چکیده: رفتار انسان پیچیده و اغلب علل گوناگون دارد.
و از فردی به فرد دیگر تغییر می کند.
حتی اگر رفتار مورد مشاهد یکی باشد.
افراد با خودهای متفاوت از یک موقعیت می تواند درک متفاوتی داشته باشد.
شاید رفتار یکسانی که از دوفرد در یک زمان بروز می کند با رفتار مشابهی که در زمانهای مختلف از همان افراد سر می زند ، دلایل مختلفی داشته باشد و از طرف دیگر ممکن است از رفتاری که نشان می دهیم یا حرفهایی که می زنیم آگاه نباشیم، تمام این رفتار و اعمال از خود ما سرچشمه می گیرد.
مطالب فوق این نظر را که انسان دارای ابعاد و جنبه های متفاوتی از “خود“ است را به اثبات می رساند و نویسنده مقاله را بر آن داشت تا مفهوم خود یا خویشتن انسان را در رویکرد های روانکاوی ، روانی- اجتماعی ، صفات ، انسان گرایی ، شناختی ، شناختی- اجتماعی ، ارگانیسمی و سرشتی ، پردازش اطلاعات،تحلیل رفتار متقابل و دیدگاه گشتالت با توجه به نظریات روانشناسان شخصیت وبا عنایت به پارادایم مورد مطالعه آنها از نظر بگذرانیم.
مقد مه: برای انسان هیچ حکم ارزشی مهمتر از داوری او در مورد نفس خویش نیست،و ارزشیابی شخص از خویشتن قطعیترین عامل در روند رشد روانی اوست تصویری که یک فرد از خویشتن دارد به طور ضمنی در همه واکنشهای ارزشی او تجلی میکند.
ارزشیابی شخص از خویشتن اثرات بر جسته ای در جریان فکری،احساسات، تمایلات،ارزشها و هدفهای وی دارد وکلید فهم رفتار اوست.
هیچ کس نمی تواند نسبت به داوری خود درباره خویشتن بی تفاوت باشد زیرا طبیعت وی چنین اجازه ای را نمی دهد.
دائک فیک و لا تبصر و دوئک فیک و لاتشعر اتزعم انک جرم صغیرو فیک انطوی العام الا کبر درد تودر درون تواست و تو می بینی و دوای تو در درون تو است و تو آگاه نیستی.
می پنداری که همین جثه کوچک هستی و حال آنکه درونت عالم بزرگی در بر دارد.
حتما خوانندگان عزیز به این مطلب پی برده اند که هدف شناخت “خود “ است تا از این طریق بتوانیم در آرامش و سلامتی به زندگی خود ادامه داده و از پس مصائب و مشکلات درونی خود برآئیم.
رویکرد روانکاوی: فروید (Freud) در تشریح شخصیت با توجه به تجد ید نظری که در سالهای آخر داشت سه ساختار بنیادی نهاد ، IdخودEgo و فراخود Superegoرا مطرح کرد.نهاد مخزن غرایز است و بطور مستقیم با ارضاء نیازهای بدنی ارتباط دارد.
نهاد مطابق اصل لذت pleasure principleعمل میکند و هیچ وقت از واقعیت آگاه نیست “خود“ نسبت به واقعیت آگاهی دارد و قادر است محیط فرد را دستکاری کند و مطابق با اصل واقعیت Reality- pincipleعمل کند.
خود از دیدگاه فروید ارباب خردمند شخصیت آدمی است و قصد خود ، خنثی کردن تکانه های نهاد نیست بلکه کمک به نهاد جهت کاهش تنش است.
خود با توجه به اینکه تابع اصل واقعیت است تصمیم می گیرد که چه زمانی و به چه شیوه ای غرایز می توانند به بهترین نحوه ممکن ارضاء شوند.
فروید رابطه خود یا نهاد را مانند سوار کار با اسب در نظر گرفته است که نیروی خام حیوانی اسب باید از سوی سوار کار مورد هدایت و رسیدگی قرار گیرد.
جنبه سوم شخصیت از نظر فروید “ فراخود “ است.
این جنبه اخلاقی شخصیت معمولا در سنین 5 یا 6 سالگی قرار گرفته است و پیش از هر چیزی در بر گیرنده قاعده های رفتاری وضع شده از سوی والدین است.
کودک از یک طرف رفتارهایی را که در نظر والدین نادرست یا بد هستند،در اثر تنبیه و تحسین یاد می گیردو از سوی کودک از والدین یاد می گیرد که دارای خود آرمانی Ego-Ideal است و شامل رفتارهای خوب یا درستی است که کودک به خاطر آن تحسین شده است.
فراخود در نقش دارواخلاقی و به منظور دست یابی به کمال اخلاقی،مصمم و حتی بی رحم است.
فراخود از نظر شدت، نامعقولی و پافشاری نسنجیده و پی گیرانه بر فرمانبرداری، تفاوتی با نهاد ندارد.
و قصد آن، نه به تعویق انداختن خواستهای لذت جویانه نهاد،بلکه بازداری همه آنها ست.
فراخود،نه برای لذت تلاش می کند و نه برای دستیابی به هدفهای واقع گرایانه بلکه تلاش آن صرفا در جهت کمال اخلاقی است.
بنابراین خود در این میان به شدت گرفتار شده و زیر فشار نیروهای مصر و تضاد است.
به تعبیر فروید خود بینوا، روزگار سختی را در پیش رو دارد و از سه ناحیه نهاد، واقعیت و فراخود در فشار است.
و زمانی که خود به شدت تحت فشار باشد، نتیجه اجتناب ناپذیر این اصطکاک پدید آمدن اضطراب است.
(شولتز ، ترجمه کریمی ، 1378).
منبع اضطراب ممکن است در نهاد، فراخود یا در واقعیت نهفته باشد.
وقتی نهاد منبع اضطراب است فرد احساس می کند که با خطر غرق شدن توسط تکانه ها روبرواست ، وقتی فراخود منبع اضطراب است، فرد احساس گناه و خود محکومی می کند.
رویکرد روانکاوی جدید: کارل یونگ (carlyung) خود را ذهن هشیار دانست یعنی آن بخش از روان که به ادراک،تفکر،احساس و یادآوری مربوط می شود.
این بخش شامل آگاهی ما از خویشتن و مسئول انجام فعالیتهای طبیعی زندگی در زمان بیداری است خود ، دارای کارکردی انتخابی است و تنها محرکهایی را به ذهن هشیار و آگاه راه می دهد که پیوسته در معرض آنها قرار داریم.
قسمت اعظم ادراک هشیار و واکنش نسبت به جهان پیرامون مان به وسیله نگرشهای برون گرایی Extraversion و درون گرایی Introversionتعیین می شود.
وی اعتقاد داشت که زیست مایه ما می تواند به صورت بیرونی به سوی جهان خارج و یا به صورت درونی و به سوی خویشتن جریان یابد.
جنبه دیگر نظریه یونگ تاکید بر این نکته دارد که چگونه افراد با نیروهای مخالف درون خود منازعه می کنند.
یونگ در این خصوص واژه پرسونا personaرا بکار برد و در اصل پرسونا به نقابی گفته می شود که بازیگران یا افراد بر چهره می زنند تا در پس آن پنهان شوند و خود را چیزی جز آن چه هستند بنمایند.
ما در زندگی نقشهای بسیاری بازی می کنیم و صورتکهای بسیاری بر چهره می گذاریم چون همه ما چنین نقشهایی را بازی می کنیم به اعتقاد یونگ استفاده از نقاب های مختلف چندان زیان آور به نظر نمی رسد، حتی می تواند مفید وبرای مقابله با رویدادهای گوناگون زندگی جدید، ضروری باشد.
اگر شخص معتقد شود که صورتک و یا نقاب به راستی می تواند بر طبیعتش تاثیر نهد، آنگاه نقاب می تواند بسیار زیان آور باشد، چرا که دیگر شخص نقش بازی نمی کند بلکه به نقش تبد یل می شود، در نتیجه “من “ شخص همان نقاب می شود و سایر جنبه های شخصیت مجال رشد و پرورش کامل نمی یابند که محصول آن اضطراب است (شولتز، ترجمه خوشدل 1369).
جنبه دیگر شخصیت از نظر یونگ آنیما وانیموس Anima & Animusاهمیت این دو در این است که هر دو باید بیان شوند، یعنی مرد باید ویژگیهای زنانه خود و زن باید خصایص مردانه خود را همراه با خصوصیات جنس خود بروز دهد.
تا شخص هر دو وجه خود را بیان نکند، نمی تواند به شخصیت سالم دست یابد.
یونگ خود را هدف نهایی زندگی می داند.
خود نمایانگر تلاش به سوی یگانگی، تمامیت و یکپارچگی همه جنبه های شخصیت است.
زمانی که خود پرورش یافت، شخص با خویشتن و جهان احساس هماهنگی و یکپارچگی میکندو در غیر این صورت از سلامت کامل باز می ماند.
یونگ در نهایت به تحقق خود اشاره می کند و عنوان می نماید که برای رسیدن به خود شدن باید از آن جنبه های نفس که مورد غفلت قرار گرفته آگاهی پیداکردو هیچ یک از وجوه شخصیت نباید بر دیگری مسلط شود.
و همه آنها به توازنی هماهنگ و به یک شخصیت مشترک رسیده باشند.
آلفرد ادلر (Alfred Adler) بر شیوه زندگی Life styleتکیه داشت که شخص بر اساس شیوه زندگی خاص خود ایفای نقش میکند و آن کلی است که به اجزا فرمان میدهد.
شیوه زندگی مهمترین عاملی است که انسان زندگیش را بر اساس آن تنظیم می کند.
آدلر معتقد است شیوه زندگی دارای چهار صورت است :1) مفهوم خود یا خویشتن پنداری، یعنی اعتقاد فرد به اینکه “من“ که هستم 2)خود آرمانی، یعنی اعتقاد فرد به اینکه “من چه باید باشم“ یا مجبورم چه باشم تا جایی در میان دیگران داشته باشم 3)تصویری از جهان 4) اعتقادات اخلاقی، پس هر گاه میان اعتقادات مربوط به “خود“ و “ خودآرمانی “ تعارض به وجود آید، احساس حقارت Inferority Sensationبروز می کند.
شیوه زندگی ، ادلر را ارضاء نکرد، زیرا به نظر او مفهومی ساده و مکانیکی بود و سر انجام در راه جستجوی اصلی پویاتر به مفهوم “خود خلاق “ دست یافت.
وی عقیده داشت که شخصیت آدمی فقط از استعدادهای غریزی ، ارثی ، تاثیرات محیط خارجی ، فعل و انفعالات حاصله از آنها تشکیل نمی شود ، بلکه در این میان خلاقیت و ابتکاری نیز در کار است به این معنی که آدمی برای ارضاء تمایل برتری جویی خود عوامل زیستی و اجتماعی را تجارب تازه و فعالیت های ابتکاری مورد استفاده قرار می دهد که این ابتکار و خلاقیت مظاهر “خود خلاق “ S elf - creativeهستند.
“ خود خلاق “ میان محرکهای خارجی و پاسخهایی که باید به آنها داده شود قرار دارد و در چگونگی و صدور پاسخ ها دخالت می کند یعنی ابتکار بخرج میدهد.
بنابراین، طبق این نظر هر کسی معمار و سازنده بنای شخصیت خویش است و این بنا را با مواد خام وراثت و تجارب زندگی به وجود می آورد.
و به عبارت دیگر آدمی می تواند حاکم بر سر نوشت خود باشد نه محکوم آن.
“ خودخلاق “ به دنبال کارهای تازه و ابتکاری می رود و شیوه زندگی اختصاصی هر کس را معین میکند و این بر خلاف من فروید است که اسیر و بنده و اجرا کننده هدفهای غرایزفطری پنداشته شده است (سیاسی،1371).
کارن هورنای(Karen Horney) خودشناسی و کوشش در بالفعل ساختن استعدادهای فطری را وظیفه اخلاقی و امتیازی معنوی انسان می داند و آنرا نتیجه تحول اخلاقی می خواند و تحول آدمی را ناشی از خود او نه از اجتماع میداند.
(همان منبع) هورنای سه مفهوم برای “خود“ قائل است.
1)خود فعلی ،Actual self که از مجموع تجربیات شخص ترکیب یافته است 2)خود حقیقی Real selfشخص سالم و هماهنگ 3)خود آرمانی Idealized self(سادوک ، ترجمه پورافکاری1371).
هر اندازه آدمی بیشتر هدف خیالی و آرمانی خود را دنبال کند بیشتر از خود واقعی دور می شود و نتیجه این امر ابتدا افزایش شدت کشمکش درونی او بعد کوشش بیهوده او برای دفع آن کشمکش و رفتار نا بهنجار خواهد بود.
فرد همه شکست ها و ناکامیهای خود را برون پنداریProjectionبه نیروهای خارجی نسبت می دهد که اگر فرد بتواند خود شناسی کند و به خود واقعی خویش پی ببرد از این حالت نجات خواهد یافت.
اریک فروم (Erick Fromm) در ارتباط مفهوم “ خود “ جهت گیری بارور را عنوان کرد ، بارور بودن را به کار بستن همه قدرتها و استعدادهای با لقوه خویش میداندو شخصیت سالم بارور به یک معنا چیزی را به بار می آورد که مهمترین دستاورد انسان، یعنی “ خود “ است انسانهای سالم با رایاندن همه استعدادهای بالقوه خود، با تبدیل شدن به آنچه در توانشان است با تحقق بخشیدن به همه قابلیتها و توانائیهایشان “ خود “ را می آفریند،فروم دو نوع وجدان اخلاقی قدرتگرا و وجدان اخلاقی انسانگر را مطرح کرد و بین این دو فرق گذاشت.وجدان اخلاقی قدرتگرا ، نمایا نگر قدرت خارجی درونی شده ای است که رفتار و اندیشه، بیرون از خود شخص است و او را از رشد کامل باز می دارد.
وجدان اخلاقی انسانگرا، ندای “ خود “ است و از تاثیر عامل خارجی آزاد است.
بنابراین شخصیت سالم بارور از توانایی هدایت و تنظیم خود بر خوردار است (شولتز ، ترجمه خوشدل 1369).
هنری موری (Henry Murray) همانند فروید نهاد، فرا خود و خود را بکار برد اما مفاهیم وی با آنچه فروید عنوان کرد اندکی تفاوت داشت.
موری معتقد بود که نهاد مخزن تمامی امیال فطری تکانشی است.
نهاد انرژی و جهت رفتار را فراهم میکند و نهاد را شامل تکانه های فطری است که جامعه آن را قابل قبول می داند.
وی معتقد بود قدرت نهاد در میان مردم فرق میکند و مسئله کنترل و هدایت نیروهای نهاد برای همه مردم یکسان نیست و تاکیدزیادی بر نیروهای موثر محیط اجتماعی بر روی شخصیت دارد (شولتز ، ترجمه کریمی 1378).
موری “ خود“ را یک نیروی باز داشت کننده و واپس زننده سائقه ها و انگیزه ها و سازمان دهنده رفتار میدانست که برای چگونگی ظهور انگیز ههای دیگر نظم و تربیتی برقرار می کند و راه حل می یابد.
من که نیروی خود را از نهاد می گیرد همانقدر برای آن لذت و کامیابی فراهم میکند (سیاسی ، 1371).
“ فراخود “ را موری یک کیفیت اکتسابی می داند که از اندرونی شدن ارزش های والدین و مربیان کودک به وجود می آید و بر سرمشق برگزیدگان و افراد برجسته و گروههای همسالان و ادبیات و اسطوره شناسی فرهنگها نیز تکیه دارد.
فراخود در سراسر زندگی به رشد خود ادامه میدهد.
در همان حال که فراخود در حال رشد است “ خود آرمانی “ نیز در حال رشد است و این خود آرمانی برای فرد هدفهای دور بردی فراهم میکند تا برای رسیدن به آنها تلاش کند.
خود آرمانی شامل آرزوها و جاه طلبی های شخص است و می تواند با ارزشهای فراخود در توافق و یا در تعارض باشد.
در حالت تعارض، شخص ممکن است آرزوی برتری در نوعی از رفتارها را داشته باشد که از هنجار های فرهنگی درونی شده او تخلف کند، نظیر شخصی که آرزو دارد سر کرده تبهکاران باشد (شولتز ، ترجمه کریمی، 1378).
رویکرد روانی-اجتماعی: اریک اریکسون (Erick Erikson) تاکید بیشتری بر “خود“ نسبت به نهاد داشت.از نظر اریکسون “خود“ بخش مستقلی از شخصیت است و وابسته به نهاد و یا تحت تسلط آن نیست.
علاوه بر این “خود“ نه تنها به وسیله والدین بلکه به وسیله محیط اجتماعی و تاریخی فرد تحت تاثیر قرار میگیرد.
اریکسون معتقد است خود برای یک مدت طولانی پس از دوران کودکی نیز به رشد خود ادامه میدهد و در بخشی از آن خود را بطور آشکار و مهم جلوگر می نماید و نهایتا در مرحله وحدت هویت در برابر سر در گمی نقش خود را به صورت “ هویت خود “ E go Identityدر دوره نوجوانی نشان میدهد.
و در این زمان است که سوال اساسی فرد در مورد هویت خود مطرح می شود که باید حل شود.
این مرحله از خود که یک زمان تفسیر و تحکیم است که در آن هر احساسی که داریم و هر چیزی که درباره خود میدانیم به صورت یک کل ترکیب می شود و شخص باید یک “ خود انگاره “ Self-Image با معنی را شکل دهد که علاوه بر پیوستگی گذ شته یک جهت گیری نسبت به آینده را شامل شود (شولتز، ترجمه کریمی ، 1378).
اریکسون نوجوانی را به عنوان وقفه ای بین کودکی و بزگسالی در نظر گرفت، یعنی “ نوعی خودیابی “ moratoriumروانشناختی که برای اختصاص دادن زمان و انرژی به آزمودن نقشها و تصاویر ذهنی، کاملا ضروری است.
و سپس به “ بحران هویت خود “ اشاره میکند که در اثر تضاد بین نقش ها و الگوهای هویتی بوجود می آید.
در مرحله آخر اریکسون به “ یکپارچگی خود “ که فرد یک احساس کمال و رضایت بر گذشته دارد که خود را با آن پیروز یها و شکست ها سازگار میکندو آن گاه به یکپارچگی خود دست می یابد (همان منبع).
رویکرد زیستی-اجتماعی: گاردنر مورفی (Gardner Morphy)در تعریف مفهوم خود از احساسات و ادراکاتی که ر کس از کل وجود خویشتن دارد سخن میگوید و آدمی با وجود تغییرات و تحولاتی که در طول زمان روی میدهد پیوسته احساس دوام و استمرار می نماید و علم به وجود خویشتن از زمانی که کودک متوجه بدن خود می شود آغاز می شود.
از این رو خود برای هر کس با ارزش ترین چیزها میگردد و به تدریج از جنبه مادی بدنی آن کاهش می یابد و بر جنبه معنوی آن افزوده می شود و خود مفهومی انتزاعی پیدا میکند و این سؤال مطرح می شود که چیست و چه ارزشی دارد؟
مورفی از من یاد میکند و در تعریف آن میگوید : دستگاهی است که در پیرامون “خود“ به فعالیت های عادی ناشی از پاسخهای انتخابی و پاسخهای شرطی می پردازد و هدفش دفاع و حفاظت از خود است که آن را شکوفا سازد.
بنابراین از دیدگاه مورفی همه چیز بر میگردد به خود و همه چیز برای خود است و تمام احساسات و افعال آدمی تا آن جا که شرایط و احوال و مقتضیات اجتماعی که شخص در آن زندگی میکند اجازه دهد پیرامون مصالح و منافع شخص خود دور می زند.
از این رو “ خودمداری “ و “ اجتماع مداری “ به موازات یکدیگر گسترش می یابند و تعیین مرز خود و غیر خود بسیار دشوار میگیرد که این دشواری احیانا موجب پاره ای حالات روان نژندی و روان پریشی میگردد (سیاسی، 1371ص).
هری استک سالی ون (Harry Stack Sullivan) از “ دستگاه خود “ نام میبرد و آن را یکی از مهمترین و پیچیده ترین عوامل انگیزشی میداند.
دلواپسی مادر درباره تغذیه کودک و بهداشت او به کودک نیز منتقل می گردد و کودک هم بتدریج که رشد میکند احساس نا ایمنی میکند.
به همین دلیل در شخصیت آدمی برای حفظ و حمایت از او دستگاهی به وجود می آید که سالی ون آن را“ دستگاه خود“ می نامد (همان منبع).
مفهوم “ خویشتن “ از احساساتی ناشی میشود که از تماس با دیگران و ارزیا بیهای انعکاس یافته یا ادراک شده به وسیله کودک به دست آمده است.
مثل اینکه چگونه دیگران وی را ارزش گذاری و ارزیابی می کنند.
بخشهای عمده “ خویشتن “ مخصوصا آنچه که به تجربه اضطراب در مقابل امنیت مربوط است شامل تصاویر ذهنی “ من خوب “ که با تجربیات خوشایند تداعی شده است، تصاویر ذهنی “ من بد “ که با درد و به خطر افتادن امنیت تداعی شده است و “ نفی من “ است که به دلیل اضطراب غیر قابل تحمل انکار می شود (پروین ، ترجمه جوادی وکدیور ، 1374).
رویکرد صفات: گردن آلپرت (Gordon Allport) معتقد است در من نیرویی است که توسط آن همه عادات، صفات و عواطف آدمی را در هم می آمیزد و به آن وحدت میدهد و آدمی را قادر به ابتکار و پیشروی می سازد و اشاره میکند که همه افعالی که به من نسبت داده می شود بر روی هم “ کنشهای اختصاصی شخصیت “ خوانده می شود یعنی جنبه هایی از یکتایی و یکپارچگی که “ خود “ را از دیگر افراد ممتاز می سازد که نهایتا “ خویشتن “ نامیده می شود (سیاسی ،1371).
“ خود مختاری کنشی “ Functional Autonomyمفهومی است که آلپرت از این واژه استفاده کرده است.
و بیشتر به همین دلیل صاحب نظریه در شخصیت شناخته شده است.
هر فعالیت یا هر شکلی که فعالیت پیدا میکند با اینکه در اصل علت مخصوص داشته است، ممکن است خودش به صورت غایت و هدف در آید و خود به وقوع بپیوندد و به عبارت دیگر نفس عمل موجب عمل شود.
یعنی فعلی که از شخص سر میزند محرک انگیزه اش خودش باشد نه چیز دیگری.
تلاشها می تواند بدون توجه به تائید دیگران انجام گیرد و نهایتا آنچه زمانی بیرونی وبه صورت وسیله بود، در مراحل بعدی درونی و الزامی می شود و فعالیتی که زمانی در خدمت سائق یا نیاز ساده ای قرار داشت، حالا در خدمت خود آن فعالیت در می آیدو به معنی دیگر در خدمت تصور فرد از خود آرمانی در می آید ( پروین ، ترجمه جوادی و کدیور 1374).
ریموند، بی.
کتل (Raymond,B.
Cattel) عنوان نمود که احساسهای هر شخصی بطور مداوم از طریق یک احساس اصلی و برتر، سازمان دهی می شوند که کتل آن را “ احساس خود“ self-sentimentنامید این احساس مهمترین احساس است و به تصوری که شخص از خود دارد، اطلاق می شود که نهایتا در تمامی نگرشهای شخص منعکس می شود.
این احساس ثبات، هماهنگی و ساز مان را برای همه صفتهای عمقی تامین میکندو مستقیما با ابراز آمادگیهای ذاتی و احساس ها پیوند دارد.
این احساس از جمله آخرین احساسهایی است که به رشد کامل می رسد (شولتر، ترجمه کریمی ، 1378).
رویکرد انسانگرائی: ابراهام مزلو(Abraham Maslow)انسان اگر سلسله مراتبی از نیازها را برآورده کند آنگاه به سوی عالیترین نیاز یعنی نیاز به “ تحقق خود “ self Actualiztion روی می آورد.
تحقق خود را میتوان کمال عالی و کاربرد همه تواناییها و محقق ساختن تمامی خصایص و قابلیت های خود دانست .
ما باید به آنچه استعداد بالقوه اش را داریم، تبدیل شویم ولی اگر در تلاش خود برای ارضای نیاز تحقق خود شکست بخوریم، احساس ناکامی و بی قراری و نا خشنودی می کنیم و در این صورت با خودمان در صلح و آشتی نخواهیم بود و از لحاظ روانی سالم به حساب نخواهیم آمد.
به نظر مزلو خواستاران تحقق خود نیازهای جسمانی، ایمنی، تعلق، محبت و احترام را برآورده ساخته اند، آنها افرادی میانسال و سالخورده اند (شولتز ، ترجمه خوشدل ، 1369).
مزلو برای خود تحقق یافته ویژگیهای، ادراک صحیح واقعیت، پذیرش کلی طبیعت، دیگران وخویشتن، خود انگیختگی و ساده، توجه به وسائل بیرون از خود، نیاز به خلوت و استقلال، کنش مستقل، تازگی مداوم تجربه های زندگی، تجربه اوج، نوعدوستی و آفرینندگی را بیان می نماید.
مزلو اشاره می کند که مردم در تمام مشاغل زندگی- والدین، رانندگان کامیون، کارگران خط تولید حقوقدانان- فرصت دارند تا تواناییهای بالقوه خود را شکوفا کنند و اخیرا” به این نتیجه رسیده اند که در زمینه های کاربردی چون محیط های شغلی بسیاری از مدیران معتقدند نیاز به خود شکوفایی یک نیروی انگیزشی قوی و یک منبع بالقوه رضایت شغلی است.
کارل راجرز (Carl Ragers) مفهوم خویشتن مهمترین ساختار در نظریه راجرز از شخصیت است به نظر راجرز هر فرد رویدادها و تجربیات پیرامون خود را دریافت می کندو به آنها معنا می بخشد که این مجموعه ادراکی ومعنایی، “ میدان پدیداری “ روانی فرد را به وجود می آورد.
بخشهایی از “ میدان پدیداری “ field phenomenaکه انسان آنها را به عنوان “ خود “ “ مرا “ یا “ من “ می شناسد، خویشتن را بوجود می آورد.
و به دنبال آن مفهوم “خودپنداره“ self conceptشکل می گیرد.
راجرزء بر این باور است که ادراکهایی که خویشتن نامیده می شود در حیطه آگاهی است یعنی می توان آنها را هشیار کرد (پروین ، ترجمه جوادی و کدیور، 1374).
راجرز از “ خویشتن آرمانی “ Idealself بحث به میان می آورد و آن را خود پنداره ای میداند که انسان آرزو میکند داشته باشد (شاملو ، 1372).
راجرز همسانی و همخوانی خویشتن self-consistency and congruenceرا مورد تاکید قرار می دهد و می گوید که انسان باید طوری عمل کند که همسانی (عدم وجود تعارض) بین ادراکهای خویشتن و همخوانی بین ادراکهای خویشتن و تجربیات خود را حفظ کند (پروین ، ترجمه جوادی و کدیور، 1374).
بر اساس نظر راجرز، هنگامه بین خویشتن و تجربه واقعی، اختلاف وجود داشته باشد فرد ناهمخوانی را تجربه میکند اگر فردی خود را عاری از هر گونه نفرت بداند ولی نفرت را تجربه کند در حالت نا همخوانی به سر خواهد برد و دچار آشفتگی درونی و تنش خواهد شد و اضطراب در نتیجه اختلاف بین تجربه و ادراک از خویشتن حاصل می شود.
بد نبال آن ارگانیسم در پی حفظ خود پنداره است و پاسخ او به حالت عدم همسانی- یعنی تهدید حاصل از شناسایی تجربه های متضاد با خویشتن دفاع است که در اینجا به تحریف معنای تجربه ویا انکار وجود تجربه می پردازد.
ویکتور فرانکل (Viktor Frankl) انگیزش اصلی در زندگی را جستجوی معنا نه برای خودمان بلکه برای معنا میداند، و این معنا مستلزم “ فراموش کردن خود “ خویشتن است.
انسان کامل را انسانی میداند که با کسی یا چیزی فراسوی خود پیوسته باشد (شولتز، ترجمه خوشدل ، 1369).
رویکرد شناختی: جورج ، ا.
کلی (Kelly) بر این باور بود که ما به جهان از میان الگوهای شفافی نگاه می کنیم که خودمان می آفرینیم و آنها را با واقعیتهای که جهان مرکب از آنهاست، انطباق می دهیم (شولتز، ترجمه کریمی ، 1378) بنظر کلی انسان با الگوها یا قالبهای مشخصی که خود خلق کرده است به دنیای خویش می نگرد پس تلاش می کند تا آنها را با واقعیتهای که جهان را تشکیل می دهند سازگار کند- این الگوها، الگوهای استنباطی نامیده می شود که برای تعیین صحت وسقم، آزمایش می شوند، ما از طریق این الگوهای خود جهان را تفسیر می کنیم (پروین ، ترجمه جوادی وکدیور ، 1374).
از نظر کلی، مفاهیمی که با خود و نحوه سازماندهی آن مرتبط است نقش مهمی در عملکرد انسان باری میکند.
آالبرت بندورا ( Albert - Bandura) “ خود “ را نوعی عامل روانی که رفتار مارا تعیین می کند یا سبب وقوع آن می شود نمی داند بلکه خود را به صورت ساختهای شناختی که مکانیسمهای ارجاع را فراهم میکنند و مجموعه ای از کارکردهای فرعی برای ادراک، ارزشیابی و تنظیم رفتار میداند.
در نظریه بندورا دو جنبه از “ خود “ دارای اهمیت ویژه ای است “ تقویت خود “ self-Reinforcementو خود کارآمدی self-efficiencyتقویت خود می تواند به اندازه تقویت انجام شده بوسیله دیگران مهم باشد.
این خود پاداش دهی ممکن است یک احساس غرور یا رضایت خاطر باشد.
وی معتقد است که اکثر رفتار های ما به وسیله این فرایند مداوم تقویت خود تنظیم می شود.
خود کارآمدی به اساس عزت نفس وارزش خود، احساس کفایت و کارایی در بر خورد با زندگی اطلاق می شود که بندورا آن را ادراک ما از توانایی خود در تولید و تنظیم رویدادها در زندگی ما می داند.
افرادی که احساس خود کار آمدی ضعیفی دارند احساس در ماندگی دارندو حتی کوشش نخواهند کرد تا از عهده مسائل برآیند بر عکس افرادی که از نظر احساس خود کار آمدی قوی هستند، معتقدند که قادرند به طور مؤثری از عهده رویدادهای زندگی برآیند باندورا معتقد است که داوریهای ما درباره سطح خود کارآمدی مبتنی بر دستیابی به عملکرد، تجربه های جانشینی، متقاعد سازی کلامی و سایر انواع نفوذ اجتماعی است (شولتز، ترجمه کریمی ، 1378).
در نظریه بندورا مبحث “ نظام دادن به خود“ self Regulationنیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
نظام دادن به “ خود “ یعنی تنظیم چگونگی رفتار به وسیله مردم (شاملو ، 1372).
رویکرد ارگانیسمی و سرشتی: کورت گلدشتاین (Kutr Guldstein) مفهوم خود شکفتگی self Actualizationرا به معنای تمایل آفریننده و سازنده طبیعت آدمی است در نظریه خود بکار می برد بنابراین انگیزه اصلی فعالیت آدمی عبارتست از احساس خلأ یا نقص و میل به رفع آن است، این فعالیت که برای پر کردن خلاء یا دفع نقص است “ خودشکفتگی “ نام دارد و بلحاظ اینکه آدمی از حیث آمال و آرزوها و هدفها و استعداد های ذاتی، و همچنین از حیث عوامل فرهنگی و اجتماعی که بر آنها اثر می گذارد، با هم فرق دارند چگونگی خود شکفتگی آنها نیز با هم فرق خواهد داشت (سیاسی ،1371).
رویکرد پردازش اطلاعات: مارکس (markus) بر این باور است که شکل گیری ساختار شناختی انسان در مورد “ خود “ همانند شکل گیری در سایر پدیده هاست به این ساختارهای شناختی “ طرهواره های مربوط به خود “ گفته میشود.
طر هواره های مربوط به خود، تعمیمهایی است شناختی درباره خود، که از تجربیات گذشته حاصل شده و پردازش اطلاعات مربوط به خود را سازماندهی و هدایت می کند.
مارکوس بر این عقیده است که افراد دارای طرهواره های مربوط به خود باید بتواند به راحتی به پردازش اطلاعات مناسب بپردازد.
شواهد رفتاری مناسب را بازیابی کند و در مقابل شواهدی که مغایر با این طرهواره ها است مقاوت کند (پروین ، ترجمه جوادی وکدیور، 1374).
روانشناسان پردازش اطلاعات بر این باورند که “ خویشتن “ در واقع، مجموعه ای از خودهاست که در هم بافته شده اند.
خودهای متعلق به این مجموعه، در بعضی از ویژگیها مشترکند و در سایر خصوصیات از یکدیگر متفاوت ، یکی از خودهای مهم این مجموعه “ خودهای محتمل “ است این خودها بیانگر آرزوها وترسهای انسان درباره رویدادهایی است که در آینده ممکن است برایش پیش بیاید و بعضی از افراد دارای مجموعه پیچیده ای از خودها هستند و بعضی دیگر از مجموعه ساده ای برخوردارند (پروین ، ترجمه جوادی وکدیور ، 1374).
رویکرد تحلیل متقابل: اریک برن (Eric Berne) حالتهای سه گانه ای برای من تحت عنوان “حالت من والدینی “ ، “ حالت من بالغ “ و “ حالت من کودکی “ تعریف کرده به عقیده برن “حالتهای من “ نقش نیستند بلکه واقعیتهای روانی هستند.
حالت من کودکی مجموعه ای از احساسات و نگرشها است که بقایایی از دوران کودکی خود فرد است.
حالت من والدینی مجموعه ای از احساسات، نگرشها و طرحهای رفتاری است که ویژگیهایی مشابه همین در والدین هم وجود دارد.
حالت من بالغ به وسیله مجموعه ای از احساسات، نگرشها و طرحهای رفتاری خود مختار و مستقل توصیف می شود که با واقعیت موجود تطبیق و هماهنگی دارند و این حالت برای بقا لازم است.
برن معتقد است که نیل به خود مختاری هدف غایی شیوه تحلیل ارتباط محاوره ای است خود مختار یعنی اینکه فرد بر خویشتن کنترل داشته باشد، سرنوشتش را خودش تعیین کند، مسئولیت اعمال و احساساتش را بپذ یرد و الگوهای زندگی را که با خویشتن او بیگانه است به دور اندازد (شفیع آبادی وناصری 1371).
رویکر کل نگر یا گشتالت: فردریک پرز (Fritz Perls) معتقد است که تکامل شخصیت در سه مرحله شکل میگیرد، مرحله اجتماعی، روانی-جسمانی وروحی، در مرحله جسمانی-روانی، که به وسیله آگاهی فرد از خصوصیات خودش مشخص می شود بر حسب شخصیت فرد تعبیر میشود و به سه جزء “خود“ ، “ تصویر خود “ و “ بودن “ تقسیم می شود.
خود به نظر پرز نه یک غریزه است و نه غرایزی دارد بلکه یک عملکرد ارگانیزمی است.
“ خود “ نقش اجرائی و وحدت بخشی بازی می کند و اعمال و نیازهای ارگانیزم را به هم ربط میدهد.
“ خود “ آن دسته از وظایف کل ارگانیزم را که برای ارضای فوریترین نیاز لازم است، وارد عمل میکند.
به عقیده پرز، اگر فرا خودی وجود دارد، باید “ خود “ ما دونی هم وجود داشته باشد به اعتقاد او فروید نصف راه را رفته است، او شخصیت حاکم همان فراخود را یافته است ولی از وجود شخصی دیگر، که ما دون است غفلت کرده است (شفیع آبادی و ناصری 1371).
نتیجه: امروزه بیشترین سرمایه گذاری در زمینه های می شود که بشر کمتر به آن نیاز دارد و یا اینکه جنبه رفاهی انسان میباشد ولی در زمینه های اخلاق و روانشناسی بویژه در مورد خویشتن انسان و نیاز های وی کمتر سخن بمیان آمده است.
این مقاله ضمن اینکه انسان و مفهوم “ خویشتن “ انسان را از دیدگاه های متفاوت روشن نموده است به ما کمک می نماید که چگونه در ناملایمات و نا بسامانیهای زندگی خود را در یابیم و در حقیقت از بروز بعضی از اختلالات روانی و استرس که امروزه دائمی در بهداشت روانی مطرح است پیشگیری نمود و جهت ارتباط بر قرار کردن با خود و دیگران از شیوه ها و روشهای صحیح آن استفاده نماییم.