بررسی عشق در جامعه امروزی: امروز یکی از خلاهایی که در دنیای اروپا و آمریکا وجود دارد خلا عشق است.
در کلمات دانشمندان اروپایی زیاد این نکته به چشم می خورد که اولین قربانی آزادی و بی بند و باری امروز زنان و مردان، عشق و شور و احساسات بسیار شدید و عالی است.
در جسمانی امروز هرگز عشق هایی از نوع عشق های شرقی از قبیل عشق های مجنون و لیلی، و خسرو شیرین رشد و نمو نمی کند.
از این داستانها می توان فهمید که زن بر اثر دور نگه داشتن خود از دسترس مرد تا کجا پایه خود را بالا برده است و تا چه حد سرنیاز مرد را به آستان خود فرود آورده است!
قطعاً درک زن این حقیقت را در تمایل او و به پوشش بدن خود و مخفی کردن خود به صورت یک راز تاثیر فراوان داشته است.
مولوی، عارف نازک اندیش و دوربین خودمان مثلی بسیار عالی در این زمینه می آورد.
اول درباره تسلط معنوی زن بر مرد سخن می گوید، آن گاه راجع به تاثیر حریم و حائل میان زن و مرد در افزایش قدرت و معصومیت زن و در بالا بردن مقام او در گداختن مرد در آتش عشق و سوز مثل لطیفی می آورد: آن ها را به آب و آتش تشبیه می کند می گوید مثل مرد مثل آب است و مثل زن مثل آتش، اگر حائل از میان آب و آتش برداشته شود آب بر آتش غلبه می کند و آن را خاموش می سازد.
اما اگر حائل و حاجبی میان آن دو برقرار باشد مثل این که آب را در دیگی قرار دهند و آتش در زیر آن دیگ روشن کنند آن وقت است که آتش آب را تحت تاثیر خود قرار می دهد.
اندک اندک او را گرم می کند و احیاناً جوشش و غلیان در او به وجود می آورد، تا آن جا که سراسر وجود او را تبدیل به بخار می سازد.
مرد بر خلاف آن چه تصور می رود در عمق روح خویش از ابتذال زن و از تسلیم و رایگانی او متنفر است.
مرد همیشه عزت و استغنا و بی اعتنای زن را نسبت به خود ستوده است.
به طور کلی رابطه ای است میان دست نارسی و فراق از یک طرف و عشق و سوز و گرانبهایی از طرف دیگر، یعنی عشق در زمینه فراق ها و دست نارسیها می شکفد و هنر و زیبایی در زمینه عشق رشد و نمو می یابد.
نظامی می گوید: چه خوش نازی است ناز خوبرویان زدیده رانده را از دیده جویان.
همچنین داستانی را که عشق می سراید، مسیر خونین عشاق را بازگو می کند و قصه های معنوی را با ما در میان می گذارد.
به این جهت عشقی که در اعماق جان آدمی طنین می اندازد کار هر بی سرو پایی نیست.
عشق کار نازکان نرم نیست عشق کار پهلوانان است ای پسر سراغ گرفتن عشق از مردم امروزی که نه جان در درون دارند و نه آرمان در بیرون مانند آب پاشیدن به روی ماهی مرده ای است که مدت ها از آب بیرون افتاده است.
لذا در جامعه امروزی ما واژه عشق مانند بسیاری از کلمات و دیگر، به واژه ای غریب و ناآشنا مبدل گشته است.
که این مسئله خود ریشه در مسائل دینی و اعتقادی افراد جامعه دارد.
متاسفانه در جامعه کنونی ما تا کسی دم از عشق می زند به علت فرهنگ غلط رواج یافته در جامعه آن فرد مورد سرزنش و ملامت قرار گرفتند که این خود به علت پایین بودن سطح آگاهی مردم از عشق و نبود فرهنگ صحیح در این زمینه دارد.
همچنانکه به علت هوسبازی و بی آلایشی مردم در جامعه می توان این نتیجه را گرفت که عشق دستخوش بی اعتمادی ها و سوء ظن ها و بد گمانی ها به دست مردم کور دل جامعه ما شود.
ماهیت عشق: پیچک عشق وقتی به پای عاشق پیچید او را بی قرار و شیدایش می کند و آن قدر می پیچد و می خراشد و می مکد و بالا می رود تا رمق حیات عاشق را بگیرد و هر چه شیره وجود آدمی را می گیرد و جسم مادی او را تضعیف می سازد به جان و روان مشتاق او باز پس می دهد و پروازیش می کند.
آن گاه جان از جسم برآمده و رها شده، آزاد و سبکبال و بی قرار در عرصه زمین و زمان به جولان درمی آید و شهپر سعادت بخش عشق را به تمامی آفاق می گستراند.
با چنین پیشینه ای، عشق به جان هر کس افتاد چون شعله زبانه کش، در آغوشش می گیرد و سینه اش را می گدازد و می سوزاند و صیقل می دهد.
در این سوز و گذار عاشقانه همه چیز زیبا جلوه می کند و در همه حال جذبات شوق بر جناغ سینه عاشق می نشیند و پیوسته در هاله ای از ابر اشتیاق فرو می رود و هر چه جسم و تن خاکی رنجور تر و زردی چهره عاشق غالب تر می گردد، جان مشتاقش فربه تر و جذبه طلبش به سیر معنوی بیش تر می پردازد.
عشق آتش گدازانی است که زبانه می کشد و رقص کنان به سرچشمه وصال رهسپار می گردد.
عشق میل مفرط است و اشتیاق عاشق و معشوق، از عشق است.
و به معنی فرط حب و دوستی است.
و نیز مشتق از عشقه است.
و آن، گیاهی است که به دور درخت پیچد و آب آن را بخورد و رنگ آن را زرد کند و برگ آن بریزد و بعد از مدتی، خود درخت نیز خشک شود.
عشق، چون به کمال خود رسد، قوا را ساقط می کند و حواس را از کار بیاندازد، و طبع را از غذا باز دارد و میان محب و خلق، ملال افکند و از صحبت غیر دوست ملول شود، یا بیماری بر او مستولی و یا دیوانه و هلاک گردد.
تعریف عشق: عشق از نظر لغوی همانطور که پیش تر عرض کردم نام گیاهی در زبان عربی به نام «عشقه» است که در فارسی به آن پیچک می گویند که به هر چیز برسد دور آن می پیچد، مثلاً وقتی به یک گیاه دیگر می رسد دور آن چنان می پیچد که آن را تقریباً محدود و محصور می کند و در اختیار خودش قرار می دهد.
یک چنین حالتی در انسان پیدا می شود و اثرش این است که (بر خلاف محبت عادی) انسان را از حال عادی خارج می کند، خواب و خوراک را از او می گیرد، تمام توجه را منحصر به همان معشوق می کند.
یعنی یک نوع توحد و تاحد و یگانگی در او به وجود می آورد یعنی او را از همه چیز می برد و تنها به یک چیز متوجه می کند به طوری که همه چیز او می شود.
اما از نظر اصطلاحی به علاقه به شخصی یا شیئی گفته می شود که به اوج شدت خود رسیده است.
به طوری که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد «عشق» نامیده می شود.
لذا عشق اوج علاقه و احساسات است که زمام فکر و اراده انسان را می گیرد، بر عقل و بر اراده تسلط پیدا می کند با توجه به این موضوع تضاد بین عقل و عشق و جدل این دو فطرت در باطن آدم عاشق مدام او را در مورد اذیت قرار می دهد تا آن جایی که روانشناسان گفته اند: عشق، نوعی بیماری است که از یک علاقه مداوم و طبیعی و غریزی پدید می آید و خروج از حد اعتدال آن، نوعی بیماری روانی پدید می آورد.
این در حالی است که عارفان و سالکان می گویند: عشق، حقیقت و یک اصل اساسی و عینی است، که در ذهن ما نمی گنجد.
عشق آن حقیقت والایی است که از سودایش هیچ سری خالی نیست و یک حقیقت جاری و ساری در نظام هستی است و نیازی نیست که عشق را با غیر عشق بشناسیم.
که حقیقت همچون حقیقت هستی از رگ گردن به ما نزدیک تر است.
اقسام عشق: به عقیده حکما عشق بر دو نوع است: حقیقی و مجازی.
عشق حقیقی یعنی عشقی که معشوقش حقیقی است زیرا حقیقت مطلق و جمیل بالذات است و آن همان عشق کملین است به حق.
و اما عشق مجازی یعنی عشقی که معشوقش مجازی است.
یعنی جمال و کمال که در معشوقش است از آن خود وی نیست، عاریت است.
و در جای دیگر می گویند: عشق مجازی بر دو نوع است: نفسانی و حیوانی.
عشق حیوانی همان است که هدف وی اعمال شهوات است.
از شهوت سرچشمه می گیرد و به شهوت خاتمه پیدا می کند و اما عشق نفسانی عبارت است از علاقه به حسن شمائل معشوق که منشاش یک نوع سنخیتی است بین نقس عاشق و معشوق.
با همه اختلافاتی که بین این دو نوع عشق (منظور عشق نفسانی و عشق حقیقی است) وجود دارد و یکی مشروط به هجران است و دیگری به وصال، یکی از نوع ناآرامی و کشش و قصور است و دیگری از نوع آرامش و سکون، در یک جمعیت مشترکند: هر دو گلهای با طراوتی می باشند که فقط در اجتماعاتی که بر آن ها عفاف و تقوا حکومت می کنند، می رویند و می شکفند.
محیط های (اشتراکی) جنسی یا شبه اشتراکی جنسی نه قادرند عشق به اصطلاح شاعرانه و رمانتیک را به وجود آورند و نه می توانند در میان زوجین آن چنان صفا و رقت و صمیمیت و وحدتی به وجود آورند.
گروهی عشق را (همین عشق انسان به انسان) را دو نوع می دانند، برخی عشق ها را عشق های جنسی می دانند (که این ها را عشق مجازی می نامند نه عشق حقیقی) و معتقدند که بعضی عشق ها عشق روحانی یعنی عشق نفسانی است به این معنا که در واقع میان دو روح نوعی کشش وجود دارد.
عشق جسمانی منشاش غریزه است.
با رسیدن به معشوق و با اطفاء (خاموش شدن) غریزه پایان می یابد، چون پایانش همین است.
اگر مبداش ترشحات داخلی باشد با افراز شدنش قهراً پایان می یابد.
از آن جا آغاز می شود و به اینجا پایان می یابد، ولی اینها مدعی هستند که انسان گاهی به مرحله ای از عشق می رسد که مافوق این حرف هاست.
خواجه نصیر الدین طوسی از آن به «مشاکله بین النفوس» تعبیر می کند.
که یک نوع همشکلی میان روح ها وجود دارد.
و در واقع این ها مدعی هستند که در روح انسان یک بذری برای عشق روحانی و معنوی هست که در واقع نفسی هم اگر این جا وجود دارد او فقط محرک انسان است، و معشوق حقیقی انسان یک حقیقت ماوراء طبیعی است، که روح انسان با او متحد می شود و به او می رسد و او را کشف می کند و در واقع معشوق حقیقی در درون انسان است.
می گویند این که عشق می رسد به آن جا که عاشق، خیال محبوب را از خود محبوب عزیزتر و گرامی تر می دارد.
برای آن است که خود محبوب و زمینه اولی تحریک در درون انسان است و او را در درون خودش با یک حقیقت دیگری.
با همان صورت معشوق که در روح اوست و در واقع صورت این شیء (معشوق ظاهری) نیست، صورت یک شیء دیگر است خو می گیرد و با او هم خوش است.
گروهی نیز عشق مجازی را عشق به فرزند و زن و دنیا و مال و مکنت دانسته اند و علاقه مفرط به اینان در سوز و گداز بودن در راه آن را عشق ظاهری و جسمانی می دانند.
ولی عشق به ملکوت عالم و ماوراء طبیعت و خود باختگی و حیرت و اشتیاق شدید به انوار الهی، عشق حقیقی است.
بنابراین انسان عاقل و زیرک، از خواب غفلت بیدار شده و می داند معشوق حقیقی در اجسام و مواد جسمانی کثیف و و بدان گوشتی و خونی یا فنا نمی شود.
اما بنده معتقد هستم که عشق حقیقی حتماً نباید عشق به ذات احدیت خداوند باشد بلکه یک عشق مجازی نیز راهی برای رسیدن به عشق حقیقی می تواند باشد و بر این عقیده هستم که یافتن معشوق حقیقی در جان یک انسان راحت تر است تا درک و شهود ملکوت اعلی مگر غیر از این است که امام علی (ع) فرمودند هر کس می خواهد خدا را بشناسد به خویشتن خویش مراجعه کند و خودش را بشناسد اگر ما بر این عقیده باشیم که این معشوق زمینی جلوه ای از حکمت و خلقت خداست و در نهایت عشق جلوه هایی از وجود خداوند را در حرکات و حسنات وی درک کنیم به معشوق اصلی خواهیم رسید.
نظیر این گونه عشق ها را در فداکاری و از خودگذشتگی امام علی (ع) بدین گونه توجیه توان کرد که اگر عشق محمدی نبود چه چیزی می توانست علی را بلا گردان پیامبر سازد تا آن جا که جان خود را در خوابگاه پیامبر به خطر بیاندازد؟
لذا بر این باور هستم که اگر در یک طرف عشق مجازی پای عشق حقیقی (یعنی خدا) در میان باشد آن عشق، عشقی حقیقی است ولو این که عشق به مال و مکنت باشد که اگر همین مال و مکنت برای رضای خدا صرف شود خود راهی برای رسیدن به مراتب اعلی و عشق حقیقی است که در آینده در بحث فضایل عشق به این موضوع به طور مفصل پرداخته خواهد شد.
شهادت اشک: زبان عشق، زبان اشک است.
زبان ظاهری حقیر تر از آن است که بتواند حقایق عشق را بیان کند.
توان توصیف معشوق را ندارد.
چه زبانی صادق تر و زلال تر و بی ریا تر از زبانی که کلماتش، نه لفظ است و نه خط، اشک است.
و هر عبارتش ناله ای، ضجه ای دردی، فریاد عاشقانه شوقی!
مگر چشم از زبان صادق تر سخن نمی گوید؟
مگر نه اشک، زیباترین شعر و بی تابترین عشق و گدازانترین ایمان و داغ تری اشتیاق و تب دارترین احساس و خالص ترین گفتن و لطیف ترین دوست داشتن است که همه در کوره یک دل، به هم آمیخته و خوب شده اند و تبدیل به قطره ای گرم شده اند به نام اشک؟
گریستن یعنی تجلی طبیعی یک احساس، حالتی جبری و فطری از یک عشق، یک رنج یک شوق یا اندوه.
اشک که می بارد و ناله که بر می آید و گریه که اندک اندک در دل می رود و ناگهان در گلو گیر می کند و راه نفس را می بندد، این زبان صادق و عاشق یک انسان است.
کسیکه عاشق است و از معشوقش دور افتاده است و یا عزادار است و مرگ عزیزی قلبش را می سوزاند، می گرید، غمگین است و هرگاه دلش یاد او می کند و زبانش سخن از او می گوید، روحش آتش می گیرد و چهره اش برمی افروزد و چشمش نیز با او همدردی می کند.
یعنی اشک می ریزد، اشک می جوشد و این حالات همه نشانه های لطیف و صریح ایمان عمیق و عشق راستین اویند.
اما باید به این نکته توجه داشت که گریه ای که تعمد و آگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن و حس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد، کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان به کار می رود.
فراموش نکنیم: یکی از نخستین کسانی که بر سرگذشت حسین (ع) گریست، عمر سعد بود و نخستین کسی که بر این گریه حسین (ع) ملامت کرد، زینب بزرگ بود.
تفاوت و شباهت عشق حقیقی و مجازی: عشق حقیقی و عشق مجازی، در یک چیز مشترکند که عبارت از کشش به سوی معشوق باشد، اما در یک چیز هم از هم متمایزند که فرق عمده بین آن دو محسوب می شود و آن عبارت از اشباع و عدم اشباع عاشق از معشوق است.
در عشق مجازی، فراق عامل اصلی برای حرکت است.
عاشق تا وصل به معشوق حاصل نشده باشد در حرکت و سوز و گداز است، ولی وقتی وصل دست می دهد و کام خود را می گیرد، رفته رفته آن اشتیاق و سوز و گداز افسرده می گردد.
بنابراین تازگی عشق مجازی، در فراق آن نهفته است.
لذا گفته اند: روزی، لیلی به پیش مجنون آمد و گفت: من لیلی بوده و اکنون در خدمت تو هستم.
مجنون، به او رغبتی نشان نداده و گفته بود: من به فراق تو از وصالت مشتاقترم.
در عشق مجازی، وصال موجب ملامت و دلسردی و خستگی می گردد زیرا وقتی چیزی لذت بخش، مانند غذا، به کرات استفاده شد، آن لذت تازگی خود را در خصوص فرد استفاده کننده از دست می دهد.
بهترین مناظر دیدنی دنیا، برای انسان ها در دفعات اول جذاب و تازه است؛ ولی برای افرادی که در کنار آن به کسب و کار مشغولند، هرگز آن حالت روحانی را ندارد و تازگی خاص در آن نیست.
اما در عشق حقیقی (منظور فقط عشق به خداوند باری تعالی می باشد) مساله کاملاً برعکس عشق مجازی است.
در اینجا، وصال نه تنها ملامت آور نیست بلکه نشاط افزاست.
در اینجا، دلدادگی و سوز و گداز عاشق بعد از وصال، چندین برابر می شود و معشوق در هر دفعه برای عاشق خود، تجلی و نمود جدید و تازه ای دارد.
هر نظرم که بگذرد، جلوه رویش از نظر بار دگر ببینمش خوشتر از آنچه دیده ام با توجه به بیان اقسام عشق و نظر قرآن کریم به این نتیجه می رسیم که عشق هدیه الهی است که در فطرت همه انسان ها به امانت گذاشته شده است اما چگونگی بروز و استفاده انسان ها از آن متفاوت است.
برخی با استفاده صحیح از آن به سعادت و خوشبختی و بالندگی و کمال می رسند ولی برخی دیگر با استفاده نادرست از آن به بیابان خشکیده شقاوت و بدبختی گام می نهند و هر دفعه بیش از پیش از قافله انسانیت فاصله می گیرند.
همانند آتشی که بدون آن نمی توان زندگی کرد.
اما اگر به علت استفاده نادرست مقداری از آن در خرمنی بیفتد یک جا همه را نابود می کند.
نکته مهم این است که عشق مجازی عشق نیست بلکه فوران امیال غریزی و شهوانی است که به صورت مقطعی بروز و ظهور می یابد.
زیرا در حقیقت ریشه و سنگ بنای عشق علم و شناخت است و به طور طبیعی هر اندازه علم و شناخت عاشق نسبت به معشوق بیش تر شود به همان اندازه نیز عشق و علاقه اش بیشتر می شود.
زیرا ابعاد وجودی معشوق یکی پس از دیگری برای عاشق آشکار می شود.
عشق از دیدگاه احادیث و قرآن: جایی مطالعه کردم که در قرآن کریم، کلمه عشق نیامده است.
اما در 83 مورد، کلمه حب به صورت مثبت و منفی در صیغه های مختلف و به معانی گوناگون به کار رفته است.
مثلاً در آیه 31 سوره آل عمران می فرماید: بگو اگر خدا را دوست می دارید، از من پیروی کنید تا او نیز شما را دوست داشته باشد.
اما در لغت عربی کلماتی که به مفهوم عشق و حالات شبیه به آن به کار برده می شود زیاد است.
از آن جمله هوی، حب، وله، کلف، لعج، هیم، عشق و تدلیه و..
مفاهیم بعضی از کلمات فوق اعم از عشق به معنای اصطلاحی است مانند: هوی و حب و هیم.
بعضی دیگر خواص و لوازم عشق را در بردارد مانند: وله و تعدادی از آن.
اهم مفهوم مستقیم عشق را داراست، مانند: لعج و عشق.
در آیات قرآن کلمه حب و ود به کار برده شده است و آن ها را میان خدا و بندگان قرار داده است.
در آیه قرآن آنجا که پیوند زوجیت را یکی از نشانه های وجود خداوند حکیم و علیم فکر می کند از کلمه مودت و رحمت یاد می کند (چنانکه می دانیم «مودت» و «رحمت» با شهوت و میل طبیعی فرق دارد) و می فرماید: و من آیاته خلق لکم من انفسکم ازواجاً...
و جعل بینکم موده و رحمهً.
یکی از نشانه های خداوند این است که از جنس خود شما برای شما جنت آفریده است...
(میان شما و آن مهر و رافت قرار داده است).
راه رسیدن از عشق مجازی به عشق حقیقی: قال علی (ع): «من عشق و کتم و عف و مات، مات شهیداً» امام علی (ع) می فرمایند: هر کس عاشق گردد و کتمان کند و نسبت به عشقش پاکدامنی بورزد و در همان حال بمیرد شهید مرده است.
(جاذبه و دافعه امام علی (ع) ص 55).
سالت ابا عبدالله (ع) عن العشق؟
قال رسول الله (ص): «قلوب خلت عن ذکر الله فاذاقها الله حب غیره.
من عشق فکتم و عف فمات فهو شهید» و در جای دیگری می فرمایند: «من عشق و کتم و عف و صبر غفر الله له و ادخله الجنه» (کنز العمال خ 699) مسلماً کلمه عشق در روایات بالا عشق فرد به یک انسان دیگر است زیرا در عشق به خدا پاکدامنی معنایی ندارد و این عاشق و معشوق زمینی هستند که اگر با وجود شوق و اشتیاق شدید به هم در برابر غرایض ایستادگی نمایند و صبر خدا را پیشه کنند مسلماً از پاداش که همان «ادخله الجنه» است بهره مند خواهند شد.
عشق و محبت قطع نظر از این که معشوق زمینی باشد یا آسمانی، انسان را از خودی و خودپرستی بیرون می برد.
خودپرستی محدودیت و حصار عشق است.
عشق به غیر مطلقاً این حصار را می شکند.
تا انسانی از خود بیرون نرفته است ضعیف است و ترسو و بخیل و حسود و بدخواه و کم صبر و خودپسند و متکبر، روحش برق و لعمان ندارد، نشاط و هیجان ندارد.
همیشه سرد و خاموش اما همینکه از خود پا بیرون نهاد و حصار خودی را شکست این خصایل و صفات زشت نیز نابود می گردد.
و این خود راهی را برای رسیدن به عشق حقیقی باز می کند.
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او زحرص و عیب کلی پاک شد.
خودپرستی به مفهومی که باید از بین برود یک امر وجودی نیست.
یعنی نه این است که انسان باید علاقه وجودی نسبت به خود را از بین ببرد تا از خودپرستی برهد، معنا ندارد که انسان بکوشد تا خودش را دوست نداشته باشد.
علاقه به خود که از آن به «حب ذات» تعبیر می شود به غلط در انسان گذشته نشده است تا لازم گردد از میان برداشته شود.
اصلاح و تکمیل انسان بدین نیست که فرض شود یک سلسله امور زاید در وجودش تعبیه شده است.
و باید آن زاید ها و مضرها معدوم گردند.
به عبارت دیگر، اصلاح انسان در کاستی دادن به او نیست در تکمیل و اضافه کردن به اوست.
وظیفه ای که خلقت بر عهده انسان قرار داده است در جهت مسیر خلقت است.
یعنی در تکامل و افزایش است نه در کاستی و کاهش.
مبارزه با خودپرستی مبارزه با محدودیت خود است.
این خود باید توسعه یابد.
این حصار که به دور خود کشیده شده است که همه چیز دیگر غیر از آن چه به او عنوان یک شخص و یک فرد مربوط گردد آن را یگانه و ناخود و خارج از خود می بیند، باید شکسته شود.
شخصیت باید توسعه یابد که همه انسان های دیگر را بلکه همه جهان را در برگیرد.
پس مبارزه با خودپرستی یعنی مبارزه با محدودیت خود.
بنابراین «خودپرستی» جز محدودیت افکار و تمایلات چیزی نیست، عشق، علاقه و تمایل انسان را به خارج از وجودش متوجه می کند، وجودش را توسعه داده و کانون هستی اش را عوض می کند و به همین جهت عشق و محبت یک عامل بزرگ اخلاقی و تربیتی است.
مشروط به اینکه خوب هدایت شود و به طور صحیح مورد استفاده قرار گیرد.
وقتی عشق به حد نصاب خود می رسد، انسان را از سایر تمایلات و هوی های گسیخته بیزار می کند.
گویی تمایل دیگری در او وجود ندارد.
او بخل نمی ورزد و حسادت نمی کند.
در حقیقت مانند این است که فقط او در جهان وجود دارد و روح او هم یک مسئله بیش تر ندارد.
و آن وصال معشوق است.
این جریان یک امر طبیعی است که وقتی روح با تمامی قوایش متوجه یک نقطه بوده باشد، از تمام نقاط دیگر جهان هستی رویگردان می شود.
اما آیا این حقیقت فی نفسه با ارزش است یا نه؟
بایستی بگویم این ارزیابی بستگی به پاسخ این سوال دارد که معشوق چیست؟
یا معشوق کیست؟
اما چنین می نماید که عشق های حقیقی (عشق افلاطونی نه عشق های مجازی و شهوانی) خود فی نفسه دارای ارزش بوده و می تواند انسان را از حرص و عیب پاک کند.
ولی اگر دقت کنیم، همین عشق ارزش خود را از آن جهت به عالی ترین درجه رسانیده است که معشوق در نظر عاشق جمال مطلقی است که ابدیت دارد.
یعنی معشوقی است که به عشق احتیاجی ندارد و عشق او را دگرگون نمی کند.
یعنی مانند عشق های معمولی نیست که معشوق با دریافت های عاشق به خود ببالد و احساس غرور کند و در نتیجه با ابراز چنین غروری عظمت خود را در نظر عاشق از دست بدهد.
علاوه بر این وقتی انسان عاشق چیزی یا کسی باشد جز دنیای مطلوب آن چیز یا آن کس چیز دیگری نمی بیند همه زیبایی های دنیا را در نگاه معشوق می بیند.
دیگر به دنیای غیر او توجهی ندارد.
مثلاً اگر پسری عشق به دختری را در دل خود داشته باشد دیگر جرات فکر کردن غیر او را به خود نمی دهد و تمام افراد دیگر (اعم از زن و مرد) برای او به اندازه تار مویی از معشوق خود او نمی شوند.
و این یک نوع انقطاع و نزدیکی به مطلوب است.
چه بسا اگر این عشق حقیقی باشد به مطلوب حقیقی یعنی خدا هم دست خواهد یافت.
همچنین شخص تا عاشق نشده باشد بسیار خودخواه است.
مال اندوز و چون پرتوی عشق بر دل آدمی تابیدن گرفت، نور معرفت از روزن جان او سر می زند.
آن چنان نسبت به معشوق و محبوب مهربان می شود که زر و سیم را پیش او ارج و بهایی نیست.
تا آنجا که آن چه در کف دارد، در پای معشوق می ریزد و بر سر قمار عشق می بازد و در راه معشوق خود را نادیده می گیرد و به استقبال بلاها و خطرات می رود و از هیچ نمی ترسد.
اما از خود گذشتگی و ایثار در عشق به حقیقت بسیار شگفت انگیز است.
زیرا نیروی ایمان چنان سرتاسر وجود آدمی را فرا می گیرد، که باید گفت ایمان استوار، عین عشق است از آن رو که عشق چون در خانه دل آدمی فرود آید.
علاقه انسان را به دنیا و کشمکش های آن قطع می کند، آن چنان که عاشق، هر صفت کمالی را در جاذبه عشق می بیند که این ها خود دلایلی برای رسیدن به عشق حقیقی از جانب عشق های زمینی می باشد.
در تایید این صحبت: عرفا مدعی هستند که همه عشق ها حقیقی هستند.
این ها فلاسفه را که عشق را در دو نوع می دانند رد می کنند.
مدعی هستد که در معشوق های مجازی هم، عاشق در عین حال که خودش نمی داند.
معشوق را به اعتبار این که پرتوی از خدا هست، دوست دارد٬ به عقیده آن ها اصلاً محال است که انسان غیر خدا را دوست داشته باشد.
محی الدین عربی می گوید: «ما احب احد غیر خالق» یعنی احدی تا کنون غیر از خالق خودش را دوست نداشته است.
«لکن احتجب عنه تعالی تحت زینب و سعاد و هند و...» «اما خداوند در زیر نامهای معشوق ها ی مجازی پنهان است» معشوق حقیقی خود اوست.
در این زمینه مولوی شعری دارد که می گوید: جرعه ای بر ریختی زان خفیه فام بر زمین خاک من کاس الکرام در تمام تمثیل ذکر می کند.
می خواهد بگوید که جرعه ای از عشق الهی بر روی خاک، ریخته شده است.
و اگر انسان موجود خاکی را دوست می دارد به اعتبار آن جرعه ای است که روی خاک ریخته شده است.
بعد می گوید: جرعه خاک آمیز چون مجنون کند مرشما را صاف او تا چون کند می گوید این معشوق مجازی به اعتبار این که یک ذره از آن جرعه در آن ریخته شده، شما را این جوری کرده است.
بنابراین منافاتی نیست که به ظاهر (یعنی در خیال خود) معشوق، یک انسان باشد، ولی در حقیقت معشوق حقیقی آن انسان نباشد.
بلکه آن ظاهری باشد که در این مظهر به شکلی خودش را ظاهر کرده است.
بنابراین رسیدن به این ظاهر خاکی به معنای رسیدن به آن مظهر آسمانی می باشد.
قصه یوسف (ع) و زلیخا: در قصص و حکایات آمده است که آن اواخر حضرت یوسف (ع) سراغ زلیخا می رود.
زلیخا دیگر به او اعتنا نمی کند.
می گوید من یوسف ام.
من همان هستم که تو چنین می کردی و...
و هر چه می گوید زلیخا به او اعتنا نمی کند.
می گوید چرا؟
زلیخا می گوید اکنون من کسی را پیدا کرده ام که دیگر به تو نیاز ندارم.
همان حالت قبلی، یعنی اگر همان عشق مجازی به یوسف او را یکدفعه از همه چیز نبریده بود و به یک چنین حالت روحی وارد نکرده بود، در مرحله بعد به یک مرحله از عشق الهی نمی رسید که به همان یوسف هم اعتنا نداشته باشد.
که این داستان نمود دیگری از نمودهای عشق مجازی به شمار می رود که موجب وصل به حقیقت شده است.
بررسی نظریه ابن سینا: ابن سینا در کتاب رساله العشق، عشق را در مراتب گوناگون هستی از ضعیف ترین درجه وجود یعنی هیولای اولی تا قوی ترین مرتبه آن یعنی واجب الوجود، جاری و ساری دانسته است.
عشق در هر یک از این مراتب از درجات گوناگون برخوردار است.
به نظر وی راز بقاء و تکامل، در عشق است علاوه بر این او با استعداد از ذوق عرفانی و روش فیلسوفانه به اثبات اتحاد عشق، عاشق، معشوق و راه رسیدن از عشق مجازی و کوچک را به عشق حقیقی والا پرداخته است.
به عنوان مثال ابن سینا در این مساله که عشق مجازی می تواند به عشق حقیقی منتهی شود پس از بیان چهار مقدمه که مهم ترین آنها عبارتست از تبدیل عامل پست عشق به عامل اعلای عشق در مقدمه چهارم می گوید: «نفس ناطقه و نفس حیوانی که مجاور یکدیگرند به هر چیزی که دارای نظم و ترکیب زیبا و اعتدال بوده باشد، عشق می ورزند.
مانند آهنگ های موزون و چشیدنی های مرکب از خوردنی هایی که دارای طعم های متناسب باشد.
نفس حیوانی علاقه به نوعی از تولید دارد و نفس ناطقه اگر مستعد تصور معانی عالی تر از طبیعت باشد و بداند که هر چیزی که به معشوق اول و اعلا نزدیک تر شود، دارای نظم عالی تر و اعتدال نیکوتر می باشد....
مورد عشق ورزی قرار می دهد.» سپس می گوید: «یکی از شوون عقلا، اشتیاق به نظر در انسان زیباست.
این نظر در بعضی اوقات فراغت و فتوت شمرده می شود.
و اگر این نظر تنها به انگیزگی قوه حیوانی باشد، عقلا آن را به ظرافت و فتوت منسوب نمی دانند، زیرا حقیقت این است که اگر انسان شهوات حیوانی را به انگیزگی حیوانی تلقی و اشباع نماید او خود را در معرض نقص قرار داده است و به نفس ناطقه آسیب وارد کرده است و نیز این گونه شهوت رانی از اختصاصات نفس ناطقه نیست، زیرا این نفس به کلیات عقلانی ابدی مشغول است نه به جزئیات حسی رو به فساد و تباهی»