خط : به بیان قرآن زبان و خط ودایعىاند الهى در انسان که آدمى با آن از اسماء الله حکایتمىکند و به معرفت الله نائل مىگردد (4) .آیات متعددى در قرآن ناظر بر مراتب فوق است: الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البیان (5) ،اقرء و ربک الاکرم الذى علم بالقلم،علم الانسان ما لم یعلم (6) ،ن و القلم و ما یسطرون (7) ،قال علم آدم الاسماء کلها یا آدم انبئهمباسمائهم فلما نباهم باسمائهم (8) .
قاضى احمد قمى در گلستان هنر در باب قلم پس از ذکر حدیث«اول خلق الله القلم»ابیاتى چنین مىآورد: هستى ز قلم رقم پذیرست زو شمع قلم فروغ گیرست سروى است قلم به باغ ادراک سایه ز رقم فکنده بر خاک او مىنویسد قلم یا نباتى استیا حیوانى.قلم حیوانى همان قلم موى نقاشان است کهسپرسازان مانى فرهنگ و جادو طرازان ختاى و فرنگ به دستیارى آن اورنگ نشینکشور هنر و نقشبندان کارخانه قضا و قدرگشتهاند،اما قلم کتابت نباتى استحسب الاشارهکثیر البشاره منتخب جریده موجودات و منتخب حضرت واجب بالذات نبى عربىمحمد الابطحى علیه و آله افضل الصلوات و اکمل التحیات که فرموده«من کتببحسن الخط بسم الله الرحمن الرحیم داخل الجنه به غیر الحساب».قاضى در ادامه از قولحضرت مولا على(ع)مىنویسد که غرض از حسن خط-نه هیمن لفظ بود و حرف و نقط: بل اصول صفا و خوبى بود زان اشارت به حسن خط فرمود باز در شرح حسن خط قاضى اشاره به قول على(ع)دارد که فرمود نیکویى خط زباندست است و روشنى درون(حسن الخط لسان الید و بهجه الضمیر).بدینسان قاضىمقدمات کلام را فراهم مىکند تا بگوید:«الخط اصل فى الروح و ان ظهرت به جوارحالجسد» (9) و لازمه حسن خط ترک منهیات و محافظه صلوات است.پس باید روح ازکدورت پاک افتاده شود تا خط نیز نیکو و صاف و پاک گردد.از قول او افلاطون نیز خطرا«هندسه روحانى»مىدانسته که با اعضاى بدن ظاهر مىشود:«الخط هندسه روحانیه ظهرت باله الجسمانیه».از این جهت افلاطون خط را مخصوص دست نکرده و به دستمقید نساخته که اعضاء را شامل است (10) .
پیدایى خط نیز چونان شعر و موسیقى در وجهه نظر اسلامى هنرمندان مسلمان بنیادىمیتولوژیک و الهامى و ازلى یافته است و در قصص مقدس درباره پیدایى خط روایاتمختلفى است.
ابن ندیم عقلى مذهب در الفهرستبا کراهت این قول را که«حضرت آدم اول کسىبود که خطوط اسلامى را وضع کرد»روایت مىکند.به اعتقاد معاصران او که به قصصدینى تعلق خاطرى داشتهاند آدم علیه السلام سیصد سال قبل از مرگش خطوط را در گلنوشت و به آتش پخت و وقتى که زمین را طوفان زد،آن خطوط سالم ماند و هر دسته وگروهى خط خود را یافتند و به همان گونه نوشتند» (11) .
قاضى همین قصص را به صورتى دیگر بیان مىکند.به اعتقاد او حضرت آدم اول کسىاست که خط عربى را نگاشت و قلم به دست گرفت.پس از آن شیثبن آدم به کار نگارشخط ادامه داد و در زمان حضرت ابراهیم(ع)خط عبرى نوشته شد.به اعتقاد بعضى اینخط از ادریس نبى(ع)بوده است.او به روایت ایرانیان منشا خط را«تهمورث» مىداند (12) .برخى نیز آن را به هود پیامبر(ع)منسوب داشتهاند و او را مبدع خط دانستهاند.
از نظر خطاطان اسلامى نخستین خط کامل از آن حضرت على(ع)است:«خطى کهدیده اولو الابصار را سرمهوار به وحى الهى و اوامر و نواهى حضرت رسالت پناهىصلى الله علیه و آله و سلم روشنایى مىبخشید خط کوفى بود و ارقام اقلام معجز نظامحضرت شاه ولایت پناه سلام الله علیه در میان است که چشم جان را ضیاء و لوح ضمیر راجلاء کرامت مىفرماید و خوشتر از آن حضرت صلوات الله علیه کس دیگر ننوشته وبهترین خطهاى کوفى آن است که آن حضرت سلام الله علیه نوشته است (13) .
سند علم خط به حسن عمل بس بود مرتضى على ز اول بعد از على،ائمه اطهار یکى پس از دیگرى در خوشنویسى به کمال بودهاند و استادانخط هم از شاگردان ائمه محسوب یا ملهم از ائمه تلقى شدهاند.
ابن خلدون نظرى خلاف عقاید هنرمندان و خوشنویسان دارد و با وجه نظرى قلانىنسبتبه قصص نقش ازلى و کمال هنر خط صحابه،متعرض آن شده است.به اعتقاد اوصحابه با خطوطى نا استوار-از لحاظ زیبایى و اصول-«قرآن»را نوشتهاند به طورى کهبا اصول صنعتخط مخالف است.با این وجود تابعان همین رسم الخط را تقلید کردهاند،چنانکه برخى نیز از خط ولى یا عالمى از لحاظ تبرک پیروى نمودهاند.اما به هر حالراه و رسم نعتخط متفاوت است.دیگر اینکه برخى از بیخبران در جهت اثبات کمالهنر خط صحابه مىکوشند و آن را توجیه مىکنند که بىوجه است زیرا آنان تصورمىکنند که با اینگونه توجیهات صحابه را از توهم نقص عدم مهارت در خط تبرئه و منزهمىکنند،و مىپندارند که این خط کمال است،در حالى که خط از کمالات نیست.
در حقیقتخط از صنایع مدنى و وسیله کسب معاش است و کمال در صنایع از امور نسبىاست و کمال مطلق نمىباشد،زیرا نقصان در آن به ماهیت دین یا خصال انسانباز نمىگردد،بلکه نقصان صنعت مربوط به وسایل معاش آدمى است و بر حسب عمران وتعاون در راه آن پیشرفت مىکند.زیرا عمران استعدادهاى نهفته انسان را نشان مىدهد (14) .
با این تلقى از خط،جلوهاى از آن در تمدن اسلام پیدا مىشود که در دیگر هنرهاکمتر ملاحظه شده است و شاید تنها شعر حکمى و معمارى در مرتبهاى وراى آن قرارگیرند.روحانیتخاص خط و نسبتبیواسطه آن با کلام مکتوب الهى بر این حقیقتتاکید مىکند،على الخصوص بنیاد خط عربى که بنابر روایات تاریخى-اسلامى به خطمسند مىرسد که به قول نخستین خطاطان عصر اسلامى هود پیامبر علیه السلام آن را ابداع کرده است.
با ظهور اسلام نه تنها خط قدیم عربى نسخ نشد بلکه صورت تمامترى پیدا کرده وبه تدریج تنوع یافت.این خط در آغاز در حجاز به دو صورت رایجبود که بدان قرآن رامىنوشتند.در مراحل بعد در مناطق مختلف گسترش یافت و محکمترین و زیباترین آنعبارت بود از خط کوفى.
به عقیده بعضى از محققین در خطوط اسلامى،خط کوفى در حقیقت از خط مبسوط کهداراى زوایاى مستقیم بود نشات گرفت،و از خط دیگر یعنى خط نسخى حجازى که نسخناقص ستبه وجود آمد (15) که انحناى بیشترى دارد.این دو خط به تدریج کمال و زیبایىخاصى پیدا کردند.در آغاز آنچه غلبه داشت عبارت بود از خط کوفى که هر چه بیشتر درآثارى هنرى مختلف به کار مىرفت و به تدریج اقسام ساده و تزیینى آن پدیدار آمد.
نوع تزیینى این خط در کتابت،صفحه آرایى،گچبرى،حجارى و کتیبهها و تزییناتبه کار رفت و به تدریجبا نقوش اسلیمى ترکیب گردید و به نهایت زیبایى و کمال رسید.
یکى از زیباترین و در ضمن رازورانهترین خطوط کوفى عبارت است از خطوط تزیینىموشح، که در حقیقت نوعى نقاشى-خط یا مبتنى بر طرح هندسى با حالتى روحانى بود.
این خط با ایجاد گرههاى متنوع و مختلف چنین حالتى را بیشتر القاء مىکند،خطى مصورو مزین که ظهور و بطون را با هم دارد،از جهتى به ظاهر آمده و از جهتى به باطنبرمىگردد و خواننده و بیننده را به طریقى از عالم طبیعتبرمىکند.به هر حال شایدبتوانیم خط کوفى را با این ممیزات نزدیکترین خطوط به زبان و تفکر حقیقت اسلامبدانیم تا آنجا که توانسته این حقیقت را در صورت زیباى خویش به ظهور برساند و عمق وسادگى را چون اسلام به همراه داشته باشد.
خط معقلى خطى شبه کوفى است که به اعتقاد مولا سلطانعلى مشهدى در کتابصراط السطور از نخستین خطوط کتابتبوده است: بیشتر از زمان شاه رسل خلق را رهنما نشانه قل سر به خطى که خامه فرسودى خط عبرى و معقلى بودى میر على هروى(تبریزى)نیز مىگوید به اعتقاد پیشینیان جناب ادریس على نبینا وعلیه السلام وضع آن را نهاده(خط عربى را)و مردمان با فراست و کیاست در هر روزگاردر آن تصرف کردهاند و تغییر داده تا«خط معقلى»بیرون آوردند و در قدیم خط معقلىمعمول بوده است (16) .
على رغم آراى این استادان از خط معقلى تزیینى فقط در عمارت و ابنیه متبرک ومکانهاى مقدس مانند مساجد،مشاهد و مزارات اولیاء آثارى مشاهده شده است،چنانکهآن را«خط بنایى»نیز مىگویند.از نظر فنى با چیدن آجر مىتوان مجموعهاى از خطوطمعقلى را جهت تزئین به کار گرفت.این کار منشا گسترش به کارگیرى خط معقلى بودهاست.به تعبیر اساتید این هنر،خط معقلى سواد و بیاض آن هردو خوانده مىشود.یعنى سیاهى آن چیزى خوانده مىشود و سفیدى آن چیزى دیگر و هنر این خط در آن است.
از خطوطى که در دوره عباسى ترویجیافتخط«محقق»بود که از خط کوفى نشاتگرفت.
خط«ریحان»تابع قلم محقق است.خط«ثلث»خطى دیگر بود که در این زمانپدید آمدو خط محقق را بىرونق ساخت،و فروعى چون«توقیع»و«رقاع»پیدا کرد کهمشهورترین خطوط ثلثاند (17) .ابداع همه این خطوط از سوى ابن مقله به الهام از على(ع)تلقى شده است.ابداع خط توقیع را برخى به محمد بن خازن ایرانى نسبت مىدهند.
خطوط غبار و مسلسل از خطوط تفننى اقلام سته محسوب مىشوند.
خط نسخ به صورت ناقص با امکانات بالقوه در کنار خط کوفى به تدریجشکل گرفتاما تحت الشعاع آن بود و از این رو براى تزیینات و ابداع آثار هنرى از آن کمتر بهرهمىجستند و فقط در نامهها و مکاتبات فورى به کار مىرفت.خط نسخ کامل در دورهاىتوانستبا تحولاتى از خط محقق و ثلثبه صورت کامل پدید آید.اما وجه تسمیه نسخدر عصر متاخر یعنى دوره کمال مربوط به«نسخى»است که این خط به همراه داشته استو تقریبا همه خطوط را تحت الشعاع خود قرار مىدهد به طورى که موجب شد کتب ادعیهو قرآن مجید بیشتر به آن نوشته شود.
از دیگر خطوطى که در مناطق مختلف تمدن اسلامى ظهور کرد،خط تعلیق (18) است.
این خط در عصر تیمورى ابداع گردید.هر چند از خط توقیع رنگ گرفته مع ذلک تابعنسخ است و چون تعلق به نسخ دارد آن را تعلیق نامیدهاند.اغلب مراسلات و مکاتباتدولتى را با آن خط مىنوشتند.
خط دیوانى پس از تغییراتى در خط تعلیق از سوى منشیان عثمانى تکوین یافت.
احتمالا خط«رقعه»نیز از سوى عثمانیها از خط دیوانى استخراج شده است.
یکى از خطوط مهمى که موجب نسخ خط«تعلیق»گردید،چنانچه از نامش پیدا است«نستعلیق»نام گرفت (19) که در نیمه دوم قرن هشتم خط تعلیق را نسخ کرد.این دو خط هر دواز سوى ایرانیان ابداع شده بودند.نستعلیق در حقیقتخطى بین نسخ و تعلیق بود وبه عبارتى دور از افراط و تفریط.مبدع آن«میر على تبریزى»خطاط عصر صفوى،اینخط را ملهم از على بن ابیطالب(ع)مىدانست که در خواب بر او ظاهر شد،و خط نستعلیقرا به او آموخته بود.
از خط نستعلیق،خط شکسته نستعلیق نشات گرفت که در بسیارى از امور رواج یافتو بسیارى از نویسندگان و منشیان از آن بهره جستند و خوشنویسان به آن پرداختند (20) .
مبدعخط شکسته میرزا فصیح انصارى هروى است و میرزا شفیع شاگرد اوست.این خط درهرات ابداع شد.
همزمان با پیدایش و تنوع خطوط اسلامى نوعى از خطوط تالیفى و تفننى که باطرحهاى هندسى توام بود،تکوین یافت که نوعى خط و نقاشى است.مشهورترین اینخطوط طغرا و شبه طغرا توامان،گلزار،مثنى،معما،تفننى،سیاه مشق،قطعات جامع وارقام بود.
خط،جلوه باطن و روح آدمى است،بنابر این از قواعد روح تبعیت مىکند.دل آگاهىبر روح آدمى مسلط است و از اینجا تجلیات بىواسطه روح از مرز خود آگاهى بیرونمىشود.حرکت قلم از چپ به راست و از راستبه چپ و از بالا به پایین بىتردید بادل آگاهى روحانى بشر و باطنیترین تمایلات آدمى پیوند مىخورد.از اینجا بىوجهنخواهد بود که نگارش خط چینى از بالا به پایین چونان سیر آدمى میان زمین و آسمان یاگشت انسان از آسمان به طبیعت درون تلقى گردد و سیر خط اسلامى از چپ به راست راسیر میان دو فرشته گوش و چشم دل تلقى نماییم.سیرى از بیرون به سوى درون و قلب کهدر سمت چپ سینه جاى دارد.اما سیر خطوط غربى همواره از درون به سوى بیرون است.
از همین وجه نظر است که برخى از نویسندگان خط را داراى وجهى سمبولیک مىدانند وخط افقى را به مثابه وجود و جوهر ثابت و حرکت روى آن را به معرفت ضرورت وتکوین تلقى مىکنند.و هر خط به مانند مدارات فلکى عالم تصور مىشود.خطوط یکصفحه چونان تار و پود یک تکه پارچه مىتوانند جلوه صورتى از وجود ثابت و وجودمتغیر،وحدت و کثرت باشند.
خط عمودى پندارى وجود ثابت و خط افقى مایه کثرت مىشود (21) .بدینسان خط نیز گرایشى باطنى و روحانى پیدا مىکند.«نقطه»چونان مبدایىاستبراى بیان وحدت حقیقت متکثر خط.همین وحدت هنگامى که در نقشهاى اسلیمىبه نهایت کثرت مىرسد،گویى مجدا با تکرار نقوش واحد به یک مبدا باز مىگردد.
پیچکهاى درهم شونده خطوط کوفى نخستین جلوه متکثر و بیرونى نقطه است.سیر نقطهاز صورت خط به صورت نقش در مىآید و نهایتا چون«کتاب جهانى»و«درخت جهانى»بیانگر کتاب تدوین و کتاب تکوین مىگردد که چونان درخت طیبهاى اصلش ثابت وفرعش در آسمانهاست.قلم نیز تقدیر آدمیان را در لوح محفوظ رقم زده است که به تعبیرصدر المتالهین در اسفار همان جوهر قدسى است که به اعتبار آنکه واسطه فیضان صورعلمیه بر موجودات و موجب وجود آنها استبه آن قلم گویند (22) .این قلم است که از واحد،کثیر و از اجمال،تفصیل را بیرون مىآورد.سید شریف جرجانى قلم را علم تفصیلمىداند زیرا حروف که مظاهر تفصیل قلمند به طور اجمال در مداد موجود است و مادامکه در مداد است مجمل است و موقعى که به قلم منتقل شد به واسطه آن تفصیل مىیابد (23) .
آنچه در روح آدمى منطوى است و آنچه از عالم بالا به روح او نزول مىیابد با قلم برلوح (24) آشکار مىگردد و مظهر اراده و واسطه ظهور و ابداع است.
تذهیب و تشعیر نقوش اسلامى با تناسب آهنگین و موزون خود همواره از وحدت به کثرت و ازکثرت به وحدت روى مىآورند.کثرت و صیرورت در اینجا چونان تجلى وحدت وابدیت است.بىتردید نقوش اسلیمى و خطایى جلوه تفکر شعرى اسلامى است که از یکسر چشمه فیض گرفتهاند.
این نقوش جلوه همان شجره طیبه هستند که در فضاى قرآنىافشانده شدهاند.گیاهان در اینجا به صورت سمبولیک و پر راز و رمز و از طبیعت مجرد پرداخت مىشوند (25) و به تدریج صورت هندسه روحانى یافته و مظهر هماهنگى عالم مىگردند.
سرچشمه مادى اسلیمى-ماخوذ از اسلام-و خطایى ظاهرا همان تاک(مودرخت انگور)است.
تاک درختى است که بیش از هر درختى مظهر عشق و راز و رمزکثرت عالم وجود بوده است.
از اینجا در فطرت و هنر فطرى بشر ریشه دارد.هموارهانسانهاى امى به تصویر آن گرایش داشتهاند.حتى نقوش جانورى (26) بدویان نیز از همینپیچیدگى بهره گرفته است.درخت مو از Gnosis یونانى و آیین دیونوسوسبه جهت آب میوهاش(شراب)از عذاب نظرگاه عرفان ابدى رهایى بخش است.از اینجا این نقش از دلاساطیرى بشر بر مىآید و قصه باطنى او را در میان مىگذارد،بىآنکه اراده و تدبیر آنکرده باشد.
به هر تقدیر ماده نقوش اسلامى چه چونان مظهر شجره طیبه یا درخت کیهانى مظهرهماهنگى اجرام سماوى و افلاک و زمین تلقى گردد،چه چونان جلوه تاک رهایى بخشبوده و یا از جهان اساطیرى اقوام بدوى به صورت اشکال جانورى درهم پیچیده گرفتهشده باشند (27) و چه ماخوذ از نقشههاى پیچاپیچ رومى وابسته به احساسات کهن هنر و آئیندیونوسوسى یونانى-رومى باشند،به گردش روح آدمى در سیر و سلوکهاى برینبر مىگردند.اشکال بنیادى این نقش(مانند دو پیچ یا موج دریا یادایره(ماندالا)با صور هندسى درون آن و یا پیچهایى که در سواد و بیاض خودرا نمایش مىدهند یا نقش ساده چند ضلعى یا نیم دایره یا ترکیبات ابداعى آنها،و نظایر اینها از گل و بوته و برگ)هنگامى که ترکیب مىشوندشکوفایى هنر اسلامى را ظاهر مىسازند.این صور از نخستین هنرهاى تزیینى اسلامىجاى تصویر جانوران را گرفتهاند و بر اثر همان تجلیات جلالى و تنزیهى حق براى مؤمنین همراه به طور مستمر بىاحساس گناه تجربه شدهاند.در حالى که تجلیات جمالى و تشبیهىحق آن را براى مسیحیان به صورت تجربه تصویر جاندارانى که مظهر تفرد و تجسم تلقىمىشوند سوق داده است.از اینجا به سخن بورکهارت هنر مسیحى و هنر اسلامى دو جلوهاز هنر را نمایش دادهاند،در هنر مسیحى(على الخصوص در نوع شمالى و ایرلندى آن) جانداران استیلیزه و در جهان اسلامى گیاهان استیلیزه مدار کامل هنر قرار گرفتهاند.
چنانکه فى المثل آنها را در مقایسه آرایشهاى انجیل لیندیسفارن و موزائیکهاى کف کاخاموى به عینه مىتوان دید.هیچ ضرورتى براى القاء ارتباط مکانیکى میان این دو نقشوجود ندارد،زیرا این دو نمایشگر دو حال و وارد قلبىاند که در مسیر انقلاب دینى عصرمسیحیت و اسلام چونان مواد هنرى به کار گرفته شدهاند (28) .این مواد اغلب در عرصه هنرمسیحى و تمدن لاتینى به جهت غلبه تشبیه به تدریج کمرنگ و ناپدید مىشوند،اما درعرصه هنر اسلامى و تمدن شرقى تجلى تام و تمامى پیدا و با قواعد انتزاعىتر و ثبوتىتربروز مىکنند(شکل گیاهى گاه کاملا از میان برخاسته است)که روح معنوى در آنهادمیده شده است.یگانگى و چندگانگى با آهنگ و وزن جلوهگرى مىکنند.بهرهگیرى ازقرینه در هنر اسلامى آن را از طرحهاى اسلیمى و پیچاپیچ یونانى-رومى متمایز مىکند وعقلانیت جهان مدارانه یونانى را مىپوشاند.وحدت در کثرت نقوش مظهر الوهیت وتوحید وجود لایتناهى الهى است که در جهان کرانمند و یتناهى به نمایش در مىآید نهظهور عالم Cosmos آنچنان که یونانى درک مىکند.آنچنان که در سخن ژرژ مارسه اشارهشده بود روح کلى هنر اسلامى کاملا خود را بیگانه از جهان یونانى-رومى نشان مىدهد.
و این رجوع مىکند به روح تفکر دینى که وجهه نظر هنرمندان مسلمان را به مبدا ربوبىمتذکر مىساخته است.این تذکر و مشاهده وحدت در کثرت به همه آثار هنرى عالماسلامى مهر وحدت زده است.طرحها و نقوش زینتى،گرهسازى،طرحهاى هندسى، نقش نخلچه،گل نیلوفر،برگ کنگر و بسیارى طرحهاى گوناگون دیگر که در هنرنگارگرى و تصویرگرى جهان پراکنده و در هنر اسلامى نیز جمع شده است هویتى بیگانهاز یکدیگر دارند که آن به روح و صورت نوعى هر تجربه هنرى رجوع مىکند.ایننقوش از عالم دیگرى در روح و چشم دل هنرمند مسلمان پرتو افکنده است.
تذهیب کتاب قرآن و تزیین کتابهاى دینى و علمى و هنرى مقدمهاى بود براى تزیینآنها،از اینجا باید صورتى از هنرهاى نگارشى تکوین مىیافت که همچون خط،زیبایىو روحانیت قرآن را هرچه بیشتر نمایش مىداد (29) .این هنر نمىتوانست چون هنرهاىتجسمى متعین با نقوش انسانى یا طبیعتسازى مینیاتورى و نظیر آن باشد بلکه از ممیزاتاساسى آن همان دورى از طبیعت است که حتى طبیعتسازان مینیاتور نیز تا حدودى ازآن مىگذرند.بنابر این وضع جدیدى پیدا شد و هنرمندان مسلمان به سوى خاصى کشیدهشدند.یکى از نویسندگان در این باب چنین مىگوید:«به نظر مىرسد همین طرز اندیشهتوجه و مشاهده وحدت در کثرت-همواره هنروران مسلمان را به سوى نقشهاى انتزاعىو مجرد که در آنها سر مشق طبیعى اولیه غالبا ناپیدا و نا شناخته مىنماید سوق داده است.
منظور ما در این مورد هزاران هزار شکلهاى تزیینى به صورتهاى اسلیمى یا ختایى وپیچک و گره و نظایر آنها است که تار و پود بیشتر آثار اسلامى را بنیاد گذاشته است.گاهاین نقوش به هنگام الهام گیرى از اشکال هندسى مفهوم«تجرد»را تا سرحد امکانگسترش مىدهند و با هم گذارى شکلهاى منتظم و غیر منتظم که به طور مستقیم زاده اندیشهاستبا دنیاى محسوس از نظر ظاهر قطع رابطه مىنماید (30) .در اینجا قطع رابطه با دنیاى قابل لمس محسوس...نمایان است.لازم استبیفزاییم که چه بسا به هنگامى که مبدعانآثار هنرى تصور مىکنند نقوش ابداعى آنان منحصرا از اندیشه خودشان سرچشمه گرفتهو هیچ شباهتى میان آنها و نقشهاى عالم خارج وجود ندارد در همان حال،وجود درونىآنان در اثر پیوستگى با مجموعه جهان به طور ناخود آگاه از طرحهایى که در عالم کبیر ویا در اجزا خود جهان وجود دارد و از چشم غیر مسلح پوشیده است الهام مىگیرد،نظیرطرحهاى گوناگونى که به عنوان گره سازى و نقشهاى هندسى مرکب به وسیله هنرمندانروى تذهیبهاى مختلف و کاشیها و سطوح تزیینى ابداع شده است» (31) .به این ترتیبمذهب کاران در تمدن اسلامى شیوهاى خاص را براى زینت قرآن گزیدند که با شیوهمسیحیان متفاوت بود و آن خصوصیت تنزیهى هنرى بود که در قرآن به کارمىرفت (32) .
خطوط اسلامى در کنار تذهیبها دو شاخه از هنرهاى اسلامىاند که از محدوده قرآنگذشته و به تمام شئون هنرهاى تجسمى و معمارى و صنایع مستظرفه اسلامى نفوذکردهاند و با اضافاتى گچ بریها،حجاریها و کتیبهها و کاشیها و موزائیکها،نقوش روىظروف و وسایل مساجد،اماکن مقدس و ابنیه و منازل همه از این حکایت مىکنند.نکتهقابل تامل در باب تذهیب این است که هنرمندان تذهیب کار نیز اولین آموزگار این هنر راچون خطاطان على بن ابیطالب(ع)مىدانند.در این باره به قصصى اشاره مىشود که ذکرخواهیم کرد.
پىنوشتها: 1)مقدمه رومى و تفسیر مثنوى معنوى،رنالد آلن نیکلسن،ترجمه و تحقیق آوانس آوانسیان، تهران،نشر نى،1366،ص 104-105،براى تفصیل مطلب رجوع شود به:رسائل اخوان الصفا وخلان الوفا،جلد اول،تهران،انتشارات دفتر نشر تبلیغات اسلامى،1405،«رساله پنجم در موسیقى،ص183-240،و نیز سماع درتصوف تالیف اسماعیل حاکمى،تهران،دانشگاه تهران، 1361.
2)اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الستبربکم؟قالوا بلىشهدنا ان تقولوا یوم القیمه انا کنا عن هذا غافلین.(و چون پروردگار تو از فرزندان،از پشتهاى ایشان،نژادشان را بیاورد و آنها را بر خودشان گواه کرد که آیا من پروردگاه شما نیستم؟گفتند:بلى،گواهىمىدهیم.تا روز قیامت نگویید که از این نکته غافل بودهایم).
3)سماع در تصوف،ص 4.
4)به عبارتى این معرفت الله و اسماء است که مبدا بیان است.یعنى خداوند آدم را اسماء آموخت وتعلیم اسماء خود،مبدا و منشا پیدایى زبان گردید و چون هیچیک از مخلوقات الهى کل اسماء رانیاموختهاند زبانى چون زبان معنوى و مفهومى انسانى ندارند و زبانشان محدود به تعلیم یک اسم ووجودشان باقى به یک اسم است در حالى که انسان سیر در اسماء مختلف مىکند و به اختلاف وکشمکش در عمل و نظر مىرسد و هر یک به نحوى دیگر موجودات را مىنامند.
5)الرحمن،آیه 2.
6)علق،آیه3-5.
7)قلم،آیه 1.
8)بقره،آیه33.
9)اصل خط در روح آدمى است و آن با اعضاى بدن(دست)ظهور مىکند.به تعبیر قاضى اگر روحاز کدورات پاک افتاده است آنچه در درون استبه اعضاى جسد و جوارح مثل دست و زبان ظاهرمىگردد.
10)گلستان هنر،قاضى احمد قمى،با تجدید نظر و اضافات و تصحیح احمد سهیل خوانسارى، تهران،منوچهرى،بىتا،ص 10-12.
11)الفهرست،ابن ندیم،ترجمه م.رضا تجدد،تهران،چاپخانه بانک بازرگانى ایران،1346،ص 8.
12)گلستان هنر،ص 12.
13)همان،ص13-14.
14)به اعتقاد ابن خلدون پیامبر(ص)که امى بود،این صفت درباره او و نسبتبه مقام وى از کمالاتبه شمار مىرود،زیرا او از فرا گرفتن صنایع عملى که کلیه آنها از وسائل معاش به شمار مىرود،منزهبود،اما امى بودن یا بیسوادى درباره ما کمال نیست چه پیامبر تنها متوجه پروردگار خویش است و مادر راه زندگانى دنیا با یکدیگر همکارى مىکنیم-مانند کلیه صنایع و حتى علوم اصطلاحى.
بنابر این کمال درباره پیامبر منزه بودن از کلیه اینهاست ولى بر عکس درباره ما چنین نیست.
رک به: مقدمه تاریخ العبر،ابن خلدون،ترجمه پروین گنابادى،تهران،بنگاه ترجمه و نشر،1359، ص832-833 15)اطلس خط،حبیب الله فضائلى،اصفهان،ارغوان،1362،ص113.
16)تذکره خوشنویسان،پیدایش و سیر تحول هنر خط،خطوط مختلفه نستعلیق،ثلث،نسخ، شکسته نستعلیق،به کوشش جواد یساولى ثانى،تهران،یساولى«فرهنگسرا»،1363،ص 65.
17)آنچه در اینجا آمده نقل قول مشترک و جمع میان اقوال مورخان خوشنویسى اسلامى است.
نویسندگان قدیم مانند قاضى احمد منشى در گلستان هنر و برخى که به اقول پیشینیان مقیدند اعتقاددارند که خط ثلث«ام الخطوط»است و على بن مقله(272-328)سیاستمدار و خوشنویس نامدارعصر المقتدر بالله خلیفه عباسى واضع خطوط ششگانه(اقلام سته)بوده است.قبل از ابداعات او،خطوط گوناگون و متنوعى بوده بدون قاعده که تا کنون نمونههایى از آنها به دست نیامده است(رشدخوشنویسى در دوران خلفاى عباسى به ویژه مامون آغاز شده است).«ابن مقله»مدار خط را بر«دایره»نهاد و از طریق کوفى گردانید(تغییر داد)شش خط ابداعى او عبارت بودند از:محقق،ریحان،ثلث،نسخ،توقیع،و رقاع(رک به:گلستان هنر، ص16-17،و تاریخ مختصر خط و سیرخوشنویسى در ایران،تحقیق و نگارش على راهجیرى، تهران،کتابخانه مرکزى،بىتا،ص 68-69).
در قرن پنجم«ابن بواب»خطوط ششگانه را به شیوه خود کمال بخشید و«خط ریحانى»را ابداعنمود.«یاقوت مستعصمى»در قرن هفتم بنا به روایاتى از میان شش نوع خط جز ثلثبقیه را برگزیدو آنها را به کمال رساند.نوعى خط ثلث نیز به نام خط ثلثیاقوتى مشهور شده است که ظاهرا ازقلم اوست.میرزا احمد تبریزى از خوشنویسانى بود که در قرن دهم و یازدهم شیوه ایرانى خط نسخرا ابداع کرد.سه خط ایرانى یعنى تعلیق و نستعلیق و شکسته نستعلیق نیز در قرون هشتم و نهم ابداعگردید.
18)این خط که در عصر تیمور گورکانى در هرات ابداع گردید،مظهر روح ایرانى-اسلامى تلقى شدهاست.استادان مسلم آن خواجه تاج اصفهانى(مبدع اول)،خواجه ابو العال(مبدع دوم)،امیر علىشیرنوایى و خواجه اختیار منشى گنابادى بودهاند.
19)بزرگترین استادان این خط میر على تبریزى،جعفر بایسنغرى،میر عماد قزوینى،کلهر، عماد الکتاببودهاند.
20)بزرگترین استادان این خط مرتضى قلىخان شاملو،و درویش عبد المجید طالقانى بودهاند.
21)هنر اسلامى،بورکهارت،ص57-60.
22)اسفار العقلیه الاربعه فى حکمت المتالهیه،صدر الدین محمد شیرازى،ج3،ص 62.
23)تعریفات،سید شریف جرجانى،تهران،ناصر خسرو،بىتا،ص 20.
24)لوح به معنى آشکار شدن است.قاموس قرآن،سید على اکبر قرشى،تهران،دار الکتب اسلامیه،1354،ج6،ص 215.
(Stylization) یعنى به سبک خاصى در آوردن که با زیبایى قرین باشد.در تصاویر 25) استیلیزه چهرههاعموما به صورت مدور و خالى از عوارضى هستند که نمایشگر خصوصیات مربوط به کالبد شناسى وترسیم عضلات و استخوانها و دیگر ویژگیهاى فردى باشد.
(Zoomorhic) مشهور استبر اذهان همه بیابانگردان 26)آنچه که به هنر جانورنگارى ودشت نشینان مشرق زمین و شمالى مسلط بوده،زیرا سادهترین بیان عالم اساطیرى بوده است.
27)در هنر مسیحى-ژرمنى،این نقوش در تذهیب انجیلها بسیار به چشم مىخورند.
28)هنر اسلامى،بورکهارت،ص 70.برخى میان اروپاى پرآشوب و گرفتار تاخت و تاز بربران باخاور میانه از تبادلاتى فکرى سخن گفتهاند همانند پارهاى از پدیدارهاى بسیارى که در بسیط جهانیونانى-رومى کهن روى نموده و عوامل گوناگون انتزاعى را با هم در برخورد آورده است.اینعوامل به هنگام برخورد با جهان متمدن بیدرنگ ممیزه سمبولیک خود را گم مىکنند و در آرایشهاو تزیینات معناى اصیل آنها فراموش مىشود،چنانکه در قلمرو هنر مسیحى ایرلند اشکال کهن کهمیراث عصر امیت استبه گونهاى بسیار طبیعى حفظ و مبدل گردیدهاند.
29)این سنت از تفکر دینى و هنرى مسیحیت و ادیان در قلمرو تزیین انجیل و کتاب مقدس الهامگرفته است،با این تفاوت که در هنر قرآنى جایى براى صورتهاى جانورى و انسانى نبوده استآنچنانکه در حوزه مسیحیت اسکندرانى و نسطوریان ایرانى و ارتدکسهاى بیزانسى تا دورههاىمتاخرتر مسیحى مىبینیم.
30)آنچه بدان خیال راجعه به مبادى عالیه نوریه یعنى خیال ناظر به حقیقت قلب تعبیر مىشود عبارتاز خیالى است که در آن دل از امور محسوس فانى منقطع و منعزل مىشود.به تعبیر غزالى در اینحال خیال صور خویش را از حس ظاهر و محسوس نمىگیرد بلکه مبدا الهام و تلقى آن نقوش عالمملکوت(یا عالم مثال و خیال منفصل)است.در این مرتبه و منزل روحانى دل و جان گرفتار انهماک در حیات دنیا نیست و از شواغل و اشتغالات دنیوى رسته است.براى تفصیل مطلب رجوعشود به کتاب علم و کلام جدید تالیف شبلى نعمانى ترجمه فخر داعى گیلانى که به زبانى سادهمباحثخیال و روحانیات و وحى و الهام را در این کتاب به نقل از حکمت الاشراق سهروردى،وآثار غزالى و شاه ولى الله و ابن سینا،جمع آورده است(ص 170-185).
31)نقاشى ایرانى از کهنترین روزگار تا دوران صفویان،ص106.
32)به هنگام گسترش دیانت اسلام در تزیین قرآن از سنتهاى دینى کهن بهره گرفته شد.در آغازنسخههاى قرآن فقط با طرحهاى هندسى آرایش مىشدند ولى بعد به کاربردن تزیینات مفصلترى باطلا و رنگهاى دیگر به عنوان سرلوح و سر سوره و تزیین حواشى بر روى قرآنها معمول شد و فنتذهیب و ترصیع و زرنشان و دیگر فنون مربوط پایه گذارى شد.