مقدمه آسوده بودن ...
خجالتی نبودن!
میلیونها انسان ها در این رویا به سر میبرند و توانای انجام امور بدون شرمساری؛ به گونه ای که مدام رفتار خود را تعدیل نکنیم و احساس ننمائیم که دیگران همواره مراقبمان هستند.
با نهراسیدن از سوء قضاوت دیگران احساس حقارت نکردن و خود را شکست خورده ندانستن ...
آری اینهمه رویای شگفت انگیزی است.
شرمساری همواره ناشی از عدم توانائی در کنارآمدن با اجتماع خانواده و زندگی حرفهای است.
این مسئله کاملاً قابل درک است، زیرا یک شخص خجول از تطبیق خود با شرایطی که برای او خطرناک می نماید، ناتوان است.
بدبختانه فروانند مردمان خجولی که می پندارند درد ایشان درمان ناپذیر است.
گاه حتی بر این مسئله قاطعانه اعتقاد پیدا می کنند.
ممکن است به کرات به ایشان چنین گفته شده باشد، حتی ممکن است به ایشان پند داده باشند که برای رفع این نتیجه از نیروی اراده استفاده کنند که البته بی فایده بوده است.
اگر فرد فعالی را به راه رفتن ترغیب کنید، بدیهی است که به راه خواهد افتاد.
لیکن اگر دزد معمولی را به راه رفتن تشویق کنید، تنها چندگامی به پیش خواهد رفت و آنگاه نفس بریده و مایوس برزمین خواهد نشست.
پس باید شیوههای دیگری پیدا کرد.
پیش از همه، باید بدانیم خجالت چیست و از کجا سرچشمه میگیرد.
باید دریافت که چه چیزهایی انسان را از رشد طبیعی خود بازمی دارد.
باید دقیقاً بفهمیم که در تعلیم و تربیت و پرورش مذهبی و حیاتی جنسی فرد چه چیزهایی موجود بوده که ایجاد ترمز کرده است.
یک فرد خجول باید بیاموزد که خود را تجزیه و تحلیل کند و دلایل شرمساری اش را بجوید.
اگر وی ریشه های آن را بیابد، در واقع خود را در مبارزه با آن به خوبی مسلح نموده است و دیگر در مقابل این دشمن پنهان خود را دربند نمی بیند.
آن را به درستی شناسایی می کند و از زندگی خود ریشه کن می سازد.
همه کس مشتاق آن است که به حالتی از تعادل مطلوب دست یابد و با دنیا در صلح و آشتی بسربرد، زیرا تمیز می دهد که تعادل و آرامش از امور بدیهی و طبیعی زندگی است.
اما شخص خجول زندگی را انکار می کند، چرا که می ترسد.
او زندگی را انکار می کند، چون همواره در حالت اضطراب آلودی که ساخته است، غوطه ور است، از عهده هیچ کاری برنمی آید، جز انداختن تقصیر همه چیزها برگردن بخت بد یا شرایط نامطلوب.
آیا به هدر رفتن قابلیت های عظیم مدام خجول به رغم تمام هوش و زکاوتی که ممکن است دارا باشد، تاثیرانگیز نیست؟
زندگی به پیش می رود، اما افراد خجول گیج و مبهوت برجای می مانند و با این باور که موفقیت و شکست هایشان اجتناب پذیر است، خود را تمام شده می پندارند.
گذشته از این آنچه آنان را به چنین نتیجه گیری ناخوشایندی رهنمون می شود، عدم درک دیگران از حالات روحی آنان است که غالباً با آن روبرو می شوند.
تمام انسان ها طالب آرامش خیالند و تمام انسان ها در جستجوی شادی اند.
هدف این کتاب نشان دادن راه رهایی به آنان است که در اسارت قیود شرمساری گرفتار آمده اند.
فصل اول چه احساسی دارید؟
از احساس آرامش تا ترس آیا وقتی در خانه است کاملاًً احساس آرامش می کند؟
همه چیز رو به راه است و مشکلی در میان نیست.
او زیر لب برای خود زمزمه می کند، صدا و رنگ چهره اش طبیعی است و از هیچ بابتی نگرانی ندارد؟
اما به آقایx یک ساعت بعد توجه کنید.
آقای x از خانه بیرون می رود و به خیابان شلوغی قدم می نهد، حال او مجبور است از مقابل رستورانی عبور کند، آقای x که تاکنون آسوده و بی خیال گام برمی داشت و اندکی نیز قوز کرده بود، ناگهان قدمی اندازد و شق و ورق قدم برمی دارد، لیکن حالش تغییر می کند.
کلامهایش چندان مطمئن به نظر نمی رسد.
سپس حالتش از نو تغییر میکند، شانه هایش را به عقب می برد و سینه سپر می کند، به گونه ای مبارز می طلبد چانه اش را جلو می دهد و چهره اش حالتی سفت و متکبر به خود می گیرد.
آقای x در حالیکه دماغش را به سوی آسمان گرفته است، به پیش می رود، گرچه مردمی که بر میزهای رستوران نشسته اند، به او که می گذرد بدون توجه نگاه می کند.
عصر آن روز آقای x قرار ملاقاتی با برخی از دوستان خود دارد.
او به اتاقی وارد می شود که در آن ده تن دیگر پیش از او حضور به هم رسانیده اند.
سلام و تعارف، دست دادن ها و سلام و احوالپرسی به پایان می رسد، یکبار دیگر او احساس می کند که مردم در حال تماشای اویند، مگر او به تازگی مقاله ای ننوشته است که سرو صدای زیادی به پاکرده است؟
رفته رفته آرامش از او سلب می شود و یک نوع ترسی مبهم از اعماق وجودش بیرون می زند و او را در خود می گیرد.
اما همه چیز هنوز روبه راه به نظر میرسد.
هنوز هیچ نشانه حرفی هشداردهنده به چشم نمی خورد.
آقای x می نشیند، به گفتگو می پیوندد، لبخندی می زند و سرتکان میدهد و سکوتی برقرار می شود.
سپس صدای میزبان به گوش می رسد که می گوید: دوست ما آقای x حالا برای ما درباره ی مقاله ای که اخیراً نوشته اند، صحبت می کنند، مقاله ای که آنچنان هیجان برپا کرد!
همه ساکت ماندهاند،میزبان می نشیند «دوست ما ...؟».
آقای x با خود می گوید: «آیا این دوست من است ...
؟و حالا باید صحبت کنم؟
به همین راحتی؟
بدون هیچ هشداری؟
ولی من که ابداً خودم را آماده نکرده ام؟
من ...» عاقبت از جا بلند می شود.
ده ها جفت چشم با دقتی خودبخودی به او خیره می شوند.
مردان سینه صاف می کنند و زنان لبخند می زنند.
همه منتظرند!
آقای x خشک وحشتزده برجا مانده است.
با وحشت متوجه می شود که حتی موضوع مقاله اش را نیز فراموش کرده است، آن همه مقاله ای که خوب از چند و چونش آگاه بود، زیرا خود آن را نوشته و بیش از ده بار بازنویسیاش کرده بود!
آقای x سخت می کوشد ولی چیزی به یادش نمیآید، غده ای راه را بر گلویش می بندد، ولی ناگهان کورسوئی در ذهن پدیدار می گردد، طرح اجمالی اولین پاراگرافی که نوشته بود، را شروع می کند، سخن می گوید، احساس می کند مملوج مانده است، پرده ای از مه در مقابل دیدگانش به اهتزاز درمی آید.
حالت غریبی دارد، کلماتش پیش از آنکه بین شوند، میگریزند، او ماشین وار حرف می زند، لبهایش خشک است و دستهایش ابتدا به آرامی و سپس به شدت می لرزد، دستهایش را در جیب هایش میبرد تا لرزش لفزون شونده ی آن را پنهان کند، قلبش به تاپ تاپ افتاده است.
حاضرین به دهان او چشم دوخته اند و چشم ها به روی او ثابت مانده است.
آن ها لبخند می زنند!
اما برای آقای x هیچ شکی وجود ندارد که لبخندهایشان ریش خندی بیش نیست.
آنها دارند به کودنی او می خندند، او اطمینان دارد که تنها دارد وراجی می کند که هیچ چیز شایان توجهی برای هیچ کس دربرندارد.
آنگاه احساس بیچارگی و حقارت می کند و خود را بسی بی مقدار میبیند.
ولی مگر او همان فرد معروف، ثروتمند و جالب نیست؟
اما این چیزها، دیگر در اینجا به حساب نمی آیند.
عضلاتش منقبض می شود و پاهایش به ماده ای لاستیکی بیشتر شباهت دارد و هنگامی که زبانش را روی لبهایش می دواند تنها خشکی آن را احساس می کند.
بالاخره تمام می شود، با خود می گوید یک دقیقه بود یا یک قرن؟
اما او در این باب عقیده ای ندارد، حتی نمی داند چه گفته است.
در تمام آن مدت فقط احساس می کرد که چون آدمکی در غرقاب اضطراب فرو رفته و یخزده است و همزمان می خواست هرچه تندتر از مهلکه فرار کند.
بالاخره تمام شد.
مهمانان بلند می شوند و خوشامدگویی شروع می شود، رفته رفته سر راست می کند، لیکن خشمگین از خود، از آن چیزی که هنگان حرفزدن در میان جمع گریبانش را گرفته بود، احساس خستگی می کند.
مطلب از چه قرار است؟
این مرد از حاضر شدن در جمع می هراسد، چه کسی می تواند ادعا کند که گاه به گاه با این عارضه ی دردآور دست و پنجه نرم نکرد است، چه بسیارند کسانی که در جمع کنترل خود را از دست می دهند وئ همواره با آن فرصت ها را!
اینان از چه می ترسند؟
چرا می ترسند؟
آیا در آرامش خانه شان نیز از ترس ها و خودباختن ها رنج می برند؟
نه پس این دیگران هستند که موجب پریشانی آنها می شوند.
این منطقی به نظر می رسد، «ولی ترس از صحنه» چیست؟
این دیگران کیانند و قدرتشان در کجا نهفته است؟
چه هنگام شما در معیت جمع احساس ناراحتی می کنید؟
بسیاری خواهند گفت: وقتی که مجبوریم داخل جایی شوم که دیگران تماشایم میکنند.
وقتی که مجبور به صحبت شوم، حتی اگر از امر بسیار متعارفی می باید سخن گفت.
وقتی با دیگران به خوردن مشغول شوم.
وقتی که توجه کسی به من جلب شود مسخره است، اما برایم راحت تر است اگر بتوانم از پشت یک پرده با دیگران صحبت کنم.
وقتی با جنس مخالف روبرو می شوم.
وقتی با من شوخی شود.
وقتی مجبورم بلند شوم و با جمعی خداحافظی کنم و بروم، این مسئله آنقدر برایم عذاب آور است که ترجیح می دهم همان جا، جا خوش کنم.
وقتی که مجبورم با آنچه شخص گفته است، مخالفت کنم.
وقتی که مجبورم یک عقیده ی شخصی را بیان کنم و دیگران در سکوت به حرف هایم گوش می دهند و بسیاری از این قبیل ...
.
خجالت مردمان خجول مخالفتی نخواهند داشت اگر بگوئیم کج فهمی هایی که در اثر این مشکل بروز می کند، می تواند باعث یک شرمساری باشد!
و نگرانی و درد سر را بیش از پیش گرداند.
فرد خجول می داند که دیگران از پریشانی اش آگاه اند و این مسئله آشکارا وضع را خراب تر می کند و موجب اضطراب بیشتر می گردد و چه بسا پی آمدهایی ناگوار به بار آورد.
البته باید دانست که شرم و حیای معقول فاقد همان عوارض ظاهری حالت بحرانی ترس از صحنه را است.
عوارض بالینی خجالت : آیا تا کنون برخی از این عوارض را در میان جمع و یا وقتی در حضور گروه خاصی از مردم هستید تجربه کرده اید؟
انقباض عضلانی و یا انقباض سینه سستی و لرزش پاها خشک شدن دهان عرق ریزی مفرط سفت و سخت شدن بدن، حرکات توأم با تردید احساس قلب گرفتگی لرزش پا و دست و لب احساس اینکه صورتتان سرخ شده یا رنگتان پریده است منجمد شدن افکار و اندیشه ها به طور غیر معمولی تند و سخن گفتن و تسلط سخن را از دست دادن.
آیا در چنین شرایطی برخی از عوارض زیر را تجریه کرده اید؟
این احساس که از دیگران فرو دست ترید و همه کس از بالا به شما نگاه می کند؟
پرخاشجویی ناگهانی به طوریکه حرکات اغراق آمیزی در جهت دفاع و حمایت از آنچه گفته اید انجام می دهید؟
این احساس مبهم که شما در مورد چیزی مرتکب گناه شدهاید؟
این احساس که دیگران از شما خوششان نمی آید و فقط نقائص شما را می بیند؟
این احساس که دیگران با شما مهربانند.
این احساس که ما فوق شما ابداً به فکر شما نیست؟
این احساس که زیر دستتان مسخره تان می کنند؟
این اعتقاد که یک کلام تشجییع کننده همه چیز را عوض خواهد کرد؟
ناتوانی در پاسخ به ستایش و تمجید به همان خوبی که به جملات پاسخ می گویید؟
ترس از مخالفت با دیگران و بیان عقاید خود؟
این احساس مبهم که شما بیش از حد مودب ، فروتن و خوشایند هستید؟
این احساس که نیرویی توصیف آن نیستند پیوسته با شماست؟
این احساس که در معرض خطر هستید؟
یک ترس مداوم از مسخره به نظر آمدن احساسی که می گوید شمال همیشه دست و پا چلفتی هستید؟
احساس این که لبخند دیگران در واقع بدین معناست که آنها از روی دلسوزی و در حقیقت به دست و پا چلفتی بودن شما میخندند؟
این احساس که برای شما غیر ممکن است خودتان باشید چرا که می ترسید تأثیر ناگواری به دیگران بگذارید.
این احساس که همه چیز در اطرافتان در حال خارج شدن از کنترل است و دیگر هیچ کنترلی روی خود ندارد؟
حتی اگر به برخی از این سوالات جواب مثبت داده باشید می توان شما را فردی از خیل عظیم خجولان به شمار آورد در چنین صورتی چه باید بکنید؟
اثرات خجالت خجالت می تواند نابود کننده ی زندگی ها باشد ، می تواند در راه پیشرفت مانعی جدی بوجود آورد ، ذهن را از رشد باز دارد ، موجب یک نوع سرکوب ذهنی می شود.
چه بسیارند کسانی که به رغم توانایی شان در صعود به جایگاههای رفیع زندگی تمام کوشش ها شان به واسطه خجالت مانده است.
چه بسیار مردمان هوشمندی که به واسطه خجالت یا پس از ابراز عقایدشان از بدست گیری رهبری جریانات مختلف فکری و ابراز وجود باز مانده اند.
خجالت می تواند نابود کننده ی زندگی ها باشد ، می تواند در راه پیشرفت مانعی جدی بوجود آورد ، ذهن را از رشد باز دارد ، موجب یک نوع سرکوب ذهنی می شود.
شخصی به من گفت: خجالتی بودن یعنی همیشه ترسان بودن یعنی در مقابل هر چه دیگران می گویند بله گفتن.
گاه یعنی سعی و تلاشی طاقت فرسا برای آنکه دیگران ما را ترسو به حساب نیاورند و من وقتی با دیگرانم، تمام هوش و حواسم را از دست می دهم .
هرگز جرأت نمی کنم آنچه را می دانم بر زبان اورم و به خود فرصتی بدهم!
و به همین دلیل در نظر دیگران فاقد شجاعت کافی برای ابراز عقایدم ظاهر می شوم زیرا ابراز عقیده، شجاعت کافی می خواهد و من از این جسارت بی بهره ام در حضور ما فوق فلج می شوم و برای پنهان کردن این احساس تنها کاری که از عهدهام بر می آید این است که دهانم را ببندم و تکان دادن سر آنچه را که می گوید موافقت کنم و سپس با مدتها خود را از نظر اخلاقی ملامت کنم و به خودم می گویم که دفعه ی بعد نشان خواهم داد !
ولی دفعهی بعد نیز اوضاع از همین قرار است.
چهل سال دارم در تمام این مدت شرم و خجالت مثل سایه با من بوده است.
با دیگران بودن کابوس من است.
خجالت برایم یک وسواس دائمی ، یا در واقع یک نوع روش زندگی شده است فکرش را بکنید.
اگر خجالتی نبودم چه کارها که نمی توانستم بکنم!
به این ترتیب، می بینید که چگونه خجالت زندگی بسیاری از مردم را ناشاد میکند.
آنها از یک طرف ، همیشه در رویای دوست پیدا کردن هستند لیکن از سوی دیگر، خود را منزوی می کنند و از نزدیک شدن و برقراری رابطه که بیش از کسی دیگر به آن نیازمندند.
غفلت می ورزند.چرا؟
به خاطر این که از ابراز و بیان احساسات سرباز می زنند و به همین دلیل همواره در رنج و عذاب به سر می برند.
قبل از اینکه به بقیه ی موضوع بپردازیم لازم است به اثرات اساسی خجالت اشاره کنیم: دشواری حرف زدن: مردم خجول معمولاً از دشواری یا دردناک بودن تنفسی شکایت دارند.
و این به این دلیل انقباض سینه است که در نتیجه کلمات ضعیف و لرزان و پر افت و خیز اداء می شود تارهای صوتی کشیده می شوند و آهنگ صدا تغییر می کند و اغلب تیز و زیر می شود(اگر چه فراوانند خجولانی که صدایی سنگین و یک نواخت پیدا می کنند) بعضی از آنان نامفهوم و با لکنت حرف می زنند زیرا عضلات صورتشان سفت شده و نمی گذارد به طرز شایستهای کلمات را تلفظ کند.
انقباض عضلات: همه می دانیم که خجولان معمولاً در جمع دست و پا چلفتی هستند، دست و پاهایشان را گم می کنند ، به اسباب و اثاثیه می خورند، لیوان را روی سفره واژگون می کنند، بشقاب غذا از دستشان رها می شود و امثال آنها.
گذشته از این ، آدم خجالتی می پندارد یا در مواقعی اطمینان دارد که دیگران تنا کارشان این است که او را تماشا کنند آنوقت پاهایش مثل چوب می شود و شروع به لرزیدن میکند.
گنگی هواس: برخی از مردمان خجول چه می گویند؟
الف) این احساس را دارند که اشایی را که لمس می کنند دیگر ادراکی نسبت به آن ندارند.
ب) فکر میکنند که اگر کسی مرا بزند احساس نمیکنم.
ج) به جز آنچه از آنها می هراسم ، دیگر نه چیزی می بینم و نه میشنوم.
آخرین اظهار نظر در واقع کلید مسئله را به دست می دهد این کاملاً دست است که فرد خجول همه چیز را به جز آنچه او را می ترساند رها میکند.
این یکی از ویژگیهای عمده ی یک حمله ی عصبی است.
یک متکلم خجالتی پی در پی فراموش می کند که قبلاً درباره ی این یا آن موضوع صحبت کرده است یا نه.
اثرات روانی ترس از ناکفایتی: به طور کلی فرد خجول انسان لایقی است که احساس نیاز نومیدانه ای دارد به این که دیگران لیاقت او را تحسین کنند اما چه رخ می دهد؟
احساس اضطرابی که در او به وجود می آید باعث می شود که تا آنجا که می تواند از معرکه فرار کند.
چرا؟
چون در واقع می خواهد از اضطراب خود بگریزد همین و بس، از طرف دیگر از شکست اجتماعی هراسان است مدام در این ترس به سر می برد که مبادا دیگران او را دست کم بگیرند و همین ترس باعث می شود که مثل پروانه ای که در حباب چراغ گرفتار آمده بر جای خود میخ کوب شود.
از آنجایی که چنین فردی فلج شده است نمی تواند کنترلی بر اوضاع داشته باشد زیرا همان طور که پیش تر گفته ایم او به جز آنچه موجب ترسش می شود هیچ چیز دیگر نمی بیند و هوشیاری اش را نسبت به همه چیز از دست میدهد او در مقابل حمله (حمله ای که می پندارد از چهار جهت به سوی او آغاز شده است !
) خود را بی دفاع وضعیت میبیند.
او به رغم آنچه می خواهد هر چه سریع تر از محلکه فرار کند اما به دلیل اضطراب وحشتناکی که در درون او بر انگیخته شده است و دم به دم فزونی میگیرد از اقدام به فرار عاجز می ماند.به کرات دیده شده است که مردمان خجول به ناگاه همه چیز را رها میکنند و بدون هیچ مقدمهای فرار را بر قرار ترجیح می دهند حال می خواهد وسط غذا خوردن باشد یا در حینت گفت و گویی که سوالی مستقیماً آنها را هدف میگیرد.
این مسئله غالباً در مورد کودکان خجول فراوان مشاهده میشود.
طبقه بندی خلق و خوی انسانی را می توان تحت 6 عنوان طبقه بندی کرد اما غالب افراد خجول در یکی از سه طبقه بندی زیر قرار می گیرند: حساس ، مشکل پسند و باریک بین است و به طور غیر معقولی دیده است.
خیلی زود پریشان می شود و فوق العاده درونگر است.
شخصتی سخت عاطفی ودشوار دارد و مهمتر از همه فرد حساس (فاقد قدرت قاطعیت است و بیشتر حالت انفعالی دارد.) سخت وابسته ، بسیار بی ثابت و عاطفی و اعمالش بر حسب انگیزه های آنی و مهمتر از همه غیر عامل است.
بی پروا ، خونش زود به جوش می آید ، جاه طلب و خشن است و به هیچ مصالحه و سازشی با خود و دیگران تن نمی دهد.
عاطفی و ایدآلیست است لیکن الگوی بی ژروا (فعال) به شمار میرود.
بیش تر افعال خجول و خجالتی در این سه گروه قرار میگیرند البته مقصود، بیش تر مردمانی است که خجالت ذاتی شان بخشی از طبیعت و شخصیت ایشان است نه کسانی که بر حسب شرایط خاصی اعتماد به نفس خود را از دست می دهند.
خجالت ذاتی ندرتاً بخشی از صاحبان خلق و خو را تشکیل می دهند: 1- بداخلاق 2- بلغمی مزاج 3- دموی مزاج 4- بی تفاوت (بی عاطفه) 5- غیر قابل توصیف (اغیر قابل طبقه بندی) نتیجه گیری اغلب مردمان خجول را افراد حساس و سخت وابسته تشکیل می دهند.
خجالت یکی از وجوه ممیزی ذاتی افراد حساس و بسیاری از افراد سخت وابسته است.
با این همه، بسیاری از افراد خجول و احساساتی اند و نه سخت وابسته.
فصل دوم مظاهر کم رویی هنگامیکه برای امتحان شفاهی حضور ژیدا می کنم آرامش استاد باعث می شود روحیه ام را از دست بدهم.
با اینکه تمام درسم را کاملاً خوانده ام ولی ناخودآگاه دچار فراموشی می شوم.
به مغزم بیش تر فشار می اورم ولی آن را مانند چاهی عمیق ولی خالی از آب می بینم.
سردرگمی و هراس، دستهایم عرق می کند ، ژاهایم ناخودآگاه می جهند.
آخرین امتحانم واقعاً یک فاجعه بود چون در وسط سوالات استاد مجبور به ترک جلسه شدم .
استاد اخراجم کرد و دو دانشجوی دیگر مجبور به حمایت از من شدند.
مدت بود یأس بزرگی بر من غلبه کرده بود.
همواره با عوارض جسمی (ترس از صحنه) معمولاً اثر روانی نیز بوجود می آید.
شخص خجول مطلقاً – یا خیلی کم- از چیزهایی که در هنگام حمله اتفاق افتاده است بیاد می آورد.
در مدت حمله اعمالش ناخودآگاه و یا نیمه هوشیارانه است.
کمرویی کاذب انسان خجول از حالت کمرویی خویش متنفر است و در نتیجه درصدد یافتن علت آن بر می آید و گاهی هم موفق می شود.
چون دارای لکنت زبان هستم و احساس خجالت می کنم به واسطه ی داشتن گوش هایی به شکل خود است خجول هستم.
ما فقیر بودیم ولی به مدرسهای می رفتم که تعداد زیادی از دانشآموزانشان، والدین ثروتمند داشتند.
جثهی کوچک من باعث خجالت من است.
دارای پیشانی پر از جوش و پرستی بد هستم.
پاهای بزرگی دارم که منظره ی ناخوشایندی کاملاً بد در نظر همه آشکار است.
دست های بزرگی دارم که دارای ناخنهایی بد منظره است.
از کاری که در خلوت انجام می دهم شرم دارم و احساس میکنم همهی افراد حاضر از آن اطلاع دارند.
من خیلی چاق و فربه هستم.
همیشه در هنگام دستور دادن به زیر دستان دچار ترس می شوم برای اختنای این کم رویی متوسل به خشونت می شوم ولی همیشه از این نگرانم که نتوانم آن طوری که همه از یک مدیر انتظار دارم عمل کنند و قادر نباشم از حیثیتی که یک مدیر از آن لذت میبرد برخوردار شوم در اینگونه اوقات ترجیح می دهم به جای دستور دادن، دستور بگیرم.
اینها بیان گر چه چیزی هستند؟
همانطوری که گفتم شخص خجول درصدد یافتن علت کم رویی خویش است البته این امری طبیعی است ولی متأسفانه از هر ده بار بررسی موضوع نه مورد آن به بیراهه می رود.
دلایلی را که این اشخاص برای کمروییاشان متذکر شدهاند دلایلی حقیقی و اصلی نیست بعداً به این موضوع بر خواهیم گشت ولی این اندازه می توانم بگویم که اگر این اشخاص از بدو امر به شیوهای متعارف رشد یافته باشند هرگز حتی علی رغم کوتاهی، چاقی، بد پوستی بود نشان دو ردیف قربانیان کمرویی قرار نمی گرفتند اما شخصی که گفت: من تصور می کنم که دیگران از اموری که من در خلوت انجام می دهم مطلعند.
انگشت روی دلیل اصلی کمروییاش قرار داده است که در ضمن با حالت خجالتش بی ربط بوده و مربوط به احساس و فکر دائمی گناه میباشد.
من دوباره این موضوع نیز مجدداً بحث خواهم کرد و متوجه خواهیم شد که مشکل کم رویی به آن آسانی که عدهی زیادی فکر می کنند نیست.
آیا کمرویی یک بیماری است بدون هیچ درنگی می گویم «بله».
در اکثر موارد نوعی بیماری است.
کمرویی اساساً عوارض یک بیماری روانی است.
آنهایی که واقعاً خجول هستند این حرف مرا تأئید می کنند آنها می دانند که این بیماری برایشان شکست به ارمغان می آورد و باعث می شود در مواقعی که مبارزهای لازم باشد نتوانند اقدامی کنند و این چنین است که در نظر کسانی که دارای شهامت و شجاعتی هستند بصورت افرادی بزدل و احمق جلوهگر می شوند بسیاری از افراد کمرو نمی توانند برای خود دوستانی پیدا کنند.
عده ای از آنها برای همیشه مجرد باقی می مانند ، عدهای زندگانی بی نشاط و تنهایی را میگذرانند در معنای کار دچار آسیبهای شدید می شوند.
زندگی اجتماعی آیا شخص خجولی که در جمع متوسل به خود ستایی کردن از خود میشود در وضع راحتی به سر میبرد؟
مطمئناً که.
پس آیا پسندیده است که برای کمرویی اش جبران کند؟
جواب مجدداً منفی است معهذا ممکن است بگویید او انسانی قوی به نظر می آید.
فردی است مغرور ، متکبر، گستاخ، عیبجو و طعنه زن که رفتاری اهانت آمیز دارد و دیگران را استهزاء می کند.
روی هم رفته فردی است که توافق باوی بسیار مشکل است!
اشخاص دیگر از وی بیمناک خواهند شد که البته کمال مطلوب اوست.
چون کسی که هراس دارد می تواند دیگران را به هراس افکند.
او تصور می نماید کمرویی ازوی رخت بر بسته است.
اغلب خیال میکند که با تمام جهان در صلح و دوستی است.
ولی ای کاش این رویای زیبا حقیقت داشت!
اما در اعماق وجودش صدایی ضعیف زمزمه می کند:(ای کاش دوامی بر این وضع بود...) ولی آیا ممکن است؟
نه.
زیرا دیر یا زود او رو در روی شخصی قرار خواهد گرفت که ماهیت اصلی اش را تشخیص می دهد.
شخصی که پی خواهد برد (خود اطمینانی) او نقابی بیش نبوده و آن نقاب آهنین جز کاغذی نازک نیست .
در اینجاست که شخص خودستا چون ستونی بی پایه فرو می ریزد و بسیار سریع از ژا در میآید.
زیرا خوب می داند رفتار ظاهریاش بوسیله چیزی از درون حمایت نمیشود او می داند خود اطمینانیاش حقیقتاً کذب است و قدرت ظاهرش فریب جا بیش نیست.
در زندگی روزمره این افراد خود ستا را هر روز می توان دید همان طوریکه من این ها را می شناسم شما نیز انها را تشخیص می دهید مطمئناً ساکت و یا از مکالمه روی گرداند آنها خشن و خشک رفتار میکنند چون از نشان دادن حسن نیت خود ناتوان هستند نشان دادن احساساتی خوب و دوستانه ماوراء قدرتشان است چون باعث بروز دیگر عواطفشان که بین شخصیت آنان است میشود.
اگر این فرد خودستا، در جمع آرامش بهتری حس کند مطمعناً روزی، مکانیزم جبران او را به سوی جمع خواهد کشید زیرا او فردی خوش آیند برای استماع و نگاه کردن نیست به نظر می آید که با هر چیز و هر کس عناد دارد و این رفتار وی را در نزد کسانی که بیش از نوک بینیاشان را نمیینند به طور عمیقی غیر جذاب می سازد در نتیجه این نوع کمرویی علاوه بر اینکه برای خود او خوشایند است برای افراد پیرامون وی نیز خوش آیند نمی باشد.
ترس علت بزرگ دیگری که افراد را ناتوان به سازش با اجتماع میکند ترس است من گفته ام که تمام انسانها کم و بیش احساساتی و یا دارای احساس هستند .
این گفته در مورد ترس نیز صادق است.
ترس نیز جزئی از ساختمان وجود بشر است ؛ چون ابنای بشر خود را در مواجهه با هزاران مسئله می بیند که ماوراء قدرت درکشان است و بنابر این باید ترس عادی و طبیعی را جدا از ترس مرضی دانست.
در حقیقت ترس دو وجه مختلف دارد .
یکی اضطراب و دومی ترس در معنای واقعی کلمه.
اضطراب اضطراب امری روانی است: شخص مضطرب احساس خطری قریب الوقوع را می کند .
این احساس با تصور روشن از چیزی تشدید می شود .
بطور مثال در نتیجه این احساس که خطری مهم در شرف وقوع است هنگام بازگشتن به خانه اش تصور خواهد کرد که خانه اش سوخته و زن و اطفالش را خفه شده خواهد یافت.
این شخص همیشه در حالت آماده باش قرار دارد و ذهنش همواره مشغول است او قادر به تفکر درباره ی هیچ چیز به غیر از خطری که وی را تهدید میکند نمی باشد.
در نتیجه به تدریج سرنخ ایدههایش، افکارش و حرفهایش را گم می کند.
قبل از هر خطری خود را زبون احساس می کند؛ اگر توجه کنید درست مانند اشخاص خجول رفتار می نماید این احساس ناتوانی وی را از واقعیات دور می سازد و از مرحله پرت میکند.
ترس به معنای واقعی کلمه هنگامی که اضطراب به طور کامل در کسی ظاهر می شود پدیدهای فیزیکی معینی رخ می دهد که علائم ترس هستند .
این علائم عبارتند از : تنفس مشکل و سخت افزایش و یا کاهش نبض انقباضات شدید ماهیچههای چهره یا گردن، نگاه غیر طبیعی، دهان نیمه باز، خشکی دهان و ریختن عرق فصل سوم شناخت خویشتن توجه و تمرکز خاص به یک وجه یا یک جنبه مسئله این کاری است که افراد خجول انجام می دهند همانطور که پیش از گفته شد شیوهی مشخص در خود فریبی وجود دارد.
داستان آقای پل.تی آقای پل.تی موقعیت ممتاز و برجسته یی در یک شرکت بزرگ دارد؛ دارای قدرت و نفوذ است و به واسطه کارایی فوق العاده ، هوش سرشار و قدرت یادگیری فراوان مورد احترام همگان است.
حتی وقتی کسی مسئله شخصی دارد به سراغ او می رود.
همه او را تحسین می کنند و او این همه را کاملاً طبیعی می داند .
هر روز صبح یک جلسه مشورتی در حضور او برگزار می شود که نزدیک یک ساعت به طول می انجامد و در این جلسه در باب کار و امور شرکت بحث و گفتگو صورت می گیرد .
لیکن پل.تی حتی از فکر جلسه مشورتی هر روزه نیز وحشت میکند او می گوید این جلسات به شدت خجالت زده اش می کند و این خجالت هر روزه ، کار را به جایی میرساند که اشتهایش را از دست می دهد مدام احساس خستگی می کند هر گونه شور و رغبت را از او سلب می کند و از سر دردها ، بی خوابی ها و اضطراب ها رنج می برد.
در این جلسات روزانه تنها گفتن (آری چنین امت) در حالیکه دیگران چشم شان به دهان او دوخته شده ذهنش را کرخت میکند رنگ از رویش میپراند و احساس ضعف و بیحسی می کند .
او تنها منتظر و مشتاق است که از جا برخیزد و به سرعت از جلسه خارج شود و بدین طریق از شر ناراحتی و عدم آرامش آسوده شود.
آقای پل.تی می گوید: (واقعاً تنها این جلسات است که مرا بدین طریق آزرده می کنند به محض آن که جلسه خاتمه مییابد بیش تر بی قراری ها ناپدید می شوند).
عاقبت یک روز که آقای پل احساس کرد دیگر اعصابش خرد و خسته شده است به طور جدی به فکر (تجزیه و تحلیل ) گرفتاری خود افتاد به خواندن کتاب های روانشناسی مشغول شده فرویه را خواند و در این میان از یک روانشناس حرفه ای کمک خواست و این چیزی است که روانشناسی متخصص به او گفت : (مطمئن باشید که پس خجالتی که بدان دچار یه مسئله دیگران پنهان است؛ درست مانند یک زخم عمیق عفونی که روی آن دلمه بسته است .
ابتدا شما باید ببینید آبا خجالت در شما منحصراً از جلسات صبحگاهی شما ریشه می گیرد یا اینکه دامنه اش به موقعیت ها و شرایط دیگری نیز گسترده می شود.
از خودتان سوال کنید :چه اوقاتی بیش ترین شادمانی را احساس می کنید یا بیش ترین ناخوشایندی را ؟)