دانلود مقاله انسان شناسی

Word 50 KB 9364 32
مشخص نشده مشخص نشده فلسفه - اخلاق
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • مقدمه انسان همواره با انبوهی از گزینه‌های رفتاری رو به دوست که فقط می‌تواند از شمار محدودی از آن‌ها برگزینند: چشم خود را به بعضی از دیدنی‌ها بدوزد، به بخشی از شنیدهی‌ها گوش فرا دهد، دست، پا و سایر اندام‌های خود را برای انجام‌ برخی از کارها به کار گیرد.

    همگام با رشد قوای بدنی، فکری و عاطفی، و در هم تنیدن روابط گوناگون اجتماعی و افزایش اندوخته‌های علمی و مهارت علمی، دایره گزینه‌ها به صورت تصاعدی گسترش می‌یابد، به طوری که هر لحظه هزاران کار امکان انجام می‌یابد و گزینش دشوار و دشوارتر می‌شود.

    برای ترجیح و تعیین گزینه‌ها، عوامل گوناگونی وجود دارد که از جمله می‌توان به شکوفایی غرایز و افزایش خواسته‌های آنها، احساس ناامنی و نیز به عادت، تقلید، تلقین و سایر عوامل روانی و اجتماعی اشاره کرد.

    اما مهم‌تر از همه، عامل عقلانی یعنی «گزینش آگاهانه» است که با در نظر گرفتن همه گزینه‌ها و بررسی تأثیر هر یک در سعادت و کمال نهایی انسان، ترجیح و تعیین گزینه‌های برتر، والاتر و ارزشمندتر را به عهده می‌گیرد و نقش خود را در شکل گیری اراده انسانی ایفا می‌کند.

    راز برتری حقیقی انسان را باید در برخورداری از همین عامل و به کارگیری آن جستجو کرد.

    در این مقاله سعی شده است که تمامی عوامل و ابزاری که رادر شناخت ابعاد وجودی انسان مهم می‌باشند را بررسی کرده و به عنوان الگویی برای رسیدن به موفقیت به معنای واقعی آن قرار داد باشد که مقبول باشد.

    اومانیسم یا اصالت انسان بطور اعم به نظامی فلسفی یا اخلاقی گفته می‌شود که انسان مدار و فردگر است و انسان و خواست و اراده او را محور همه امور می‌داند.

    اما به طور اخص به نهفتی گفته می‌شود که در قرن چهاردهم میلادیدر اروپا پدید آمد که در آغاز با کلیسانی نقی نداشت اما بعد از مدتی به مخالفت با ارباب کلیسا پرداخت و به جرح و تعدیل متون مذهبی پرداخت.

    با حاکمیت بینش افسانگرا یا نه در فرهنگ اروپا همه چیز دگرگون شهر چون تا آن زمان همه فعالیتها جنبه ی الهی داشت و انسان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود و اعتقاد بر این بود که حضرت مسیح برای نجات او آمده همچنین در سلسله مراتب همتی انسان در زمره مخلوقات قرار داشت، عنایت و مقصود او خداوند بود و هستی او منوط به اراده خداوند بود و خلاصه همه امور حول محور اعتقاد به خدا دور می‌زد.

    اما در بینش جدید انسان جایگزین خدا شد مرکز ثقل تمام ارزشها و عنایت همه امور قرار گرفت.

    انسان خود را بریده از آسمان و پیوند خورده با زمین می‌دانست و رستگاری و بهشت موعد را در زمین طلب می‌کرد.

    هدفش کسب علم و در نهایت تحصیل قدرت بود زیرا منادیان علم جدید هدف اصلی علم را تحصیل قدرت و سلطه انسان بر طبیعت می‌دانستند.

    به هر ترتیب انسان باید تنها با تکیه بر استعداد ها و تواناییهای وجود خود سرنوشت خود رابسازد و بر آن حاکم گردد.

    ایمان به نوع بشر و پذیرش عظمت و توانایی انسان و نهایتاً پرستش او از دیگر خصوصیات این عصر است.

    در این عصر شخصیت و فردیت افراد از اهمیت والایی برخوردار بود.

    هر کس وظیفه داشت تا با مدد گرفتن از قوای عقلانی و استعدادهای خود در جهت کمال و دست یابی به آرمانهای مقالی بشر گام بردارد و مقصود از ساخت جامعه آن بود تا امکانات لازم جهت شکوفایی استعدادهای افراد فراهم گردد.

    آراء این دوره بر عقل و خلاقیت اندیشه انسان طبیعت و علم و پیشرفت تمدن بشریکه داشت و این امور به این جهت مهم بود که بشر را به سعادت دنیوی رهنمون می‌ساختند.

    آزادی انسان از ویژگیهای بارز این عصر بشمار می‌آید که هیچ چیز بنابراین آزادی را محدود می‌کرد.

    بنیاد فلسفه اخلاق کانت نیز بر اساس احترام به فردیت افراد شکل گرفته است.

    کانت معتقد بود فرد آزاد کسی است که در برآورده ساختن خواستهای خویش، از قوانین درونی که همانا وجدان است تبعیت کند.

    او به آدمی تنها یک وسیله نمی نگریست بلکه او را غایت بالذات می‌دانست و می‌گفت هر کس از انسان به عنوان یک وسیله سود جوید بالاترین قانون اخلاق را نادیده گرفته است.

    حس کمال جویی و پیشرفت انسان سبب شد تا اذهان اندیشمندان متوجه تمدن یونان و روم باستان گردید.

    زیرا انسان عهد هومر انسانی است که توانسته است تواناییهای خود را محقق سازد.

    وی طالب زیبایی و دوستدار دانش و واقف به عظمت انسان بود.

    بدین ترتیب انسان گرایی عصر روشنگری رو به سوی تمدن یونان و روم داشت و درصد آن بود تا آرمانهای انسانی عصر پریکلس و افلاطون را احیا سازد.

    سخن از انسان است، سخن از موجودی است که سخنهای بسیار در مورد او می‌توان گفت.

    موجودی که معمای بزرگ قرون و اعصار بوده است.

    سخن از انسان است.

    سخن از انسانی که از حیات و زندگی خود دست می‌شوید تا دیگران بمانند و زندگی کنند.

    انسانی که زیستن خود را بدون شادمان زیستن دیگری ممکن نمی‌داند.

    انسانی که با مشاهده کوچکترین رنج همنوع خود طوفانی در درونش ایجاد می‌شود.

    انسانی که حتی حاضر نیست مورچه‌ای در زیر پای او لگد شود.

    انسانی که از شکنجه شدن افرادی چون خود لذت می‌برد.

    انسانی که از رنجاندن دیگران برخورد می‌بالد و با افتخار و سربلندی می‌گوید : این من بودم که چنین کردم.

    انسانی که حاضر است از ؟؟

    همنوعان خود تحت ریاست برای خویشتن بسازد.

    آری سخن از انسان است.

    انسانی که میان دو بی نهایت قرار دارد.

    انسانی که از یکسوی می‌تواند تا بی نهایت سقوط کند.

    آن هم آن چنان سقوطی که شایسته نام حیوان نیز نباشد تا چه رسد به انسان، را از سوی دیگر آنچنان می‌تواند پرواز کند که ملائکه نیطز یارای پای نهادن به مقام او را نخواهد داشت.

    انسان دارای طبیعت نیست.

    انسان فاقد طبیعت است.

    هر گونه که خودش بخواهد می‌تواند خود را بسازد (ژان پل سارتر) انسان فاقد طبیعت ثابت است و این جامعه است که او را می‌سازد.

    (امیل دورکیم و طرفداران اصالت اجتماع) انسان به غیر از نیازهای زیستی دارای طبیعت دیگری نیست و در واقع این تاریخ است که او را در هر مرحله از مراحل به شکل خاصی در می‌آورد.

    (مارکیستها) انسان دارای طبیعت است، اما مهمترین عامل در طبیعت او غریزه جنسی است.

    این غریزه جنسی که به همه اعمال و رفتار او جهت می‌بخشد.

    علم انسان، هنر انسان، اعتقادات دینی انسان از غریزه جنسی او ریشه می‌گیرد (نروید) آنچه که در طبیعت انسانی مهم است میل به برتری جویی است و در واقع این میل عامل محرک رفتار و کردار آدمی است(آلفرد آدلر) طبیعت انسان دو قطبی است.

    انسان دارای نیروهای متضاد است.

    برخی از تضادهای درونی وجود انسان عبارتند از : برون گرایی و درون گرایی، خود آگاه و ناخودآگاه، پیشرفت و بازگشت (یونگ) انسان موجودی زیستی اجتماعی است انسان یک سلسله نیازها را همراه خود دارد، اما این نیازها بی رابطه با شرایط اجتماعی نیست (اریک فروم) طبیعت انسان نیک است.

    انسان موجودی است که ذاتاً خوب است و این تمدن است که او را فاسد می‌سازد.

    (ژان ژاک دوسو) با وجود بسیاری از اختلاف نظرها و برخورد عقاید در مورد انسان باید گفت که مکاتب بشری هنوز نتوانسته‌اند انسان را درست بشناسند.

    هنوز مکاتب بشری نتوانسته‌اند انسان را درست تفسیر کنند و ابعاد وجودی وی را مشخص نمایند.

    آنها هنوز نتوانسته‌انذ به مقام ارزش انسانی آن چنان که هست پی ببرند و هم چنین به دور از هر گونه افراط و تفریط، عوامل رشد انسان را نشان دهند.

    تا آنجا که ما می‌دانیم مکاتب بشری اهدافی را که برای رشد انسان تاکنون مطرح ساخته‌اند هیچ کدام متناسب با شأن و مقام انسان نبوده و همین طور هیچ مکتب و انسام شناسی را نمی‌توان سراغ گرفت که دیگر مسایل مربوط به انسان را درست شناخته باشد.

    از همین جاست که می‌گوییم برای شناخت صحیح انسان چاره‌ای جز آن نیست که از خالق انسان کمک بگیریم.

    یعنی از خداوندی که انسان را خلق کرده است.

    او خود باید بگوید که انسان چیست و دارای چه نیازها و ابعادی است؟

    در این جا ممکن است کمی سوال کند که اساساً چه نیازی هست که انسان را بشناسیم ؟

    اولاً شناخت انسان راهی است برای شناخت خدا «طبق فرمایش حضرت علی : آن کسی خود را شناخت، خدای خود را شناخته است» در واقع یکی از بهترین راه‌ها برای شناخت خدا و حتی پی بردن به صفات او شناخت انسان است.ثانیاً بدون شناخت انسان نمی‌توان استعدادها و نیازهای او را شناخت با شناخت صحیح انسان و ابعاد گوناگون وجود اوست که می‌توان به بهره برداری صحیح از استعدادها و ارضای درست نیازهای او پرداخت.

    به بیان دیگر با شناخت انسان می‌توان به شکوفا کردن استعدادهای انسان پرداخت.

    ثالثاً در ارتباط با این مسئله باید گفت که بدون شناخت انسان مسئله اساسی تربیت به حل و فصل نهایی خود نخواهد رسید.

    یعنی تا انسان شناخته نشود نمی‌توان یک نظام و تربیتی صحیح برای رشد انسان عرضه نمود.

    رابعاً بدون شناخت انسان نمی‌توان تکالیف و وظایف او را مشخص کرد.

    بدون شناخت انسان هیچ نظام حقوقی، سیاسی، اقتصادی و خانوادگی صحیح قابل ارائه نیست.

    درون انسان گرایش به خدا وجود دارد و به وسیله آن می‌تواند خالق خود را درک کرده، به پرستش او بپردازد.

    انسان دارای نیروی عقل و اندیشه و به مدد آن می‌تواند حقایق را درک کند و مفاهیم کلی را از واقعیات خارجی انتزاع کند.

    انسان دارای اختیار بوده و با آزادی اراده می‌تواند دست به انتخاب بزند.

    به بیان دیگر انسان موجودی انتخابگراست.

    در انسان میل به کمال وجود دارد.

    انسان می‌کوشد تا خود را از آنچه که هست برتر و والاتر سازد و تعالی جوید.

    انسان موجودی است که به مرگ خود می‌اندیشد و می‌خواهد بداند که چرا می‌میرد و پس از مرگ به کجا می‌رود.

    انسان موجودی است که می‌تواند دست به ابداع و خلاقیت بزند.

    انسان موجودی است که با پدیده‌ای به نام هنر می‌تواند سر و کار داشته باشد.

    انسان موجودی است که می‌تواند عشق و محبت بورزد.

    عشق و محبتی که گاه مافوق تصور است.

    انسان موجودی است که می‌تواند که اگر تعالی پیدا کند می‌تواند ازملائکه برتر و بالاتر برود و اگر هم سقوط کند آن چنان به پستی می‌رسد که هیچ درنده‌ای را نمی‌توان با او قیاس کرد.

    برای شناخت انسان مطالعه ویژگی‌ها و مختصات انسانی از اهمیت بسزایی برخوردار است، چرا که مطالعه این ویژگی‌ها نمایانگر این حقیقت است که انسان دلیل قاطعی است بر رد نظریه کسانی که می‌خواهند انسان را چونان یک ماشین پیچیده مطرح می‌سازد و برتریهای ذاتی او را انکار کنند.

    استاد بزرگوار، علامه محمد تقی جعفری در ؟؟

    نهج البلاغه، حدود 232 مختص انسانی را بر می‌شمارد (البته با در نظر گرفتن تنوع این مختصات آنها را 950 مختص می‌دانند) که هیچ ماشینی از آنها برخوردار نیست.

    در این بحث اولین سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا قرآن کریم برای شناخت ارزش و اهمیتی قایل است یا نه؟

    در پاسخ باید گفت که به طور یقین هیچ مکتبی را نمی‌توان یافت که مانند اسلام برای علم و آگاهی ارزش قایل بوده و انسانها را به سوی علم و دانش و تفکر و تعقل تحریک نماید.

    وجود واژه‌های «علم» - «فکر» - «عقل» - «نظر» - «فقه»- «فواد» - «حکمت» و مشتقات آنها حدود هزار بار در قرآن کریم آمده نمایشگر ارزش و اهمیتی است که این کتاب برای شناخت قایل است.

    قرآن به هنگام مقایسه میان علم و جهل یا عالم و جاهل چنین می‌گوید: آیا کسانی که می‌دانند با کسانی که نمی‌دانند برابرند؟

    و قرآن درک بسیاری از حقایق را فقط از آن عالمان دانستند.

    علم و آگاهی از آن چنان اهمیتی برخوردار است که خداوند کسانی را که عقل و اندیشه خود را با نمی‌اندازند بدترین به حساب آورده است.

    ارزش و اهمیت شناخت تا آنجاست که خداوند علم را با نور و روشنایی مساوی داشته و جهل را مساوی با ظلمت و تاریکی به حساب آورده است.

    از مهمترین مسائل شناخت مسئله امکان شناخت است.

    به این معنا که آیا انسان می‌تواند حقایق عالم را بشناسد؟

    آیا قوای ادراکی انسان توانایی آن را دارد که موجودات را آن چنان که هستند بشناسند یا نه؟

    در پاسخ به این سوال مکاتب فکری و فلسفی پاسخهای گوناگون داده‌اند که می‌توان مجموع آنها را بر دو قسم تقسیم کرد: 1- گروهی معتقدند که حقایق عالم و آنچنان که هستند قابل شناسایی نمی‌باشند، یعنی برای انسان شناخت موجودات ناممکن است .

    از جمله طرفداران این گروه سونسطائیان و شکاکان هستند که به چند دلیل شناخت را برای بشرممکن نمی‌دانند.

    2- گروهی دیگر از فلاسفه و متفکران معتقد به امکان شناخت بوده و قوای ادراکی انسان را قادر به شناخت باید این نکته را همواره باید در نظر داشت که اگر قرآن کریم شناخت را برای انسان ممکن می‌داند این به آن معنا نیست که انسان همه چیز را می‌تواند بشناسد زیر آیاتی در قرآن کریم وجود دارد که به ناتوانی انسان از شناخت همه حقایق اشاره می‌کند.

    از دیدگاه قرآن کریم انسان به مدرسه وسیله می‌تواند عالم آفاق و انس را بشناسد.

    1- حواس 2- عقل 3- دل و قلب 1- حواس : نخستین وسیله ابزار شناخت است.

    هر یک از این حواس موجب شناخت خاصی می‌شود.

    به طوری که فقدان آن موجب فقدان شناخت مربوط به آن حس می‌شود.

    از باب نمونه اگر کسی از آغاز تولد نابینا باشد قادر به درک رنگها و شکلها نخواهد بود.

    2- عقل : دومین ابزار شناخت است که به کمک آن می‌توان آنچه را که با حواس از عالم خارج گرفته می‌شود تجزیه و تحلیل کرده و دلیل برهان ارائه نمود.

    عموم فعالیتهای ذهنی به مدد عقل انجام می‌گیرد.

    انتزاع، تعمیم، استقرا، و ...

    همه به وسیله عقل انجام می‌پذیرد.

    3- دل: سومین ابزار شناخت است که متأسفانه کمتر مورد توجه مکاتب بشری و حتبی فیلسوفان قرار گرفته است.

    کسانی که هم برای دل و قلب اهمیت قایل شده‌اند بیشتر به جنبه انسان سازی آن توجه کرده‌اند تابعه ادراکی آن.

    متصوفه که به کسانی درون از آلایشهای عالم برون سخت توجه دارند، از آنجا که به مسئله شناخت عنایت چندانی نشان نمی‌دهند به ناگزیر به نقشی که دل در ادراک حقایق و امور دارد کمتر توجه می‌کنند.

    در بحث از منابع شناخت این مسئله مطرح است که در پیرامون چه موضوعاتی باید مطالعه و تحقیق نمود.

    از نظر قرآن کریم از خدا گرفته تا همه مخلوقات او منابع مهمی برای شناسایی انسان به شمار می‌رود.

    خدا، انسان، طبیعت، جامعه و تاریخ و حتی قرآن از جمله اموری هستند که تفکر و تعمق درباره آنها مورد تأکید قرار گرفته است.

    طبیعت : قرآن کریم در آیات بسیاری افراد انسانی را به مطالعات و پژوهش در طبیعت و پدیده‌های طبیعی فراخوانده است.

    از نظر قرآن کریم آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف شبانهَ‌روز برای صاحبان عقل و اندیشه،نشانه‌های خوبی است تا به وجود مبدأ آفرینش پی ببرند.

    «همانا در آفرینش آسمانها و زمین وو تعاقب شب و روز برای صاحبان خود نشانه‌هایی است آل عمران 190» انسان :انسان شناسی از جمله موضوعاتی است که قرآن کریم اهتمام خاص به آن دارد که از نظر قرآن انسان باید بنگرداز چه چیزی خلق شده است.

    تاریخ : از دیدگاه قرآن یکی از مهم‌ترین موضوعاتی که باید به بررسی و تحقیق پیرامون آن پرداخت تاریخ است.

    آیات بسیاری وجود دارد که انسان را به مطالعه و نظر در تاریخ فراخوانده و خود قرآن نیز مثالهای تاریخی بسیاری از در مورد اقوام و ملل مختلف می‌زند.

    قرآن : یکی دیگر از موضوعات که تدبیر و تفکر در آن توصیه شده خود قرآن است.

    تحقیق و تدبر در آن از این جهت اهمیت دارد که سعادت و یا شقاوت انسانها بستگی به اطاعت یا عدم اطاعت از فرامین آن دارد.

    از دیدگاه قرآن کریم موانع بسیاری بر سر راه ادراک حقایق و امور وجود دارد که آدمی را از شناخت واقعیات دور می‌سازد.

    آفاتی که قرآن برای شناخت مطرح می‌سازد بسیار است شامل : 1- هواء هوس 2- تکبر 3- مجادله با حق 4- خیال پردازی 5- شخصیت زدگی 6- سهل انگاری 7- ظن و گمان 8- گناه 9- عدم احاطه 10- علم بدون عمل دانشمندان علوم طبیعی در مورد منشأ و مبدأ خلقت موجودات 2 نظریه ارائه داده‌اند : 1- نظریه ثبوت انواع (Fixisme) : 2- نظریه تحول انواع (Transfiormism): 1- بر اساس این نظریه خلقت همه موجودات از آغاز مشتمل بوده است.

    یعنی هر گیاه و جانوری از ابتدا همان بوده که اکنون هست و از هیچ گاه یا حیوانی مشتق نشده است.

    طرفداران این نظریه می‌گویند: طرح کلی خلقت به گونه‌ای است که هر گیاه و یا جانوری باید از گیاه و یا جانور همنوع خود به وجود آمده باشد، نه گیاه و جانوری مغایر با خود.

    بر مبنای این نظریه، انسان نیز طرح مستقلی دارد.

    یعنی از هیچ موجود دیگری مشتق نشده است.

    2- طبق این نظریه هر گیاه و یا جانوری از گیاه و یا جانور دیگری به دست آمده است.

    داروین از طرفداران این نظریه است که نظریاتی هم در این باره ارائه کرده است.

    او معتقد بود که جانوران و گیاهان تولید مثل بسیار دارند و اگر نباشد که همه آنها زنده باقی بمانند و به تولید مثل خود ادامه دهند دیری نخواهد پایید که آنها سطح زمین را اشغال کنند.

    اما از آنجا که غذا و مسکن به اندازه کافی برای موجودات وجود ندارد، در نتیجه هر موجودی برای بقای خود باید در کوشش باشد تا به وسیله مقابله با رقبای خود حیاتش را حفظ کند که او این کوشش مستمر را تاریخ بقا نام نهاده است که از نظر او در این رهگذر افرادی می‌توانند زنده بمانند که دارای صفت مفیدی باشند و آنهایی که از این صفت برخوردار نباشند از میان خواهد رفت.

    پس از آنکه صفتی باعث بقای یک فرد شد این صفت از طریق وراثت به افراد دیگر منتقل می‌شود به این ترتیب نسل موجودات ادامه می‌یابد.

    نظریه داروین را می‌توان در 4 اصل زیر خلاصه کرد: 1- اصل قابلیت تغییر پذیری ارگانیسم موجود زنده در برابر عوامل محیطی.

    2- اصل متنازع بقا و کوشش مستمر برای ادامه حیات 3- اصل بقای صلح در میدان تنازع بقا و انتخاب طبیعی 4- اصل انتقال صفات اکتسابی به نسلهای آینده.

    انسان چیست و ابعاد وجودی وی کدام است؟

    ...

    نظر قرآن در این زمینه چیست؟

    از دیدگاه قرآن انسان موجودی است که به عنوان روح خدا از آن یاد شده است.

    پس انسان از یک سوی روی به سوی خاک دارد و از سوی دیگر روی به بارگاه ربوبی و ملااعلی.

    بر همین اساس است که انسان در دو قوس صعود و نزول می‌تواند حرکت کند.

    در قوس صعود می‌تواند از ملائکه بالاتر رفته و به جای برسد که بجز خدا نبیند و از سوی دیگر تا آنجا می‌تواند سقوط کند که از حیوان نیز پست‌تر شود.

    صورالمتالهین فیلسوف عالی قدراسلامی در تحقیقات عمیق و ژرف خود پیرامون نفس برای نفس 2بعد قایل است.

    یکی بعد ادراکی و دیگری بعد تحریکی.

    بعد ادراکی عبارت است از عقل و اندیشه انسان و بعد تحریکی نیز عبارت است از فطریات و نیازهای روحی او.

    بنابراین تقسیم جسم و عقل و نفس صحیح به نظر نمی‌رسد چرا که عقل و اندیشه آدمی نیز بعدی از ابعاد نفس انسان است و اگر هم سخن از جسم و عقل و روح به میان می‌آوریم به این معناست که عقل را بعدی از ابعاد روح و نفس می‌دانیم، همانگونه که دل را نیز بعدی از ابعاد نفس به شمار می‌آوریم.

    به بیان دیگر یک بعد از ابعاد نفس را که جنبه ادراکی عقل نام می‌دهیم و بعد دیگری آن را که جنبه تحریکی دارد، دل می‌نامیم.

    در تاریخ فلسفه این نظریه از سوی دکارت و پیروانش مطرح گردیده که روح و بدن دو جوهر مبتاین هستند.

    یعنی جسمی یک چیز است در روج چیز دیگر و حقیقت انسان نیز ترکیب دو ؟؟

    مبتاین است.

    دکارت می‌گوید که صفت ذاتی نفس نیز آن است که می‌اندیشد.

    البته دکارت میان جسم و روح ارتباط برقرار می‌داند و می‌گوید چون این دو، دو فسخ وجود هستند پس غده‌ای به نام «صنوبر» در مقعر وجود دارد که میان این دو ارتباط برقرار سازد.

    نظریه دیگر این است که بگوییم حقیقت وجود انسان همان نفس است، نه آنکه جسم و روح با یکدیگر ترکیب شده باشند.

    یعنی شخصیت انسان همان نفس است، نه آنکه نفس جزئی از شخصیت انسان باشد و جزء دیگر آن بدن.

    بنابراین نظریه میان روح و بدن یک نوع تعلق و ارتباطی برقرار است که به آن«ارتباط تدبیری» می‌گویید.

    یعنی جسم است و وسیله‌ای است در دست نفس است و اداره آن بر عهده نفس می‌باشد.

    یکی از ابعاد وجودی انسان عقل و اندیشه است.

    انسان موجودی است که در او استعدادهای عقلی بالقوه نهفته است.

    فلاسفه از قدیم در تعریف انسان گفته‌اند حیوان ناطق.

    یعنی انسان‌ جانداری است که می‌اندیشد.

    آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که برای بعد انسانی تأکید می‌کند.

    الفاظ عقل، تفکر، تدبر و ...

    در جای قرآن آمده است.

    قرآن یکی از عناصر سازنده انسان را پرورش عقل و اندیشه می‌داند یعنی انسان به وسیله رشد صحیح عقل و اندیشه خود می‌تواند از حیات طبیه برخوردار شود.

    افلاطون بر این اعتقاد است که روح انسانی قبل از هیوط به عالم طبیعت، آن هنگام که در عالم ارواح و مثل به سر می‌برد به همه حقایق پی برده بود و وقتی که به این عالم پا نهاد به خاطر حجابهای دنیوی آنها را فراموش کرد.

    البته از نظر افلاطون، انسان بر اثر تعلیم می‌تواند آن حقایق را به یاد آورد.

    به بیان دیگر طبق نظریه‌ افلاطون انسان به هنگام قدم نهادن به عالم طبیعت آنچه را که قبلاً می‌دانسته به فراموشی سپرده است و به وسیله تعلیم و تعلم می‌تواند آنها را به یاد آورده و از آنها آگاه گردد.

    انسان دارای نیازهای متعددی است که ارضاء و اقناع آن موجب رشد و تکامل وی می‌شود.

    که اگر این نیازها به گونه صحیح ارضاء نشوند و موجبات ناهماهنگی شخصیت انسانی را فراهم می‌آورند.

    برخی از نکاتی که در مورد نیازها مورد توجه است عبارت اند از : 1- قرآن مجموعه نیازهای اصیل انسانی را در نظر می‌گیرند نه آنکه برخی از نیازهای انسانی را در نظر آورده و برخی دیگر را به فراموشی سپرد.

    2- از دیدگاه اسلام و قرآن هیچ یک از نیازهای انسانی هدف نیست بلکه اینها وسیله هستند و وسیله مهمی برای رساندن انسان به قله کمال و معنویت.

    3- ارضای نیازها باید به روش معقول باشد.

    انسان نمی‌تواند هر گونه که بخواهد نیازهای خود را ارضاء کند.

    4- انسان نباید نیازهای خود را سرکوب کند.

    اما نیازهای انسان هم شامل : نیاز پرورش جسم، نیاز اقتصادی، نیاز زندگی اجتماعی، نیاز جنسی، نیاز زیباجویی، نیاز اخلاقی و نیاز به عواطف انسانی و ...

    می‌باشد.

    درباره اینکه انسان چیست و آیا انسان طبیعی دارد یا نه 2 نظریه ارائه شده : نظریه اول این است که انسان فاقد طبیعت و فطرت است یعنی هیچ گونه نیاز و گرایش ذاتی در درون او یافت نمی‌شود و طبیعت او در آغاز حیات چون ظرفی خاکی و بی شکل و صفحه‌ای بی رنگ است که هر چه جامعه یا خود فرد در آن بریزد می پذیرد.

    از طرفداران این نظریه امیل دورکیم و ژان پل سارتر هستند.

    دورکیم معتقد است انسان دارای هیچگونه طبیعت و نهادی نیست و فرد را جامعه می‌سازد.

    یعنی تمامی مسائل مربوط به ابعاد وجودی انسان ساخته و پرداخته محیط است و بس.

    ژان پل سارتر نیز با وجود آنکه نه جبر اجتماعی دورکیم را قبول دارد که طبق آن انسان ساخته شده محیط اجتماعی خویش است و نه جبر تاریخی مارکس و دیگران را – که اساس را اسیر جبر تاریخ می‌دانند ـ‌ هیچ گونه نیاز ذاتی و فطری را برای انسان نمی‌پذیرد.

    نظریه دوم این است که طبیعت انسان چون ظرفی خالی و عقلی نیست که هر گونه که فرد بخواهد ساخته شود یا تحت تأثیر اجتماع قرار گرفته و شکل پیدا کند.

    بلکه در وجود انسان نیازها و گرایشهای نهفته است که انسان بر اساس آن نیازها و گرایشها زندگی می‌کند و این نیازها و گرایشها اگر در شرایط مساعد قرارگیرد شکوفا می‌شوند.

    اگر این نیازها و تمایلات نباشد اجتماع نمی‌تواند هیچ گاه تأثیری در انسان بگذارد و اصولاً نقش اجتماع و یا خود فرد این است که می‌تواند عامل پرورش این استعدادها یا عامل باز دارنده آنها باشد.

    این نظریه به عنوان نظریه فطرت نام برده می‌شود.

    طبیعت انسانی از دیدگاه مارکس به دو عنصر ثابت و متغیر تقسیم می‌شود که میل جنسی و گرسنگی جزء لازم طبیعت پایدار انسان است و جنبه متغیر طبیعت بشری نیز در رابطه با شرایط اجتماعی مورد بررسی قرار می‌گیرد.

    کلاً انسان درمکتب مارکسیم موجودی است مادی که هیچ گونه تجلی روحانی و معنوی در وجود او نیست و نیازها و خواسته‌هایش محدود به امور مادی و اقتصادی است.

    انسان در این اندیشه نه یکسره نیک است نه یکسره بد.

    انسان به جز یک سلسله نیازهای مردی و نوعی عاری از هر نوع طبیعت و سرشت مثبت یا منفی است.

    انسان دارای یک سلسله نیازهایی است که آن‌ نیازها در طبیعت انسان قرار دادند.

    مانند میل به خوردن و خوابیدن و ارمنای غریزه جنسی.

    انسان بر اساس ساز و کار وجودی خود چیزهایی را که مورد نیازش می‌باشد مانند تهیه غذا برای ادامه حیات نرسد می‌کند که به غیر از ابعاد مهم فیزیولوژیکی فوق دارای برخی نیازهای نوعی نیز هست مانند عشق ورزیدن، همکاری بادگیران، کار و عمل نیز یکی از ابعاد مهم فعالیتهای اوست.

    کار و فعالیت انسانی که در هر دوره‌ای از تاریخ به شکلی بوده موجب دگرگونی طبیعت انسانی می‌شود.

    دوره فئودالیسم، انسانی مطابق با عمر خود را و دوره سرمایه‌داری، انسانی نیز مطابق با روابط اجتماعی حاکم بر عمر خود را می‌پروراند.

    خلاصه آنکه از نظر مارکسیم انسان زاییده شرایط اجتماعی و محیط اقتصادی خویش است.

    حتی نیازهای بیولوژیکی انسان، خود را از طریق خصلتهای اجتماعی منعکس می‌کنند و به همین وسیله خصلتهای اجتماعی نیز تغییر و تحول می‌یابند.

    از آنجا که نفس انسان دارای 2 بعد ادراکی و تحریکی است، متفکران اسلامی فطریات انسان را به دو تقسیم کرده‌اند: یکی فطریات در ناحیه ادراکات و شناختها و دیگری فطریات در ناحیه خواسته‌ها و گرایشها.

    از نقطه نظر ادراکات این مسئله مطرح است که انسان دارای یک سلسله ادراکات فطری می‌باشد.

    یعنی قوه و استعداد یک اصول فکری و بدیهات اولیه در نهاد انسان نهفته است.

    به طور مثال بدیهیاتی چون «اجتماع نقیضین محال است» «کل بزرگتر از جزء اوست» و ...

    از جمله امور فکری هستند که انسان بالفطره به آنها اذعان دارد.

    قسم دوم از فطریات انسان در ناحیه خواسته‌ها و گرایشهاست، یعنی انسان یک سلسله میل‌ها و گرایشها چون میل کمال جویی، خداجویی، راستی و درستی، زیبا جویی و ...

    دارد.

    اینکه انسان در ناحیه خواسته‌ها و گرایشهای خود چه فطریاتی دارد مورد بحث و گفتگوی مکاتب مختلف روان شناسی است، و روان شناسان نیز هر یک در این زمینه نظر خاصی را ارائه داده‌اند و حتی در این میان برخی از آنها به طور کلی منکر وجود فطریات در انسان شده‌اند.

    استاد مطهری در این باره می‌فرماید : انسان بعضی چیزها را بالفطره می‌داند که البته کم هستند.

    به عبارت دیگر اصول تفکر انسانی که در همه انسانها مشترکند و فطری می‌باشند، و فروع تفکرات و شاخه‌های تفکر اکتسابی‌‌اند.

    البته اصول تفکر نه به آن معنایی که افلاطون می‌گوید که انسان اینها را در دنیای دیگری یاد گرفته است و اینجا فراموش کرده است، نه!

    مقصود این است که در این دنیا انسان متوجه آن اصول می‌شود.

    ولی در دانستن اینها انسان نیازمند به معلم و نیازمند به صغری و کبری چیدن و ترتیب قیاس دادن، یا تجربه کردن و اینها نیست، یعنی ساختمان فکری انسان به گونه‌ای است که آن مسایل به صرف اینکه عرفه بشوند کافی است برای درک آنها احتیاج به استدلال و برهان ندارد، نه اینکه اینها را قبلاً می‌دانسته است ...

    در این حال می‌فرماید ذهن نوزاد وقتی به دنیا می‌آید مانند لوح صاف و پاک است، ولی در عین حال قرآن مسایلی را طرح می‌کند که انسان متوجه می‌شود که ذهن انسان بی نیاز از استدلال است، نظریاتی را که قرآن قایل است از نوع فطریاتی که افلاطون می‌گوید نیست، بلکه این است که استعدادها اینها در هر کس هست به طوری که همین قدر بچه به دنیا آمد و رسید به مرحله‌ای که بتواند اینها را تصور بکند، تصدیقش فطری است، بعد از تصور، تصدیقش فطری است.

    بنابراین اینها با یکدیگر منافات ندارد.

    نظریه‌ای که می‌گوید طبیعت و فطرت انسان خوب است و نیک.

    انسان در ذرات موجودی نیک سرشت است.

    ژان ژاک روسو از طرفداران این نظریه است.

    به نظر وی انسان آن هنگام که در دامان طبیعت زندگی می‌کرد، یعنی اثری از تمدن و نظامات گوناگون اجتماعی نبود اثری از زشتیها و بدخوییها در او نبود، اما همین که اسیر تمدن شد سرشت نیک خود را از دست داد و دچار فسادهای گوناگون شد.

    بنابراین برای رجوع به فطرت و اصل خویش چاره‌ای جز آن نیست که آن انسان به طبیعت رجوع کند.

    نظریه‌ای که می‌گوید طبیعت و فطرت انسان بد است و زشت.

    انسان از نظر ذاتی موجودی بد سرشت و پلید است.

    انسان موجودی شیطان صفت و فاسد است.

    ماکیاولی و توماس‌هابزاز جمله طرفداران این نظریه هستند.

    هابز می‌گوید : انسان گرگ انسان است.

    به گمان طرفداران این نظریه اگر عمل مثبتی هم از انسان سر بزند به خاطر فشار عوامل خارجی است .

    انسان نه خوب است و نه بد نه دارای فضیلت است و نه رذیلت.

    نه پاک است و نه پاک.

    طبیعت انسان لا تعینی محض است .

    یعنی انسان هیچ چیزی مثبت دارد وهم استعدادهای منفی.

    انسان هم دارای قوا و استعدادهای خیرخواهانه است و هم دارای قوا و استعدادهای شرورانه، هم زمینه‌های فضیلت در انسان وجود دارد و هم زمینه‌های انسان دارای فطریات مثبت بسیاری است.

    فطریاتی که موجب رشد و تعاونی انسان را فراهم می‌آورند.

    این جنبه‌های مثبت شامل : خودآگاهی – شناسایی خوب و بد – فطرت خداجویی – انسان استعداد کمال بی نهایت را دارد – و جوان...

    هم چنین انسان دارای برخی فطریات منفی است شامل: انسان تابع هوا و هوس است – انسان موجودی است مجادله گر – انسان در صورت بی نیازی طغیانگری می‌کند – انسان موجودی عجول ایست انسان موجودی ضعیف و در رنج است – انسان موجودی حریص است – انسان دوستدار مال است – انسان موجودی بخیل است – انسان موجودی کفران پیشه است – انسان به هنگام از دست دادن نعمت مأیوس می‌شود – انسان موجودی فخر فروش است و ...

    کلمه رشد و مشتقات آن چون یرشدون، راشدون، مرشد، رشاد حدود 19 بار در قرآن به کار رفته است، کلمه رشد به معنی رسیدن به واقع است و در قرآن به معنای هدایت یافتن و رسیدن انسان به کمال وجودیش به کار رفته است.

    در مقابل کلمه رشد در قرآن کلمه غی به کار رفته است که به معنای گمراهی و دور شدن از واقع است.

    این کلمه نیز 4 بار در قرآن به کار رفته است.

    از جمله در آیه زیر :

  • فهرست:

    ندارد.


    منبع:

    کتاب مبانی انسان شناسی در قرآن ‌ تألیف دکتر عبدالله نصری

    کتاب انسان شناسی تألیف محمود رجبی

    کتاب انسان شناسی تألیف دیل دورانت

    کتاب فلسفه تربیتی کانت تألیف کانت.

پیشگفتار: هنر ایران به لحاظ قدمت و زیبایی همیشه مورد توجه محققان بوده است. هنر ایرانی هنری اصیل و سنتی است که از دیرباز مورد توجه منتقدان و پژوهشگران قرار گرفته است و در این راستا آثار هنری به جای مانده از جمله نقاشیهای دیواری و سفالها و کاشیها و نقاشیهای مینیاتور که عموماَ برای زینت بخشیدن به نسخ خطی کاربرد داشته است مهمترین نقش را بازی کرده اند و به راحتی اندیشه ها و تفکرات ...

1- تعریف اومانیسم :[1] اومانیسم واژه ای است که در طول تاریخ ، معانی گوناگونی به خود دیده است . تاریخ پیچیده آن در دنیای غرب دامنه معانی و تعاریفش را گسترده کرده است . با وجود این ، می بایست ضمن تأکید بر تکثر ، پیچیدگی و سیال بودن معانی اومانیسم ،تعریف امروزی آن را ارائه نماییم . ریشه این واژه humble (humilis) از واژه لاتین "humus" به معنای خاک یا زمین است . از این رو "homo" به ...

روابط انسان با خودش اولین ارتباط، ارتباط با خود و نخستین توجه هستی، توجه به خود(مانند یوگا برای شناخت از اجزای وجود خود) است. انواع روابط انسان با خود: 1.انسان با جسمش (جان) = توانایی 2.انسان با روحش (روان) = دانایی: روابط عمومی باید به این جنبه توجه داشته باشد. گاهی انسان ها حضور فیزیکی دارند اما حضور قلبی یا روحی ندارند. 3.انسان با نفسش (وجدان) = شکیبایی: در مورد مبارزه با نفس ...

دیده بر هم گذارم تو را می دیدم که از درد و رنج به خود می پیچی؛ تا سحر خواب به چشمم راه نیافت، معلوم است که عاشق بی خواب جز محبوب به چیزی نمی اندیشد، تمام مدت در رختخواب به فکر تو دردانه عزیز و بی همتا بودم اگر می توانستم در کنار تو محبوب باشم، بدبختی و حوادث شوم را فراموش می کردم و نوش داروی عشق به کامت می ریختم. در بلایا باید عاشق و معشوق شریک درد هم باشند، می دانم از دست مرض ...

چون حکمت خداوند در آفرينش نفس انساني با خصوصيت و ويژگي صورت بشري که مقام و مرتبه متوسط ميان آخرين مراتب تجسم و اولين مدارج تجرد است ادراک عالم وحدت محض و کثرت محض است، انسان را ذو وجهين و ذو قوتين آفريد تا وجهي به حق داشته باشد و وجهي به خلق. و در و

مقدمه: مردم شناسی یا انسان شناسی فرهنگی، خطوط تمدن و فرهنگ یا خصیصه های فرهنگی گروههای انسانی را بررسی می کند. زیر بنای واقعی مردم شناسی یا انسان شناسی اجتماعی - فرهنگی، مردم نگاری است. در حقیقت مردم نگاری ثبت و ضبط اطلاعات و جمع آوری مصالح و لوازم مادی تحقیق در محل یا در موضوع مورد مطالعه است. و منظور از آن تدوین کاملترین تابلوی ممکن از یک محل می باشد، و موضوع مورد مطالعه می ...

دنيايي که ما در آن زندگي مي‌کنيم، رويدادهاي بي‌شماري را به خود ديده است. اين رويدادها انسان را وامي‌دارد تا درباره آنها بينديشد و براي شناخت و تبيين آنها بکوشد. شايد هنوز انسان، جالب‌ترين مخلوق اين دنيا باشد. حال انسان‌شناسي، مطالعه انسان است. اين د

مقدمه : امروزه شاهد پیشرفت چشمگیر جوامع بشری هم از لحاظ فکری و عقیدتی و هم از لحاظ علمی و عملی هستیم. اما آن چیزی که می تواند انسان را به کمال و سعادت برساند واقعاً همین است ؟ شاید در نگاه اول بگوئیم بلی و پیشرفت را با توسعه سعادت بشری هم تراز دانست امابا نگاهی ژرف تر ، مسلماً به این نکته خواهیم رسید که سعات بشری چیزی جز پیشرفت نسبی جوامع بشری است. ما در این تحقیق با نگاهی باز و ...

دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم، رویدادهای بی‌شماری را به خود دیده است. این رویدادها انسان را وامی‌دارد تا درباره آنها بیندیشد و برای شناخت و تبیین آنها بکوشد. شاید هنوز انسان، جالب‌ترین مخلوق این دنیا باشد. حال انسان‌شناسی، مطالعه انسان است. این دانش بشری هم انسان را به عنوان آفریده طبیعت و هم آفریننده فرهنگ مطالعه می‌کند و علاقه‌مند است تکامل زیستی، اجتماعی و فرهنگی انسان را ...

در این مقاله به مبانب فکری و برخی نکات اساسی تفکر صدر المتالهین در باب انسان شناسی می‌پردازیم. با توجه به اهمیت انسان‏شناسی در حکمت متعالیه صدرالمتالهین، نویسنده کوشیده است ‏با توجه به مبانی فلسفی، او را در هستی‌شناسی و معرفت‏شناسی حقیقت انسان از حیث جسم و جان یا روح و بدن معرفی کرده و تعامل نفس و بدن را از جهت هستی‏شناختی، یعنی پیمودن مراتب وجود و از حیث معرفت‏شناختی، یعنی ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول