حافظ خواجه شمس الدین محمدبن محمد شیرازی یکی از بزرگترین شاعران و غزل سرایان نغزگوی بلندآوازه ایران و جهان است و در شعرهای خود ”حافظ“ تخلص نموده است.در بیشتر مأخذها نام پدرش را بهاءالدین نوشتهاند و ممکن است بهاءالدین علیالرسم لقب او بوده باشد.
محمد گلندام نخستین جامع دیوان حافظ و دوست و همدرس او، نام و عنوانهای او را چنین آوردهاست: ”مولاناالاعظم، المرحوم الشهید، مفخرالعلماء، استاد نحاریر الادبا، شمسالمله والدین، محمدالحافظ الشیرازی“.تذکرهنویسان نوشتهاند که نیاکان او از کوهپایه اصفهان بودهاند و پدربزرگ او در روزگار حکومت اتابکان سلغری از آنجا به شیراز آمد و در همان شهر مشغول به زندگی شد و نیز چنین نوشتهاند که پدرش ”بهاءالدین محمد“، بازرگانی میکرد و مادرش از اهل کازرون و خانه ایشان در دروازه کازرون شیراز واقعبود.
زندگینامه: شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران و از تابناکترین ستارگان آسمان علم و ادب ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پابرجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.
با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی به حکم شواهد و قرائن ظاهرا شیخ در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز، که به آن صمیمانه عشق میورزیده، به دنیا آمده است.
اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهرا پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان سلغری فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است.
شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آورد و پس از سپری نمودن علوم ومعلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا...بهرهها گرفت.
خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت(1) و هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود بدل گشت.
وی در این دوره علاوه براندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و این کتاب آسمانی رابا صدای خوش و با روایتهای مختلف از بر میخواند و از این روی تخلص حافظ را بر خود نهاد.(2) دوران جوانی این شاعرگران مایه مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان سلغری فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو، از عمال ایلخانان مغول، در آمده بود.
حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود موردتوجه و عنایت امرایاینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.
دوره حکومت شاه ابو اسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 ه.
ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی شیراز و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید.
حافظ نیز از مرحمت و لطف امیر ابو اسحاق بهرهمند بود و در اشعار خود با ستودن وی درالقابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم و حیاء) حقشناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت.(3) پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارز الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سختگیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت.
امیر مبارز الدین شاهی تندخوی و متعصب و ستمگر بود و بویژه در امور دینی ومذهبی بر مردم خشونت بسیاری جاری نمود.
در دوره حکومت وی مردم از بسیاری از آزادیها و مواهب طبیعی خود محروم شدند و امیر خود را مسلمانی متعصب جلوه میداد که درصدد جاری ساختن احکام اسلامی است.
این گونه اعمال با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست.
سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند توطئهای فراهم آورده و پدر را دستگیر کردند و بر چشمان او میل کشیدند.(4) شاه شجاع و شاه منصور از دیگر امرای آل مظفر همعصر با حافظ بودند و به سبب از بین بردن مظاهر تعصب و خشک اندیشی در شیراز و توجه به بازار شعر و شاعری مورد توجه حافظ قرار گرفتند.
این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به خواجه میگذاشتند واز آنجا که بهرهای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.(5)اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزیهای فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردمان شوریده بخت آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی شیراز نهاد.
داستان ملاقات تاریخی و عبرت انگیز خواجه حافظ با تیمور نیز اگر صحت و اعتبارداشته باشد ظاهرا در سال 790 ه.
ق و یک سال پیش از مرگ شاعر نامدار صورت گرفته است.
براساس این داستان پس از آنکه دروازههای شیراز به روی مؤسس سلسله تیموریان گشوده شد امیر تیمور قاصدی را به نزد حافظ فرستاد و او را به نزد خود خواند و گفت: من اکثر ربع مسکون را با این شمشیر مسخر ساختم و هزاران جای و ولایت را ویران کردم تا سمرقند و بخارا را که وطن مألوف و تختگاه من است آبادان سازم و تو آن گاه به یک خال هندوی ترک شیرازی سمرقند و بخارای ما را در یکی از ابیات خود به فروش میرسانی.(6) گویند خواجه زیرکانه در جواب وی به فقر و نداری خود اشاره کرده و میگوید: ای سلطان عالم از این بخشندگی است که بدین روز افتادهام.
این پاسخ زیبا وشوخ طبعانه مورد پسند تیمور واقع میگردد و او را مورد عنایت خود قرار میدهد.
مرگ خواجه یک سال پس از این ملاقات صورت گرفت و وی در سال 791 ه.ق در گلگشت مصلی که منطقهای زیبا و باصفا بود و حافظ علاقه زیادیبه آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.
نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی میدانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند.
در مشاجرهای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند.
پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد: قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ/ که گرچه غرق گناه است میرود به بهشت / *** حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و برخلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود و از صفا و زیبایی شهر محبوبش و اماکن تفریحی آن همچون گلگشت و آب رکنآباد لذت میبرد.
وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سرتاسر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت.
نقل شده است که وی مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و سلاطینی همچون سلطان احمد بن شیخ اویس بن حسن جلایری (ایلکانی) ومحمود شاه بهمنی دکنی با احترام زیاد او را به پایتختهای خود دعوت کردند.
حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی درگرفت و خواجه که درخشکی آشوب و طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز سازد از این رو از مسافرت پشیمان شد.
شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزلهای بسیار زیباست.
غزل بویژه نوع عارفانه آن توسط حافظ به اوج فصاحت و بلاغت و ملاحت رسید و او جدای از شیرینی و سادگی و ایجاز، روح صفا و صمیمیت را در ابیات خود جلوهگر ساخت.
خواجه شیراز در غزلیات خود تمامی منویات قلبی خویش نظیر عشق به حقیقت و یکرویی و وحدت و وصال جانان و از سوی دیگر خشم و تنفر خود را در مقابل اختلاف و نفاق، ریا و تزویر و ستیزگیهای قشری بیان کرده است.
در غزلیات زیبای حافظ که از همه حیث اوج غزل فارسی محسوب میشود کلمات و تعبیرات خاصی وجود دارد و خواجه که خود مبتکر این سبک است از آن طریق مقصود خود را بیان داشته است.
کلمات و عباراتی همچون طامات، خرابات، مغان، مغبچه، خرقه، سالوس، پیر،هاتف، پیر مغان، گرانان، رطل گران، زنار، صومعه، زاهد، شاهد، طلسمات، شراب و...
از این گونهاند که هر یک بیانگر قریحه عالی و روح لطیف و طبع گویا و فکر دقیق و ذوق عارفانه و عرفان عاشقانه وی است.
خواجه در اشعارش اغلب از خود به عنوان رندی پاک باخته و بینیاز یاد کرده که با همه هشیاری و دانایی به آداب و رسوم و مقررات اجتماعی بیاعتناست.
وی از ریا و تزویر زاهدان درونی در رنج و اضطراب است و حتی صوفیان ریایی را که به طریقت حافظ انتساب میورزند ولی اهل ظاهر بوده و در ژنده پوشی و قلندری تظاهر میکنند سخت سرزنش میکند و در اشعار خود دام حیله و تزویر این ظاهر پرستان را پاره میسازد.
لسان الغیب با بهرهگیری از برخی تشبیهات معمول شاعران همچون تشبیه زلف به کفر و زنجیر وسنبل و دام، تشبیه ابرو به کمان، تشبیه قد به سرو، صورت به چراغ و گل و ماه و دهان به غنچه و پسته و...
ناپدیداری اوضاع زمان، بی دوامی قدرت و شکوه و جلال پادشاهان و لزوم دل نبستن به مظاهر دنیوی را متذکر میشود.
حافظ معتقد است آدمیان باید از زیباییها و خوشیهای طبیعت و حافظ از میان امیران عهد خود چند تن را در شعرهایش ستوده و یا به معاشرت و درک صحبت آنها اشاره کرده است مانند ابواسحق اینجو (مقتول به سال ۷۵۸ ه) و شاه شجاع (م ۷۸۶ ه) و شاه منصور (م ۷۹۵ ه) و در همان حال با پادشاهان ایلخانی (جلایریان) که در بغداد حکومت داشتند نیز مرتبط بود و از آن میان سلطان احمدبن شیخ اویس (۷۸۴-۸۱۳ ه) را مدحکرد.
از میان رجال شیراز، از حاجی قوامالدین حسن تمغاجی (م ۷۵۴ ه) در شعرهای خود یادکرده و یکجا هم از سلطان غیاثالدینبنسلطانسکندر فرمانروای بنگال که در سال ۷۶۸ بر تخت سلطنت بنگال جلوس کردهبود یادنمودهاست.
هنگامی که شهرت شاعرنوازی سلطان محمود دکنی (۷۸۰-۷۹۹ ه) و وزیرش میر فیضالله انجو به فارس رسید حافظ راغب دیدار دکن گشت و چون پادشاه به منی هند و وزیر او را مشتاق سفر خود به دکن یافت از شیراز به ”هرمز“ رفت و در کشتی محمود شاهی که از دکن آمده بود نشست اما پیش از روانه شدن کشتی باد مخالف وزیدن گرفت و شاعر کشتی را -ظاهراً به قصد وداع با بعضی از دوستان در ساحل هرمز، اما در واقع از بیم مخاطرات سفر دریا - ترک گفت و این غزل را به میر فیضالله انجو فرستاد و خود به شیراز رفت: یکبار نیز حافظ از شیراز به یزد که دردست شعبهای از شاهزادگان آلمظفر بود رفت ولی خیلی زود از اقامت در ”زندان سکندر“ خسته شد و در غزلی بازگشت خود را به فارس بدینگونه آرزو کرد: درباره عشق او به دختری ”شاخنبات“ نام، افسانههائی رایج است و بنابر همان داستانها حافظ به وصال این دختر نرسید .
چندبار در شعرهای حافظ به اشارتی که به مرگ فرزند خود دارد بر میخوریم و از آنجمله است این دو بیت: حافظ چه میگوید براساس دوپهلویی گویی و ایهام فراوانی که در شعر وی یافت میشود تفسیرها و برداشتهای متفاوتی از روی سرودههای خواجه ارائه میشود که گاهی ناقض یک دیگرند.
گروهی او را عارفی ناب میشناسند و دستهای دیگر به تعالی و پیشرفت افکار وی در طول دوران زندگانی از یک مسلمان ساده به یک صوفی و بعدهابه یک عارف اشاره میکنند.
برخی نیر بعلت وجود کلماتی چون مهر، می، مغان از او به عنوان یک دوستدار یا حتی پیرو آیین مهرپرستی یاد میکنند.
واژگان کلیدی رند ,می , پیر مغان که تعاریفی که از آنها دادهمیشود برین اساس است می: شراب وصل و شناخت الهی رند: عارف سالک پیر مغان: مرشد و راهبرندۀ طریق عرفان لیکن گفتنی ست که بنا بر اعتقاد جمعی از صاحبنظران منظور حافظ از می، ذاتاً خود می و شراب میباشد اندیشههای وی در تیره زمانی که ریاکاری متشرعان ظاهرپرست راه را بر شناخت حقیقی جهان و بهره از خرد سد میکرد، حافظ با پرده برداری از نقاب تزویر دورویان میخواست تا بازار مردم فریبی ایشان از رونق بیافتد و با تکیه بر اصول اخلاقی رندانه و کرامتهای انسانی شیوهای آشنا بر عاشقان راستین در طلب معشوق میگشود و با ذکر مصیبت و بلاهای راه عشق, ایشان را بر شکیبایی و استغنای معشوق پندمیداد.
نسخ دیوان از کسانی که در تصحیح و ویرایش غزلیات او و چاپ دیوانش کوشیدهاند افراد زیر را میتوان نام برد : علامه قزوینی، قاسم غنی، هوشنگ ابتهاج، پرویز ناتل خانلری و احمد شاملو.
از عشق به عشق- بینش حافظ از هنر خود، شعرای ایران در قرون وسطی درباره خود و پیشه شاعری و مقام هنر در جامعه و رسالت هنر خیلی فکر میکردند و در اشعارشان راجع به این مسائل صریحا یا به اشارت صحبت کرده اند.
نویسنده این سطور راجع به این موضوع مکرر تحقیق کرده و چند مقاله منتشر نموده است.
«بینش از خود» به ویژه نزد نظامی جالب توجه است.
نظامی در مقدمه نخستین مثنویش «مخزن الاسرار» از خود و شروط هنر و اوصاف شاعر حقیقی، بحث میکند و در طی آثارش به این موضوع برمی گردد.
افکاری که این شاعر در ابواب «مقام و مرتبت این نامه»، «در گفتار فضیلت سخن» و «برتری سخن منظوم از منثور» به عبارت درآورده شامل عناصر یک فلسفه زبان و شعر است.
می توان گفت که در زمان حافظ صحبت کردن شاعر از پیشه و هنر خود عادت و عرف بود.
حافظ اگرچه از شعرای پیش از خود متأثر شده، بینش او از خود هم یک سیمای خاص خود او دارد.
در این مقاله کوتاه کمتر از تأثیر پیشروان بر حافظ و بیشتر از افکار خود حافظ حرف خواهم زد.
بینش حافظ از هنر خود، بویژه در بیت مخلص غزلهای او پیدا میشود، ولی به آنجا محدود نیست.
بینش حافظ از هنر خود موضوعی متنوع است و میتوان آن را لااقل از دو جهت ذیل در نظر گرفت: 1- گفتار حافظ از منابع هنر خود 2- گفتار حافظ از محبوبیت و تأثیرات هنر خود اولین منبع هنر حافظ البته عشق است: - مرا تا عشق تعلیم سخن کرد/ حدیثم نکته هر محفلی بود - عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش/ تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام - یکیست ترکی و تازی درین معامله حافظ/ حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی منبع عشق البته جمال یار است.
پس میتوان گفت که اولین منبع الهام حافظ همین جمال یار بوده است.
یعنی انعکاس جمال خدا در آفرینش یا به عبارت خود شاعر: ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم/ ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما ولی حافظ علاوه بر ظواهر آفرینش از منابع غیرمحسوس و غیرمرئی- یعنی از عالم غیب- هم الهام گرفته و بنابراین لقبش «لسان الغیب» شده است.
این الهامی بود که به وسیله آواز هاتف و سروش و حتی روح القدس بر او میآمد و هنر او با چنین تجربه روحانی و بی نظیری آغاز شده بود که به دعوت یک پیغمبر شباهت دارد.
حافظ این شروع شاعریش را در غزلی مشهور چنین توصیف کرده است: - دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند/ باده از جام تجلی صفاتم دادند دلیل اینکه «آب حیات» اشارتی است به شعر حافظ این دو بیت دیگر است: - حجاب ظلمت از آن بست خضر که گشت/ ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب، خجل - حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم/ ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان ولی از خود غزل مزبور با کمال وضوح روشن میشود که مقصود از «آب زندگی» شعر حافظ و موضوع غزل دعوت شاعر یا آغاز الهام اوست.
تجربه این دعوت، حافظ جوان را از وظیفه اصلی شاعر آگاه کرد.
این وظیفه شاعر، «وصف جمال» و اساس قابلیت توصیف جمال- علاوه بر هنر و طبع شاعری- آینه بودن چشم و دل شاعر است.
ملاقات با ذات خدا، آگاهی از تجلی صفات خدا، لبّ حافظ را تغییر داده است.
بعد از این روی من و آینه وصف جمال/ که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند لحظه ملاقات با خدا بدون جهد سابق هم ممکن نبود، بلکه ثمره دوره صبر و ثبات بود.
چنانچه در سیرت پیغمبران آمده است که بعد از زهد و اعتکاف در کوه و بیابان نائل به دعوت شدند، حافظ هم گویا بعد از تحمل جور و جفا با صبر و ثبات به این دعوت نائل شده است.
- هاتف آن روز به من مژده این دولت داد/ که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد/ اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند باید گفت که حافظ اول کسی نبود که خود را به مقامی نزدیک به مقام پیغمبری رساند.
همین خودآگاهی نزد نظامی هم دیده میشود، چنانکه در مقدمه «مخزن الاسرار» میفرماید: - بلبل عرشند سخن پروران/ باز چه مانند به آن دیگران زآتش فکرت چو پریشان شوند/ با ملک از جمله خویشان شوند پرده رازی که سخن پروریست/ سایه ای از پرده پیغمبریست (مخزن الاسرار، دستگردی 41) رساله این شاعر پیغامبر یا پیغمبر شعر سرا چیست؟
جواب ساده و روشن است.
لُبّ این رساله عشق است، چنانچه حافظ خود میفرماید: - زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست/ بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش - حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ/ اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد پس میشود گفت که حافظ خود را به عنوان یک «پیغمبر عشق» میبیند.
مقام پیغمبر در فلسفه عرفانی اسلام مقام «انسان کامل» است و همین مقام را ولی و پیر طریقت هم صاحب اند.
شاعر ایرانی اگرچه اصلا جزو سلسله انسانهای کامل نیست، ولی میبینیم که شاعر این مقام را ابتدا به دوست و بعد هم به خود عطف میکند.
شعرایی چون نظامی، مولانا رومی و حافظ اگرچه در اشعارشان اصطلاح «انسان کامل» اسما و عینا ذکر نمیشود، ولی این مفهوم در افکار و تصورشان نقش مرکزی را بازی میکند.
انسان کامل کسی است که مثل «قطب» در تفکر عرفانی تمام عالم را زنده دارد و حتی آسمان با افلاک و ستاره ها را هم زیر تأثیرش دارد.
شعرای ایرانی به جای «انسان کامل»، گاه گاه، کلمه «رند» را به کار میبرند، برای اشارت به تأثیرات فلکی خودشان یا دوستانشان.
مثلاً جلالالدین رومی در بیتی میفرماید: - دو سه رندند که هشیار دل و سرمستند/ که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند (دیوان شمس، فروزانفر75:2/1) نیروی این نوع انسان شبیه است به نیروی ساحر.
این قوه سحرآمیز البته به خصوص در شعر دیده میشود.
شعرای عربی پیش از اسلام، چون از جن و پری الهام میگرفتند صاحب این قوه سحرآمیز بودند.
در اسلام میبینیم که شعرای ایرانی به خودشان سحر حلال نسبت میدهند.
سحر حلال یا «السحر الحلال»، اصطلاحی است که گویا برای نخستین بار در رسائل «اخوان الصفا» (یعنی در قرن چهارم هجری) آورده شده است.
سحر حلال نزد اخوان، سحری است در خدمت اسلام.
این است که نظامی درباره خود میسراید: - سحر حلالم سحری قوت شد/ نسخ کن نسخه هاروت شد شکل نظامی که خیال منست/ جانور از سحر حلال منست (مخزن الاسرار، دستگردی 45) - مشتری سحر سخن خوانمش/ زهره هاروت شکن خوانمش (مخزن الاسرار، دستگردی 42) حافظ در مدح خود میسراید: - منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن/ از نی کلک، همه قند و شکر میبارم همین فکر را حافظ در غزلی دیگر توسعه داده است: - شکر شکن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی که به بنگاله میرود طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر/ کاین طفل یکشبه ره ساله میرود آن چشم جاودانه عابد فریب بین/ کش کاروان سحر ز دنباله میرود گویا در این ابیات حافظ از شعر خود و تأثیر سحرآمیزش با استعاره «چشم جاودانه» تعریف کرده است.
حافظ از تأثیرات اشعارش در ابیات زیادی به لطافت و نکته دانی حرف میزند.
اولا چند بیت ذکر میکنیم که در آنها ترقی و تقدم شعر حافظ از جایی به جای و از کشوری به کشور مورد بحث است: - عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ/ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است البته در مصراع دوم این بیت اشارتی مبهم میتوان دید، چون بغداد شهر حلاج و تبریز شهر شمس الدین– دوست مولانا– بود.
این نوع دو لایه بودن در بیت ذیل هم دیده میشود: - فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق/ نوای بانگ غزلهای حافظ شیراز «حجاز» در عین حال اصطلاحی است در علم موسیقی و نام یک مقام حزن آور، در حالیکه «عراق» نام یک مقام مسرت انگیز است.
پس معنی ایهامی این بیت این میشود که حافظ در غزلهایش هم جهات جزین و هم جهات شادان عشق را میسراید.
همین ایهام را حافظ در بیت دیگری هم دوباره- ولی این دفعه واضحتر- به کار برده است: - این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت/ و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد ولی قلمرویی که حافظ آن را با جادوی سخنش فتح میکند، البته محدود به مرز و بومهای مزبور نیست، چنانچه از بیتهای ذیل روشن میشود: - به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند/ سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی - شکر شکن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی که به بنگاله میرود - حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید/ تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری چنانچه میبینیم حافظ افتخار میکند به اینکه با نیرو و سحر هنرش تقریبا تمام دنیا را فتح کرده است.
ولی او به این جلال و عزت هم اکتفا نمیکند و افتخار خود را تا به آسمان بالا میبرد و از تأثیرات غزلهایش بر فرشته ها و ارواح افلاک و ساکنان ملکوت تعریف میکند: - در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ/ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را - صبحدم از عرش میآمد خروشی، عقل گفت:/ قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند در مثل این بیتها آن نیروی فوق طبیعی و خارج از قوه انسان دیده میشود که گفتیم صفت مشخص انسان کامل است.
البته در اینجا این سوال را باید مطرح کرد که آیا اصلا و تا کدام اندازه مثل این عبارتها را باید جدی گرفت؟
شاید آنها غیر از خیال و مبالغه نیستند، پس میبایست آنها را از آن کذبهای شعرا شمرد که علمای قرون وسطی ضد آن پیوسته ستیزه میکردند.
من نمیتوانم به این سوال جواب قطعی بدهم ولی باور میکنم که حافظ اگرچه با مفاهیم دینی مثل قضا و قدر، بهشت و دوزخ گاه گاه بازی کرده است، ولی وی مردی است صاحبدل و معتقد به خد ا و نظامی کلی.
اما عمیقترین عقیده اش بدون شک در عشق بوده، عشقی که راجع به آن فرموده است: - طفیل هستی عشقند آدمی و پری...
یا: - در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست یا: - همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست/ همه جا خانه عشقست چه مسجد چه کنشت راز دنیا را هم گویا با عشق حل میتوان کرد.
به هر حال حافظ خود را آگاه از رازهای نهفته آفرینش میدانست: - من آنم که چون جام گیرم به دست/ ببینم در آن آینه هر چه هست ولی این رازها را با زبان آدمی نمیتوان به عبارت درآورد: - قلم را آن زبان نبود که سرٌ عشق گوید باز/ ورای حد تقریر است شرح آرزومندی تنها وسیله ای که شاعر دارد اشارت است: - تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست/ گفتم کنایتی و مکرر نمیکنم - آن کس است اهل بشارت که اشارت داند/ نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
این طور به نظر میآید که حافظ با وجود تجربه توفیق و محبوبیت احساس تنهایی هم میکرده و این تجربه ای است که نزد شعرای دیگری نیز که پیامی شبیه به پیام حافظ داشتند میبینیم.
لکن در عین حال حافظ یقین داشت که در آینده تنها نخواهد ماند، دوستان هنرش و مریدان پیامش همه جا به یاد او «محفلها» خواهند ساخت: - گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان/ هر جا که نام حافظ در انجمن برآید گفتار را به آخر برسانیم و بگوییم: بر سر تربت ما چون گذری همت خواه/ که زیارتگه رندان جهان خواهد بود.
‹ به نقل از کتاب «سخن اهل دل»، مجموعه مقالات کنگره بین المللی بزرگداشت حافظ، پائیز1371.› لحظههای خوش محبت و دوستی و صفا و صمیمیت برخوردار شوند و عمر کوتاه خود را با شادی و شادکامی سپری سازند.
خواجه حقیقت هستی را خدای تعالی میداند که در این جهان جلوه کرده است و مظهر او را عشق معنوی و دل آدمی میداندکه در همه جا با خود آدمیان است و برای دریافتن سر وجود او باید به حقیقت نفس پی برد.
شاعر در برخی از اشعار خویش گوش خود را به پیام اهل راز و صدای هاتف و پند پیر و سخن کاردان و ناله رباب و چنگ باز نموده است وحقایقی از زبان اینان که در حقیقت همه از یک زبان گویند میشنود و از عالم حال رو به زاهدان پرقیل و قال کرده رندانه سخنها میگوید.
حافظ در جای دیگر از اصطلاحات باده و می و میکده در بیان مقاصد عرفانی خود سود میجوید; مقصود او از می و میخوارگی در مواردی همانا تازیانهای است که برای پرده دری از روحانیون ریایی عوام فریب به کار میرود و میکده واقعی را درگاه حق میداند که مستی عارفان از آنجاست و برای رسیدن و نایل آمدن بهآن رنجها میکشند و اشکها میریزند و خاک راه معرفت را به رخسار میسایند.
خواجه بزرگ شعر و ادب میپرستی را آن میداند که آدمی را از خود بیخود میکند و آن را در مقابل خودپرستی به کار میبرد و عشقورزی و بادهگساری عارفان را حقپرستی و گذشتن از حرص و شهوت و آرزوی وصال حقیقت میداند که حاضرند در راه حق رنج برند و درد کشند و شکایتی نکنند.
وی عشق عارف را عشقی معنوی میداند که جوینده آن سعی دارد خود را از چاه طبیعت بیرون برد و در بحر عمیق عشق حق که کرانه ندارد غرق شود.
از زیباترین جلوهها و مضامین غزلیات خواجه حافظ آن است که اگر چه او مخالف با روش شهوت پرستان و پیروان طبیعت و دشمن ریا و سالوس و زهد فروشی و عوام فریبی است و فراموش کردن عالم روحانی و پرداختن به جهان جسمانی را شرط عقل و معرفت نمیداند ولی در عینحال انسانها را به بهرهمندی از زیباییها و دوستیهای جهان هستی، که آفریدگار آن را مقدمه آن جهان قرار داده،دعوت میکند به شرط اینکه از راه عقل و خرد دور نیفتند.
خواجه آدمیان را به برخورداری از لطایف خلقت و جمال طبیعت دعوت میکند و با شاهد آوردن از زندگی خود که در حفظ نشاط و داشتن روح قوی و فکر بلند و میل به وفا و مروت و رغبت به سعی و عمل سرمشق بوده، انسانها را به خوش بودن و خوش داشتن زندگی خود دعوت میکند.
در مجموع میتوان گفت اشعار حافظ آمیزهای است از معانی عاشقانه و اجتماعی و عرفانی و در هر یک از غزلیات خود در کنار عبارات معمولی مقاصد عالی خود را نیز در باب هستی و محبت و مدارا و گذشت وخشونتها و ریاکاریهاو مردم فریبیهای نوخاستگان به قدرت رسیده و لطایف خلقت و جمال طبیعت و اراده عارفانه اندیشه نیرومند به نمایش میگذارد که هریک از این مضامین بسیار آموزنده و عبرتانگیز است و راه و رسم زندگی را به انسانها میآموزد.
حافظ اندیشمندی است که با غزلیات نافذ و روح نواز خود مرزهای قرون و اعصار را در نوردیده و در اعماق دل تک تک ایرانیان رسوخ کرده است; از این روی کمتر خانهای را در ایران میتوان یافت که دیوان حافظ در آن نباشد ومورد مطالعه قرار نگیرد.
ایرانیان دیوان حافظ را سخت گرامی میدارند و از طریق تفأل به اشعار این شاعر جاودانی، با او به راز و نیاز میپردازند و از اینروست که به او لقب لسان الغیب و ترجمان اسرار دادهاند.
اندیشه و افکار والای این حکیم و عارف نامدار به سایر ملل نیز راه یافته است و شعرای بزرگی همچون گوته آلمانی او را از بزرگترین اندیشمندان تاریخ هستی لقب دادهاند که به انسانها درس عشق و محبت داده است.
دیوان حافظ به دهها زبان ترجمه شده و در زمره معروفترین کتب ادبی جهان است.
سالیانه چندین سمینار در ارتباط با بررسی شخصیت این شاعر برجسته در ایران و سایر کشورهای جهان برگزار میشود و سازمان یونسکو وی را یکی از ذخیرههای جاودانه ادب در جهان دانسته است.
میعادگاه حافظیه در شیراز زیارتگه رندان جهان است و بسیاری از ادب دوستان از سراسر جهان با حضور در این مکان پر رمز و راز بر عمق معرفت و دانش او تحسین میورزند.
در پایان این مبحث گزیدهای از چند غزل زیبای لسان الغیب که بیانگر اندیشههای متعالی اوست و هر یک بیتالغزل معرفت خواجه شیراز به شمار میرود نقل میگردد.
دریغا که محدودیت کلام اجازه تفسیر و تحلیل این اشعار را نمیدهد: (بارها دل طلب جام جم از ما میکرد/ آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد // گوهری کز صدف کون و مکان بیرونست / طلب از گمشدگان لب دریا میکرد // مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش / کو بتأیید نظر حل معما میکرد // دیدمش خرم و خندان قدح باده بدست/ واندران آینه صدگونه تماشا میکرد// گفتم: این جام جهان بین بتو کی داد حکیم؟
/ گفت آنروز که این گنبد مینا میکرد// بیدلی در همه احوال خدا با او بود / او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد...) // *** دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود / تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود // دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت / باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود // هم عفاا...
صبا کز تو پیامی میداد / ورنه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود // عالم ماز شور و شر عشق خبر هیچ نداشت / فتنهانگیز جهان غمزه جادوی تو بود // من سرگشته هم از اهل سلامت بودم / دام را هم شکن طره هندوی تو بود // بگشا بند قبا تا بگشاید دل من / که گشادی که مرا بوذر پهلوی تو بود // بوفای تو که بر تربت حافظ بگذر / کز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود // *** فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش / گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش// دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند / خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش // جای آنست که خون موج زند در دل لعل / زین تغابن که خزف میشکند بازارش// بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود / این همه قول و غزل تعبیه در منقارش // ای که در کوچه معشوقه ما میگذری / برحذر باش که سر میشکند دیوارش // آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست/ هر کجا هست خدایا بسلامت دارش// صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ایدل/ جانب عشق عزیز است فرو مگذارش // صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه/ به دو جام دگر آشفته شود دستارش // دل حافظ که بدیدار تو خو گر شده بود / ناز پرورد وصالست مجو آزارش// ------------------------------------> 1-براساس منابع و شهادت یکی از علماء معاصر حافظ (محمد گلندام) خواجه در جوانی سنگینترین کتابهای مذهبی و ادبی دوره خویش همچون کشاف زمخشری در تفسیر، مصباح مطرزی در نحو، طوالع الانوار من مطالع الانظار قاضی بیضاوی در حکمت، شرح مطالع قطب الدین رازی در منطق و مفتاح العلوم سکاکی در ادبیات را بطور کامل مطالعه کرده بود.
2- وی در برخی از ابیات خویش به این نکته اشاره کرده است: (ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ / بقرآنی که تو در سینهداری...( // *** (زحافظان جهان کس چوبنده جمع نکرد / لطایف حکما با کتاب قرآنی...( // 3- (بعهد سلطنت شاه شیخ ابواسحق / بپنج شخص عجیب ملک فارس بود آباد // نخست پادشاهی همچو او ولایتبخش / که جهان خلق بپرورد و داد عیش بداد...) // لازم به ذکر است حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلکه همچون سعدی ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد ساخته است.
4- حافظ در یکی از ابیات خود به واقعه کور شدن امیر مبارز الدین اشاره کرده است: (...
آنکه روشن شد جهان بینش بدو / میل در چشم جهان بینش کشید...) // *** 5- حافظ نیز در یکی از شعرهای خود صفات مثبت شاه شجاع را یاد کرده است: (مظهر لطف ازل روشنی چشم امل / جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع) // 6- اشاره به یکی از اشعار بسیار معروف حافظ که در یکی از اشعار آن میگوید: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را// آثار: ـ دیوان اشعار منابع: 1 ـ دیوان خواجه شمسالدین محمد حافظ، تهران، گنجینه، 1376.
2 ـ رضازاده شفق، صادق: تاریخ ادبیات ایران، شیراز، دانشگاه پهلوی، 1354.
3 ـ زرینکوب، عبدالحسین: از کوچه رندان، تهران، امیرکبیر، 1356.
4 ـ سایکس سر، پرسی: تاریخ ایران(جلد دوم)، ترجمه محمدتقی فخرداعی گیلانی، تهران، دنیای کتاب، 1363