جستاری پیرامون ادعای تعارض علم و دین
پیشگفتار
سالیان متمادی علم و دین مانند دو گوهر تابناک بر تارک این عالم می درخشیدند ، و از دیر باز در تمدنهای بشری ریشه مشترک داشتند ، زیرا که آدم ابوالبشر بعنی از آنی که لباس زندگی بر اندامش پوشیده شد ، کام جانش را نیز با علم و معرفت گرفتند ، و سرشت اش را با علم و دانش و دین عجین ساختند ، و لذا آدم و ذریه اش شایسته خطاب الست بربکم گردیدند ، و او و اولاد او با علم و آگاهی به این حقیقت قالوا بلی را گفتند .
اما گذشت زمان و آلوده شدن فضای دل و جان انسان ، و نشستن غبار غفلت بر روح و روان انسان کار بجائی رسانید ، که دیگر نه تنها این دو امانت الهی مدد کار یکدیگر نبودند ، بلکه با ظهور اندیشه ها و دستیابی بشر به علوم و فنون جدید بعد از قرون وسطی و با جدا نمودن مسیر آندو و فاصله انداختن بین علم و دین کار بجایی رسید که در قرن هفدهم با رویاروی قرار دادن علم ودین آتش نزاع بوسیله اصحاب کلیسا و مدافعان علم شعله ور گردید ، که در این نوشتار در چهار بخش به بحث پیرامون آن خواهیم پرداخت .
بخش اول
نگاهی اجمالی به پیشینه تعارض علم و دین
اولین برخورد و اصطکاک بین کلیسای کاتولیک رومی و نظریات علمی بطور رسمی در سال 1616 میلادی به این صورت شروع شد که شورای کلیسای مذکور با محکوم کردن نظریه ای که مدعی بود زمین به دور خورشید می گردد ، و باطل دانستن آن در قبال کتاب کوپرنیک موضع گرفت و آنرا جزء کتب ممنوعه قرار داد . و در همین راستا کلیسا از گالیله درخواست کرد تا از دفاع از نظریه کوپرنیک برداشته و آنرا رها سازد . گالیله با رد چنین درخواستی و مقاومت نشان دادن نسبت به آن در سن شصت و سه سالگی به جرم تعلیم امور باطل گناهکار شناخته شد و محکوم به بازداشت گردید . 1
ویکتور هوگو در رابطه با برخورد کلیسا با اندیشه و نظریات علمی و جلوگیری از هر نوع نواندیشی و تجدد که با کتاب مقدس و احکام کلیسا سازگار نبود ، پیشینه کلیسا را چنین توصیف می کند : “ کلیسا بود که پرنیلی را به خاطر این سخن که : “ ستارگان از جای خود نمی افتند ” با ضربات شلاق مجروح کرده ، کامپانلا را به خاطر آنکه از وجود دنیای بی شمار دم زده بود ، به جرم دخالت در اسرار آفرینش بیست و هفت بار به زندان و شکنجه محکوم کرده ، کریستف کلمب را به خاطر کشف سرزمینی که در تورات ذکر نشده بود زندانی می کند . ” 2
گرچه بحث تفتیش عقاید در مسیحیت به دوران پاپ گرگوار نهم که رسما دستور تشکیل این محاکم را صادر کرد بر می گردد ، با صدور چنین فرمانی در سال 1231 میلادی مامورینی از فرقه سن دمینیک یا دمینیکن ها با اختیار تام به اطراف فرستاده شدند ، تا کسانی که از کیش مسیحیت روی برگردانده اند ، شناسایی کنند . این مامورین نیز طبق تشخیص خود هر چه را ممکن بود نسبت به افراد مظنون کوتاهی نکرده و در صورتی که تشخیص می دادند که فرد به عقاید کلیسا پشت کرده و از آن روی گردان شده است او را زنده در آتش می فکندند . 3
متاسفانه کلیسا با برخورد زشت و غیر منطقی و موضع خصمانه گرفتن در برابر نظریات علمی کار را بجائی رسانید که با ظهور عصر جدید در اروپا موجب تجدد و نوگرایی و نواندیشی سوالات فراوان و شکاکیتهای پی در پی را در برابر همگان قرار داد ، و از آنجایی که معارف دینی مسیحیت توان پاسخگویی همه جانبه به این سوالات را نداشت ، عرصه بر او تنگ شده و کم کم مجبور به عقب نشینی و گاهی هم درگیری همراه با پذیرش شکست نیز گردید . نتیجه چنین برخوردی از جانب کلیسا حداقل دو اثر را از خود بر جای گذاشت .
از یکطرف سبب شد تا معارف منسوب به مسیحیت هر چه بیشتر دامنه خود را تنگ تر نموده و در نهایت به حوزه های فردی انسان اختصاص یابد .
و از طرف دیگر ، انسان عصر جدید با روی آوردن به فلسفه حس گرایی و پایه اساس قرار دادن اصالت تجربه علمانیتی را پایه ریزی کند ، که هر چه از این دایره خارج است و امکان اثبات آن بوسیله تجربه وجود ندارد ، انگ غیر علمی خورده ، و به هیچ وجه حق اظهار وجود را نداشته باشد .
“ … انسان غربی با دامن زدن به بحثهای تحصلی قدرتی را به صحنه مبارزه سیاسی آورده بود ، تا خود را از سلطه تکنیکهای انسان سازی مسیحی آزاد سازد ، به تعبیر فوکو : ( به نظر من ) یکی از بزرگترین مسائل فرهنگ غربی دستیابی به خودشناسی ای بوده است که مانند خودشناسی مسیحیت اولیه ، مبتنی بر قربانی کردن خود نباشد ، بلکه بالعکس ، مبتنی باشد به ظهور ثبوتی و ظهور نظری و عملی خود ، این هدف نهادهای حقوقی بود ، همان هدف فعالیتهای پزشکی و روانکاوانه بود ، هدف نظریه سیاسی و فلسفی همین بود که مبنایی ذهنی را تشکیل دهند به عنوان ریشه خودی ثبوتی ، امری که می توانیم آنرا انسان شناسی دائمی فکر غربی بنائیم . ” 4
وارد صحنه شدن پوزیتیویسم
تا زمان تیوتن ( 1727 1642 ) که علم فیزیک یکه تاز میدان بود ، جایی برای ابزار وجود سایر علوم وجود نداشت و زمینه ظهور و بروز آنها از قرن هجدهم و مخصوصا قرن نوزدهم آغاز میگردد . از اینرو بحث اصلی و جدی در رابطه با علوم اجتماعی از دهه های پایانی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شکل مبنایی بخود گرفته و زمینه طرح جدی این سوال را فراهم می آورد که کدام نظریه و تئوری در مباحث اجتماعی در قالب علمی قرار میگیرد و کدام یک خارج از آن ، و این خود اولین طرح جدایی و دسته بندی نظریات را پایه ریزی می کند ، و از آنجایی که جو حاکم بر این دوران بگونه ای است که حس گرایی و اصالت تجربه محک علمی بودن قرار می گیرد ، بطور طبیعی تئوری و نظریه هایی مهر علمانیت بر آنها زده می شود که قابل تجربه و تجربه پذیر باشند . در نتیجه بسیاری از گزاره هایی که حالت توصیه ای و دستوری داشتند که ادیان در راس آنها قرار می گرفتند ، از مجموعه علوم خارج شده و در گوشه ای نهاده شدند . البته کار به اینجا ختم نشد بلکه “ پوزیتیویسم نظریاتی را ترویج می کرد که معتقد بود دین و علم رابطه دشمنانه ای با همدیگر داشته اند . ” 5
و همانگونه که هرمن رندال در کتاب سیر تکامل عقل نوین بیان می کند :
“ علم جدید می خواهد آینده را پیش بینی کند و بر طبیعت تسلط یابد ، در صورتی که علم قرون وسطی فقط می خواست طبیعت را بشناسد و مطالعه کند ، نه اینکه در آن تاثیر کند یا بر آن تسلط یابد . در حقیقت هدف آن فهم معنی اشیاء بود و بالاتر از آن ، می خواست هدف اساسی وجود انسان و معنی زندگانی انسان و معنی خلقت و رابطه آن را با انسان بفهمد . بدین جهت ، موضوع اساسی این علم خدا بود که همه وجود از او بود . علم جدید کارهای بیشتر دارد ، زیرا عناصر طبیعت را جداجدا می گیرد و درباره آن بحث و کنجکاوی می کند ، ولی حکمت پیشه نیست و از آنچه باید و آنچه نباید سخن نمی گوید و در مقابل مشکل بزرگ ، که بحث از مقصد زندگانی انسان در این جهان است ، مردد و نومید می ماند . ” 6
ارنست ماخ ( 1838 1916 ) که از پیشگامان پوزیتیویسم علمی نوین است ، پا را فراتر گذاشت ، لذا در صدد برآمد تا به روح نیز جنبه مادی و حسی داده و کاملا راه را بسوی ماوراءالطبیعه ببندد . وی با اعتقاد به اینکه آنچه را که ما اجسام و ارواح نام گذاری می کنیم ، صرفا ترکیب نسبتا ثابتی از احساسات است ، لذا تفاوتی میان امر جسمانی و روحانی نیست ، “ زیرا هر دو از احساسات ترکیب یافته اند ” . ماخ تلاش می کرد “ تا زبان علم را از تعبیرهایی که ممکن است مظنون به داشتن ویژگی مابعدالطبیعی یا روح باورانه باشند بزداید ، مثلا او می گوید :
“ من امیدوارم که در آینده علم ، مفاهیم علت و معلول را به عنوان مفاهیمی که مبهم و نا مفهومند ، رها کند من احساس می کنم که این صبغه ای غلیظ از بت پرستی دارد ، و قطعا من در این احساس تنها نیستم ” 7
طرفداران پوزیتیویسم در اروپا
ولتر را می توان در فرانسه از سردمداران پوزیتیویسم دانسته و در انگلستان نیز از جان لاک ( 1704 - 1632 ) نام برد ؛ فیلسوفی که “ فلسفه عینی او در ارتباط با دانش ، در روند متضادی با فلسفه رسمی کلیسای کاتولیک بود … اما این دیدگاه اولیه نسبت به داشن واقعی و شواهد تجربی ، بتدریج به “ ایمان عقلانی ” جدید تحول پیدا کرد و منجر به اعتقاد کامل به قدرت علوم طبیعی ، امکان تحویل سایر پدیده ها به عناصر طبیعیشان و یا حداقل تحویل آنها به تناظرهای خود در جهان طبیعت گردید . ” 8
جان لاک با قاطعیتی تمام اظهار می کرد که ذهن آدمی مانند لوح سفید و نانوشته ای است که حواس آثار خود را بر آن می نگارند ، و به اعتقاد وی همه تصورات انسانی ریشه و منشا تجربی دارند . هیوم ( 1711 1776 ) نیز همانند لاک بر این باور بود که “ تنها معرفت مطمئن بشری ” آنست که مبتنی بر تاثیرات حسی باشد و هر چه مبنایی غیر از حس داشته باشد بی مفهوم و بی معناست . 9
از طرفداران سرسخت پوزیتیویسم اگوست کنت ( 1857 1797 ) فیلسوف نامدار فرانسوی و بنیانگذار مکتب اصالت تجربه است ، که علم را تنها از طریق مشاهده و تجربه قابل تعریف دانسته و معتقد است که با روش تجربی صلاحیت تایید و رد گزاره های علمی نیز ممکن است.
این فیلسوف فرانسوی در قرن نوزدهم که سیر تکاملی معرفت بشری را به سه دوره ربانی ، فلسفی و علمی تقسیم کرده بود ، با این باور که دو دوره قبلی آن بسر آمده و حال دوران علمی معرفت بشری فرارسیده است باید به دیانتی روی آورد که بر مبنای علمی استوار باشد ، نه بر پایه و اساس تخیل . بر اساس “ دین انسانیت ” را بجای دیانت کلیسا پیشنهاد نمود . 10
برتراند راسل ( 1872 1970 ) با بیان این مطلب که “ … آدمی نیازمند ایمانی واقعی و قوی است نه باوری بزدلانه و آمیخته به تردید ، و علم در اصل چیزی جز پویش منظم در معرفت نیست و معرفت هر اندازه هم که به دست نامردان افتد و نتایج ناروایی به بار آورد ، از اصالتی نیکو برخوردار است . اگر ایمان خود را نسبت به علم از دست بدهیم ، در این صورت ایمان ما نسبت به ارزنده ترین استعدادهای آدمی با مرگ روبروست … ” 11 به مقایسه بین باورهای علمی و دینی بر آمده ، و با کودکانه و بزدلانه و نابالغانه خواندن باورذهای دینی سعی در جایگزین کردن ایمان علمی بجای ایمان دینی برآمده و می گوید :
“ … یک فرد گرای انعطاف ناپذیر ، دارای ایمانی بهتر و خوش بینی شکست ناپذیرتر از هر جوینده بزدلی است که در پی سبکباریهای کودکانه عصری نابالغ دل به امید دارد . ” 12