مقدمه « گستردهترین سرزمین های حوزهی فرمانروایی شهریاران ایران باستن، از سوی خاور تا مرز قلمرو حکمرانی شاهان کهن چین کشیده شده بود.
ایرانیان و چینیان، روزگاران درازی از باختر تا خاور آسیا را زیر نفوذ و چیرگیهای خود داشتند.
در درازنای آن دورانها، تیرههای قومیِ ساکن سرزمینهای ایرانی و چینی، پیوسته با یکدیگر در پیوند و داد و ستد بودند.
آشکار است که چنان همسایگی و رفت و آمد و بده بستانی، اثرهای بسیاری در تمدن و فرهنگ هر دو گروه قومی برجاگذاشته است و میتوان این اثرها را در زمینههای گوناگون بررسید و پژوهید.
» (اسطوره و حماسه ایران – 1383 – ص 23 ) « چین، همچون ایران، یکی از کهنترین خواستگاههای تمدنهای بشری است که بیش از 3500 سال سابقه تاریخی مکتوب دارد.
و تعجبآور نیست که فردوسی در مقام راوی تیزبین و موشکاف فرهنگ ایران باستان و شاعری که با بین عمیق و ژرف به روابط تاریخی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ملت خود با ملل دیگر مینگرد، به چین پهناور و با عظمت، توجهی خاص مبذول داشته و به کشف نوعی همبستگی تاریخی و تفاهم دیرین، که ریشه در هزارهها دارد، دست یافته باشد.
از سخنان فردوسی درباره ایران و چین، چنین برمیآید که این دو کشور، علیرغم آنکه در تاریخ طولانی روابط مشترک خویش، گاهی برخوردها و اصطحکاکهایی نیز داشتهاند و در ماجراهایی مانند نبردهای بزرگ ایران و توران و خاقان چین و ...
درگیر شدهاند، اما معمولاً روابط فرهنگی و سیاسی و اقتصادی آنها، در بیشتر ادوار، مبتنی بر تفاهم و احترام متقابل بوده است.
» ( منصور رستگا فسایی – فردوسی و هویتشناسی ایرانی – 1381 – ص 290 ) بررسی جامع تأثیر چین و حضور آن در شاهنامه، بسیار وسیع است و « اما باید این نکته را هم متذکر شد که ما ایرانیان تاکنون، آنگونه که باید و شاید، به کاوش و پژوهش در این راستا نپرداخته و آگاهیهای گسترده و فراگیری از ساختار پیوندهای دو مجموعهیِ بزرگِ اجتماعی و فرهنگی ایران و چین کهن نداریم.
» ( مترجم جلیل دوستخواه- بنیادهای اسطوره حماسه ایران – 1383 – ص 23 ) امیداروم که این تحقیق مختصر، خود، بابی باشد برای پژوهش و تحقیق بیشتر خودم در اینباره در آینده.
اقوام در شاهنامه : « اقوامی که از ایشان در شاهنامه بیش از همه سخن رفته است گذشته از ایرانیان، تورانیان و رومیان و هندوان و چینیان و تازیانند.
این ملل جمله همسایگان ایرانیان بودند و از قدیمالایام با آنان دوستی و دشمنی داشتند و از اینجاست که نام هر یک از آنها، در حماسههای ایرانی راه یافت و داستانها از ایشان پدید آمد و از جنگ و صلح ایرانیان با ایشان سخنها رفت ...
اما چینیان اغلب با تورانیات مشتبه و متحدند و شاه توران با خاقان ترک گاه عنوان خاقان چین مییابد.
روابط ایرانیان با چینیان در عهد پهلوانی زیاد نیست و تنها گاهی خاقان چین با افراسیاب تورانی یاری میکند و به جنگ ایرانیان میآید و چنانکه میدانیم، رستم، خاقان چین را خم کمند افگند و از پشت پیل به زیر آورد.
اما روابط چینیان و ایرانیان در عهد شاهان ساسانی زیاد و قابل اعتناست.
(ذبیحالله صفا – حماسه سرایی در ایران – 1383 – ص 256 ) تأثیر اسطورههای چین در شاهنامه فردوسی « « جهانگیر کورجی کویاجی » که از پژوهشگران پارسی هند است، بیشتر جستارهای او، در زمینهی برابرسازی روایتها و اسطورههای شاهنامه فردوسی با اسطورههای اقوام دیگر و یا پژوهشهای وی دربارهی خود اسطورههای شاهنامه، بارها در ایران، در گسترۀ دید شاهنامه شناسان قرار رگفته است.
وی جستای دارد در زمینهی برابرسازی پارهای از اسطورههای شاهنامه فردوسی با روایتهای چینی.
از دید ایشان، فردوسی هنگام سرودن شاهنامۀ خود، بر روایتهای چینی آگاهی داشته و از آنها سود جسته است.
» ( مهوش واحددوست – نهادینههای اساطیری – 1379 – ص 78 ) « جالب توجه است که در هر افسانهای که معادل چینی داشته باشد، فردوسی یکی، دو بیت، درباره چینی بودن آن میآورد » ( همان ص 80 ) « کویاجی در پیوند با اسطورههای سکایی و اسطورههای ایرانی و اسطورههای چینی چنین میگویند : میان داستانهای سکایی محفوظ در شاهنامه، و شماری از داستانهای چینی، تشابه نزدیکی وجود دارد.
تعیین اینکه کدام یک از این دو، تحت تأثیر دیگری قرار گرفته است، در زمان حاضر، امکانپذیر نیست ...
نژاد سکایی که طی قرنها بر آسیای مرکزی مستولی بود و تأثیر وسیع و عمیقی بر سرزمین های چین و ایران و هندوستان داشت، دارای شخصیتی ممتاز بود.
و همانگونه که گنجینۀ داستانهای ایرانی را غنی ساخت، به همان اندازه، در اساطیر چینی نیز تأثیر به جای نهاد ...
لوفر (Laufer) بر این نکته تأکید دارد که، در فرهنگ و باورهای چینی، اقوام مختلف سهم بهسزایی داشتند...
نژاد سکایی بر اثر اهمیت و نفوذ خود مقامی ویژه داشت ...
نژاد سکایی با موقعیت جغرافیایی خود، میان چین و ایران، میتوانست یا داستانهای خود را در این دو سرزمین ارائه دهد و یا داستانهای یکی از آن دو را، به دیگری منتقل سازد.
در هر صورت بین داستانهای سکایی شاهنامه و چین تشابههایی مییابیم.
» (همان – ص 70 ) « به گواه اسناد تاریخی در قرن هفتم و هشتم پس از میلاد تا قرن دوم بعد از میلاد، ترکان القایی جز در شمال چین و در صحرای گبی در هیچ جای دیگری وجود نداشتند.
در این دوران تنها سکاهای آریایی از سرزمینهای روسیه به خاک ماد و آشور و حتی بخشهای غربی آسیا تا سواحل مدیترانه هجوم میآوردند و مادها با آنها میجنگیدند، بعدها نیز کوروش و داریوش به دفعات با آنها جنگیدند.
وانگهی تنها در قرن دوم پس از میلاد بود که ترکان از صحراهای شمال چین به اسیای میانه هجوم آوردند و جنگهای حماسی شاهنامه ملهم از دفاع ایرانیان دوران اشکانی در برابر یورش ترکان به مرزهای آن سوی جیحون است.
رستم که خود از نژاد سکاها و ساکن سکستان و یا سبیستان است در این جنگها، دلاوریها از خود نشان میدهد.
فردوسی در شاهنامه این همه را به نظم آورده است.
» ( سایت اینترنتی : www.azargoshanasp.net ) همانندچینی داستانهای شاهنامه : 1- داستان رستم و سهراب با داستان جنگ لی – چینگ با پسرش نو – چا : « در داستان چینی لی جینگ و لی نوجا در نخستین نبرد میان پدر و پسر لی جینگ از پسر خود لی نوجا شکست میخورد، و از کارزار میگریزد اما از انجا که لی نوجا در افسانه چینی جاودانه است، به ناچار پایانی اندوهبار پیش نمی آید.
نوجا سه بار با پدر خود میجنگد و او را شکست میدهد تا آنکه سرانجام لی جینگ او را از روی طلسم بازوبندی که با آن به دنیا آمده است باز میشناسد و نوجا نیز در برابر او سرفرود میاورد.
پس از آنکه نوجا در یکی از نبردهایش زخمی می شود، به یاری آموزگار دائوگرای خود، زندگی از دست رفته را باز مییابد.
پارسایان دائوگرای چینی، توانایی زنده کردن مردگان را دارند و نوشدارو در اختیار انان است.
و نوجا پس از یافتن عمر دوباره، به یاری ابزارهای معجزه آسایی که از آموزگار خویش گرفته است پهلوانی نامآور می شود.
در این داستان لی نوجا یکی از دشمنان سرسخت جو وانگ پادشاه چین است که لی جینگ از سوی او به مقابله لی نوجا میشتابد.
اما هنگامی که نوجا دوباره زنده می شود، به منظور برانداختن جو وانگ، با پدر از در آشتی درمیآید.
بسیاری دیگر از داستانهای مربوط به نزاع پدر و پسر بر همین روال عمومی است که چه با پایان خوش و چه با فرجامی تراژیک، از بن مایهها و جنبههیا عام و کلی مشترک برخوردارند ...
» (محمد مختاری – حماسه در رمز و راز ملی – 1379 – ص 192 ) که البته زندهیاد مینوی با رد شباهت این دو داستان می فرماید : « دانشمندی از جمله پارسیان هندوستان به نام کویاجی در ضمن مقایسه داستانهای ایران قدیم و چین، مدعی شده است که شبیه این داستان را در قصههای پهلوانان چین یافته است، اما قصهچینی که او سراغ داده است، شباهتی به داستان سهراب و رستم ندارد » « دانشمندی از جمله پارسیان هندوستان به نام کویاجی در ضمن مقایسه داستانهای ایران قدیم و چین، مدعی شده است که شبیه این داستان را در قصههای پهلوانان چین یافته است، اما قصهچینی که او سراغ داده است، شباهتی به داستان سهراب و رستم ندارد » ( محمد مختاری – حماسه در رمز و راز ملی – 1379 – ص 185 ) « جنگ پدر و فرزند در روایات چینی فراوان است.
آیا بعضی از ابیات مربوط به سهراب در شاهنامه، حاکی از آن نیست که فردوسی به طور مبهم از روایت چینی آگاهی داشته است؟
هنگامی که سهراب، از هجیر اطلاعاتی درباره رستم میخواهد، هجیر به او پاسخ میدهد که وی قهرمان چینی است.
البته سهراب که به جنگ سپاه ایران آمده است، هیچیک از پهلوانان ایرانی را نمیشناسد و هجیر راهنمای اوست که پهلوانان را با درفشهایی که دارند به او بشناساند ولی وقتی نوبت به رستم میرسد، هجیر او را پهلوانی چینی معرفی میکند.
بدو گفت کز چینی یکی نامدار به نوّی بیامد بر شهریار گمانم که آن چینی، آن پهلو است که هر گونه ساز و سلاحش نو است » (مهوش واحددوست– نهادینههای اساطیری در شاهنامه فردوسی– 1379– ص 79 ) 2- اکوان دیو : « اکوان دیو تقریباً به طور مسلم از منبع چینی اقتباس شده است.
به طور خلاصه اکوان دیو، شخصی غیر از « روح باد » در اساطیر چین نیست.
در شاهنامه، اکوان دیو، به صورت گور شگفت انگیزی در لشگر کیخسرو، ظاهر می شود.
در روایات چینی، فی لین (Feilin) دیو باد، در نزد چینیان به شکل گوزن و به اندازۀ پلنگ است و می تواند باد را هر گونه که بخواهد، به وزش درآورد و دارای دم مار است.
هنگامی که به صورت پیرمردی درمیآید، ردایی زرد بر تن داد و زمانی که شکل کیسهای به خود میگیرد که باد از آن بیرون بیاید به رنگ سفید و زرد است.
همۀ این مشخصات، ضمن توصیف اکوان دیو مورد تأیید فردوسی است.
وی دوبار دربارۀ رنگ زرد یا طلایی و خط سیاه بدن آن حیوان سخن میگوید : همان رنگ خورشید داد درست سپهرش به زر آب گویی بشست یکی بر کشیده خط از یال اوی مشک سیه، تا به دنبال اوی ...
*********** درخشنده زرین یکی باره بود به چرم اندون زشت پتیاره بود ...
هرگاه که اکوان دیو در تنگنا قرار میگیرد خود را به صورت باد درمیآورد.
اما پیداست که به صورت تندبادی درمیآمده که میتوانسته است قهرمان پیلتنی مانند رستم را از زمین بردارد.
در اینجا نقطۀ ابهامی دربارۀ یکسانی اکوان دیو با دیوباد وجود ندارد.
گویی برای تشدید این همسانی است که فردوسی در این داستان کوتاه بارها به باد اشاره میکند : چهارم بدیدش گرازان به دشت چو باد شمالی برو برگذشت *********** چو باد از خم خام رستم بجست بخایید رستم همی پشت دست *********** جز اکوان دیو، این نشاید بُدن ببایستش از باد تیغی زدن *********** چو اکوانش از دور خفته بدید یکی باد شد تا به دو در رسید در واقع فردوسی در بیت سوم یکسانی اکوان و باد را مورد تأیید قرار میدهد.
فردوسی به خوبی آگاه است که یک اسطوره چینی را روایت میکند و از زبان فیلسوفی چینی مشخصات روانی دیو را آشکار میسازد : چنین داد پاسخ که دانای چین یکی داستانی ز دست اندرین » ( همان – ص 80 ) 3- دیو سفید : « داستان دیگری از ستم در دست داریم که ما را به شدت به یاد اساطیر چین باستان میاندازد.
هنگامی که رستم دیو سفید را میکشد؛ جگر او را بیرون میآورد و نابینایی شاه کاووس و ملتزمانش را بهبود میبخشد ؛ فردوسی نمیگوید که چرا جگر دیو در بازگرداندن بینایی شخص به کار می رود، هر چند نابینایی بر اثر سحر و جادو، ایجاد شده باشد.
در اینجا، باید به متون « تائویی» مراجعه کنیم.
مبنی بر این عقیدۀ چینیان باستان، که هر یک از معاء و احشاء ششگانۀ انسان، دارای روح یا بخشی از روح آدمی، به نام شن (Shen) است.
گفته می شد که، شن جگر، لونگین (Lung-yen) یا « دود اژدها» نام داشته و لقب آن، هان مینگ (Han-ming) بوده است.
یعنی کسی که نور را در آروارههای خود، نگاه میدارد.
این نکته روش رستم را به نظر ما معقول جلوه میدهد.
از آنجا که، جگر دیو سپید روشنی را در خود دارد، نهادن آن بر دیدگان شاه کاووس، طبعاً این نتیجه را داشت که بینایی را به او بازگرداند.
پس در بعضی موارد، افسانههای چینی در فهم افسانههای ایرانی به ما کمک میکند.
» ( همان – ص 82 ) 4- افسانههای زادن زال و رستم : « در شاهنامه آمده است که زال، پدر رستم، سپیدموی چشم به جهان میگشاید.
این رویدادِ شگفت، سام پدر وی را چندان دلآزرده میسازد که کودک نوزاد را در ابر سرِ راه میگذارد.
و تنها رویکرد و مهرورزی سیمرغ پرندۀ اسطورگی که او را برمیگیرد و به آشیانۀ خود میبرد و با جوجگانش می پرورد، سبب رهایی وی از مرگ می شود.
در اسطورههای چینی، افسانهی بسیار همانند این داستان هست.
هائوگی (Haouki) نخستین پسر یک خانواده است که به هنگام زادن، پیکری همچون یک بره دارد (شاید اشاره به موی سفید کرکوار تنِ او باشد.
) پدر کودک، از این رویداد، سخت ناخشنود می شود و کودک نوزاد را بر سرِ راه میگذارد تا از میان برود.
اما گوسفندان و گاوان، کودک را با خود میبرند و از او نگهداری می کنند.
چندی بعد، هیزمشکنان در جنگلی به کودک برمیخورند که بر تکّهیی یخ جای دارد و پرندهای با بالهای خود از او نگهبانی میکند.
درست است که ما قصههایی همانند این، دربارۀ رمولوس (Romulus) و دیگران خواندهایم؛ اما افسانههای چینی و سکایی از دیدگاه سپیدموییِ کودک و کوششِ آگاهانۀ یک پرنده برای نگهبانی از زندگی و تندرستی کودک نوباوه بسیار به یکدیگر نزدیکند.
دربارۀ چگونگی زادن یکی از مردان بلندآوازۀ تاریخ چین نیز افسانهای پرداخته شده است که آمیزهای از افسانههای زادن زال و رستم به شمار می آید.
از زادن زال سخن گفتیم.
بر پایۀ رواست شاهنامه، زادن رستم نیز با شگفتی همراه است.
و او پس از شکافتن پهلوی مادرش (عملی که امروزه «سزارین» خوانده می شود) به جهان میآید.
در افسانۀ چینی آمده است که لائودزو (Laotzu) فرزانۀ بنیادگذار « دائوباوری»، هفتاد و دو سال در زهدان مادر خود ماند و سرانجام، هنگامی زاده شد که موهایش سفید شده بود.
درواقع نام لائودزو، خود به معنی « کودک پیر» است و احتمال بسیار می رود که نامِ زال، پهلوان سیستانی نیز همین معنی را داشته باشد.
» (جهانگیر کورجی کویاجی – بنیادهای اسطوره و حماسه ایران – 1383 – ص 44) 5- نبرد رستم و فیل سفید : « در شاهنامه، نخستین کار پهلوانی رستم، یعنی درآویختن او با «فیل سفید» و از پای درآوردن آن جانور نیرومند، هنگامی صورت می پذیرد که وی هنوز کودکی بیش نیست.
اهمیت این داستان در پژوهش سنجشی هنگامی آشکار میشود که میبینیم در اسطورههای چینی نیز جنگ بزرگی میان « فیل سفید » از یک سو و « بچه دیو سرخ » و یاورانش از سوی دیگر درمیگیرد و در پایان، فیل سفید و همدستانش، از پای درمیآیند.
در شاهنامه نیز، رستم مانند یک « بچه سرخ » وصف شده است ؛ زیرا به هنگام زادن، روی و مویی سرخ دارد و دستانش پر از خون است.
در نگاه نخست، شگفت مینماید که اسطورههای بودایی تا بدین پایه در یکی از داستانهای پهلوانی رستم اثر گذاشته باشد.
اما ناگذیر باید این امر را به حساب استادی و هوشیاری گزارشگران بودایی گذاشت که توانستهاند از درونمایهای ناچیز قصهای شگفت بسازند.
افزون بر آن بسیار به جا بود که پیروان پیامبر بزرگ سکیا، از قصۀ سردار بزرگ سکاها، بهرهگیرند.
پیش از این گفتیم که رستم با چیرگی بر اکوان دیو درواقع «دیوباد» را مقهور میکند.
در این داستان نیز، پهلوان بزرگ بر « دیوآب» پیروز می شود.
زیرا بر پایه اشاره دُرِ (P.Dore) « فیل سفید » دگردیسۀ « روانِ آب » است.
بدین سان به طرح بنیادین افسانههای سکایی و چینی پی مببریم که پهلوانان خود را در پیکار با عنصرهای طبیعت نمایش میدهند.
البته به قطع و یقین نمیتوان گفت که ریشۀ این افسانه در کدام یک از دو سرزمین است.
این احتمال هست که خیالپردازی سکاها داشتان نبرد میان یک « کودک خردسال » و یک « فیل سفید » را پسندیده و سپس به کارنامۀ پهلوان قومیشان راه داده باشد.
یا آن که بوداییهای چین، افسانۀ سکایی را در گزارشهاشان آورده باشند.
» ( ج .
ک کویاجی – ائینها و افسانههای ایران و چین باستان – 1382 – ص 17 ) « کویاجی در پژوهش خود، گذشته از نمونههای مذکور، نمونه های دیگری را نیز یاد میکند، مانند همسانی اسطوره گرشاسب و رستم با افسانههای چینی، و سرگذشت سودابه با شاهزاده خانم چینی به نام تاچی (Tachi) و مقدس بودن سرو( سرو کشمر که زرتشت آن را کاشته بود) میان سکاها و چینیان و داستان کرم هفتواد در شاهنامه به جهت یکسانی روش یافته شدن کرم در شاهنامه و روایتهای چینی؛ و شرحی که در شاهنامه دربارۀ مأموریت برزویۀ پزشک جهت یافتن سماروغ جاودانگی است شبیه کوشش امپراطور ووتی از سلسلۀ هان (Han) به منظور به دست آوردن « میوۀ حیات » صورت گرفته است.
حتی پیش از عصر ووتی، سایر امپراطوران چین، هیئتهای مشابهی را برای کشف «سماروغ جاودانگی » اعزام داشته بودند.
در شاهنامۀ فردوسی می خوانیم : گیاها ز خشک و تر برگزیند ز پژمرده و هر چه رخشنده دید ز هر گونه داد و ز خشک و ز تر، همی بر پراگند بر مرده بر یکی مرده زنده نگشت از گیا همانا که سست آمد آن کیمیا همسانیهایی که میان روایتهای ایرانی و چینی وجود داد نیاز به تعمق دارد.
همانگونه که کویاجی نیز یادآوری میکند، باید منتظر پژوهشهای بیشتری در این زمینه، از سوی جستارگران اسطورههای ایران و چین، همچون دوفر، سوسور، و ...
باشیم که یافتههای آنها دربارۀ کارکرد و تأثیرهای متقابل تمدن ایران و چین، افقهای تازهای، بر روی باستانشناسان گشوده است.
» (مهوش واحددوست – نهادینههای اساطیری در شاهنامه فردوسی- 1379- ص 83 ) در کتاب قلمرو ادبیات حماسی ایران، دکتر حسین رزمجو نیز در عنوانی با نام : « همگونیهایی که میان برخی از آثار ادبی چین باستان و دیگر کشورها با شاهنامه وجود دارد » به همسانی میان برخی داستانهای شاهنامه با دیگر داستانها را که از لحاظ « ادبیات تطبیقی» مورد بررسی قرار می گیرد می پردازد و کیجیکویاجی و اثر او را معرفی میکند، و همچنین چندین کتاب برای بررسی بیشتر در این مقوله را نام می برد.
( دکتر حسین رزمجو – قلمرو ادیات حماسی ایران – جلدو دوم- 1381 – ص 461 ) چین شاهنامه و چین امروز : « لازم به یادآوری است که کشوری که در شاهنامه، « چین » خوانده می شود، دقیقاً با چین امروزی منطبق نیست، زیرا که پیشینیان تصویر علمی و دقیق از چین نداشتند و به همین جهت، بسیاری از نواحی مجاور و خارج از چین اصلی و چین بزرگ، ترکستان و تبت و مغولستان را نیز جزو چین به حساب میآوردند و چین می خواندند و پهلوانان کوشانی چون کاموس و اشکبوس کشانی را نیز چینی می نامیدند، در حالی که کوشانیان خود، امپراطوری مستقل و نیرومندی در مشرق ایران بودند که در سرزمینی وسیع، از چین تا کابل و کنارههای جیحون، حکمرانی میکردند و با ایرانیان رابطۀ فرهنگی و هنری و تجاری داشتند و گهگاه نیز با بهرهگیری از فرصتها برای دست یافتن به شاهراههای تجاری و زمینهای حاصلخیز، به کمک تورانیان میشتافتند و مزاحمتهایی برای حکومتهای ایرانی ایجاد میکردند.
از سویی در شاهنامه داستانهایی در اتحاد تورانیان و چینیان مطرح می شود و حدودالعالم فغفور چین را از اولاد فریدون یعنی تور به شمار میآورد که یادآور درآمیختگی قلمروهای تورانی با چین و شخصیتهای توان زمین با چینیان است و از تضاد روایات و عدم شناخت صحیح از جغرافیای جهان باستان در مشرق زمین حکایت دارد.
(منصور رستگار فسایی – فردوسی و هویت شناسی ایرانی – 1381 – ص 291 ) « در کتاب حدودالعالم، که در سال 372 هجری تألیف شده است، (همزمان با دوران جوانی فردوسی)، اطلاعات ارائه شده، چه حقیقتی، چه افسانهای، دقیقاً منطبق است با آنچه فردوسی در شاهنامه درباره چین میگوید : سرزمینی عظیم در کنار دریای چین با داستانهای شگفتانگیز از ثروت، هنر، دلاوری و سلحشوری و نوعی پیوند باستانی و کهن با ایران زمین از عهد فریدون، آنچنان که فغفور چین از فرزندزادگان فریدون به شمار می آید.
چنین مردمی تجارتپیشه دارد که رودها و دریاها را درمینوردند و انواع کالاها به گوشه و کنار جهان می برند و خوب صنعتند و کارهای بدیع کنند » « در شاهنامه، چین، سرزمینی بزرگ و دور، ولی در همسایگی ایران است، دریای چین در کنار آن قرار گرفته و فغفوران، خاقانها و طرخانان بر آن فرمانروایی دارند مردم و لشگر و ثروت فروان دارد و از آن کالاهای بسیار به اطراف جهان فرستاده می شود.
و نقاشان چینی در آنجا به بتآرایی در بتخانهها و نقش و نگارسازی بر پردهها و پارچههای پرنیانی می پردازند.
در چین، اژدهایان، دیوان و شگفتیهای بسیار وجود دارد.
» چین در شاهنامه : پس از تقسیم جهان در میان فرزندان فریدون، چین به همراه « توران» سهم « تور» می شود.
دگر تور را داد توران زمین ورا کرد سالار ترکان و چین در دوران اساطیری شاهنامه، چین و توران، یگانه به نظر می رسند، ولی در دوران پهلوانی «متحد » به شمار میروند.
در نامه سلم به تور، ضمن اینکه او را شهنشاه ترکان و چین می خواند از تقسیم پدر و اینکه فرمانروایی چین و توران را به تور داده است شکایت میکند.
در هنگام پادشاهی نوذر، لشگری از چین و توران به ایران می آید و با ایرانیان میجنگد، نوذر از افراسیاب شکست میخورد و کشته می شود و از نتایج این امر آن است که در روزگار زوطهماسب، قراردادی بسته می شود که به موجب آن : ز دریای بیکند تا مرز تور از آن بخش گیتی ز نزدیک و دور روا رو چنین تا به چین و ختن سپردند شاهی بدان انجمن در روزگار کیکاووس با قدرتگیری ایرانیان پس از فتح مازندران، کاووس به چین لشگر میکشد و چینیان از او اطاعت میکنند : از آن پس چین کرد کاووس رای که در پادشاهی بجنبد ز جای از یاران بشد تا به توران و چین گذ کرد از آن پس به مکران زمین فغفور ( فرزند خدا ) : « در دوران پهلوانی شاهنامه، با چین مستقل و صاحب قدرتی روبرو می شویم که جدا از قدرت های تورانی است و فرمانروایان آن را « خاقان » « فغفور» می خوانند » در فرهنگ جامع شاهنامه از دکتر محمود زنجانی فغفور اینگونه معنی شده است : لقب پادشاهان چین، فغ به معنی بت یا خدا و پوریا فور به معنی پسر.
( دکتر محمود زنجانی – فرهنگ جامع شاهنامه – 1380 – ص 932 ) نه فغفور خواهم نه خاقان چین نه از تاجداران ایران زمین در شاهنامه از دو تن از همسران خاقان چین یاد میشود که لقب «خاتون» دارند.
از آن پس چو نوبت به خاتون رسید ز پرده به گیسوش بیرون کشید « اگر تصور کنیم که ایرانیان در دوره اساطیری و پهلوانی شاهنامه «توران» را همچون روزگار فریدون جزو ایران می دانستند؛ میتوان تصور کرد که چین را همسایه مرزهای دور و دراز خویش به حساب میآوردند، اگر چه فتنهانگیزیهای توانی و اشتراک منافع تورانیان و چینیان، گاهی این همسایه دور را تا نزدیک مرزهای ایران میکشانید و داستانهایی چون نبرد خاقان چین و کاموس کشانی و اشکبوس را سبب میشد.
» ضحاک، جمشید را در کنار دریای چین با اره به دو نیم می سازد.
« مفهوم واقعی این داستان اساطیری آن است که اگرچه جمشید به دورتین نقطه جهان پناه برده است، از انتقامجوئی ضحاک در امان نیست.
» در دوران پهلوانی شاهنامه، زال و رستم، منشور فرمانروایی بر چین را از منوچهر دریافت می کنند.
کیخسرو، سه ماه در چین میماند و فغفور چین از وی پذیرایی میکند.
به چین اندون بود خسرو سه ماه ابا نامداران ایران سپاه در داستان رستم و سهراب، هجیر، که نمیخواهد رستم را به سهراب معرفی کند رستم را پهلوان چینی میخواند.
چنین گفت کز چین یکی نامدار به نوی بیامد بر شهریار در داستان سیاوش، چین از سوی افراسیاب به سیاوش داده می شود و سیاوش در آن دو شهر بزرگ بنا می کند.
که این بخشش، مصالحهای بزرگ بین ایران و توران است.
در داستان رستم با خاقان چین، خاقان چین به دست ایرانیان اسیر میگردد.
چو از دست رستم رها شد کمند سر شاه چین اندر آمد به بند ز پیل اندر آورد و زد بر زمین ببستند بازوی خاقان چین « لشگریان عظیم چین با پهلوانان و سردارانی که نامهای نامانوس چون کاموس و شنگل و اشکبوس دارند با خاقانی که اسمهای دقیق آنها مشخص نیست، به یاری تورانیان میآیند و از شکوه بیمانندی برخوردارند طوری که رستم را به وحشت می اندازند » سخن رستم : به دل گفتم آمد زمانم به سر که تا من به مردی ببستم کمر از این بیش مردان وزین بیش، ساز ندیدم به جایی به سال دراز « در دوران تاریخی شاهنامه، روابط حسنه ایران و چین از دوران بلاش آغاز می شود اما هتیالیان این حسن روابط را برنمی تابند و با آن به مخالفت برمیخیزند ».
در زمان خسرو پرویز چینیان می خواستند ایران را ویران سازند اما خدای ایران آنان را یاری نداد.
نبد خواست یزدان که ایران زمین به ویرانی آرند ترکان چین در همان زمان؛ بهرام چوبین اژدهایی را که او را شیرکپی می گفتند و در کوه چین پدید آمده بود را با شمشیر به دو نیم کرد و سرش را از تن جدا ساخت و چینیان را از چنگال آن رهانید.
و خاقان چین دختر دیگر خود را به بهرام داد تا در چین ساکن شود و به جای دیگر نرود ...
جاذبههای دیگر چین در شاهنامه : در شاهنامه از دریای چین، بیشه و کوه چین، بتهای چین، بتخانههای چینی، آرایش چین، خط و زبان و قلم و کاغذ و پرگار چینی، همچنین از روابط بازرگانی و بازار چین و طرایف چینی و ...
بتها سروده و سخنها رانده است : دریای چین : کز آنجا برو تا به دریای چین از آن پس گذر کن به مکران زمین که از داد شه گشت آباد بوم ز دریای چین تا به دریای روم زمین بود در زیر دریای چین پر از در خوشاب روی زمین بیشه و کوه چین : ببر پیل و آن سنگ اکوان دیو که از ژرف دریای گیهان خدیو فگنده است در بیشه چین ستان بیاور ز بیژن، بدان، کین ستان *************** چنان بد که در کوه چین آن زمان دد و دام بودی فزون از گمان بتهای چینی : ستایش کنان سوی بیژن شدند چو پیش بت چین برهمن شدند بگیرید پندار دهد زردهشت به سوی بت چین بدارید پشت بتخانه های چینی : همه دشت بینی بیاراسته چو بتخانه چین پر از خواسته آرایش چین : به ایوانها تخت زرین نهاد به خانه در، آرایش چین نهاد بفرمود تا تخت را زین کنند همان زین به آرایش چین کنند خط و زبان و ...
فرستادگان را چو بشناختند به چینی زبان، آفرین ساختند زار جاسب سالار گردان چین سوار جهاندیده گرد زمین نوشت اندر آن نامه خسروی نکو آفرینی خط یبغوی قلم چینی : چو عنبر سر خامه چین بشست سر نامه بود آفرین از نخست بازار چین : هوا شد ز بس پرنیانی درفش چو بازار چین، سرخ و زرد و بنفش طرایف چینی : شتروار سیصد طرایف ز چین فرستاد و یاقوت سیصد نگین ز چیزی که باشد طرایف به چین ز زرینه و اسب و تیغ و نگین سپرهای چینی : سپرهای چینی و پرده سرای همان افسر و آلت و چارپای پارچههای چینی : مرا شاه ایران فرستاد به هند به چین آیم از بهر چینی پرند دیبای چین : به دیبای چینی بیاراستند کلاه کیانی بپیراستند هم از لؤلؤ و گوهر شاهوار هم از دیبه چین سراسر نگار روابط نظامی با چین : صرفنظر از جنگهایی که ایرانیان با چینیان داشتند، سلاحهای چینی خاصی در ایران نامور و دارای اعتبار بودند که این امر نشاندهنده آن است که از راه ابریشم فقط پارچهها و گستردنیها و پوشیدنیها به ایران حمل نمیشد و جنگافزارهایی چون شمشیر چینی، سپر چینی، کلاهخود و ترگ چینی و حتی اسبان چینی به ایران صادر میگشت و بازاری بسیار خوب داشت.
نه سقلاب ماند از ایشان نه هند نه شمشیر هندی نه چینی پرند کمانهای چاچی و تیر خدنگ سپرهای چینی و ژوبین جنگ نیامد سلیحم بدو کارگر بر آن ببر و آن خود و چینی سپر بپوشید خفتان و بر سر نهاد یکی خود چینی به کردار باد چو جادو بدیدش بیامد به جنگ عمودی ز پولاد چینی به چنگ ماچین : مهاچین، در سنسکریت به معنی چین آمده است.
مها یعنی بزرگ و عظیم، و در ادبیات فارسی منظور از ماچین ترکستان شرقی است.
( دکتر محمود زنجانی – فرهنگ جامع شاهنامه – ص 952 ) ماچین در اصل لغوی، مهاچین یا چین بزرگ و اصلی است؛ و به گفته مرحوم عباس اقبال آشتیانی، غرض قدمای ما از چین فقط بلاد مجاور کاشغر و ختن بوده است و ترکستان شرقی.
هنگامی که از ماچین سخن می راندهاند، چین اصلی یا چین بزرگ را اداره می کردهاند.
شب تیره باید شدن سوی چین و گر سوی ماچین و مکران زمین به ماچین آمد این آگهی که بنشست رستم به شاهنشهی از « چین در شاهنامه » تا اینجا برداشت و خلاصهای است از : (منصور رستگار فسایی – فردوسی و هویت شناسی ایرانی – 1381 – ص 290 تا 324 ) یأجوج و مأجوج و سد اسکندر : « به احتمال زیاد، اشارهای که در قرآن (سوره کهف) به سد اسکندر در برابر یاجوج و ماجوج شده است ناظر به همین دیوار چین میباشد.
چون ذوالقرنین (اسکندر) به مشرق می رسد، با قومی روبرو می شود که « میان آنها و آفتاب حایلی نیست» بدین گونه از اسکندر می خواهند که میان آنان و قوم یاجوج و ماجوج که در زمین فساد می کنند، سدی برپای دارند.
اسکندر می پذیرد، و دستور میدهد تا پای دیوار را بکنند و از آهن و سنگ و مس، با روی استواری برمیآورند تا آن قوم را از هجوم وحشیان باز دارند.
میتوان حدس زد که قومی که در میان آنها و آفتاب حایلی نبوده است چینیها باشند، و یاجوج و ماجوج همان قبایل وحشی شمال چین که منچوها و مغولان بودند، و بارها به خاک چین هجوم آوردند ...
فردوسی در داستان اسکندر(چاپ مسکو،ج 7 ص 84 )همین مفهوم را به شعر آورده است.
ماجرای کشیدن دیوار به این صورت خاتمه مییابد : ز یاجوج و ماجوج گیتی برست زمین گشت جای خرام و نشست به رش پانصد بود بالای او چو سیصد دی نیز پهنای او از آن نامور سر اسکندری جهانی برست از بد داوری ( محمدعلی اسلامی ندوشن – کارنامه سفر چین – 1362 – ص 86 ) اژدها و سیمرغ اژدها در چین، حیوان نیکخواه و مقدس شناخته می شده است، برعکس ایران و جاهای دیگر که آن را نماینده گزنده میدانستند.
اسطوره و شکل اژدها در چین از ابر گرفته شده است.
ابرهای بارانزا که برکت بخش هستند.
گذشته از این، اژدها نماینده « یانگ» خدای نر بوده و آبادانی میآورده.
علامت سلطنت نیز بوده و از نظر دائوئیها، نماینده را به حقیقت شناخته میشده.
اژدها نشان دهنده جهت شرق بود ( زیرا ابرها از جانب شرق میآمدند) و یکی از اولوهیتهایی بود که برایشان قربانی میکردند.