دنیای آینده پیام خوشبختی و رفاه برای مردمی دارد که خوب و سریع یاد میگیرند.
هدف تدریس، بادآوری اسفنج جذب سخنان معلم نیست، بلکه تداوم یادگیری پس از ترک کلاس است. واژه تدریس معادل عمل کردن و واژه یادگیری معادل واژه یاد گرفتن است. باید تدریس منجر به یادگیری شود. مدیران آموزش و معلمان عزیز ما عنوز هم ایثارگرانند. از خود مایه میگذارند تا امید جامعه به آموزش و پرورش مطلوب را زنده نگهدارند. توجه و حمایت همه جانبه از کسانی که این راه خطیر را برگزیدهاند، پرصوابترین راه زیستن است. اعتلای کیفیت اثربخش خدمات در ایران و معلمان برای بهبود یادگیری شاگردان در گرو حرفهای شدن آنان است.
منتقدان بسیاری معتقدند که آموزش خوب است که بتواند به شاگردان کمک کند تا مطالب کتابها را به صورت مفهومی بیاموزند، ولی به نظر ما آموزش خوب است که فرد را در یادگیری مفهومی مستقل سازد و حصول با اهداف آن از جمله رشد جسمی، ذهنی، هنری، عاطفی، اجتماعی، اخلاقی، معنوی، روحی، پرورش استعدادها، قابلیت فردی، شغلی، تحصیلی، حرفهای و ... دانشآموزان و دانشجویان را تسهیل کند.
به نظر شما وقتی نوجوان 12 سالهای با استفاده از آزمایشگاه زبان، لغات و مفاهیم جدیدی را در یک زبان بیگانه فرا میگیرد و از پیشرفت خود راضی به نظر میرسد، چه حادثهای رخ داده است؟
یا اینکه وقتی دانشجوی تاریخ با استفاده از بیشتر تاریخی خود به تحلیل روند سیاسی اجتماعی جامعه میپردازد، و یا دانشجوی رشته فنی مهارتهای لازم را در کار کردن با موتورها و دستگاههای فنی پیچیده کسب میکند و به این مهارت خود میبالد، چه تحولی صورت گرفته است.
هر یک از مثالهای فوق، بیانگر نوعی از انواع یادگیری در مدرسه است. اما آیا یادگیری شما در مدرسه رخ میدهد؟ خیر. یادگیریدر همه جا اتفاق میافتد: منزل، کارخانه، کوچه، خیابان و ..... در واقع یادگیری شامل تمام مهارتها، گرایشها، دانشها و معلوماتی است که انسان در طول زندگی خود کسب میکند. اگرچه همه روانشناسان تربیتی و متخصصان تعلیم و تربیت مفترفند که یادگیری شما در مدرسه رخ نمیدهد، اما معمولاً به بررسی آن نوع از یادگیری که در مدرسه رخ میدهد، بیشتر علاقه نشان میدهند.
برای یادگیری تعاریف متعددی ارائه شده است. اکثر مردم و بسیاری از معلمان یادگیری را عبارت از کسب اطلاعات، معلومات یا مهارتهای خاص میدانند.
عدهای از مربیان آن را انتقال مفاهیم علمی از فردی به فرد دیگر تصور میکنند. در چنین برداشتی از یادگیری، ذهن شاگرد به منزله انبار یامخزنی خالص تصور میشود که باید بوسیله معلم پر شود. در فرآیند این نوع یادگیری، معلم نقش اساسی دارد. او علاوه بر آنکه مفاهیم علمی را به شاگرد انتقال میدهد، تعلیم را نیز برعهده دارد. اما در این میان، شاگرد چندان فعالیتی از خود بروز نمیدهد و بیشتر حمایتپذیرندگی و انفعالی دارد و تنها وظیفهاش گوش دادن به سخنان معلم و به خاطر سپردن مطالب درسی است. در این نوع یادگیری، هرچه شاگرد مطالب علمی و ادبی را بیشتر با خاطر بسپارد، پیشرفت بیشتری نصیب او میشود، اما یادگیری از طریق حفظ و تکرار موجب یادگیری معنادار ندارد و اغلب مطالب علمی برای شاگرد، نامفهوم میماند، زیرا ارتباط و تناسبی با تجارب زندگی واقعی او ندارد. در این نوع فعالیت آموزشی به نیازها و رغبتها و علائق شاگردان اصولاً توجه نمیشود.
بنابراین این شیوه تحصیل چندان تغییری در طرز تفکر عادات و تمایلات و اعمال شاگردان ایجاد نمیکند. عادات ناپسند، طرز تفکر نادرست و غیرمنطقی، قضاوتهای بیپایه، خشم و ترس بیجا، ضعف و تزلزل دائم، کمی رشد اخلاقی و اجتماعی و دارا نبودن روح همکاران حاصل چنین برداشتی از یادگیری و معلول روشهای نادرسی است که با چنین تفکری در مدارس اعمال میشود.
رفتارگرایان، رفتار را تغییر در رفتار قابل مشاهده و اندازهگیری تعریف کردهاند. یادگیری با هر بینشی که تعریف شود، اساس رفتار انسان را تشکیل میدهد و نخستین صفت بارز آن تغییر است. البته یادگیری که به تدریج رخ میدهد و نسبتاً ثابت و پایدار است و بر اثر تجربه حاصل شود. از طریق یادگیری فرد با محیط خود آشنا میشود و در مقابل محیط مقاومت میکند، محیط را تغییر میدهد، برای تامین احتیاجات خود از آن استفاده میکند، گاهی تحت تاثیر آن قرار میگیرد و زمانی خود را با آن سازگار و منطبق میسازد. در واقع یادگیری فرآیندی است که طی آن رفتار موجود زنده بر اثر تجربه تغییر مییابد. بنابراین اگر بخواهیم تعریفی همه جانبه و درخور از یادگیری ارائه دهیم، میتوانیم از تعریف هیلگارد و مارکوئیز استفاده کنیم:
یادگیری عبارت است از فرآیند تغییرات نسبتاً پایدار در رفتار بالقوه فرد بر اثر تجربه. در این تعریف با 5 اصطلاح مواجه میشویم، یعنی: فرآیند، تغییر، نسبتاً پایدار، رفتار بالقوه و تجربه.
مفهوم فرآیند
فرآیند بر وقایع و روابط پویا، جاری، مستمر و پیوسته در حال تغییر اطلاق میشود. بنابراین از ویژگی بارز فرآیند، حرکت و پویایی آن است. این امر بر اثر تعامل دائم اجزاء و متغیرهای موجود در آن صورت میگیرد و در واقع یک فرآیند آغاز و پایانی ندارد. پس میتوان گفت که یادگیری یک فرآیند است، چون تمامی مشخصات یک فرآیند را داراست، یعنی بر اثر تعامل دائم فرد با محیط صورت میگیرد و همیشه و در همه جا به طور پیوسته و مستمر صورت میگیرد.
مفهوم تغییر
یادگیری نوعی تغییر است که در فرآیند تجربه اتفاق میافتد، اما نه هر تغییری، بلکه تغییری یادگیری محسوب میشود. اولاً به تدریج حاصل شود و ثانیاً نسبتاً ثابت و پایدار باشد. بنابراین تغییرات ناشی از رشد و بلوغ و تغییرات فیزیولوژیک (مثل تغییر اندازه مردم چشم در تاریکی) و تغییراتی که بر اثر عوامل مکانیکی یا شیمیایی (مانند گرفتگی ماهیچهها بر اثر خستگی و استعمال داروها) بوجود میآید، یادگیری نیست.
مفهوم نسبتاً پایدار
کاربرد مفهوم نسبتاً پایدار به این دلیل است که تغییرات موقت رفتار از نوع انگیزش، انطباق حسی یا خستگی ناشی میشوند. از حیطه یادگیری بیرون هستند، زیرا تغییرات حاصل از یادگیری، تغییرات نسبتاً پایدارند. به عبارت دیگر، یادگیری دربر گیرنده تغییرات نسبتاً دائم است و رفتار موردی، لحظهای و یا متعادلی به هیچ وجه یادگیری نامیده نمیشود.
مفهوم رفتار بالقوه
کاربرد عبارت رفتار رفتار بالقوه، دلیل بر تفاوت بین مفهوم یادگیری و عملکرد است. یادگیری تغییراتی است که در ساخت ذهنی فرد ایجاد میشود و در حال حاضر، قابل اندازهگیری نیست. مقداری از تغییرات حاصل از یادگیری، ممکن است به علت مساعد بودن شرایط به رفتار بالفعل تبدیل شود که در اصطلاح به آن عملکرد میگویند، ولی همیشه نباید انتظار داشت که آثار یادگیری بلافاصله در رفتار بالفعل یا عملکرد یادگیرنده پدیدار شود. گاهی اوقات بدون اینکه در رفتار بالفعل فرد تغییری حاصل شود، یادگیری بوقوع میپیوندد. مثلاً ممکن است دانشجویان رشته علوم تربیتی، مفاهیم مربوط به درس «روش ها و فنون تدریس» را یاد بگیرند، اما فرصت تدریس برای آنان فراهم نگردد و رفتار بالقوهشان به عملکرد تبدیل نشود. از همین روست که هیلگارد و مارکوئیز در تعریف یادگیری به جای تغییر در رفتار، اصطلاح تغییر در رفتار بالقوه را برگزیدهاند.
مفهوم تجربه
کاربرد کلمه تجربه در تعریف، حاکی از این است که تنها آن دسته از تغییرات رفتار را میتوان یادگیری نامید که محصول تجربه، یعنی تاثیر متقابل فرد و محیط در یکدیگر باشد. اگر تجربه را تعامل میان فرد و محیط، یعنی تاثیرپذیری فرد از محیط و تاثیرگذاری فرد در محیط به دنبال یک سلسله فعل و انفعالات بدانیم، یادگیری را حاصل تلاش، حرکتف فعالیت و مشارکت شخص یادگیرنده خواهیم دانست. در برخورد فرد با محیط برای یادگیری، اعضای حسی، دستگاه عصبی، تجربههای قبلی، تمایلات و گرایشها و هدفهای یادگیرنده، نقش موثری بر عهده دارند. در واقع، کل شخصیت فرد در تمام ابعاد خود، در فرآیند تعامل قرار میگیرد و تغییر پیدا میکند.
تفاوت یادگیری و عملکرد
با توجه به تعریفی که از یادگیری ارائه کردیم، اگر عملکرد را تجلی تغییرات ناشی از یادگیری در قالب رفتارهای آشکار شده و قابل مشاهده یا تبدیل رفتار بالقوه و رفتار بالفعل بدانیم، باید بپذیریم که یادگیری و عملکرد با یکدیگر متفاوتاند. در اغلب موارد، تغییرات حاصل از یادگیری بلافاصله در عملکرد یا رفتار بروز نمیکند. عملکرد متاثر از عوامل متعددی مانند انگیزش، گرایش، مقتضیات و موقعیات مختلف محیط است. به اقتضای این عوامل، عملکرد ممکن است برای یادگیری یک شاخص صحیح یا ناصحیح باشد، زیرا یادگیری تغییری نامشهود است. در هر صورت، عملکرد شاخصی است که گاه یادگیری را به درستی و گاه به طریق نادرست نشان میدهد. لذا برای دریافت میزان یادگیری افراد همیشه نمیتوان به آزمایشها یا امتحاناتی که به عنوان شاخصهای یادگیری بکار میروند، اعتماد داشت. ارزشیابی بستگی به شرایط محیط، گاه تصویری نسبتاً واقعی و گاه غیرواقعی از یادگیری آزمایش شونده بدست میدهد. در واقع، امتحان و ارزشیابی، به ندرت یادگیری شاگردان را به تمامی منعکس میکند. با چنین محدودیتی تنها راه اندازهگیری میزان یادگیری توسل به مشاهده دقیق رفتار یادگیرنده با وسایلی است که امکانات مشاهده دقیق را فراهم میآورد. برای این کار باید رفتار یادگیرنده پیش از تجربه و پس از آن مقایسه شود.
اگر رفتار او پس از قرار گرفتن در یک موقعیت یادگیری (تجربه) در مقایسه با پیش از آن گویای تغییر باشد، یادگیری صورت گرفته است. به عنوان مثال، بذر گیاهی را درنظر بگیرید که قدرت رویش و محصولدهی آن در ایستگاه کشاورزی با فعل و انفعالات خاص تغییر داده شده و به عبارت دیگر اصلاح شده، این اصلاح به این معنی نیست که بذر اصلاح شده در هر جا و هر شرایطی محصول خوبی خواهد داد، بلکه به رغم تغییرات بالقوه به فعل درآوردن آنها مستلزم فراهم شدن شرایط مطلوب است. چنانچه بذر اصلاح شده در انبار بماند، هرگز محصول نخواهد داد و در وضعیت نامساعد نیز محصول خوبی از آن حاصل نخواهد شد. رویش بالقوه هنگامی به رویش بالفعل و محصولدهی مطلوب تبدل خواهد شد که در محیط مناسبی صورت پذیرد. البته در چنین شرایطی نیز نمیتواند انتظار داشت که تمام تغییرات بالقوه ایجاد شده به رشد بالفعل تبدیل شود.
دانشجویی را درنظر بگیرید که در کلاس فیزیک مباحث مربوط به نور و آزمایشهای آن را فرا گرفته است. روشن است وی تا زمانی که موقعیت و امکانات آزمایشگاهی فراهم نشده است یا جلسه امتحانی پیش نیاورده باشد، نمیتواند رفتار بالقوه خود را به شکل رفتار بالفعل ظاهر سازد. در این وضعیت نیز نمیتوان مطمئن بود که کلیه آموختههای دانشجو به فعلیت برسد.
چیزی که در انتها بایستی به آن توجه کرد، این است که آنچه مورد مطالعه، قضاوت و ارزشیابی قرار میگیرد، عملکرد دانشجو در جلسه امتحان یا آزمایشگاه است نه تمامی یادگیری وی.
البته نکته مهم اینکه تا انسان نخواهد یاد بگیرد، یادگیری صورت نمیپذیرد. به عبارت دیگر تا در یادگیرنده حالت طلب و نیاز و کوشش بوجود نیاید، یادگیری به وقوع نمیپیوندد. احساس نیاز و کوشش به یادگیری اولین و اصلیترین شرط یادگیری در جریان آموزش و پرورش است.
قوانین یادگیری
ا. قانون آمادگی
یعنی یادگیرنده بایستی از لحاظ جسمی، عاطفی، ذهنی و عقلی به اندازه کافی رشد کرده باشد تا بتواند آموختنیهای معینی را فرا گیرد. به عنوان مثال، آموختن رنگها تا قبل از 4 سالگی برای کودک سخت است.