشترک داشتند ، زیرا که آدم ابوالبشر بعنی از آنی که لباس زندگی بر اندامش پوشیده شد ، کام جانش را نیز با علم و معرفت گرفتند ، و سرشت اش را با علم و دانش و دین عجین ساختند ، و لذا آدم و ذریه اش شایسته خطاب الست بربکم گردیدند ، و او و اولاد او با علم و آگاهی به این حقیقت قالوا بلی را گفتند .
اما گذشت زمان و آلوده شدن فضای دل و جان انسان ، و نشستن غبار غفلت بر روح و روان انسان کار بجائی رسانید ، که دیگر نه تنها این دو امانت الهی مدد کار یکدیگر نبودند ، بلکه با ظهور اندیشه ها و دستیابی بشر به علوم و فنون جدید بعد از قرون وسطی و با جدا نمودن مسیر آندو و فاصله انداختن بین علم و دین کار بجایی رسید که در قرن هفدهم با رویاروی قرار دادن علم ودین آتش نزاع بوسیله اصحاب کلیسا و مدافعان علم شعله ور گردید ، که در این نوشتار در چهار بخش به بحث پیرامون آن خواهیم پرداخت .
بخش اول نگاهی اجمالی به پیشینه تعارض علم و دین اولین برخورد و اصطکاک بین کلیسای کاتولیک رومی و نظریات علمی بطور رسمی در سال 1616 میلادی به این صورت شروع شد که شورای کلیسای مذکور با محکوم کردن نظریه ای که مدعی بود زمین به دور خورشید می گردد ، و باطل دانستن آن در قبال کتاب کوپرنیک موضع گرفت و آنرا جزء کتب ممنوعه قرار داد .
و در همین راستا کلیسا از گالیله درخواست کرد تا از دفاع از نظریه کوپرنیک برداشته و آنرا رها سازد .
گالیله با رد چنین درخواستی و مقاومت نشان دادن نسبت به آن در سن شصت و سه سالگی به جرم تعلیم امور باطل گناهکار شناخته شد و محکوم به بازداشت گردید .
1 ویکتور هوگو در رابطه با برخورد کلیسا با اندیشه و نظریات علمی و جلوگیری از هر نوع نواندیشی و تجدد که با کتاب مقدس و احکام کلیسا سازگار نبود ، پیشینه کلیسا را چنین توصیف می کند : “ کلیسا بود که پرنیلی را به خاطر این سخن که : “ ستارگان از جای خود نمی افتند ” با ضربات شلاق مجروح کرده ، کامپانلا را به خاطر آنکه از وجود دنیای بی شمار دم زده بود ، به جرم دخالت در اسرار آفرینش بیست و هفت بار به زندان و شکنجه محکوم کرده ، کریستف کلمب را به خاطر کشف سرزمینی که در تورات ذکر نشده بود زندانی می کند .
” 2 گرچه بحث تفتیش عقاید در مسیحیت به دوران پاپ گرگوار نهم که رسما دستور تشکیل این محاکم را صادر کرد بر می گردد ، با صدور چنین فرمانی در سال 1231 میلادی مامورینی از فرقه سن دمینیک یا دمینیکن ها با اختیار تام به اطراف فرستاده شدند ، تا کسانی که از کیش مسیحیت روی برگردانده اند ، شناسایی کنند .
این مامورین نیز طبق تشخیص خود هر چه را ممکن بود نسبت به افراد مظنون کوتاهی نکرده و در صورتی که تشخیص می دادند که فرد به عقاید کلیسا پشت کرده و از آن روی گردان شده است او را زنده در آتش می فکندند .
3 متاسفانه کلیسا با برخورد زشت و غیر منطقی و موضع خصمانه گرفتن در برابر نظریات علمی کار را بجائی رسانید که با ظهور عصر جدید در اروپا موجب تجدد و نوگرایی و نواندیشی سوالات فراوان و شکاکیتهای پی در پی را در برابر همگان قرار داد ، و از آنجایی که معارف دینی مسیحیت توان پاسخگویی همه جانبه به این سوالات را نداشت ، عرصه بر او تنگ شده و کم کم مجبور به عقب نشینی و گاهی هم درگیری همراه با پذیرش شکست نیز گردید .
نتیجه چنین برخوردی از جانب کلیسا حداقل دو اثر را از خود بر جای گذاشت .
از یکطرف سبب شد تا معارف منسوب به مسیحیت هر چه بیشتر دامنه خود را تنگ تر نموده و در نهایت به حوزه های فردی انسان اختصاص یابد .
و از طرف دیگر ، انسان عصر جدید با روی آوردن به فلسفه حس گرایی و پایه اساس قرار دادن اصالت تجربه علمانیتی را پایه ریزی کند ، که هر چه از این دایره خارج است و امکان اثبات آن بوسیله تجربه وجود ندارد ، انگ غیر علمی خورده ، و به هیچ وجه حق اظهار وجود را نداشته باشد .
“ … انسان غربی با دامن زدن به بحثهای تحصلی قدرتی را به صحنه مبارزه سیاسی آورده بود ، تا خود را از سلطه تکنیکهای انسان سازی مسیحی آزاد سازد ، به تعبیر فوکو : ( به نظر من ) یکی از بزرگترین مسائل فرهنگ غربی دستیابی به خودشناسی ای بوده است که مانند خودشناسی مسیحیت اولیه ، مبتنی بر قربانی کردن خود نباشد ، بلکه بالعکس ، مبتنی باشد به ظهور ثبوتی و ظهور نظری و عملی خود ، این هدف نهادهای حقوقی بود ، همان هدف فعالیتهای پزشکی و روانکاوانه بود ، هدف نظریه سیاسی و فلسفی همین بود که مبنایی ذهنی را تشکیل دهند به عنوان ریشه خودی ثبوتی ، امری که می توانیم آنرا انسان شناسی دائمی فکر غربی بنائیم .
” 4 وارد صحنه شدن پوزیتیویسم تا زمان تیوتن ( 1727 1642 ) که علم فیزیک یکه تاز میدان بود ، جایی برای ابزار وجود سایر علوم وجود نداشت و زمینه ظهور و بروز آنها از قرن هجدهم و مخصوصا قرن نوزدهم آغاز میگردد .
از اینرو بحث اصلی و جدی در رابطه با علوم اجتماعی از دهه های پایانی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شکل مبنایی بخود گرفته و زمینه طرح جدی این سوال را فراهم می آورد که کدام نظریه و تئوری در مباحث اجتماعی در قالب علمی قرار میگیرد و کدام یک خارج از آن ، و این خود اولین طرح جدایی و دسته بندی نظریات را پایه ریزی می کند ، و از آنجایی که جو حاکم بر این دوران بگونه ای است که حس گرایی و اصالت تجربه محک علمی بودن قرار می گیرد ، بطور طبیعی تئوری و نظریه هایی مهر علمانیت بر آنها زده می شود که قابل تجربه و تجربه پذیر باشند .
در نتیجه بسیاری از گزاره هایی که حالت توصیه ای و دستوری داشتند که ادیان در راس آنها قرار می گرفتند ، از مجموعه علوم خارج شده و در گوشه ای نهاده شدند .
البته کار به اینجا ختم نشد بلکه “ پوزیتیویسم نظریاتی را ترویج می کرد که معتقد بود دین و علم رابطه دشمنانه ای با همدیگر داشته اند .
” 5 و همانگونه که هرمن رندال در کتاب سیر تکامل عقل نوین بیان می کند : “ علم جدید می خواهد آینده را پیش بینی کند و بر طبیعت تسلط یابد ، در صورتی که علم قرون وسطی فقط می خواست طبیعت را بشناسد و مطالعه کند ، نه اینکه در آن تاثیر کند یا بر آن تسلط یابد .
در حقیقت هدف آن فهم معنی اشیاء بود و بالاتر از آن ، می خواست هدف اساسی وجود انسان و معنی زندگانی انسان و معنی خلقت و رابطه آن را با انسان بفهمد .
بدین جهت ، موضوع اساسی این علم خدا بود که همه وجود از او بود .
علم جدید کارهای بیشتر دارد ، زیرا عناصر طبیعت را جداجدا می گیرد و درباره آن بحث و کنجکاوی می کند ، ولی حکمت پیشه نیست و از آنچه باید و آنچه نباید سخن نمی گوید و در مقابل مشکل بزرگ ، که بحث از مقصد زندگانی انسان در این جهان است ، مردد و نومید می ماند .
” 6 ارنست ماخ ( 1838 1916 ) که از پیشگامان پوزیتیویسم علمی نوین است ، پا را فراتر گذاشت ، لذا در صدد برآمد تا به روح نیز جنبه مادی و حسی داده و کاملا راه را بسوی ماوراءالطبیعه ببندد .
وی با اعتقاد به اینکه آنچه را که ما اجسام و ارواح نام گذاری می کنیم ، صرفا ترکیب نسبتا ثابتی از احساسات است ، لذا تفاوتی میان امر جسمانی و روحانی نیست ، “ زیرا هر دو از احساسات ترکیب یافته اند ” .
ماخ تلاش می کرد “ تا زبان علم را از تعبیرهایی که ممکن است مظنون به داشتن ویژگی مابعدالطبیعی یا روح باورانه باشند بزداید ، مثلا او می گوید : “ من امیدوارم که در آینده علم ، مفاهیم علت و معلول را به عنوان مفاهیمی که مبهم و نا مفهومند ، رها کند من احساس می کنم که این صبغه ای غلیظ از بت پرستی دارد ، و قطعا من در این احساس تنها نیستم ” 7 طرفداران پوزیتیویسم در اروپا ولتر را می توان در فرانسه از سردمداران پوزیتیویسم دانسته و در انگلستان نیز از جان لاک ( 1704 - 1632 ) نام برد ؛ فیلسوفی که “ فلسفه عینی او در ارتباط با دانش ، در روند متضادی با فلسفه رسمی کلیسای کاتولیک بود … اما این دیدگاه اولیه نسبت به داشن واقعی و شواهد تجربی ، بتدریج به “ ایمان عقلانی ” جدید تحول پیدا کرد و منجر به اعتقاد کامل به قدرت علوم طبیعی ، امکان تحویل سایر پدیده ها به عناصر طبیعیشان و یا حداقل تحویل آنها به تناظرهای خود در جهان طبیعت گردید .
” 8 جان لاک با قاطعیتی تمام اظهار می کرد که ذهن آدمی مانند لوح سفید و نانوشته ای است که حواس آثار خود را بر آن می نگارند ، و به اعتقاد وی همه تصورات انسانی ریشه و منشا تجربی دارند .
هیوم ( 1711 1776 ) نیز همانند لاک بر این باور بود که “ تنها معرفت مطمئن بشری ” آنست که مبتنی بر تاثیرات حسی باشد و هر چه مبنایی غیر از حس داشته باشد بی مفهوم و بی معناست .
9 از طرفداران سرسخت پوزیتیویسم اگوست کنت ( 1857 1797 ) فیلسوف نامدار فرانسوی و بنیانگذار مکتب اصالت تجربه است ، که علم را تنها از طریق مشاهده و تجربه قابل تعریف دانسته و معتقد است که با روش تجربی صلاحیت تایید و رد گزاره های علمی نیز ممکن است.
این فیلسوف فرانسوی در قرن نوزدهم که سیر تکاملی معرفت بشری را به سه دوره ربانی ، فلسفی و علمی تقسیم کرده بود ، با این باور که دو دوره قبلی آن بسر آمده و حال دوران علمی معرفت بشری فرارسیده است باید به دیانتی روی آورد که بر مبنای علمی استوار باشد ، نه بر پایه و اساس تخیل .
بر اساس “ دین انسانیت ” را بجای دیانت کلیسا پیشنهاد نمود .
10 برتراند راسل ( 1872 1970 ) با بیان این مطلب که “ … آدمی نیازمند ایمانی واقعی و قوی است نه باوری بزدلانه و آمیخته به تردید ، و علم در اصل چیزی جز پویش منظم در معرفت نیست و معرفت هر اندازه هم که به دست نامردان افتد و نتایج ناروایی به بار آورد ، از اصالتی نیکو برخوردار است .
اگر ایمان خود را نسبت به علم از دست بدهیم ، در این صورت ایمان ما نسبت به ارزنده ترین استعدادهای آدمی با مرگ روبروست … ” 11 به مقایسه بین باورهای علمی و دینی بر آمده ، و با کودکانه و بزدلانه و نابالغانه خواندن باورذهای دینی سعی در جایگزین کردن ایمان علمی بجای ایمان دینی برآمده و می گوید : “ … یک فرد گرای انعطاف ناپذیر ، دارای ایمانی بهتر و خوش بینی شکست ناپذیرتر از هر جوینده بزدلی است که در پی سبکباریهای کودکانه عصری نابالغ دل به امید دارد .
” 12 “ … یک فرد گرای انعطاف ناپذیر ، دارای ایمانی بهتر و خوش بینی شکست ناپذیرتر از هر جوینده بزدلی است که در پی سبکباریهای کودکانه عصری نابالغ دل به امید دارد .
” 12 نقش پوزیتیویستها در دامن زدن به تعارض پوزیتیویستها و طرفداران آنها با دامن زدن به حس گرایی و ملاک علمی دادن به هر چه که در قالب تجربه و آزمون قرار گیرد ، کار را بجایی رساندند که با القاء این معنا که معارف دینی فلسفی و اخلاقی نه تنها از حیطه علمی بودن خارجند ، بلکه چون این مفاهیم قابل اثبات بوسیله تجربه نمی باشند ، اساسا بی معنا بوده و خالی از هر گونه مضمون معرفت بخشی ( ناظر به واقع ) هستند .
در حالی که قبل از جولان این گروه نزاع بین متدینان با منکران در صدق و کذب باورهای آنان دور می زند .
در صورتی که باروی کار آمدن پوزیتیویستها اصل معنا داری مفاهیم دینی زیر سوال رفت ، دیگر جایی برای این سوال باقی نماند که آیا علوم دینی در ادعای خود به حق اند یا نه ، بلکه پرسش از این بود که آیا چیزی بعنوان مفاهیم دینی و فلسفی می تواند وجود داشته باشد ، زیرا به اعتقاد این گروه اگر نتوان راهی تجربی برای اثبات این معانی فراهم نمود هرگز سخن از معنا داری آنها به میان نخواهد آمد .
13 ایان باربور نویسنده کتاب علم ودین در این باره می نویسد : “ اصول عقاید و شعائر دینی ، به این بهانه که با روحیه جدید نمی خواند ، مشکوک و بی اعتبار شمرده می شد .
در انگلستان این حمله معتدل و مهار شده بود ، در فرانسه تند و کینه توازانه بود ، و بر اثر سخت کیشی { سنت گروی } انعطاف ناپذیر کلیسا و اقدامات سرکوبگرانه اش تشدید یافته بود ، ولتر همه هوش و هنرش را معطوف به دست انداختن مسیحیت کرده بود ، هر چند که تا پایان عمرش خدا پرست طبیعی باقی ماند .
تامس پین در کتاب عصر عقل اش تناقضهایی را که در کتاب مقردس یافته بود مطرح کرده و خشنودی خود را از پیروی عقل بر خرافات اظهار داشته بود ، ولی از مساله وجود خداوند و قواعد اخلاقی دفاع کرده بود .
روشنگران { منورالفکرهای } نسل اول ، هم دین طبیعی را قبول داشتند و هم دین الهی را ، منورالفکرهای نسل بعدی از دین طبیعی جانبداری و وحی را تخطئه می کردند ، با ظهور نسل سوم زمزمه شکاکانه طرد و تخطئه انواع صور دین بر خاسته بود .
هولباخ {= اولباک } منکر خدا ، اختیار و بقای روح بود ، و ماده را قائم به ذات { قدیم } می دانست ، وی گفت فقط طبیعت سزاوار پرستش است ” 14 روند تعارض در نیمه دوم قرن نوزدهم اندیشه تعارض بین علم ودین با نظریات توماس هنری هاکسلی ( 1892 ـ 1825 م ) متفکر انگلیسی که از مدافعان سرسخت نظریه تبدل انواع داروین بود شدت یافت ، هاکسلی با ترویج طبیعت گرائی علمی ، سعی در نفی ماوراءالطبیعه و به جای آن خدای طبیعی را مورد ستایش قرار داد ، و در راستای به کرسی نشاندن نظریاتش و نشان دادن تعارض علمی اش با کلیسا کلوپی را تشکیل داده بود ، که روزهای یکشنبه در برابر مراسم کلیسا برگزار می گردید.15 “ … متفکران قائل به تکامل ، موضع طبیعت گرایی فلسفی را اتخاذ کردند ، و آنرا با علم تکاملی خود موافق پنداشتند .
مطابق دیدگاه طبیعت گرایی فلسفی فقط طبیعت فیزیکی واقعیت دارد ، یعنی همه پدیده ها چیزی نیستند جز ترکیبهایی از ماده ، مطابق این دیدگاه هیچ موجود برتری ماسوای جهان فیزیکی و حاکم بر طبیعت و ناظر بر امور انسانی وجود ندارد نظریه زیستی تکامل ، به انضمام این تعهدات فلسفی ،، منزلت یک جهان بینی را یافت ، یعنی { جهان بینی } طبیعت گرایی تکاملی ، مطابق این دیدگاه انسان موجود تنهایی است که در جهانی دشمن کیش زندگی می کند ، و باید بپذیرد که هیچ غایت پنهانی در پیش رو ندارد .
متفکرانی که به این نوع تکامل فلسفی ماتزم بودند ، دین را به طور کلی نفی می کردند و علم را تنها مایه امید پیشرفت نوع بشر می دانستند .
در واقع ، علم را تبیین شامل و جامع سرنوشت و موجودیت انسان تلقی می کردند .
” 16 از جمله عواملی که در شدت بخشیدن به این تعارض نقش مهمی داشتند ، نوشته جاتی بود که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بوسیله در پیر ( استاد پزشکی در یکی از دانشگاههای نیویورک ) و وایت ( اولین رئیس دانشگاه کرنل ) و سیمپسون در قالب سه کتاب منتشر گردید ، که با تجدید چاپ پی در پی این کتابها این اندیشه که دین را دشمن علم می دانست ترویج می گردید .17 صحنه هایی از تعارض علم و دین گرچه تا اوایل قرن هفدهم تعارض علم و دین در جنبه های روان شناختی بیشتر جلوه گر می شد ، ولی با رشد روز افزون علوم تجربی و دست یافتن دانشمندان به نظریات جدید علمی و ناهمخوانی آن با متون مسیحی دامنه این تعارض وسیعتر گردیده و جای امنی را برای هیچ حریمی از حرمت دین باقی نگذاشت که به برخی از میدانهای تعارض بنحو اختصار اشاره می گردد .
1.
تفسیر و برداشت مکانیکی از جهان نمودن ، و جهان را بمانند ساعتی فرض کردن که با ساخته شدن ساعت و شروع بکار آن دیگر نیازی برای ادامه کار خود به سازنده ندارد .
که این نوع برداشت از جهان از زمان گالیله شروع و با به کرسی نشستن فیزیک نیوتنی به سرعت گسترش یافت و بشدت با رزاقیت و فعال مایشاء بودن خداوند که از متون دینی برداشت می شد مخالفت داشت .
2.
از آنجائیکه در تعالیم دینی انسان بعنوان خلیفه الهی و موجودی که به شکل انسان پا به عرصه حیات گذاشته شناخته می شد ، با طرح نظریات تکامل انواع بوسیله داروین و تایید و تاکید دیگران بر این نظریه دیگر انسان نه تنها از موضع خلیفه الهی برخوردار نبوده ، بلکه حتی در آفرینش نیز استقلال خود را از دست داده و موجودی تکامل یافته از نوعی حیوانی قرار داده می شود .18 3.
در بخش زمین شناسی نیز تعارض جدی میان داستان نوح که بعنوان یک واقعیت و حقیقت تاریخی در میان پیروان ادیان مطرح بوده و هست بوجود آمد که با تفسیر و تبیین عمر زمین بوسیله علم زمین شناسی سازگاری نداشت .
4.
فروید روانشناس معروف ( 1909 ـ 1856 ) با طرح روان ناخودآگاه انسان تلاش کرد تا تمام باورها و فعالیتهای دینی ، هنری و … را در عقده اودیپ خلاصه نماید .
در نتیجه وی با بیان اینکه ریشه تمامی فعالیتهای انسان بازگشت به سرکوبی امیال و شهوات داشته ، که با به عقب راندن آنها در ضمیر ناخودآگاه انسان جای گرفته و دوباره به شکل جدیدی در قالب عقاید و امثال آن ظاهر می گردد .
لذا بنظر فروید دین چیزی جز بروز و ظهور عقده های روانی نخواهد بود و یک نوع بیماری روانی است که قابل درمان و پیشگیری نیز می باشد .
5.
متکلمین و فلاسفه در طول تاریخ حیات خود با استدلال به اصل علیت ( رابطه بین علت و معلول ) سعی و تلاش نمودند تا خداشناسی و اثبات وجود خداوند را بر این استدلال پایه ریزی نمایند و با این برهان عقلی و فلسفی جواب منکران را بدهند .
اما با طرح نظریه “ هایزنبرگ ” و زیر سوال رفتن اصل علیت تمامی استدلات فلاسفه و متکلمین یکباره دچار تردید گردید ، گرچه به نظر اینشتین “ موفقیت اولیه عظیم نظریه کوانتوم نمی تواند مرا به تصادفی محض و مانند طاس نرد بودن حرکات جهان اتمی معتقد و متقاعد گرداند … اعتقاد راسخ من این است که سرانجام بشر می تواند به نظریه ای دست یابد که در آن مصادیق عینی ای که بر اثر وجود قوانین با یکدیگر ارتباط یافته اند ، احتمالات نباشند ، بلکه امر واقع و قابل ادراک باشند .
” 20 بخش دوم ماهیت علوم تجربی انحصارگرائی آنچه که از قرن هفدهم به بعد همه متکلمان ، فیلسوفان و اندیشمندان الهی را بیش از حد نگران می ساخت صرف تعارض رویکرد جدید علم با دین نبود ، زیرا که تمام اشکالات وارده به انحناء مختلف جواب داده شده بود ، اینگونه نبود که سوالات بدون جواب مانده باشند ، بلکه آنچه که حائز اهمیت بود ، این بود که اثبات گرایی که بصورت مکتب جدید و شیوه نویی ابراز وجود می کرد ، با روشی کاملا انحصاری که هرگز حاضر نبود رقیبی را برای خود در صحنه عالم ببیند پا در میان گذاشت و با تمام وجود سعی در یکه تازی در میدان نمود .
“ میراث عمومی تر این تاریخ طولانی و در هم تنیده پیشرفت علم و عقب نشینی الهیات ، این تلقی است ( که خود بخشی از فضای فکری جهان غرب در قرن بیستم است ) که اگرچه علوم دقیقا هیچیک از مدعیات دینی را ابطال و رد نکرده اند ، اما چنان پرتو خیره کننده ای بر جهان افکنده اند ( بی آنکه هیچ گاه از موضوعات دین بحث کنند ) که اکنون می توان ایمان را تنها به عنوان خیالبافی خصوصی بی ضرری تلقی نمود .
گمان بر این است که دین دیگر موضوعیتی ندارد و مقدر است که مدام از حوزه های معرفت بشری بیشتر تبعید شود .
” 21 نقش کنت در بیرون راندن رقیب از صحنه یی تردید در طول دوران تاریخ بشری معارف دینی با هر یک از معارف عقلی ، فلسفی ، عرفانی ، و … در کنار هم می زیسته و بنحو مسالمت آمیزی هر کدام به حیات خود ادامه می داده است ، بعنوان مثال در تاریخ تفکرات اسلامی ، فلاسفه و متکلمان مسلمان تلاش نمودند تا هر چه بیشتر بتوانند بین معارف الهی و معارف عقلی و بشری بجای تعارض ، تعامل برقرار کرده و هر چه بیشتر این دو را به یکدیگر نزدیک سازند در این راستا علوم تجربی و تحصلی نیز از این قاعده مستثنی نبودند ، اینگونه نبوده که بشر بعد از رنسانس آنهم فقط در اروپا با علوم تجربی و اهمیت آن آشنا شود و تا آن زمان هیچ خبری از آن نداشته باشد و به اعتقاد آگوست کنت : “ تعیین تاریخ دقیقی برای این انقلاب علمی محال است ما فقط اینقدر می توانیم بگوئیم که امری مستمر و فزاینده بوده است .
به ویژه از عصر ارسطو و کوششهای وی و مکتب اسکندریه ، و پس از معرفی علم تجربی در اروپای غربی توسط عربها ” 22 همانگونه که مرحوم علامه محمد تقی جعفری در مقدمه ای که بر ترجمه کتاب سرگذشت اندیشه ها بیان داشته است : “ در این که روش حسی و آزمایشگاهی در قرنهای اخیر در مغرب زمین شیوع گسترده ای داشته و مبانی معرفت درباره طبیعت شناسی و انسان شناسی را به حواس و آزمایشگاهها استوار کرده اند ، هیچ تردیدی نیست .
ولی این پدیده را باید مورد تحقیق لازم و کافی قرار داد .
آیا اگر در مشرق زمین نیازی به تشخیص خواص نباتات و عناصر شیمیایی و نمودهای فیزیکی احساس شود ، و معرفت خود را درباره مسائل مربوط به تعقلهای تجریدی مانند قانون وحدت ( الواحد لا یصدر عنه الاالواحد ) یعنی از واحد جز واحد صادر نمی گردد استوار می سازند ؟
آیا بنیانگذاران روشی حسی و تجربی در علوم مشرق زمین مسلمانان نیستند ؟
آیا قانون ابن سینا و جبر و مقابله خوارزمی و تحقیقات فیزیکی نور به وسیله حسن بن هیثم و علم مثلثات محمدبن جابر التبانی و تحقیقات شیمی محمدبن زکریا رازی و … تکیه بر تعقل تجریدی دارند یا بر حواس و آزمایشگاهها ؟
به طور کلی با نظر به موضوع و محمول قضایانی که متکی بر واقعیات محسوس است منطق واقعیابی اقتضا می کند که برای تحصیل شناخت به امور مزبور ( حواس و آزمایشگاهها) تکیه شود و این فعالیت همان تکاپوی علمی محض است ، به معنای معمولی آن ، که بدون اختصار به شرق و غرب و دیروز و امروز و فردا در جریان است .
” 23 حال سوالی که قابل طرح است که اگر بهره گیری از علوم حسی و تجربی قدمتی به قدمت حیات انسان در این کره خاکی دارد و چیزی نیست که اندیشمندان اروپائی آنرا در قرون اخیر کشف کرده باشند پس چه اتفاق مهمی در اروپا افتاد ، که ناگهان علوم تجربی بجای همراهی و همگامی با علوم دیگر موضع خصمانه بر علیه رقیب خود گرفتند ، و این کاری بود که بوسیله کنت انجام گرفت .
هنر کنت این بود که با شر نامیدن تقسیم کار علمی ، عرصه را بر رقیب تنگ کرده و با القا و هشدار به اینکه تا زمانی که علوم غیر تجربی ، از جایگاه رفیع و احترام خاص برخوردارند ، هر آن امکان حمله آن علوم بر رقبای خود و تحت سیطره در آوردن آنها وجود دارد .
کنت با تصریح به اینکه :“ ما نباید این امر را از خود بپوشانیم که این ( تقسیم کار علمی ) نقطه ضعف ذاتی سیستم ماست ، و این نقطه ای است که از آن نقطه ممکن است مجاهدان فلسفه کلامی و متافیزیکی به امید موفقیتی فلسفه تحصلی را مورد هجوم قرار دهند .
” 24 و بالاخره کنت برای جلوگیری از این هجمه القایی و دفع هر نوع هرج و مرج خیالی و ذهنی تنها راه چاره را نظم و قانون اجتماعی می داند ، تا بدینوسیله جامعه را از چیزی که او آنرا شر مینامید برهاند .
لذا می گوید : “ احتیاجی به اثبات این معنا برای خوانندگان این اثر وجود ندارد که جهان با عقاید اداره و سرنگون می شود ، یا به عبارت دیگر تمامی مکانیسم اجتماعی در نهایت مبتنی بر عقاید می باشند ، آنها می دانند که بیش از هر امری دیگر ، شدیدترین بحران سیاسی و اخلاقی موجود ، در تحلیل نهایی ، ناشی از هرج و مرج فکری است .
وخیم ترین شری که گریبانگیر ماست ، در حقیقت عبارت است ، از این چندگانگی ژرفی که اینک بین اذهان ، در مورد تمامی اصول اساسی وجود دارد و علاج آن اولین شرط نظم اجتماعی حقیقی است .
” 25 ماهیت واقعی علوم تجربی از جمله سوالتی که طرح آن لازم است این است که آیا همانطور که ادعا می شود ماهیت علوم تجربی و مؤلفه های آنرا تماما تجربه تشکیل می دهد ؟
و به معنای واقعی و حقیقی آن این علوم برخاسته از حواس پنجگانه و متکی بر آن می باشند ؟
و اصولا عاری از هر نوع پیش داوری و متکی نبودن بر هیچ نوع پیش فرض عقلی و ذهنی است ؟
و نیز پایبند و خواستار هیچ باید و نبایدی نبوده و نیست ؟
آیا ماهیت این علوم اینگونه هست ؟
یا اینکه “ علم تجربی کاملا خالص و مبتنی بر تجربه یا مشاهده صرف وجود ندارد ، و همه علوم به اصطلاح تجربی ، دارای مبانی و زیر بناهای متا فیزیکی هستند که در مورد آنها ، طبق تعریف امکان انجام مشاهده و آزمایش تجربی وجود ندارد .
” و به گفته استاد علامه محمد تقی جعفری : “ اگر ما ضرورت تجرید و کلی گیری عقلانی را از عوامل معرفت حذف و منها کنیم ، با چه وسیله ای قوانین و اصول کلی را از نظم حاکم در جهان هستی انتزاع نموده ، روشهای علمی را به جریان بیندازیم ؟
!
مگر بدون تعقل می توان از انعکاس نمودها و حرکات مشخص دو قلمرو جهان و انسان قضیه ای به نام قانون و اصل داشت ؟
و از طرف دیگر حسیون افراطی درباره ریاضیات چه خواهند گفت ؟
آیا همه کتابهای ریاضی را که از بارزترین علائم رشد مغز بشری است به دریا بریزیم ؟
همه می دانند که ریاضیات از فعالیتهای تجریدی عالی عقل است .
” 26 وی در ادامه این بحث با بیان اینکه چگونه می توان انسان “ آنچنان که هست ” را از “ انسان آنچنان که باید ” تفکیک نمود ؟
در صورتی که هر انسانی در هر جامعه ای و در هر دورانی که چشم به این دنیا باز می کند و در یک خانواده که جزئی از جامعه است قرار می گیرد ، بدون استثناء امواج آداب و رسوم فرهنگی ، مقررات و قوانین اخلاقی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی بر سرش می تازند و این موجود را در خود غوطه ور می سازند .
پس انسان چه بخواهد و چه نخواهد تبلوری از بایستگی ها و شایستگی ها می گردد و اختلاط “ آنچنان که هست ” و “ آنچنان که باید ” در این موجود به قدری شدید است که تفکیک و تجزیه آن دو در حیات روانی وی تقریبا امکان ناپذیر است .
با اضافه این احتمال که وقتی یک انسان پای به عرصه زندگی می گذارد ، زمینه عناصر فرهنگی ریشه داری را که نسل طولانی او داشته است ، مانند پدیده ای ارثی با خودش به این دنیا می آورد .
” و خلاصه اینکه “ اگرچه به طور مستقیم مفهوم “ باید ” ی در کار نیست ، ولی هیچ کس در این حقیقت تردید ندارد که ما انسانها اگرچه با هدف گیری شناخت “ جهان آنچنان که هست ” به سراغ شناخت جهان می رویم ، ولی نتیجه ای جز شناخت جهان با حواس و دیگر ابزار شناخت معین و شناخت جهان با گزینش و هدف گیری های خاص خود به دست نمی آوریم .
پس در حقیقت کسی که ادعا می کند بشر توانایی رویارویی با “ جهان و انسان آنچنان که هستند ” را به طور مطلق دارد ، آرزوی درونی خود را بیان می کند که هرگز جامه عمل نخواهد پوشید .
” 27 جالب ایجاست که اینشتین در رد و نفی تفکر اثبات گرایان و حسیون که تلاش شان بر این است که بهر نحو ممکن همه چیز را در قالب شهود حسی جای دهند و هر سر نخی را که ممکن است به ورای آن متصل شود را قطع کنند ، لذا هدف از علم می گوید : “ همه توافق دارند که علم باید رابطه ای بین حقایق تجربی برقرار کند ، به طوری که بر مبنای حقائق تجربه شده بتوانیم حقایق دیگری را پیش بینی کنیم .
طبق دیدگاه بسیاری از پوزیتیویستها یافتن کاملترین جواب برای این کاوش ، تنها هدف علم است ، اما من باور ندارم که چنین هدف خاصی موجب آن گونه اشتیاق پژوهشگر که به توفیقات بزرگ می انجامد می شود .
در یک انگیزه قویتر ، ولی مهمتر ، در پس کوششهای خستگی ناپذیری که منجر به این توفیقات شده قرار دارد ، می خواهیم وجود واقعیت را درک کنیم ، مبنای تمامی این کوششها این اعتقاد است که وجود ساختاری کاملا منسجم دارد ، امروز ما کمتر از زمانهای گذشته زمینه داریم که به خود اجازه دهیم از این اعتقاد شگفت انگیز منحرف شویم .
” 28 و به نظر کلود برنارد “ هیچ قاعده و دستوری نمی توان به دست داد که هنگام مشاهده امری معین در سر محقق فکری درست و مثمر که یک نوع راهیابی قبلی به ذهن به تحقیق صحیح باشد ایجاد شود ، تنها پس از آنکه فکر به وجود و ظهور آمد ، می توان گفت چگونه باید آن را تابع دستورهای معین قواعد منطقی مصرح که برای هیچ محققی انحراف از آنها جایز نیست قرار دارد ، ولکن علت ظهور آن نامعلوم و طبیعت آن کاملا شخصی و چیزی است مخصوص که منشا ابتکار و اختراع و نبوغ هر کس شمرده می شود .
” 29