مقدمه:
فروید در سال 1935 اعلام کرد که سال 1912 نقطه اوج تحقیقاتش در روانکاوی بوده است. او افزود: «از زمانی که به طرح نظریه وجود دو نوع غریزه (غریزه زندگی و غریزه مرگ) پرداختم و شخصیت روانی را (د رسال 1923) به سه بخش خود، فرا خود و نهاد تقسیم کردم، تا به امروز هیچ مفهوم تعیین کننده دیگری را در عالم روانکاوی مطرح نکرده ام.»
کارن هورنای در سال 1913 تحصیلات پزشکی و دوره آموزش روان پزشکی و روانکاوی را در برلین به پایان رساند، در سال 1917 اولین مقاله خود را در باب روانکاوی به رشته تحریر در آورد، در سال 1920 در زمره اعضای برجسته «موسسه روانکاوی برلین»، که به تازگی تأسیس شده بود، در آمد، و در سال 1923 اولین مقاله از مجموعه مقالات خود را درباره روان شناسی زنان به خاستگاه عقده اختگی در زنان که در همین کتاب نیز آمده است، به چاپ رساند.
فروید تقریبا سی سال از هورنای بزرگ تر بود. هنگامی که هورنای برای رسیدن به پربارترین دوره زندگی اش آموزش می دید، فروید از دوره اوج خلاقیت های شگرفش فاصله گرفته بود. ارزیابی فروید از خودش در سال 1935 تا حدی ریشه در «بیماری کشنده» ای داشت که به تدریج زندگی و کارش را مختل کرده بود. پس از سال 1923 فروید مجدداً متوجه دلمشغولی های آغازین خود شد. این امر در آخرین اثرش، موسی و توحید (1939) به بهترین نحو انعکاس یافته است: پس از عمری تحقیق و بررسی در عرصه های علوم طبیعی، پزشکی و روان درمانی، حال، بار دیگر توجهم به مسائل فرهنگی ای معطوف شده است که دیر زمانی پیش، هنگامی که از فرط ناپختگی و جوانی راه و رسم درست اندیشیدن را نمی دانستم، مسحورم کرده بودند.
فروید محصول قرن نوزدهم بود. عصر روشنگری عرصه شکوفایی شأن فردی انسان و برتری خود بود. روش شناسی نگرش علمی موجد پیشرفت هایی چشمگیر در علوم طبیعی شده بود. در زمانی که انسان غربی هنوز به دشواری می توانست نظریه مرکزیت خورشید را در منظومه شمسی بپذیرد با نظریه تکامل داروین روبرو و کاملاً گیج و حیران شد، و این در حالی بود که نظریات فروید در باب ناخودآگاه در کمینش نشسته بود.
مسلما بعضی از ابعاد محیط زندگی فروید نیز بر نگرش او تأثیر گذاشت. او در فرایبرگ، واقع در موراویا، یکی از ایالت های اتریش، و در میان گروه اقلیت مطرودی دیده به جهان گشود و در خانواده ای یهودی و سنتی پرورش یافت، خانواده ای که مرد در آن ولی نعمت و سرور بود و زن موجودی پست محسوب می شد. جانبداری و حمایت بیش از حد مادر از فروید نیز موید اهمیت همین نظام مردسالار بوده است. امپراتوری رو به زوال اتریش – مجارستان و وین کاتولیک و آداب زاهدمآبانه، خشک مقدسانه و مزورانه جنسی در عصر ویکتوریا، که فروید در آن پرورش یافت، نیز بر او تأثیر گذاشت. فروید در مقام نابغه ای مرد به نوعی روان شناسی مردانه شکل بخشید که پایه هایش را بر اصول لایتغیر کالبدشناسی - «کالبد انسان تقدیر اوست» - استوار ساخته بود، اصولی که پشتوانه شان قوانین و روش شناسی های علمی قرن نوزدهم بود.
فروید اعلام کرد: روانکاوی شاخه ای از علم است و می تواند به پیشبرد جهان بینی علمی کمک کند. واقعیت ها داده های حاصل از تجربه علمی محسوب می شد. واقعیت ها را می شد مشاهده کرد، سنجید و عینیت بخشید. این امکان وجود داشت که آن ها را در تجربه هایی تکرارپذیر و یکسان با نتایجی پیش بینی شده ضبط و مهار کرد. در مورد این تجارب فرضیه هایی مطرح می شد که در صورت تأیید به قانون بدل می گشت.
کارن هورنای در هامبورگ و در میان خانواده ای پروتستان و اندکی فراپایه تر از طبقه متوسط دیده به جهان گشود. پدرش انجیل خوانی قهار و مادرش آزاداندیش بود. کارن هورنای در نوجوانی دستخوش تب و تابی مذهبی شد که البته در آن زمان در میان دختران بالغ حالتی معمول بود. خانواده او به لحاظ اقتصادی و اجتماعی از امنیت کامل برخوردار بود. پدرش، برنت هنریک واکلز دانیلسن، ناخدای کشتی بود که بعدها شهروندی آلمانی و سپس ناخدا یکم شرکت کشتیرانی نورث جرمن لوید شد. هورنای در جوانی همراه پدرش به سفرهای طولانی دریایی می رفت و همان سفرها توشه عشق مادام العمرش به سفر و علاقه اش به مکان های عجیب و دورافتاده شد. مادرش، کلوتیلده ماری ون رنزلن، هلندی بود.
اختلاف محیط زندگی فروید با محیط زندگی هورنای بسیار زیاد است. والدین فروید هنگام تولد او در تنگنا قرار گرفتند و شرایط اجتماعیشان به دلیل عرق ملی فزاینده چک ها در برابر حاکمیت اتریش و نیز خصومت چک ها با اقلیت یهود و آلمانی زبان بیش از پیش وخیم شد. وقتی فروید سه ساله بود، افول صنعت نساجی، که پدرش در مقام تاجر پشم به آن وابسته بود، خانواده را به وین کشاند. هنگامی که فروید دوازده سال داشت، فردی مسیحی پدرش را مسخره کرد و او متوجه «عجز و بزدلی» پدر شد. این وضعیت ذهن فروید را آشفته کرد و حتی تا میانسالی نیز به دنبال جایگزینی آرمانی برای پدر شکست خورده اش می گشت.
گرچه هورنای در سفرهای طولانی دریایی اوقات زیادی را با پدرش می گذراند، بیش تر تحت تأثیر و نفوذ مادرش بود. هورنای به دلیل غیبت های طولانی و مکرر پدرش، بیش تر اوقاتش را با مادر پویا، هوشمند و زیبایش می گذراند، که اغلب جانب برنت، برادر بزرگ کارن را می گرفت. کارن برادرش را می ستود و به او وابسته بود، اما از اواسط دوره نوجوانی، برادر دیگر نقش چندان مهمی در زندگی او ایفا نکرد.
حتی در پایان قرن نوزدهم نیز پزشک شدن زنان بسیار نامعمول بود، اما کارن هورنای به تشویق مادرش تصمیم گرفت پزشکی را پیشه خود سازد. او برای گذراندن دوره آموزش پزشکی، روان پزشکی و روانکاوی به برلین رفت.
هورنای در نوشته هایش هرگز به انگیزه اش در انتخاب حرفه روانکاوی اشاره نکرده است. او دانشجویی عالی و اغلب شاگرد اول کلاس بود. توانایی و شخصیتش باعث شد استادان و نیز همکلاسی های مذکرش به دیده احترام به او بنگرند.
کارن در سال 1909 در 24 سالگی با وکیلی برلینی به نام اسکار هورنای ازدواج کرد و از او صاحب سه دختر شد، اما به دلیل اختلاف سلایق و سر و کار داشتن روزافزون با جنبش روانکاوی در سال 1937 از او جدا شد. احتمالا مشکلات مادری و شاغل بودن و پایان دادن به ازدواجی که از نظر او دیگر بی معنی بود در علاقه روزافزونش به روان شناسی زنان موثر بوده است. اما به گمان من، علاقه کارن بیش تر زاییده تعهدش نسبت به روانکاوی، اشتیاقش به تحقیقات و تیزبینی و بصیرتش در مشاهدات بالینی بود. کشف ناهماهنگی و تناقض میان نظریات فروید در روانکاوی و نتایج درمانی ای که هورنای از اعمال این نظریه ها گرفت نیز او را ترغیب کرد که در روانکاوی بعد درمانی را نیز مد نظر قرار دهد.
کارن هورنای مستقیما در فعالیت های اجتماعی شرکت نمی کرد، اما از مسائل اجتماعی و موقعیت جهان آگاه بود و سخاوتمندانه از سازمان های امدادی و اهداف آزادی خواهانه حمایت می کرد. در سال 1941 به وضوح پرده از موضع ضد فاشیستی اش برداشت و اعلام کرد: «اصول دموکراتیک آشکارا با جهان بینی فاشیستی در تضادند و بر استقلال و قدرت فرد تأکید می کنند و بر حق مسلم او برای خوشبختی پای می فشارند.»
هورنای را ابتدا کارل آبراهام، که فروید او را یکی از تواناترین شاگردان خود می پنداشت، و سپس هانس زاخس، که فروید را می پرستید، مورد تحلیل روانکاوانه قرار دادند. احتمالاً تحلیلی که به دست چنین مریدان وفاداری انجام می گیرد به اصول روانکاوی فرویدی پای بند است.
اما ریشه ها و تجارب اولیه کارن هورنای نیاز به افق هایی وسیع تر را در او ایجاد کرده بود. هورنای از دل و جان به علم نوظهور قرن بیستم علاقه مند بود و مسلماً این علاقه و عطش در پزشک و روانکاو شدن او سهمی بسزا داشت.
هورنای می گوید: «فروید در برخی از آثار اخیرش با تأکیدی فزاینده ما را به نوعی یکسویه نگری در تحقیقات تحلیلیمان سوق داده است. منظورم این واقعیت است که تا همین اواخر تنها روان پسران و مردان موضوع تحقیق محسوب می شد. دلیل این امر کاملاً روشن است. روانکاوی آفریده نابغه ای مذکر است و تقریبا تمام کسانی که نظریه های او را بسط داده اند مرد بوده اند. بنابراین، به سادگی می توان دریافت که چرا آنها بیش تر تلاش خود را صرف گسترش روان شناسی مردان کرده اند و رشد روانی مردان را بیش از زنان درک می کنند.
یکی دیگر از دلایلی که در آغاز علاقه دکتر هورنای را به روان شناسی زنان جلب کرد مشاهدات بالینی او بود که با نظریه لیبیدو مغایرت داشت. علاقه هورنای به آثار گئورگ زیمل، فیلسوف اجتماعی (آلمانی)، و نیز آثار انسان شناختی دلیل بعدی علاقه اش به روان شناسی زنان بوده است. تدوین اصول روان شناسی مردان و زنان راه را برای کل فلسفه شخصی او هموار کرد.